گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد اول
آيه و ترجمه


و ظللنا عليكم الغمام و انزلنا عليكم المن و السلوى كلوا من طيبت ما رزقنكم و ما ظلمونا و لكن كانوا انفسهم يظلمون (57)




ترجمه :

57- و ابر را بر شما سايبان ساختيم ، و با من (شيره مخصوص و لذيذ درختان ) و سلوى (مرغان مخصوص شبيه كبوتر) از شما پذيرائى به عمل آورديم (و گفتيم ) از نعمتهاى پاكيزهاى كه به شما روزى داديم بخوريد (ولى شما كفران كرديد) آنها به ما ستم نكردند بلكه به خود ستم مى نمودند!

تفسير:
نعمتهاى گوناگون
آن گونه كه از آيات سوره مائده (20 و 21 و 22) بر مى آيد پس از آنكه بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان نجات يافتند، خداوند به آنها فرمان داد كه به سوى سرزمين مقدس فلسطين حركت كنند و در آن وارد شوند، اما بنى اسرائيل زير بار اين فرمان نرفتند و گفتند: تا ستمكاران (قوم عمالقه ) از آنجا بيرون نروند ما وارد اين سرزمين نخواهيم شد، به اين هم اكتفا نكردند، بلكه به موسى گفتند: تو و خدايت به جنگ آنها برويد پس از آنكه پيروز شديد ما وارد خواهيم شد!.
موسى از اين سخن سخت ناراحت گشت و به پيشگاه خداوند شكايت كرد سرانجام چنين مقرر شد كه بنى اسرائيل مدت چهل سال در بيابان (صحراى سينا) سرگردان بمانند
گروهى از آنها از كار خود سخت پشيمان شدند و به درگاه خدا روى آوردند خدا بار ديگر بنى اسرائيل را مشمول نعمتهاى خود قرار داد كه به قسمتى از آن در آيه مورد بحث اشاره مى كند:
ما ابر را بر سر شما سايبان قرار داديم (و ظللنا عليكم الغمام ).
پيدا است مسافرى كه روز از صبح تا غروب در بيابان ، در دل آفتاب ، راهپيمائى مى كند از يك سايه گواراهمچون سايه ابر كه نه فضا را بر انسان محدود مى كند و نه مانع نور و وزش نسيم است ) چقدر لذت مى برد.
درست است كه همواره احتمال وجود قطعات ابرهاى سايه افكن در اين بيابانها هست ، ولى آيه به روشنى مى گويد: اين امر درباره بنى اسرائيل جنبه عادى نداشت بلكه به لطف خدا غالبا از اين نعمت بزرگ بهره مى گرفتند.
از سوى ديگر رهروان اين بيابان خشك و سوزان ، آنهم براى يك مدت طولانى چهل ساله نياز به مواد غذائى كافى دارند، اين مشكل را نيز خداوند براى آنها حل كرد چنانكه در دنباله همين آيه مى فرمايد: ما من و سلوى را (كه غذائى لذيذ و نيروبخش بود) بر شما نازل كرديم (و انزلنا عليكم المن و السلوى ).
از اين خوراكهاى پاكيزهاى كه به شما روزى داديم بخوريد و از فرمان خدا سرپيچى نكنيد و شكر نعمتش را بگذاريد) (كلوا من طيبات ما رزقناكم ).
ولى باز هم آنها از در سپاسگزارى وارد نشدند آنها به ما ظلم و ستم نكردند بلكه تنها به خويشتن ستم مى كردند (و ما ظلمونا و لكن كانوا انفسهم يظلمون ).
در مورد تفسير من و سلوى در نكته ها مشروحا بحث خواهيم كرد.
نكته ها
1- زندگى در فضاى آزاد از اسارتها
قطع نظر از اينكه ابرها چگونه بر اين قوم در اين مدت سايه مى افكندند و من و سلوى چه بود؟ توجه به اين نكته لازم است كه يك ملت كه سالها در ضعف و ذلت و زبونى و به صورت بردگانى بى اراده در قصرهاى فرعونيان خدمت مى كردند و يا در مزارع و باغهايشان زحمت مى كشيدند فورا نمى توانند از تمام خلق و خوهاى گذشته آزاد شوند و حكومتى مستقل بر اساس معيارهاى الهى و انقلابى تشكيل دهند
خواه و ناخواه اين قوم بايد دوران برزخى را براى از بين بردن رسوبات فكرى و اخلاقى گذشته ، و كسب آمادگى براى زندگى افتخار آميز آينده بگذرانند، خواه اين دوران چهل سال باشد يا كمتر و يا بيشتر، و اگر قرآن آن را به صورت يك مجازات معرفى مى كند، مجازاتى است اصلاحگر و بيدار كننده چرا كه هيچيك از مجازاتهاى الهى جنبه انتقامجوئى ندارد.
اينها بايد ساليان دراز در آن بيابان كه به خاطر سرگردانيشان ، بيابان تيه ناميده شده ، دور از هر گونه سلطه جباران بمانند، و نسلى نو، با ويژگيهاى توحيدى و انقلابى پرورش يابد و آماده حكومت بر سرزمينهاى مقدس ‍ شود.
2- من و سلوى چيست ؟
مفسران در تفسير اين دو كلمه سخن بسيار گفته اند كه نيازى به ذكر همه آنها نمى بينيم ، بهتر اين است نخست به معنى لغوى آنها، سپس به ذكر تفسيرى كه از همه روشنتر به نظر مى رسد و با قرائن آيات نيز هماهنگتر است بپردازيم :
من در لغت به گفته بعضى قطرات كوچكى همچون قطرات شبنم است كه بر درختان مى نشيند و طعم شيرينى دارد يا به تعبير ديگر يكنوع صمغ و شيره
درختى است با طعم شيرين ، و بعضى گفته اند طعم آن شيرين توام با ترشى بوده است .
سلوى در اصل به معنى آرامش و تسلى است ، و بعضى از ارباب لغت و بسيارى از مفسران آن را يكنوع پرنده دانسته اند
طبق روايتى كه از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل شده كه فرمود: الكماة من المن : (قارچ نوعى از من است ) معلوم مى شود من قارچهاى خوراكى بوده كه در آن سرزمين مى روئيده .
بعضى ديگر گفته اند مقصود از من تمام آن نعمتهائى است كه خدا بر بنى اسرائيل منت گذارده ، و سلوى تمام مواهبى بوده كه مايه آرامش آنها مى شده است .
در تورات مى خوانيم كه من چيزى مثل تخم گشنيز بوده كه شب در آن سرزمين مى ريخته ، و بنى اسرائيل آن را جمع كرده مى كوبيدند و با آن نان درست مى كردند كه طعم نان روغنى داشته است .
احتمال ديگرى نيز وجود دارد و آن اينكه در اثر بارانهاى نافعى كه به لطف خداوند در مدت سرگردانى بنى اسرائيل در آن بيابان مى باريد، اشجار آن محيط صمغ و شيره مخصوصى بيرون مى دادند و بنى اسرائيل از آن استفاده مى كردند.
بعضى ديگر نيز احتمال داده اند كه من يكنوع عسل طبيعى بوده كه بنى اسرائيل در طول حركت خود در آن بيابان به مخازنى از آن مى رسيدند، چرا كه در حواشى بيابان تيه ، كوهستانها و سنگلاخهائى وجود داشته كه نمونه هاى فراوانى از عسل طبيعى در آن به چشم ميخورده است .
اين تفسير به وسيله تفسيرى كه بر عهدين (تورات و انجيل نوشته شده ) تاءييد مى شود آنجا كه مى خوانيم : اراضى مقدسه به كثرت انواع گلها و شكوفه ها معروف است ، و بدين لحاظ است كه جماعت زنبوران همواره در شكاف سنگها
و شاخ درختان و خانه هاى مردم مى نشينند، بطورى كه فقيرترين مردم عسل را مى توانند خورد.
در مورد سلوى گر چه بعضى از مفسران آن را به معنى عسل گرفته اند ولى مفسران ديگر تقريبا همه آنرا يكنوع پرنده مى دانند، كه از اطراف بطور فراوان در آن سرزمين مى آمده ، و بنى اسرائيل از گوشت آنها استفاده مى كردند.
در تفسيرى كه بعضى از مسيحيان به عهدين نوشته اند تاءييد اين نظريه را مى بينيم آنجا كه مى گويد بدانكه سلوى از آفريقا بطور زياد حركت كرده به شمال مى روند كه در جزيره كاپرى ، 16 هزار از آنها را در يك فصل صيد نمودند ... اين مرغ از راه درياى قلزم آمده ، خليج عقبه و سوئز را قطع نموده ، در شبه جزيره سينا داخل مى شود، و از كثرت تعب و زحمتى كه در بين راه كشيده است به آسانى با دست گرفته مى شود، و چون پرواز نمايد غالبا نزديك زمين است ... راجع به اين قسمت در سفر خروج و سفر اعداد (از تورات سخن رفته است .
از اين نوشته نيز استفاده مى شود كه مقصود از سلوى همان پرنده مخصوص پرگوشتى است كه شبيه و اندازه كبوتر است ، و اين پرنده در آن سرزمين معروف مى باشد.
البته لطف مخصوص خداوند به بنى اسرائيل در دوران سرگردانيشان در بيابان سينا، سبب شده بود كه اين پرنده به طور فراوان در طول اين مدت در آنجا وجود داشته باشد تا بتوانند از آن استفاده كنند، و گرنه بطور عادى مشكل بود چنين نعمتى نصيبشان شود.
3- چرا تعبير به انزلنا شده ؟
بايد توجه داشت كه انزلنا همى شه به معنى فرو فرستادن از مكان بالا نيست ، چنانكه در آيه 6 سوره زمر مى خوانيم : و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج : (هشت زوج از چهار پايان براى شما نازل كرد).
معلوم است كه انعام (چهار پايان ) از آسمان فرود نيامدند، بنابراين انزلنا در اين گونه موارد يا به معنى نزول مقامى است ، يعنى نعمتى كه از يك مقام برتر به مقام پائينتر داده مى شود.
و يا از ماده انزال به معنى مهمانى كردن است ، چرا كه گاه انزال و نزل (بر وزن رسل ) به معنى پذيرائى كردن آمده ، چنانكه در سوره واقعه آيه 93 درباره جمعى از دوزخيان مى خوانيم فنزل من حميم : آنها با حميم (نوشابه سوزان دوزخ ) پذيرائى مى شوند! و در سوره آل عمران آيه 198 درباره بهشتيان مى خوانيم : خالدين فيها نزلا من عند الله : مؤ منان همواره در بهشت خواهند بود كه ميهمان خدا هستند.
و از آنجا كه بنى اسرائيل در حقيقت در آن سرزمين ميهمان خدا بودند، تعبير به انزال من و سلوى در مورد آنها شده است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه نزول در اينجا به همان معنى معروفش باشد چرا كه اين نعمتها مخصوصا پرندگان (سلوى ) از طرف بالا به سوى آنها مى آمده است .
4- غمام چيست ؟
بعضى غمام و سحاب را هر دو به معنى ابر دانسته اند و تفاوتى ميان آن دو قائل نيستند، ولى بعضى معتقدند كه غمام مخصوصا به ابرهاى سفيد رنگ گفته مى شود، و در توصيف آن چنين مى گويند: غمام ابرى است كه سردتر
و نازكتر است در حالى كه سحاب به گروه ديگرى از ابرها گفته مى شود كه نقطه مقابل آن است ، و غمام در اصل از ماده غم به معنى پوشيدن چيزى است و اينكه به ابر، غمام گفته شده است به خاطر آنست كه صفحه آسمان را مى پوشاند و اگر به اندوه ، غم مى گوئيم نيز از جهت اين است كه گوئى قلب انسان را در پوشش خود قرار مى دهد.
به هر حال اين تعبير ممكن است بخاطر آن باشد كه بنى اسرائيل در عين اينكه از سايه ابرها استفاده مى كردند، نور كافى به خاطر سفيديشان به آنها مى رسيد، و آسمان تيره و تار نبود!
نكته آخر
5- در پايان اين بحث ذكر اين نكته لازم است كه بعضى از مفسران من و سلوى را به معنى ديگرى غير از آنچه معروف و مشهور است تفسير كرده اند و همانگونه كه اشاره كرديم گفته اند منظور از من مطلق احسان و نعمت بيدريغ خدا است ، و منظور از سلوى موجبات آرامش و تسلى خاطر مى باشد كه خداوند اين دو را به بنى اسرائيل بعد از نجات از چنگال فرعونيان مرحمت فرمود.
اين تفسير علاوه بر اينكه تقريبا مخالف گفته ه اى همه مفسران اسلامى و حتى كتب عهدين است با متن آيه مورد بحث سازگار نيست ، زيرا قرآن بعد از ذكر من و سلوى بلافاصله مى گويد: كلوا من طيبات ما رزقناكم بخوريد از روزيهاى پاكيزهاى كه به شما داديم زيرا اين تعبير نشان مى دهد كه من و سلوى از خوراكيها بوده است ، اين تعبير نه تنها در اين آيه بلكه عينا در آيه 160 سوره اعراف نيز آمده است .

