گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
آیه سوم: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیءٌ


...
اشاره
قال الله تعالی:
{لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَهُوَ السَّمِیعُ البَصِیرُ}
( (سوره شوري ( 42 ) آیه 11
هیچ چیز مانند او نیست، و اوست شنوا و بینا.
ص: 101
ص: 102
این آیه، معنایی روشن دارد و در آن هیچ نوع پیچیدگی و پوشیدگی و دشواري مشاهده نمی شود. شیخ طبرسی در تفسیر
این آیه را چنین معنا می کند: « جوامع الجامع »
و المرادُ نَفْیُ البُخل عن ذاته، و هو مِن باب الکنایه؛ لأنَّهُم إذا نَفَوا الشَّیءَ ، « مِثلُک لایَبْخُ ل » : {لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ} و هو کقولهم
و أن یقال: ، « لیس کالله شیء » : عَمَّن یَسُدُّ مَسَ دَّه فقد نفوه عنه، فالمعنی نَفْیُ المماثله عن ذاته سبحانه، فلا فرقَ بین أن یقال
( {لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ} إلّا فائده الکنایه؛ و قیل: کُرِّرَتْ کلمهُ التَّشبیه للتَّأکید؛( 1
چون تویی ) « مثلک لایبخل » : {لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ}؛ هیچ چیز مانند او نیست. این عبارت مانند این سخن عرب است که گویند
بخل نمی ورزد) [این سخن در مقام این نیست که بگوید مخاطب مِثلی دارد و آن مِثل بخل نمی کند، بلکه] مقصود نفی بخل
از ذات شخص می باشد. و این از باب کنایه است؛ زیرا هنگامی که چیزي را از کسی که درجاي شخصی دیگر قرار گرفته،
نفی کردند، چنان است که از خود او نفی می کنند.
مانند خدا چیزي نیست) و ) « لیس کالله شیء » معناي آیه، نفی مماثلت (و همانندي) از ذاتِ خداست. فرقی میان این جمله که
این عبارت که {لَیْسَ کَمِثْلِهِ
.43 : -1 . تفسیر جوامع الجامع 4
ص: 103
شَیْءٌ}؛ مانند مثلِ خدا چیزي نیست. وجود ندارد مگر فایده کنایی.
در {کَمِثْلِهِ} [زائده می باشد و] براي تأکید است. « کاف » وگفته اند: حرف
براساسِ این سخن، در آیه کنایه به کار رفته است که از نظر ادبی فصاحت دارد و در بیان معنا رسا و گویاست.
وقتی مثل (و شبیه) فرضی خدا، مانند نداشته نباشد، به طریق اَولی خودِ ذات خدا مانند ندارد.
اثر شیخ محمد نهاوندي) ذیل همین آیه، آمده است: ) « نفحات الرحمن » در تفسیر
{لَیْسَ کَمِثْلِهِ} وشبیه نظیره علی تقدیر وجود المثل والنظیر له {شَیْءٌ} و موجودٌ مِنَ الموجودات، فکیف بأن لا یکون له مثل و
نظیر!
ففیه مبالغهٌ فی نفی المثل له تعالی. و قیل: إنَّ الکافَ هنا زائده.
و علی أيّ تقدیر، لاشبههَ أنَّ مثلَ الشیء هو المشابه له فی الذات و الصفات، ولا مشابهه بین الممکن و الواجب، لا فی الذات و
لا فی الصفات، و إن تَشارکا فی صدق بَعضِ المفاهیم (کالموجود و العالم و القادر والسمیع والبصیر ونظائرها) إلاّ أنَّ بینَ
( مَناشیها فی الواجب و الممکن غایه المغایره، کما هو مُحَقَّق فی مَحلِّه؛( 1
مانندِ مِثل خدا و شبیه نظیرش بر فرض وجود مثل و نظیر براي او چیزي و موجودي از موجودات نمی باشد، تاچه رسدکه مثل و
شبیهی براي او نیست.
در این سخن، مبالغه در نفی مثلیت براي خداست.
و گفته اند: کاف در اینجا زائد می باشد.