آيه و ترجمه


و اذ قلنا ادخلوا هذه القرية فكلوا منها حيث شئتم رغدا و ادخلوا الباب سجدا و قولوا حطة نغفر لكم خطيكم و سنزيد المحسنين(58)
فبدل الذين ظلموا قولا غير الذى قيل لهم فانزلنا على الذين ظلموا رجزا من السماء بما كانوا يفسقون (59)




ترجمه :

58- و (به خاطر بياوريد) زمانى را كه گفتيم در اين قريه (بيت المقدس ) وارد شويد و از نعمتهاى فراوان آن هر چه مى خواهيد بخوريد، و از در (معبد بيت المقدس ) با خضوع و خشوع وارد گرديد و بگوئيد خداوندا گناهان ما را بريز تا ما شما را بيامرزيم ، و به نيكوكاران پاداش بيشترى نيز خواهيم داد.
59- اما افراد ستمگر اين سخن را تغيير دادند ( و به جاى آن جمله استهزاء آميزى مى گفتند) و لذا ما بر ستمگران در برابر اين نافرمانى عذابى از آسمان فرستاديم .

تفسير:
لجاجت شديد بنى اسرائيل
در اينجا به فراز ديگرى از زندگى بنى اسرائيل برخورد مى كنيم كه مربوط به ورودشان در سرزمين مقدس ‍ است .
آيه نخست مى گويد: به خاطر بياوريد زمانى را كه به آنها گفتيم داخل اين قريه (يعنى سرزمين قدس ) شويد (و اذ قلنا ادخلوا هذه قريه
گر چه در زبان روزمره ما به معنى روستا است ، ولى در قرآن و لغت عرب به معنى هر محلى است كه مردم در آن جمع مى شوند، خواه شهرهاى بزرگ باشد يا روستاها، و منظور در اينجا بيت المقدس و اراضى قدس ‍ است .
سپس اضافه مى كند: از نعمتهاى آن بطور فراوان هر چه مى خواهيد بخوريد (فكلوا منها حيث شئتم رغدا).
و از در (بيت المقدس ) با خضوع و تواضع وارد شويد (و ادخلوا الباب سجدا).
و بگوئيد: خداوندا گناهان ما را بريز (و قولوا حطة ).
تا خطاهاى شما را ببخشيم و به نيكوكاران پاداش بيشترى خواهيم داد (نغفر لكم خطاياكم و سنزيد المحسنين ).
بايد توجه داشت كه حطه از نظر لغت به معنى ريزش و پائين آوردن است ، و در اينجا معنى آن اين است كه : خدايا از تو تقاضاى ريزش گناهان خود را داريم .
خداوند به آنها دستور داد كه براى توبه از گناهانشان اين جمله را از صميم قلب بر زبان جارى سازند، و به آنها وعده داد كه در صورت عمل به اين دستور از خطاهاى آنها صرفنظر خواهد شد، و شايد به همين مناسبت يكى از درهاى بيت المقدس را باب الحطه نامگذارى كرده اند، چنانكه ابو حيان اندلسى مى گويد كه منظور از باب در آيه فوق يكى از بابهاى بيت المقدس است كه معروف به باب حطه است .
در پايان اضافه مى كند براى افراد پاك و نيكوكار علاوه بر مغفرت و بخشش گناهان ، اجر ديگرى نيز اضافه خواهيم داد (و سنزيد المحسنين ).
به هر حال ، خداوند به آنها دستور داد كه براى توبه از گناهانشان ضمن خضوع در پيشگاه خداوند، اين جمله را كه دليل بر توبه و تقاضاى عفو بود از صميم دل بر زبان جارى سازند و به آنها وعده داد كه در صورت عمل به اين دستور گناهانشان را خواهد بخشيد، و حتى به افراد پاك و نيكوكارشان علاوه بر بخشش گناهان اجر ديگرى خواهد داد.
ولى چنانكه مى دانيم ، و از لجاجت و سرسختى بنى اسرائيل اطلاع داريم عده اى از آنها حتى از گفتن اين جمله نيز امتناع كردند و به جاى آن كلمه نامناسبى بطور استهزاء گفتند لذا قرآن مى گويد: اما آنها كه ستم كرده بودند اين سخن را به غير آنچه به آنها گفته شده بود تغيير دادند (فبدل الذين ظلموا قولا غير الذى قيل لهم ).
ما نيز بر اين ستمگران به خاطر فسق و گناهشان ، عذابى از آسمان فرو فرستاديم (فانزلنا على الذين ظلموا رجزا من السماء بما كانوا يفسقون ).
واژه رجز چنانكه راغب در مفردات مى گويد: در اصل به معنى اضطراب و انحراف و بى نظمى است ، اين تعبير در مورد شتر به هنگامى كه گامهاى خود را نزديك به هم و نامنظم به خاطر ضعف و ناتوانى بر مى دارد گفته مى شود
مفسر بزرگ طبرسى در مجمع البيان مى گويد: رجز در لغت اهل حجاز به معنى عذاب است ، و حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل مى كند كه در مورد طاعون فرمود: انه رجز عذب به بعض الامم قبلكم : آن يكنوع عذاب است كه بعضى از امتهاى پيشين به وسيله آن معذب شدند.
و از اينجا روشن مى شود چرا در بعضى از روايات ، رجز در آيه مورد بحث به يكنوع طاعون تفسير شده كه به سرعت در ميان بنى اسرائيل شيوع
يافت و عده اى را از ميان برد.
ممكن است گفته شود بيمارى طاعون چيزى نيست كه از آسمان فرود آيد ولى اين تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه عامل انتقال مى كرب طاعون در ميان بنى اسرائيل گرد و غبارهاى آلودهاى بوده است كه به فرمان خدا با وزش باد در ميان آنها پخش گرديد.
عجيب اينكه يكى از عوارض دردناك طاعون آن است كه مبتلايان به آن گرفتار اضطراب و بى نظمى در سخن و در راه رفتن مى شوند كه با معنى ريشه اى كلمه رجز نيز كاملا متناسب است .
اين نكته نيز شايان توجه است كه قرآن در آيه فوق بجاى فانزلنا عليهم فانزلنا على الذين ظلموا تا روشن گردد كه اين عذاب و مجازات الهى تنها دامان ستمگران بنى اسرائيل را گرفت و هرگز خشك و تر با هم نسوختند.
علاوه بر اين در پايان آيه جمله بما كانوا يفسقون را ذكر مى كند تا آن هم تاءكيد بيشترى بر اين موضوع باشد، كه ظلم و فسقشان علت مجازاتشان گرديد.
با توجه به اينكه تعبيرات جمله مزبور، نشان مى دهد كه آنها بر اين اعمال سوء اصرار داشتند و آن را ادامه مى دادند، معلوم مى شود هنگامى كه گناه به صورت يك عادت و حالت در جامعه متمركز گرديد، احتمال نزول عذاب الهى در آن هنگام بسيار است .

آيه و ترجمه


و اذ استسقى موسى لقومه فقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا قد علم كل اناس مشربهم كلوا و اشربوا من رزق الله و لا تعثوا فى الاءرض مفسدين (60)




ترجمه :

60- و (بخاطر بياور) زمانى را كه موسى براى قوم خويش طلب آب كرد به او دستور داديم عصاى خود را بر سنگ مخصوص بزن ناگاه دوازده چشمه آب از آن جوشيد، بطورى كه هر يك (از طوائف دوازدهگانه بنى اسرائيل ) چشمه مخصوص خود را مى شناخت (و گفتيم ) از روزيهاى الهى بخوريد و بياشاميد و در زمين فساد نكنيد و فساد را گسترش ندهيد.

تفسير:
جوشيدن چشمه آب در بيابان
باز در اين آيه خداوند به يكى ديگر از نعمتهاى مهمى كه به بنى اسرائيل ارزانى داشت اشاره كرده مى گويد: به خاطر بياوريد هنگامى كه موسى در آن بيابان خشك و سوزان كه بنى اسرائيل از جهت آب سخت در مضيقه قرار داشتند) از خداوند خود براى قومش تقاضاى آب كرد و اذ استسقى موسى لقومه ).
و خدا اين تقاضا را قبول فرمود، چنانكه قرآن مى گويد: ما به او دستور داديم كه عصاى خود را بر آن سنگ مخصوص بزن (فقلنا اضرب بعصاك الحجر).
ناگهان آب از آن جوشيدن گرفت و دوازده چشمه آب (درست به تعداد
قبائل بنى اسرائيل ) از آن با سرعت و شدت جارى شد (فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا).
هر يك از اين چشمه ها به سوى طايفه اى سرازير گرديد، به گونه اى كه اسباط و قبائل بنى اسرائيل هر كدام بخوبى چشمه خود را مى شناختند (قد علم كل اناس مشربهم ).
در اينكه اين سنگ چگونه سنگى بوده ، و موسى چگونه با عصا بر آن مى زده ، و جريان آب از آن به چه صورت تحقق مى يافته ، سخن بسيار گفته اند، آنچه قرآن دراين باره مى گويد بيش از اين نيست كه موسى عصاى خود را بر سنگ زد، و دوازده چشمه آب از آن جارى گرديد.
بعضى از مفسران گفته اند اين سنگ صخره اى بوده است در يك قسمت كوهستانى مشرف بر آن بيابان ، و تعبير به انبجست كه در آيه 160 سوره اعراف آمده نشان مى دهد كه آب در آغاز به صورت كم از آن سنگ بيرون آمده ، سپس فزونى گرفت به حدى كه هر يك از قبائل بنى اسرائيل و حيواناتى كه همراهشان بود از آن سيراب گشتند، و جاى تعجب نيست كه از قطعه سنگى در كوهستان چنين آبى جارى شود، ولى مسلما همه اينها با يك نحوه اعجاز آميخته بود.
اما اينكه جمعى گفته اند اين سنگ قطعه سنگ مخصوصى بود كه بنى اسرائيل آن را با خود حمل مى كردند، و هر جا نياز به آب داشتند بر زمين مى گذاشتند و موسى با عصاى خود بر آن مى زد و آب از آن جارى مى شد، در آيات قرآن دليلى بر آن نيست ، هر چند در پاره از روايات اشارهاى به آن شده است .
در فصل هفدهم از سفر خروج تورات نيز چنين مى خوانيم : و خداوند به موسى گفت در پيشاپيش قوم بگذر، و بعضى از مشايخ اسرائيل را به همراهت بگير، و عصائى كه به آن نهر را زده بودى بدستت گرفته ، روانه شو اينك من در آنجا در برابر تو، به كوه حوريب مى ايستيم و صخره را بزن كه آب از آن
جارى خواهد شد، تا قوم بنوشند و موسى در حضور مشايخ اسرائيل چنين كرد.
به هر حال خداوند از يكسو بر آنها من و سلوى نازل كرد، و از سوى ديگر آب بقدر كافى در اختيارشان گذاشت ، و به آنها فرمود: از روزى خداوند بخوريد و بنوشيد اما فساد و خرابى در زمين نكنيد (كلوا و اشربوا من رزق الله و لا تعثوا فى الارض مفسدين ).
در حقيقت به آنها گوشزد مى كند كه حد اقل به عنوان سپاسگزارى در برابر اين نعمتهاى بزرگ هم كه باشد لجاجت و خيره سرى و آزار پيامبران را كنار بگذاريد.
نكته ها
1- فرق تعثوا و مفسدين
لا تعثوا از ماده عثى (بر وزن مسى ) به معنى فساد شديد است ، منتهى اين كلمه بيشتر در مفاسد اخلاقى و معنوى به كار مى رود در حالى كه ماده عيث كه از نظر معنى شبيه آن است بيشتر به مفاسد حسى اطلاق مى گردد، بنا بر اين جمله لا تعثوا همان معنى مفسدين را مى رساند، ولى با تاءكيد و شدت بيشتر.
اين احتمال نيز وجود دارد كه مجموع جمله اشاره به اين حقيقت باشد كه فساد در آغاز از نقطه كوچكى شروع مى شود و سپس گسترش مى يابد و تشديد مى گردد و اين درست همان چيزى است كه از كلمه تعثوا استفاده مى شود، به تعبير ديگر مفسدين اشاره به آغاز برنامه هاى فسادانگيز است و تعثوا اشاره به ادامه و گسترش ‍ آن .
2- خارق عادات در زندگى بنى اسرائيل
بعضى از كسانى كه با منطق اعجاز آشنا نيستند، جوشيدن اينهمه آب و اين چشمه ها را از آن صخره ، بعيد شمرده اند، در حالى كه اين گونه مسائل كه قسمت مهمى از معجزه انبياء را تشكيل مى دهد، چنانكه در جاى خود گفته ايم ، امر محال يا استثناء در قانون عليت نيست ، بلكه تنها يك خارق عادت است يعنى مخالف با علت و معلولى است كه ما با آن خو گرفته ايم .
بديهى است تغيير مسير علل و معلول عادى براى خداوندى كه خالق زمين و آسمان و تمام جهان هستى است بهيچوجه مشكل نخواهد بود، چه اينكه اگر از روز اول اين علل و معلول را طور ديگرى آفريده بود و ما با آن خو گرفته بوديم وضع كنونى را خارق عادت و محال مى پنداشتيم .
كوتاه سخن اينكه : آفريننده عالم هستى و نظام علت و معلول ، حاكم بر آن است نه محكوم آن ، حتى در زندگى روزمره ما، موارد استثنائى در نظام موجود علت و معلول كم نيست ، و به هر حال مساءله اعجاز چه در گذشته چه در حال مشكل عقلى و علمى ايجاد نمى كند.
3- فرق ميان (انفجرت ) و (انبجست )
در آيه مورد بحث در مورد جوشيدن آب تعبير به (انفجرت ) شده ، در حالى در آيه 160 سوره اعراف بجاى آن (انبجست ) آمده است كه اولى به معنى جريان شديد آب است و دومى جريان خفيف و ملايم .
آيه دوم ممكن است اشاره به مرحله ابتدائى جريان اين آب باشد تا مايه وحشت آنها نگردد و بنى اسرائيل بخوبى بتوانند آن را مهار كرده و در كنترل
خود در آورند، در حالى كه انفجرت به مرحله نهائى آن كه شدت جريان آب است ناظر است .
در كتاب مفردات راغب آمده است كه انبجاس در جائى گفته مى شود كه آب از روزنه كوچكى بيرون آيد و انفجار به هنگامى گفته مى شود كه از محل وسيعى بيرون مى ريزد، اين تعبير با آنچه قبلا گفتيم كاملا سازگار است .

آيه و ترجمه


و اذ قلتم يموسى لن نصبر على طعام وحد فادع لنا ربك يخرج لنا مما تنبت الاءرض من بقلها و قثائها و فومها و عدسها و بصلها قال اتستبدلون الذى هو ادنى بالذى هو خير اهبطوا مصرا فان لكم ما سالتم و ضربت عليهم الذلة و المسكنة و باء و بغضب من الله ذلك بانهم كانوا يكفرون بايت الله و يقتلون النبين بغير الحق ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون (61)




ترجمه :

61- و (نيز به خاطر بياوريد) زمانى را كه گفتيد: اى موسى هرگز حاضر نيستيم به يك نوع غذا اكتفا كنيم ، از خداى خود بخواه كه از آنچه از زمين مى رويد، از سبزيجات خيار، سير، عدس ، و پياز براى ما بروياند، موسى گفت : آيا غذاى پستتر انتخاب مى نمائيد (اكنون كه چنين است بكوشيد از اين بيابان ) وارد شهرى شويد، زيرا هر چه خواستيد در آنجا هست . خداوند (مهر) ذلت و نياز بر پيشانى آنها زد و مجددا گرفتار غضب پروردگار شدند، چرا كه آنها نسبت به آيات الهى كفر مى ورزيدند و پيامبران را به ناحق مى كشتند، اينها به خاطر آن بود كه گناهكار و سركش و متجاوز بودند.