بر هر تقدیر، شبهه اي در این نیست که مِثل شیء، چیزي است که با او در ذات و
.470 469 : -1 . نفحات الرحمن 5
ص: 104
صفات، مشابهت (و همانندي) دارد، و میان ممکن و واجب، هیچ گونه مشابهتی - نه همانندي در ذات و نه مشابهت در
صفات - وجود ندارد، هرچند آن دو در صدق بعضی از مفاهیم (مانند مفهوم موجود، عالم، قادر، سمیع، بصیر و نظائر اینها)
مشترك اند جز اینکه میان خاستگاه آن مفاهیم یعنی منشأ انتزاع آنها در واجب و ممکن، مغایرت (وجدایی) کامل هست؛
چنان که این مطلب درجاي خودش ثابت شده است.
مرحوم نهاوندي نیز در این سخن بیان می دارد که به فرض وجود مِثْل و نظیر، آن مثل و نظیر، مانندي ندارد و درحالی که می
دانیم مثل و نظیري براي خدا نیست، به طریق اَولی ثابت می شود که براي خدا مثلی وجود ندارد.
اینکه ایشان آورده است که:
بدان جهت است که واجب،( 1) یعنی « میان واجب و ممکن هیچ نوع اشتراکی - نه در ذات و نه در صفات - وجود ندارد »
حقیقتی که وجوبِ وجود، ذاتی اش می باشد و ممکن؛ یعنی حقیقتی که وجوبِ وجود، برایش ذاتی نیست. پیداست که این
دو معنا با هم متناقض اند و با یکدیگر اشتراك ندارند.
مرحوم نهاوندي در ادامه مطلب، بیان می دارد که واجب و ممکن در بعضی از مفاهیم مشترك اند( 2) ؛ چنان که می گوییم:
و... « ممکن موجود است » ، « واجب موجود است »
لیکن منشأ انتزاع این دو مفهوم (یعنی مصداقشان) از هم متمایز می باشند؛ یعنی این دو، اشتراك مفهومی و مغایرتِ مصداقی
دارند. ناگفته نماند برخی از بزرگان،
در عبارات احادیث به کار نرفته است و نام گذاري خدا به این کلمه، تهی از « واجب الوجود » -1 . شایان ذکر است که کلمه
اشکال نیست، لیکن در استدلال ها می توان آن را به کار بُرد.
-2 . اشتراك یا در مفهوم یا در لفظ و یا در معنا (اشتراك لفظی و معنوي) است، که هر کدام بحث ویژه خود را می طلبد.
ص: 105
اشتراك مفهومی را هم نپذیرفته و قائل به اشتراك لفظی شده اند به این معنا که مفهوم موجود در واجب مغایر با مفهوم
( موجود در ممکن می باشد.( 1
روایات
( روایات ( 2
1. در مصباح شیخ طوسی(قدس سره) خطبه اي از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) روایت شده است که حضرت در آن فرمود:
( {لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ}؛ إذ کان الشیء مِن مَشیئته، فکان لایشبهه مُکَوّنه؛( 3
چون شئ [صادر] از مشیت و خواست اوست پس با به وجود آورنده اش شباهت ندارد. « چیزي مثلِ او نیست »
براساسِ این حدیث، نفی مثلیت اشیا با خدا، بدان جهت است که هر شیئی با مشیت و خواستِ خدا که صفت فعل او است
تحقق یافته است، پس آنچه پدید آمده، مانند پدید آورنده اش نمی باشد.
به بیان دیگر می توان گفت: مُکَوِّن (پدید آورنده) قائم به ذات است و مُکَوَّن (ایجاد شده) قائم به غیر می باشد و پیداست که
این دو با هم مشابهتی ندارند، بلکه متناقض می باشند؛ زیرا در قائم به ذات، وجوبِ وجود، ذاتی است برخلاف قائم به غیر.