تفسير:
تمناى غذاهاى رنگارنگ
به دنبال شرح مواهب فراوانى كه خداوند به بنى اسرائيل ارزانى داشت
در آيه مورد بحث ، چگونگى كفران و ناسپاسى آنها را در برابر اين نعمتهاى بزرگ منعكس مى كند و نشان مى دهد كه آنها چگونه مردم لجوجى بوده اند كه شايد در تمام تاريخ ديده نشده است ، افرادى اين همه مورد لطف خدا قرار گيرند ولى در مقابل تا اين حد ناسپاسى و عصيان كنند.
نخست مى گويد: و به خاطر بياوريد زمانى را كه گفتيد اى موسى ما هرگز نمى توانيم به يك نوع غذا قناعت كنيم (من و سلوى هر چند خوب و لذيذ است ، اما ما غذاى متنوع مى خواهيم ) (و اذ قلتم يا موسى لن نصبر على طعام واحد).
بنابراين از خدايت بخواه تا از آنچه از زمين مى رويد براى ما قرار دهد از سبزيجات ، خيار، سير، عدس و پياز (فادع لنا ربك يخرج لنا مما تنبت الارض من بقلها و قثائها و فومها و عدسها و بصلها).
ولى موسى به آنها گفت : آيا شما غذاى پست تر را در مقابل آنچه بهتر است انتخاب مى كنيد؟ (قال اتستبدلون الذى هو ادنى بالذى هو خير).
(اكنون كه چنين است از اين بيابان بيرون رويد و كوشش كنيد وارد شهرى شويد، زيرا آنچه مى خواهيد در آنجا است ) (اهبطوا مصرا فان لكم ما سالتم ).
سپس قرآن اضافه مى كند (خداوند مهر ذلت و فقر را بر پيشانى آنها زد) (و ضربت عليهم الذلة و المسكنة ).
و بار ديگر به غضب الهى گرفتار شدند (و بائوا بغضب من الله ).
(اين به خاطر آن بود كه آنها آيات الهى را انكار مى كردند و پيامبران را بنا حق مى كشتند) (ذلك بانهم كانوا يكفرون بايات الله و يقتلون النبيين بغير الحق ).
و (اين به خاطر آن بود كه آنها گناه مى كردند و تعدى و تجاوز داشتند)
(ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون ).
نكته ها
1- منظور از مصر در اينجا كجاست ؟
بعضى از مفسران معتقدند كه مصر در اين آيه اشاره به همان مفهوم كلى شهر است ، يعنى شما اكنون در اين بيابان در يك برنامه خودسازى و آزمايشى قرار داريد، اينجا جاى غذاهاى متنوع نيست ، برويد به شهرها گام بگذاريد كه در آنجا همه اينها هست ، ولى اين برنامه خود سازى در آنجا نيست .
دليل آن را اين مى دانند كه بنى اسرائيل نه تقاضاى بازگشت به مصر را داشتند و نه هرگز به آن بازگشتند.
بعضى ديگر همين تفسير را انتخاب كرده و بر آن افزوده اند كه منظور اين است ماندن شما در بيابان و استفاده از اين غذاى غير متنوع به خاطر ضعف و زبونى شما است نيرومند شويد و با دشمنان پيكار كنيد و شهرهاى شام و سرزمين مقدس را از آنها بگيريد تا همه چيز براى شما فراهم گردد.
سومين تفسيرى كه براى اين آيه ذكر شده ، اين است كه منظور همان كشور مصر است يعنى شما اگر از غذاهاى غير متنوعى در اين بيابان بهره مى گيريد در عوض ايمان داريد و آزاد و مستقل هستيد اگر نمى خواهيد بر گرديد و باز هم برده و اسير فرعونيان يا امثال آنها شويد، تا از باقيمانده سفره آنها از غذاهاى متنوعشان بهره گيريد، شما به دنبال شكم و خورد و خوراكيد، هيچ نمى انديشيد كه آن روز برده و اسير بوديد، و امروز آزاديد و سر بلند در واقع اگر شما محروميت
مختصرى داريد اين بهاى آزادى است كه مى پردازيد.
ولى تفسير اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.
2- آيا تنوع طلبى جزء طبيعت انسان نيست ؟
بدون شك ، تنوع از لوازم زندگى و جزء خواسته هاى بشر است ، كاملا طبيعى است كه انسان پس از مدتى از غذاى يكنواخت خسته شود، اين كار خلافى نيست پس چگونه بنى اسرائيل با درخواست تنوع مورد سرزنش ‍ قرار گرفتند؟
پاسخ اين سؤ ال با ذكر يك نكته روشن مى شود و آن اينكه در زندگى بشر حقايقى وجود دارد كه اساس زندگى او را تشكيل مى دهد و نبايد فداى خور و خواب و لذائذ متنوع گردد.
زمانهائى پيش مى آيد كه توجه به اين امور انسان را از هدف اصلى ، از ايمان و پاكى و تقوى از آزادگى و حريت باز مى دارد، در اينجا است كه بايد به همه آنها پشت پا بزند.
تنوع طلبى در حقيقت دام بزرگى است از سوى استعمارگران ديروز و امروز كه با استفاده از آن ، افراد آزاده را چنان اسير انواع غذاها و لباسها و مركبها و مسكنها مى كنند كه خويشتن خويش را به كلى به دست فراموشى بسپارند و حلقه اسارت آنها را بر گردن نهند.
3- آيا (من ) و (سلوى ) از هر غذائى برتر بود؟
بدون شك غذاهاى گياهى مختلفى كه بنى اسرائيل از موسى درخواست كردند، غذاهاى پرارزشى است ، ولى مساءله اين است كه تنها نبايد به زندگى از
يك بعد نگاه كرد، آيا سزاوار است انسان براى دستيابى به مواد مختلف غذائى تن به اسارت در دهد؟!
وانگهى بنابر اينكه (من ) يكنوع عسل كوهستانى و يا ماده قندى نيرو بخشى مشابه آن باشد يكى از مفيدترين و پرانرژى ترين غذاها است ، مواد پروتئينى موجود در گوشت تازه (مانند سلوى پرنده مخصوص ) از جهاتى بر مواد پروتئينى موجود در حبوبات برترى دارد، چرا كه هضم و جذب اولى بسيار آسان است در حالى كه براى جذب دومى دستگاه گوارش با فعاليت خسته كننده اى دست به گريبان خواهد بود.
ضمنا (فوم ) را كه از غذاهاى مورد تقاضاى بنى اسرائيل است بعضى به معنى گندم ، و بعضى به معنى سير تفسير كرده اند، البته هر يك از اين دو ماده امتياز ويژه اى دارد، ولى بعضى معتقدند كه معنى گندم صحيحتر است چرا كه بعيد است آنها مواد غذائى خالى از گندم را خواسته باشند.
4- چرا مهر ذلت بر بنى اسرائيل نهاده شد؟
از آيه فوق استفاده مى شود كه آنها به دو جهت گرفتار خوارى و ذلت شدند: يكى براى كفر و سرپيچى از دستورات خدا، و انحراف از توحيد به سوى شرك .
ديگر اينكه مردان حق و فرستادگان خدا را مى كشتند، اين سنگدلى و قساوت و بى اعتنائى به قوانين الهى ، بلكه تمام قوانين انسانى كه حتى امروز
نيز به روشنى در ميان گروهى از يهود ادامه دارد، مايه آن ذلت و بدبختى شد.
درباره سرنوشت يهود و زندگى دردناك آنها در ذيل آيه 112 سوره آل عمران به اندازه كافى بحث كرده ايم (جلد سوم صفحه 51).

آيه و ترجمه


ان الذين ءامنوا و الذين هادوا و النصارى و الصابين من ءامن بالله و اليوم الاخر و عمل صلحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون (62)




ترجمه :

62- كسانى كه (به پيامبر اسلام ) ايمان آورده اند، و يهود و نصارى و صابئان (پيروان يحيى يا نوح يا ابراهيم ) آنها كه ايمان بخدا و روز رستاخيز آورده اند و عمل صالح انجام داده اند پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است ، و هيچگونه ترس و غمى براى آنها نيست (و هر كدام از پيروان اديان كه در عصر و زمان خود بر طبق وظائف و فرمان الهى عمل كرده اند ماجورند و رستگار).