2. در کتاب توحید صدوق خطبه اي از امام علی (علیه السلام) نقل شده، و در آن آمده است:
( ... حَدَّ الأشیاءَ کُلَّها عِنْدَ خَلْقِه إیّاها، إبانَهَ لها مِن شِبهه و إبانهً له مِن شبهها؛( 4
.535 ، -1 . در توضیح قولِ به اشتراك لفظی در اسماء و صفات الهی و ادله آن، بنگرید به، ترجمه توحید الإمامیه: 75
484 (ذیل آیه) آمده است. - 482 : -2 . این روایات در تفسیر کنز الدقایق 11
368 (با اندکی تفاوت). : -3 . مصباح المتهجِّد: 752 ؛ تفسیر صافی 4
. -4 . توحید صدوق: 42 ، حدیث 3
ص: 106
...اینکه خدا، هنگام خلق و آفرینش اَشیا، همه آنها را محدود [و داراي حد و اندازه مشخص] آفرید [نشانه آن است که] اشیا با
خدا مباینت دارد و شبیه او نیست و خدا [نیز] از همانندي با اشیا جداست.
در این حدیث، بیان شده است که میان حضرت حق و اشیا، بینونت حاکم است و آن دو هیچ گونه سنخیتی ندارند؛ نه اشیا
شبیه خدایند و نه خدا شبیه اشیا می باشد.
3. از امام رضا (علیه السلام) روایت شده است که فرمود:
للنّاس فی التوحید ثلاثهُ مذاهبَ: نفیٌ، و تشبیهٌ، و إثباتٌ بغیر تشبیه؛ فمذهبُ النفی لایَجُوز، و مذهبُ التشبیه لایجوز لأنَّ الله
تبارك وتعالی
( لایُشْبِهُهُ شیءٌ و السبیلُ فی الطریقِه الثالثه، إثباتٌ بلاتشبیه؛( 1
مذهب مردم، در توحید، سه گونه است: مذهب نفی و انکار [خدا] ، مسلکِ تشبیه [و پذیرشِ به شبیهی براي خدا] ، و مکتب
اثبات [خدا] بی تشبیه [او به چیزي]. مذهبِ نفی جایز نمی باشد، و مسلک تشبیه [نیز] جایز و روا نیست؛ زیرا خداي متعال به
چیزي شبیه (و مانند) نمی باشد.
راه درست و حق، در شیوه سوم است؛ یعنی اثبات خدا بی آنکه انسان او را به چیزي شبیه سازد [و یا چیزي را شبیه و نظیر او به
شمار آورد].
معناي این حدیث نیز روشن می باشد و تأکیدي است بر این نکته که خدا شبیه و نظیر و مانند و همتا ندارد.
گفته شود؟ « شیء » 4. حسین بن سعید می گوید: از ابوجعفر ثانی(امام جواد (علیه السلام) ) سؤال شد که آیا جایز است به خدا
امام (علیه السلام) پاسخ داد:
( نَعَم، یُخْرِجُه مِنَ الحَدَّین حَدّ التعطیل و حَدّ التشبیه؛( 2
. -1 . توحید صدوق: 107 ، حدیث 8
. -2 . توحید صدوق: 107 ، حدیث 7
ص: 107
آري [به این شرط] که او را از دو حد خارج سازد: حد تعطیل و حَد تشبیه.
شیء بگویی، لیکن شیئی که با هیچ شیء و چیز دیگر مانند و شبیه نیست؛ و نیز خدا، شیء می باشد « خدا » یعنی می توانی به
اما نه شیئی که مانند دیگر اشیا نیازمند و وابسته باشد.
تفسیرهاي نادرست
بعضی از اهل عرفان اصطلاحی، براساس پیش ساخته هاي ذهنی شان، این آیه را به گونه اي نادرست تفسیر کرده اند. در باور
لا اسم و لا » این گروه، خداي متعال، حقیقتی است که به طَوْرها و تعیّنات مختلف درمی آید و داراي مراتبی می باشد و مقامِ
او به مقامِ احدیت تنزل می کند و در نهایت، سخن به اینجا می رسد که آن حقیقت بسیط بی لحاظ تعیّن، همه چیز « رسمی
است (مانند موم که به اشکال مختلف درمی آید و حقیقت همه آن صورت ها جز موم چیز دیگري نیست) و بی ملاحظه تعیّن
و تقیّد، تنها یک حقیقت وجود دارد، و از آنجا که تعیُّن نیز امري اعتباري می باشد، پس همه چیز، خودِ خداست.
براساس این مبناي باطل، درباره آیه {لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ} گفته اند که: در این آیه، هم تشبیه است و هم تنزیه، و این دو باید با
هم باشد وگرنه تنزیه به تنهایی نشانه نابخردي و گستاخی است.
اینکه خداوند از جسم بودن، مرکب بودن، صورت بودن و در مکان و زمان خاص قرار داشتن، منزه دانسته شود - به تنهایی -
کافی نیست؛ زیرا این خود تشبیه و عینِ تحدید و تقیید است؛ زیرا وقتی از خدا چیزي نفی می گردد، محدود می شود و در آن
مورد حضور ندارد.
بنابراین، تنزیه از آنجا که به تحدید می انجامد، معنایی نادرست می باشد و تبیین صحیح این است که تنزیه و تشبیه با هم
صورت گیرد.
ص: 108
پاسخ
پاسخ این است که این سخن بر مبناي سنخیت میان خالق و مخلوق معنا دارد و در آن صورت است که نفی هرچیزي از خدا به
محدود شدن او می انجامد، لیکن بر مبناي بینونت میان خدا و خلق که ما آن را درجاي خودش تبیین کرده ایم چنین محذوري
( لازم نمی آید و دلایل عقلی و نقلی فراوانی وجود دارد که روشن می سازد ذات خدا از مخلوقات متباین و متمایز است.( 1
در تفسیري که به نام ابن عربی چاپ شده (و گفته اند اثر ملاعبدالرزاق کاشانی است) آمده است:
{لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ}
( أي، کلُّ الأشیاء فانیهٌ فیه هالکه، فلاشیءَ یُماثله فی الشیئیّه والوجود؛( 2
یعنی همه اشیا در او فانی و نابودند، چیزي وجود ندارد که با او در شیئیّت و وجود، همانندي کند. « چیزي مثلِ خدا نیست »
چنین است: « فصوص الحکم » سخن ابن عربی در
إعلم أیدك الله بروح منه أنَّ التنزیهَ عِندَ أهل الحقائق فی الجناب الإلهی عینُ التحدید والتقیید، فالمُنَزِّه اما جاهل واما صاحب
سوء أدب. ولکن إذ اَطْلَقاه و قالا به، فالقائل بالشرایع المؤمن إذا نَزَّهَ و وَقَفَ عند التنزیه و لم یَرَ غیر ذلک فقد أساءَ الأدب و
أکذَبَ الحقَّ و الرسلَ صلوات الله علیهم و هو لایَشْعُر و یَتَخَیَّلُ أنَّه فی الحاصل و هو من الفائت و هو کمن آمَنَ ببعض و کَفَرَ
( ببعض؛( 3
بحث هاي استاد سیدان درمدرسه آیت الله گلپایگانی،قم. « سنخیت، عینیت یا تباین » -1 . نگاه کنید به، کتاب
.228 : -2 . تفسیر القرآن الکریم (منسوب به ابن عربی) 2
. -3 . فصوص الحکم : 68
ص: 109
خدا تو را به روحی از سوي خویش تأیید کند، بدان که: تنزیه نزد اهل حقایق در جناب الهی، عین تحدید و تقیید است، و
تنزیه کننده یا جاهل است یا بی ادب.
لیکن شخص جاهل و فرد بی ادب، آن گاه که تنزیه را بر خدا اطلاق کردند و بر زبان آوردند، آن که به شرایع الهی ایمان
دارد وقتی خدا را تنزیه کرد و در تنزیه ایستاد و جز آن را ندید، اسائه ادب کرد و خدا و پیامبران را ناآگاهانه برنتافت. او می
پندارد که معرفتی به دست آورده است درحالی که شناخت درست را از دست می دهد و به منزله کسی است که به بعضی از
کتابِ خدا ایمان آوَرْد و به بعض دیگر کفر ورزید.
و درجاي دیگر می نویسد:
قال تعالی: {لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ} فَنَزَّهَ، {وَهُوَالسَّمِیعُ البَصِ یرُ} فَشَ بَّهَ. وقال تعالی: {لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ} فَشَ بَّهَ وثَنّی، {وَهُوَالسَّمِیعُ
( البَصِیرُ} فَنَزَّهَ و اَفْرَدَ؛( 1
پس [با آوردن گوش و چشم] « او شنوا و بیناست » : پس تنزیه فرمود، سپس فرمود « چیزي مثل خدا نیست » : خداي متعال فرمود
پس « او شنوا و بیناست » : پس تشبیه کرد و مِثلی آورد، و آن گاه فرمود « چیزي مثلِ خدا نیست » : تشبیه کرد. خداي متعال فرمود
تنزیه کرد [او را از نداشتن این صفت] و منحصر ساخت [این دو را به خدا].