تفسير:
قانون كلى نجات
در تعقيب بحثهاى مربوط به بنى اسرائيل در اينجا قرآن به يك اصل كلى و عمومى ، اشاره كرده مى گويد: آنچه ارزش دارد واقعيت و حقيقت است ، نه تظاهر و ظاهرسازى ، در پيشگاه خداوند بزرگ ايمان خالص و عمل صالح پذيرفته مى شود كسانى كه به پيامبر اسلام ايمان آورده اند و همچنين يهوديان و نصارى و صابئان (پيروان يحيى يا نوح يا ابراهيم ) آنها كه ايمان به خدا و روز قيامت آورند و عمل صالح انجام دهند پاداش آنها نزد پروردگارشان ثابت است (ان الذين آمنوا و الذين هادوا و النصارى و الصابئين من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم ).
و بنابراين (نه ترسى از آينده دارند و نه غمى از گذشته ) (و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون )
اين آيه تقريبا با همين عبارت در سوره مائده آيه 69 آمده ، و با تفاوتى بيشتر در سوره حج آيه 17 آمده است .
مطالعه آياتى كه بعد از اين در سوره مائده آمده است نشان مى دهد كه يهود و نصارى به خود مى باليدند كه دينشان از اديان ديگر بهتر است و بهشت را دربست منحصر به خود مى دانستند.
شايد همين تفاخر ميان جمعى از مسلمانان نيز بود، آيه مورد بحث مى گويد: ايمان ظاهرى مخصوصا بدون انجام عمل صالح چه از مسلمانان باشد و چه از يهود و نصارى و پيروان اديان ديگر بى ارزش است ، تنها ايمان واقعى و خالص به خدا و دادگاه بزرگ قيامت كه با كار نيك و عمل صالح و تواءم باشد در پيشگاه خدا ارزش دارد، تنها اين برنامه موجب پاداش و جلب آرامش و امنيت مى گردد.
يك سؤ ال مهم
بعضى از بهانه جويان آيه فوق را دستاويزى براى افكار نادرستى از قبيل صلح كل و اينكه پيروان هر مذهبى بايد به مذهب خود عمل كنند قرار داده اند، آنها مى گويند بنابراين آيه لازم نيست يهود و نصارى و پيروان اديان ديگر اسلام را پذيرا شوند، همين قدر كه به خدا و آخرت ايمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهند كافى است .
پاسخ : به خوبى مى دانيم كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند، قرآن در آيه 85 سوره آل عمران مى گويد: و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه : (هر كس دينى غير از اسلام براى خود انتخاب كند پذيرفته نخواهد شد).
بعلاوه آيات قرآن پر است از دعوت يهود و نصارى و پيروان ساير اديان به سوى اين آئين جديد اگر تفسير فوق صحيح باشد با بخش عظيمى از آيات قرآن
تضاد صريح دارد، بنابراين بايد به دنبال معنى واقعى آيه رفت .
در اينجا دو تفسير از همه روشنتر و مناسبتر به نظر مى رسد.
1- اگر يهود و نصارى و مانند آنها به محتواى كتب خود عمل كنند مسلما به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ايمان مى آورند چرا كه بشارت ظهور او با ذكر صفات و علائم مختلف در اين كتب آسمانى آمده است كه شرح آن در ذيل آيه 146 سوره بقره خواهد آمد.
مثلا قرآن در آيه 68 سوره مائده مى گويد: قل يا اهل الكتاب لستم على شى ء حتى تقيموا التورات و الانجيل و ما انزل اليكم من ربكم :(اى اهل كتاب شما ارزشى نخواهيد داشت مگر آن زمانى كه تورات و انجيل و آنچه را از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده برپا داريد) (و از جمله به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كه بشارت ظهورش در كتب شما آمده است ايمان بياوريد).
2 - اين آيه ناظر به سؤ الى است كه براى بسيارى از مسلمانان در آغاز اسلام مطرح بوده ، آنها در فكر بودند كه اگر راه حق و نجات تنها اسلام است ، پس تكليف نياكان و پدران ما چه مى شود؟، آيا آنها به خاطر عدم درك زمان پيامبر اسلام و ايمان نياوردن به او مجازات خواهند شد؟
در اينجا آيه فوق نازل گرديد و اعلام داشت هر كسى كه در عصر خود به پيامبر بر حق و كتاب آسمانى زمان خويش ايمان آورده و عمل صالح كرده است اهل نجات است ، و جاى هيچگونه نگرانى نيست .
بنابراين يهوديان مؤ من و صالح العمل قبل از ظهور مسيح ، اهل نجاتند، همانگونه مسيحيان مؤ من قبل از ظهور پيامبر اسلام .
اين معنى از شاءن نزولى كه براى آيه فوق ذكر شده و بعدا به آن اشاره خواهيم كرد نيز استفاده مى شود.
نكته ها
1- سرگذشت جالب سلمان فارسى
بد نيست در اينجا شاءن نزولى را كه براى تفسير آيه فوق آمده است و در تفسير جامع البيان (طبرى ) جلد اول نقل شده براى تكميل اين بيان بياوريم ، در اين تفسير چنين مى خوانيم :
(سلمان ) اهل جندى شاپور بود. با پسر حاكم وقت رفاقت و دوستى محكم و ناگسستنى داشت ، روزى با هم براى صيد به صحرا رفتند، ناگاه چشم آنها به راهبى افتاد كه به خواندن كتابى مشغول بود، از او راجع به كتاب مزبور سؤ الاتى كردند راهب در پاسخ آنها گفت : كتابى است كه از جانب خدا نازل شده و در آن فرمان به اطاعت خدا داده و نهى از معصيت و نافرمانى او كرده است ، در اين كتاب از زنا و گرفتن اموال مردم به ناحق نهى شده است ، اين همان انجيل است كه بر عيسى مسيح نازل شده .
گفتار راهب در دل آنان اثر گذاشت و پس از تحقيق بيشتر بدين او گرويدند به آنها دستور داد كه گوشت گوسفندانى كه مردم اين سرزمين ذبح مى كنند حرام است از آن نخورند.
سلمان و فرزند حاكم وقت روزها همچنان از او مطالب مذهبى مى آموختند روز عيدى پيش آمد حاكم ، مجلس ‍ ميهمانى ترتيب داد و از اشراف و بزرگان شهر دعوت كرد، در ضمن از پسرش نيز خواست كه در اين مهمانى شركت كند، ولى او نپذيرفت .
در اين باره به او زياد اصرار نمودند، اما پسر اعلام كرد كه غذاى آنها بر او حرام است ، پرسيدند اين دستور را چه كسى به تو داده ؟ راهب مزبور را معرفى كرد.
حاكم راهب را احضار نموده به او گفت : چون اعدام در نظر ما گران
و كار بسيار بدى است تو را نمى كشيم ولى از محيط ما بيرون برو!
سلمان و دوستش در اين موقع راهب را ملاقات كردند، وعده ملاقات در (دير موصل ) گذاشته شد، پس از حركت راهب ، سلمان چند روزى منتظر دوست با وفايش بود، تا آماده حركت گردد، او هم همچنان سرگرم تهيه مقدمات سفر بود ولى سلمان بالاخره طاقت نياورده تنها به راه افتاد
در دير موصل سلمان بسيار عبادت مى كرد، راهب مذكور كه سرپرست اين دير بود او را از عبادت زياد بر حذر داشت مبادا از كار بيفتد، ولى سلمان پرسيد آيا عبادت فراوان فضيلتش بيشتر است يا كم عبادت كردن ؟ در پاسخ گفت : البته عبادت بيشتر اجر بيشتر دارد.
عالم دير پس از مدتى به قصد بيت المقدس حركت كرد و سلمان را با خود به همراه برد در آنجا به سلمان دستور داد كه روزها در جلسه درس علماى نصارى كه در آن مسجد منعقد مى شد حضور يابد و كسب دانش ‍ كند.
روزى سلمان را محزون يافت ، علت را جويا شد، سلمان در پاسخ گفت تمام خوبيها نصيب گذشتگان شده كه در خدمت پيامبران خدا بوده اند.
عالم دير به او بشارت داد كه در همين ايام در ميان ملت عرب پيامبرى ظهور خواهد كرد كه از تمام انبياء برتر است ، عالم مزبور اضافه كرد من پير شده ام خيال نمى كنم او را درك نمايم ، ولى تو جوانى اميدوارم او را درك كنى ولى اين را نيز بدان كه اين پيامبر نشانه هائى دارد از جمله نشانه خاصى بر شانه او است ، او صدقه نمى گيرد، اما هديه را قبول مى كند.
در بازگشت آنها به سوى موصل در اثر جريان ناگوارى كه پيش آمد سلمان عالم دير را در بيابان گم كرد.
دو مرد عرب از قبيله بنى كلب رسيدند، سلمان را اسير كرده و بر شتر سوار نموده به مدينه آوردند و او را به زنى از قبيله (جهينه ) فروختند!
سلمان و غلام ديگر آن زن به نوبت روزها گله او را به چرا مى بردند، سلمان در اين مدت مبلغى پول جمع آورى كرد و انتظار بعثت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را مى كشيد.
در يكى از روزها كه مشغول چرانيدن گله بود رفيقش رسيد و گفت : خبر دارى امروز شخصى وارد مدينه شده و تصور مى كند پيامبر و فرستاده خدا است ؟
سلمان به رفيقش گفت : تو اينجا باش تا من بازگردم ، سلمان وارد شهر شد، در جلسه پيامبر حضور پيدا كرد اطراف پيامبر اسلام مى چرخيد و منتظر بود پيراهن پيامبر كنار برود و نشانه مخصوص را در شانه او مشاهده كند.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) متوجه خواسته او شد، لباس را كنار زد، سلمان نشانه مزبور يعنى اولين نشانه را يافت ، سپس به بازار رفت ، گوسفند و مقدارى نان خريد و خدمت پيامبر آورد، پيامبر فرمود چيست ؟ سلمان پاسخ داد: صدقه است ، پيامبر فرمود: من به آنها احتياج ندارم به مسلمانان فقير ده تا مصرف كنند.
سلمان بار ديگر به بازار رفت مقدارى گوشت و نان خريد و خدمت رسول اكرم آورد پيامبر پرسيد اين چيست ؟ سلمان پاسخ داد هديه است ، پيامبر فرمود: بنشين . پيامبر و تمام حضار از آن هديه خوردند، مطلب بر سلمان آشكار گشت زيرا هر سه نشانه خود را يافته بود.
در اين ميان سلمان راجع به دوستان و رفيق و راهبان دير موصل سخن به ميان آورد، و نماز، روزه و ايمان آنها به پيامبر و انتظار كشيدن بعثت وى را شرح داد
كسى از حاضران به سلمان گفت آنها اهل دوزخند! اين سخن بر سلمان گران آمد، زيرا او يقين داشت اگر آنها پيامبر را درك مى كردند از او پيروى مى نمودند.
اينجا بود كه آيه مورد بحث بر پيامبر نازل گرديد و اعلام داشت : آنها كه به اديان حق ايمان حقيقى داشته اند و پيغمبر اسلام را درك نكرده اند داراى اجر و پاداش مؤ منان خواهند بود.
2- صابئان كيانند؟
دانشمند معروف (راغب ) در كتاب (مفردات ) مى نويسد: آنها جمعيتى از پيروان نوح (عليه السلام ) بوده اند، و ذكر اين عده در رديف مؤ منان و يهود و نصارا نيز دليل آن است كه اينان مردمى متدين به يكى از اديان آسمانى بوده ، و به خداوند و قيامت نيز ايمان داشته اند.
و اينكه بعضى آنها را مشرك و ستاره پرست ، و بعضى ديگر آنها را مجوس مى دانند صحيح نيست ، زيرا آيه 17 سوره حج ، (مشركان ) و (مجوس ) را در كنار (صابئان ) آورده مى گويد: (ان الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئين و النصارى و المجوس والذين اشركوا ...
بنابراين صابئان بطور يقين غير از مشركان و مجوسند.
اما اينكه آنها چه كسانى هستند؟ بين مفسران و علماى ملل و نحل اقوال گوناگونى وجود دارد و نيز در اينكه ماده اصلى اين لغت (صابئين ) چيست ؟ بحث است .
(شهرستانى ) در كتاب (ملل و نحل ) مى نويسد: (صابئه ) از (صبا) گرفته شده ، چون اين طائفه از طريق حق و آئين انبياء منحرف گشتند لذا آنها را (صابئه ) مى گويند.
در (مصباح المنير) فيومى آمده : (صبا) به معنى كسى است كه از دين خارج شده و به دين ديگرى گرويده .
در (فرهنگ دهخدا) پس از تاءييد اينكه اين كلمه عبرى است مى گويد صابئين جمع صابى و مشتق از ريشه عبرى (ص ب ع ) به معنى فرو رفتن در آب (يعنى تعميدكنندگان ) مى باشد. كه به هنگام تعريب (ع ) آن ساقط شده و مغتسله كه از دير زمانى نام محل پيروان اين آئين در خوزستان بوده و هست ترجمه جامع و صحيح كلمه (صابى ) است
محققان معاصر و جديد نيز اين كلمه را عبرى مى دانند.
(دائرة المعارف ) فرانسه جلد چهارم صفحه 22 اين واژه را عبرى دانسته و آنرا به معنى فرو بردن در آب يا تعميد مى داند.
(ژسينوس ) آلمانى مى گويد: اين كلمه هر چند عبرى است ولى محتمل است از ريشهاى كه به معنى ستاره است مشتق باشد.
نويسنده (كشاف اصطلاح الفنون ) (صابئين فرقه اى هستند كه ملائكه را مى پرستند، و (زبور) مى خوانند، و به قبله توجه مى كنند.
در كتاب (التنبيه و الاشراف ) به نقل (امثال و حكم ) صفحه 1666 آمده : (پيش از آنكه زرتشت آئين مجوس را به گشتاسب عرضه كند و او آن را بپذيرد مردم اين ملك بر مذهب (حنفاء) بودند و ايشان صابئانند، و آن آئينى هست كه (بوذاسب ) آن را به زمان (طهمورس ) آورده است .
و اما علت اختلافات و گفتگو درباره اين طائفه اين است كه : در اثر كمى جمعيت آنها و اصرار به نهان داشتن آئين خود، و منع از دعوت و تبليغ و اعتقاد بر اينكه : آئين آنها، آئين اختصاصى است ، نه عمومى ، و پيغمبرشان فقط براى نجات آنها مبعوث شده است و بس وضع آنها به صورت اسرارآميزى درآمده ، و جمعيت آنها به سوى انقراض ‍ مى رود. اين به خاطر همان احكام خاص و اغسال مفصل و تعميدهاى طولانى است كه بايد در زمستان و تابستان انجام دهند ازدواج با غير همكيش خود را حرام مى دانند و حتى الامكان به رهبانيت و ترك معاشرت
بانوان دستور مؤ كد دارند و بسيارى از آنها بر اثر آميزش فراوان با مسلمانان تغيير آئين مى دهند.
3- عقايد صابئان
آنها معتقدند نخست كتابهاى مقدس آسمانى به آدم ، و پس از وى به نوح ، و بعد از او به سام ، و سپس به رام ، و بعد به ابراهيم خليل ، سپس به موسى و بعد از او بر يحيى بن زكريا نازل شده است .
كتابهاى مقدسى كه از نظر آنان اهميت كتاب را (سدره ) يا (صحف ) آدم نيز مى نامند كه از چگونگى خلقت و پيدايش موجودات بحث مى كند.
2- كتاب (ادرافشادهى ) يا (سدرادهى ) كه درباره زندگى حضرت يحيى و دستورات و تعاليم او سخن مى گويد. آنها معتقدند اين كتاب به وسيله جبرئيل به يحيى وحى و الهام شده .
3- كتاب (قلستا) درباره مراسم ازدواج و زناشوئى و كتابهاى فراوان ديگرى نيز دارند كه به خاطر اختصار از ذكر آنها صرفنظر مى شود.
چنانكه از گفته بالا و از نظر محققان در اثر چگونگى پيروان اين آئين به دست مى آيد آنان پيروان يحيى بن زكريا مى باشند، و هم اكنون قريب پنج هزار نفر از پيروان اين آئين در خوزستان (كنار رود كارون و در اهواز، خرمشهر، آبادان شادگان ) به سر مى برند.
آئين خود را به حضرت يحيى بن زكريا كه مسيحيان او را يحيى تعميد دهنده يا (يوحناى معمد) مى خوانند منسوب نموده اند.
ولى نويسنده كتاب (بلوغ الارب ) مى گويد: (صابئين ) يكى از ملتهاى
بزرگ هستند و اختلاف نظر درباره آنها به نسبت معرفت افراد از آئين آنان است و همانطور كه از آيه 62 بقره بر مى آيد اين جمعيت به دو گروه مؤ من و كافر تقسيم مى شوند، اينان همان قوم ابراهيم خليلند كه ابراهيم ماءمور دعوت آنان بود، آنها در حران سرزمين صابئان زندگى مى كردند، و بر دو قسم بودند: صابئان حنيف و صابئان مشرك .
مشركان آنها به ستارگان و خورشيد و قمر و ... احترام مى گذاشتند و گروهى از آنان نماز و روزه انجام مى دادند، كعبه را محترم مى شمردند و حج را به جا مى آوردند، مردار، خون ، گوشت خوك و ازدواج با محارم را همچون مسلمانان حرام مى دانستند. عده اى از پيروان اين مذهب از بزرگان دولت در بغداد بودند كه (هلال بن محسن ) صابئى از آن جمله است .
اينان اساس دين خود را به گمان خويش بر اين پايه قرار داده اند كه : بايست خوبى هر كدام از اديان جهان را گرفت و آنچه بد است از آن دورى جست ، اينان را به اين جهت صابئين گفتند كه از تقيد به انجام تمام دستورات يك دين سرپيچيدند ... بنابراين اينها با تمام اديان از يك نظر موافق و از نظر ديگر مخالف هستند.
جمعيت صابئان حنيف با اسلام هماهنگ شدند و مشركان آنها با بت پرستان همراه گرديدند.
وى در پايان بحث بار ديگر متذكر مى شود كه اين گروه دو قسم بودند: صابئان مشرك و صابئان حنيف و بين اين دو مناظرات و بحثهاى فراوانى رد و بدل مى شد.
از مجموع بحثهاى فوق بر مى آيد كه آنها در اصل پيرو يكى از پيامبران الهى بوده اند، اگر چه در تعيين پيامبرى كه آنها خود را وابسته به او معرفى مى كنند اختلاف است . همچنين روشن شد كه آنها جمعيت بسيار كمى هستند كه در حال انقراض مى باشند.