ابن عربی، در این سخن، بیان می دارد که: اگر کاف را در {کَمِثْلِهِ} زاید بگیریم، مفادِ آن تنزیه خداست (از اینکه برایش مثل
و مانندي باشد) و مفاد جمله بعد، تشبیه می باشد (زیرا بر غیر خدا نیز این دو صفت اطلاق می شود).
و اگر کاف را در {کَمِثْلِهِ} زاید نشماریم، در آن صورت، مفاد قسمت اول، تشبیه و تثنیه است (زیرا براي نفی مثلیّت از خدا،
براي او مثل و دوّمی فرض شده
. -1 . همان، ص 70
ص: 110
به جهت تقدیم ضمیر، به خدا منحصر شد، و او از « بصیر » و « سمیع » است)( 1) و مفاد قسمت دوم، تنزیه و اِفراد می باشد (زیرا
فقدان این دو صفت یا از مشارکت غیر با او در این دو صفت به نحو حقیقت، منزه گشت).
بنابراین، آیه مذکور، دو تقریر دارد: با یک تقریر تشبیه است و با تبیین دیگر تنزیه.
آن گاه ابن عربی بیان می کند که اگر حضرت نوح مانند پیامبر اسلام به هر دو جهت تشبیه و تنزیه می پرداخت، قومش او را
اجابت می کردند، لیکن نوح تنها تنزیه را ابلاغ کرد و قومش از او روي برمی گرداندند.
جوامع » نوح مانند پیامبر اسلام به این جامع، فرانخواند و به .« فرقان » می باشد نه « قرآن » آنچه جامع میان تشبیه و تنزیه است
دست نیافت، به همین جهت قوم نوح در تشبیه ماندند و تنزیه را برنمی تافتند. انگشت هاشان را در گوش هاشان قرار « الکلم
می دادند وجامه هاشان را برسر می انداختند تا سخن نوح را نشنوند.
سپس ابن عربی می نویسد:
( فلو أنَّ نوحاً (علیه السلام) یأتی بمثل هذه الآیه لفظاً أجابوه فانَّه شَبَّهَ و نَزَّهَ فی آیه واحده، بل فی نصف آیه؛( 2
اگر نوح، مثلِ لفظِ این آیه {لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ} را می آورد، قومش او را اجابت می کردند؛ زیرا [قرآن] در یک آیه خدا را
تشبیه و تنزیه کرد، بلکه در نصف آیه، این کار صورت گرفت.
از همه این سخنان، روشن شد که برگرفتن مبانی مذکور در مسائل توحیدي، کار را به اینجا می رساند که آیه اي چون {لَیْسَ
کَمِثْلِهِ شَیْءٌ} که از گویاترین
-1 . قیصري در شرح فصوص (ص 1056 ) می گوید: و این مثل نیست مگر انسانی که مخلوق بر صورت او و متصف به
کمالات اوست، به جز وجوب ذاتی که فارق بین آن دو است.
. -2 . فصوص الحکم: 70
ص: 111
آیات در نفی تشبیه است و افزون بر دلایل عقلی، در روایات فراوانی به این آیه استشهاد شده است، براي اثبات تشبیه به کار
گرفته شود!!
آري، براساس این مبانی موهوم است که گاه سخنان بس شگفت انگیز و حیرت آوري از بعضی عرفا و صوفی مسلکان بروز
است، « مسیح » همان « الله » می کند؛ تا آنجا که درباره {لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَآلُواْ إِنَّ الله هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ}( 1) - آنان که گفتند
البته کافر شدند - اظهار می دارند که: کفر آنان بدان جهت بود که خدا را در صورت مسیح منحصر ساختند، درحالی که همه
( چیز و همه کس، صورت خداست.( 2
. -1 . سوره مائده ( 5) آیه 17 و 72
. -2 . ممد الهمم (شرح فصوص الحکم): 357
ص: 112