آيه و ترجمه


و اذ اخذنا ميثاقكم و رفعنا فوقكم الطور خذوا ما ءاتينكم بقوة و اذكروا ما فيه لعلكم تتقون (63)
ثم توليتم من بعد ذلك فلو لا فضل الله عليكم و رحمته لكنتم من الخاسرين (64)




ترجمه :

63- و زمانى كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بالاى سر شما قرار داديم (وبشما گفتيم ) آنچه را (از آيات و دستورات خداوند بشما داده ايم با قدرت بگيريد، و آنچه را در آن هست بخاطر داشته باشيد (و به آن عمل كنيد) تا پرهيزگار شويد.
64- سپس شما بعد از اين جريان روگردان شديد و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود از زيانكاران بوديد.

تفسير:
آيات خدا را با قوت بگيريد
در اين آيات مساءله پيمان گرفتن از بنى اسرائيل ، براى عمل به محتويات تورات و سپس تخلف آنها از اين پيمان اشاره شده است :
نخست مى گويد: به خاطر بياوريد زمانى را كه از شما پيمان گرفتيم (و اذا اخذنا ميثاقكم ).
(و طور را بالاى سر شما قرار داديم )(و رفعنا فوقكم الطور).
(و گفتيم آنچه را از آيات الهى به شما داده ايم با قدرت و قوت بگيريد) (خذوا ما آتيناكم بقوة ).
(و آنچه را در آن است دقيقا به خاطر داشته باشيد (و به آن عمل كنيد) تا
پرهيزكار شويد) (و اذكروا ما فيه لعلكم تتقون ).
ولى شما پيمان خود را به دست فراموشى سپرديد (و بعد از اين ماجرا، روى گردان شديد) (ثم توليتم من بعد ذلك ).
(و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، از زيانكاران بوديد) (فلو لا فضل الله عليكم و رحمته لكنتم من الخاسرين ).
نكته ها
1- منظور از پيمان در اينجا همانست كه در آيه 40 همين سوره آمده ، و در آيه 83 و 84 نيزخواهد آمد، مواد اين پيمان عبارت بود از توحيد پروردگار نيكى به پدر و مادر و بستگانو يتيمان و مستمندان ، گفتار نيك ، برپا داشتن نماز اداء زكات ، پرهيز از خونريزى ، كهدر تورات نيز بيان شده است .
از آيه 12 سوره مائده نيز استفاده مى شود كه خدا از يهود پيمان گرفت كه به همه پيامبران الهى ايمان داشته باشند و از آنان پشتيبانى كنند، و در راه خدا صدقه و انفاق نمايند، و در ذيل همان آيه براى آنها تضمين مى كند كه اگر به اين پيمان عمل كنند، اهل بهشت خواهند بود.
2- چگونه كوه بالاى سر بنى اسرائيل قرار گرفت
مفسر بزرگ اسلام مرحوم طبرسى از قول ابن زيد چنين نقل مى كند هنگامى كه موسى (عليه السلام ) از كوه طور بازگشت و تورات را با خود آورد، به قوم خويش اعلام كرد كتاب آسمانى آورده ام كه حاوى دستورات دينى و حلال و حرام است ، دستوراتى كه خداوند برنامه كار شما قرار داده ، آنرا بگيريد و به احكام آن عمل كنيد.
يهود به بهانه اينكه تكاليف مشكلى براى آنان آورده ، بناى نافرمانى و سركشى گذاشتند، خدا هم فرشتگان را ماءمور كرد، تا قطعه عظيمى از كوه طور را بالاى سر آنها قرار دهند.
در اين هنگام موسى (عليه السلام ) اعلام كرد چنانچه پيمان ببنديد و به دستورات خدا عمل كنيد و از سركشى و تمرد توبه نمائيد اين عذاب و كيفر از شما بر طرف مى شود وگرنه همه هلاك خواهيد شد.
آنها تسليم شدند و تورات را پذيرا گشتند و براى خدا سجده نمودند، در حالى كه هر لحظه انتظار سقوط كوه را بر سر خود مى كشيدند، ولى به بركت توبه سرانجام اين عذاب الهى از آنها دفع شد).
همين مضمون در آيه 93 بقره و 154 نساء و 171 اعراف با مختصر تفاوتى آمده است .
يادآورى اين نكته در اينجا نيز ضرورى است كه در چگونگى قرار گرفتن كوه بالاى سر بنى اسرائيل جمعى از مفسران معتقدند كه به فرمان خداوند، طور از جا كنده شد و همچون سايبانى بر سر آنها قرار گرفت .
در حالى كه بعضى ديگر مى گويند: زلزله شديدى در كوه واقع شد و چنان كوه به لرزه درآمد كه افرادى كه پائين كوه بودند، سايه قسمتهاى بالاى آن را بر سر خود مشاهده كردند و احتمال مى دادند هر لحظه ممكن است بر سر آنها فرود آيد، ولى به لطف الهى زلزله آرام گرفت و كوه به جاى خود قرار گرفت .
اين احتمال نيز وجود دارد كه قطعه عظيمى از كوه به فرمان خدا بر اثر زلزله و صاعقه شديد از جا كنده شد، و از بالاى سر آنها گذشت به طورى كه چند لحظه آن را بر فراز سر خود ديدند و تصور كردند كه بر آنها فرو خواهد افتاد.
3- پيمان اجبارى چه سودى دارد؟
بعضى در پاسخ اين سؤ ال گفته اند: قرار گرفتن كوه بر سر آنها جنبه ارهاب و ترسانيدن داشته نه اجبار، وگرنه پيمان اجبارى ارزشى ندارد
ولى صحيحتر اين است كه گفته شود: هيچ مانعى ندارد كه افراد متمرد و سركش را با تهديد به مجازات در برابر حق تسليم كنند، اين تهديد و فشار كه جنبه موقتى دارد، غرور آنها را در هم مى شكند و آنها را وادار به انديشه و تفكر صحيح مى كند و در ادامه راه با اراده و اختيار به وظائف خويش عمل مى كند.
و به هر حال ، اين پيمان ، بيشتر مربوط به جنبه هاى عملى آن بوده است وگرنه اعتقاد را نمى توان با اكراه تغيير داد.
4- كوه طور
در اينكه منظور از (طور) در اينجا اسم جنس به معنى مطلق كوه است و يا كوه معينى ؟ دو تفسير وجود دارد: بعضى گفته اند طور اشاره به همان كوه معروفى است كه محل وحى بر موسى بوده است ، در حالى كه بعضى ديگر احتمال داده اند طور در اينجا به همان معنى لغوى آن است ، همان چيزى كه در آيه 171 سوره اعراف از آن تعبير به جبل شده است (و اذ نتقنا الجبل فوقهم ).
5- در تفسير جمله خذوا ما آتيناكم بقوه از امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل شده كه از آنحضرت پرسيدند: اقوة الابدان او قوة القلب : (آيا منظور از گرفتن آيات الهى با قوت و قدرت ، قوت جسمانى است يا معنوى و روحانى ؟)
امام در پاسخ فرمود: (فيهما جميعا) (هم با قدرت جسمانى و هم روحانى هر دو.
و اين دستورى است براى همه پيروان اديان آسمانى در هر عصر و زمان كه براى حفظ اين تعليمات و اجراى آنها بايد هم به نيروهاى مادى مجهز باشند و هم قواى معنوى .

آيه و ترجمه


و لقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت فقلنا لهم كونوا قردة خاسين (65)
فجعلناها نكلا لما بين يديها و ما خلفها و موعظة للمتقين (66)




ترجمه :

65- بطور قطع حال كسانى را از شما كه در روز شنبه نافرمانى و گناه كردند دانستيد، ما به آنها گفتيم بصورت بوزينه هاى طرد شده اى در آئيد.
66- ما اين جريان را مجازات و درس عبرتى براى مردم آن زمان و كسانى كه بعد از آنان آمدند، و هم پند و اندرزى براى پرهيزكاران قرار داديم .

تفسير:
عصيانگران روز شنبه
اين دو آيه نيز مانند آيات گذشته به روح عصيانگرى و نافرمانى حاكم بر يهود و علاقه شديد آنها به امور مادى اشاره مى كند:
نخست مى گويد: (قطعا حال كسانى را كه از ميان شما در روز شنبه نافرمانى و گناه كردند دانستيد) (و لقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت ).
و نيز دانستيد كه ما به آنها گفتيم : به صورت بوزينه گان طرد شده اى در آئيد و آنها چنين شدند (فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين ).
(ما اين امر را كيفر و عبرتى براى مردم آن زمان و زمانهاى بعد قرار داديم ) (فجعلناها نكالا لما بين يديها و ما خلفها).
(و همچنين پند و اندرزى براى پرهيزكاران ) (و موعظة للمتقين ).
خلاصه ماجرا چنين بود: (خداوند به يهود دستور داده بود، روز (شنبه ) را تعطيل كنند، گروهى از آنان كه در كنار دريا مى زيستند به عنوان آزمايش دستور يافتند از دريا در آن روز ماهى نگيرند، ولى از قضا روزهاى شنبه كه مى شد، ماهيان فراوانى بر صفحه آب ظاهر مى شدند، آنها به فكر حيله گرى افتادند و با يكنوع كلاه شرعى روز شنبه از آب ماهى گرفتند، خداوند آنان را به جرم اين نافرمانى مجازات كرد و چهره شان را از صورت انسان به حيوان دگرگون ساخت ).
آيا اين مسخ و دگرگونى چهره جنبه جسمانى داشته يا روانى و اخلاقى ؟ و نيز اين قوم در كجا مى زيستند؟ و با چه نيرنگى براى گرفتن ماهى متوسل شدند؟
پاسخ تمام اين سؤ الات و مسائل ديگر را در اين رابطه در جلد ششم ذيل آيات 163 تا 166 سوره اعراف مطالعه خواهيد فرمود (جلد ششم صفحه 318 تا 328).
جمله فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين كنايه از سرعت عمل است كه با يك
اشاره و فرمان الهى چهره همه آن عصيانگران دگرگون شد.
جالب اينكه از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) در معنى اين آيه نقل شده كه فرمودند: منظور از (ما بين يديها) نسل آن زمان و مراد از (ما خلفها) ما مسلمانان هستيم ، يعنى اين درس عبرت مخصوص بنى اسرائيل نبود، و همه انسانها را شامل مى شود.

آيه و ترجمه


و اذ قال موسى لقومه ان الله يامركم ان تذبحوا بقرة قالوا اتتخذنا هزوا قال اعوذ بالله ان اكون من الجهالين (67)
قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما هى قال انه يقول انها بقرة لا فارض و لا بكرعوان بين ذلك فافعلوا ما تؤ مرون (68)
قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما لونها قال انه يقول انها بقرة صفراء فاقع لونها تسر الناظرين (69)
قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما هى ان البقر تشبه علينا و انا ان شاءالله لمهتدون (70)
قال انه يقول انها بقرة لا ذلول تثير الاءرض و لا تسقى الحرث مسلمة لاشية فيها قالوا الن جئت بالحق فذبحوها و ما كادوا يفعلون (71)
و اذ قتلتم نفسا فادراتم فيها والله مخرج ما كنتم تكتمون (72)
فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحى الله الموتى و يريكم ءاياته لعلكم تعقلون (73)
ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة و ان من الحجارة لما يتفجر منه الاءنهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء و ان منها لما يهبط من خشية الله و ما الله بغافل عما تعملون (74)




ترجمه :

67- (و بخاطر بياوريد) هنگامى را كه موسى بقوم خود گفت خداوند به شما دستور مى دهد ماده گاوى را ذبح كنيد (و قطعهاى از بدن آنرا به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده بزنيد تا زنده شود و قاتل خويش را معرفى كند و غوغا خاموش گردد) گفتند آيا ما را مسخره مى كنى ؟ (موسى گفت ) به خدا پناه مى برم از اينكه از جاهلان باشم !
68- گفتند (پس ) از خداى خود بخواه كه براى ما روشن كند اين ماده گاو چگونه ماده گاوى باشد؟ گفت خداوند مى فرمايد ماده گاوى كه نه پير و از كار افتاده ، و نه بكر و جوان ، بلكه ميان اين دو باشد، آنچه به شما دستور داده شده (هر چه زودتر) انجام دهيد.
69- گفتند: از پروردگار خود بخواه كه براى ما روشن سازد چه رنگى داشته باشد؟ گفت : خداوند مى گويد: گاوى باشد زرد يك دست كه رنگ آن بينندگان را شاد و مسرور سازد!
70- گفتند: از خدايت بخواه براى ما روشن كند بالاخره چگونه گاوى باشد؟ زيرا اين گاو براى ما مبهم شده ! و اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد!.
71- گفت : خداوند مى فرمايد گاوى باشد كه براى شخم زدن رام نشده باشد، و براى زراعت آبكشى نكند، از هر عيبى بر كنار و حتى هيچ گونه رنگ ديگرى در آن نباشد، گفتند: الان حق مطلب را براى ما آوردى ! سپس (چنان گاوى را پيدا كردند) و آنرا سر بريدند ولى مايل نبودند اين كار را انجام دهند!.
72- و بخاطر بياوريد هنگامى را كه فردى را به قتل رسانديد سپس درباره (قاتل ) او به نزاع پرداختيد و خداوند آنچه را مخفى داشته بوديد آشكار مى سازد.
73- سپس گفتيم قسمتى از گاو را به مقتول بزنيد (تا زنده شود و قاتل را معرفى كند) خداوند اين گونه مردگان را زنده مى كند و آيات خود را به شما نشان مى دهد شايد درك كنيد.
74- سپس دلهاى شما بعد از اين جريان سخت شد، همچون سنگ ، يا سختتر! چرا كه پاره اى از سنگها مى شكافد و از آن نهرها جارى مى شود، و پاره اى از آنها شكاف بر مى دارد و آب از آن تراوش مى كند، و پاره اى از خوف خدا (از فراز كوه ) به زير مى افتد (اما دلهاى شما نه از خوف خدا مى طپد و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانى است ) و خداوند از اعمال شما غافل نيست .

تفسير:
ماجراى گاو بنى اسرائيل
در اين آيات بر خلاف آنچه تا به حال در سوره بقره پيرامون بنى اسرائيل خوانده ايم كه همه به طور فشرده و خلاصه بود، ماجرائى به صورت مشروح آمده است ، شايد به اين دليل كه اين داستان تنها يكبار در قرآن ذكر شده ، بعلاوه نكات آموزنده فراوانى در آن وجود دارد كه ايجاب چنين شرحى مى كند، از جمله : بهانه جوئى شديد بنى اسرائيل در سراسر اين داستان نمايان است ، و نيز درجه
ايمان آنان را به گفتار موسى مشخص مى كند و از همه مهمتر اينكه گواه زنده اى است بر امكان رستاخيز.
ماجرا (آنگونه كه از قرآن و تفاسير بر مى آيد) چنين بود كه يك نفر از بنى اسرائيل به طرز مرموزى كشته مى شود، در حالى كه قاتل به هيچوجه معلوم نيست .
در ميان قبائل و اسباط بنى اسرائيل نزاع درگير مى شود، هر يك آن را به طايفه و افراد قبيله ديگر نسبت مى دهد و خويش را تبرئه مى كند داورى را براى فصل خصومت نزد موسى مى برند و حل مشكل را از او خواستار مى شوند، و چون از طرق عادى حل اين قضيه ممكن نبود، و از طرفى ادامه اين كشمكش ممكن بود منجر به فتنه عظيمى در ميان بنى اسرائيل گردد موسى با استمداد از لطف پروردگار از طريق اعجاز آميزى به حل اين مشكل چنانكه در تفسير آيات مى خوانيد مى پردازد.
نخست مى گويد: (به خاطر بياوريد هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت بايد گاوى را سر ببريد) (و اذ قال موسى لقومه ان الله يامركم ان تذبحوا بقرة ).
آنها از روى تعجب (گفتند: آيا ما را به مسخره گرفته اى )؟! (قالوا اتتخذنا هزوا).
(موسى در پاسخ آنان گفت : به خدا پناه مى برم كه از جاهلان باشم ) (قال اعوذ بالله ان اكون من الجاهلين ).
يعنى استهزا نمودن و مسخره كردن ، كار افراد نادان و جاهل است ، و پيامبر خدا هرگز چنين نيست .
پس از آنكه آنها اطمينان پيدا كردند استهزائى در كار نيست و مساءله جدى مى باشد گفتند: (اكنون كه چنين است از پروردگارت بخواه براى ما مشخص كند كه اين چگونه گاوى بايد باشد)؟! (قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ماهى ).
جمله از (خدايت بخواه ) كه در خواسته هاى آنها چند بار تكرار شده يكنوع اسائه ادب و يا استهزاء سر بسته در آن نهفته است مگر خداى موسى (عليه السلام ) را از خداى خويش جدا مى دانستند؟
به هر حال ، موسى (عليه السلام ) در پاسخ آنها (گفت : خداوند مى فرمايد بايد ماده گاوى باشد كه نه پير و از كار افتاده و نه بكر و جوان بلكه ميان اين دو باشد)
(قال انه يقول انها بقرة لا فارض و لا بكر عوان بين ذلك ).
و براى اينكه آنها بيش از اين مساءله را كش ندهند، و با بهانه تراشى فرمان خدا را به تاءخير نيندازند در پايان سخن خود اضافه كرد: (آنچه به شما دستور داده شده است انجام دهيد) (فافعلوا ما تؤ مرون ).
ولى باز آنها دست از پرگوئى و لجاجت بر نداشتند و (گفتند: از پروردگارت بخواه كه براى ما روشن كند كه رنگ آن بايد چگونه باشد)؟! (قال ادع لنا ربك يبين ما لونها).
موسى (عليه السلام ) در پاسخ (گفت : خدا مى فرمايد: گاو ماده اى باشد زرد يكدست كه رنگ آن بينندگان را شاد و مسرور سازد) (قال انه يقول انها بقرة صفراء فاقع لونها تسر الناظرين ).
خلاصه اين گاو بايد كاملا خوشرنگ و درخشنده باشد، آنچنان زيبا كه بينندگان را به اعجاب وادارد.
و عجب اين است كه باز هم به اين مقدار اكتفا نكردند و هر بار با بهانه جوئى كار خود را مشكلتر ساخته ، و دايره وجود چنان گاوى را تنگتر نمودند.
باز (گفتند از پروردگارت بخواه براى ما روشن كند اين چگونه گاوى بايد باشد)؟ (از نظر نوع كار كردن ) (قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما هى ).
(چرا كه اين گاو براى ما مبهم شده ) (ان البقر تشابه علينا).
(و اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد)! (و انا ان شاء الله لمهتدون )
مجددا (موسى گفت : خدا مى فرمايد: گاوى باشد كه براى شخم زدن ، رام نشده ، و براى زراعت آبكشى نكند) (قال انه يقول انها بقرة لا ذلول تثير الارض و لا تسقى الحرث ).
(و از هر عيبى بر كنار باشد)(مسلمة ). و (حتى هيچگونه رنگ ديگرى در آن نباشد) (لاشية فيها).
در اينجا كه گويا سؤ ال ديگرى براى مطرح كردن نداشتند (گفتند حالا حق مطلب را ادا كردى )! (قالوا الان جئت بالحق ).
سپس گاو را با هر زحمتى بود به دست آوردند (و آن را سر بريدند، ولى مايل نبودند اين كار را انجام دهند)! (فذبحوها و ما كادوا يفعلون ).
قرآن بعد از ذكر ريزه كاريهاى اين ماجرا، باز آن را به صورت خلاصه و كلى در دو آيه بعد چنين مطرح مى كند: (به خاطر بياوريد هنگامى كه انسانى را كشتيد، سپس درباره قاتل آن به نزاع پرداختيد و خداوند (با دستورى كه در آيات بالا آمد) آنچه را مخفى داشته بوديد آشكار ساخت ) (و اذ قتلتم نفسا فاداراتم فيها و الله مخرج ما كنتم تكتمون ).
(سپس گفتيم قسمتى از گاو را به مقتول بزنيد) (تا زنده شود و قاتل خود را معرفى كند) (فقلنا اضربوه ببعضها).
(آرى خدا اين گونه مردگان را زنده مى كند) (كذلك يحيى الله الموتى ).
(و اين گونه آيات خود را به شما نشان مى دهد تا تعقل كنيد)
(و يريكم آياته لعلكم تعقلون ).
در آخرين آيه مورد بحث به مساءله قساوت و سنگدلى بنى اسرائيل پرداخته مى گويد بعد از اين ماجراها و ديدن اين گونه آيات و معجزات و عدم تسليم در برابر آنها دلهاى شما سخت شد همچون سنگ يا سختتر (ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة ).
چرا كه (پاره اى از سنگها مى شكافد و از آن نهرها جارى مى شود) (و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار).
يا لااقل (بعضى از آنها شكاف مى خورد و قطرات آب از آن تراوش مى نمايد) (و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء).
و گاه (پاره اى از آنها (از فراز كوه ) از خوف خدا فرو مى افتد) (و ان منها لما يهبط من خشية الله ).
اما دلهاى شما از اين سنگها نيز سختتر است ، نه چشمه عواطف و علمى از آن مى جوشد و نه قطرات محبتى از آن تراوش مى كند، و نه هرگز از خوف خدا مى طپد.
و در آخرين جمله مى فرمايد: (خداوند از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست ) (و ما الله بغافل عما تعملون ).
و اين تهديدى است سربسته براى اين جمعيت بنى اسرائيل و تمام كسانى كه خط آنها را ادامه مى دهند.
نكته ها
1- پرسشهاى فراوان و بيجا
بدون شك (سؤ ال ) كليد حل مشكلات و بر طرف ساختن جهل و نادانى است ، اما مانند هر چيز اگر از حد و معيار خود تجاوز كند، و يا بى مورد انجام گيرد،
دليل انحراف و موجب زيان است ، همانگونه كه نمونهاش را در اين داستان مشاهده كرديم .
بنى اسرائيل ماءمور بودند گاوى را ذبح كنند بدون شك اگر قيد و شرط خاصى مى داشت تاخير بيان از وقت حاجت ممكن نبود، و خداوند حكيم در همان لحظه كه به آنها امر كرد بيان مى فرمود، بنابراين وظيفه آنها در اين زمينه قيد و شرطى نداشته ، و لذا (بقره ) به صورت (نكره ) در اينجا ذكر شده است .
ولى آنها بى اعتنا به اين اصل مسلم ، شروع به سؤ الات گوناگون كردند، شايد براى اينكه مى خواستند حقيقت ، لوث گردد و قاتل معلوم نشود، و اين اختلاف همچنان ميان بنى اسرائيل ادامه يابد، جمله فذبحوها و ما كادوايفعلون نيز اشاره به همين معنى است ، مى گويد: آنها گاو را ذبح كردند ولى نمى خواستند اين كار انجام گيرد!.
از ذيل آيه 72 همين داستان نيز استفاده مى شود كه لااقل گروهى از آنها قاتل را مى شناختند، و از اصل جريان مطلع بودند، و شايد اين قتل بر طبق توطئه قبلى ميان آنها صورت گرفته بود اما كتمان مى كردند، زيرا در ذيل همين آيه مى خوانيم : و الله مخرج ما كنتم تكتمون : خداوند آنچه را شما پنهان مى داريد آشكار و بر ملا مى سازد).
از اين گذشته افراد لجوج و خود خواه غالبا پر حرف و پر سؤ الند، و در برابر هر چيز بهانه جوئى مى كنند.
قرائن نشان مى دهد كه اصولا آنها نه معرفت كاملى نسبت به خداوند داشتند و نه نسبت به موقعيت موسى (عليه السلام )، لذا بعد از همه اين سؤ الها گفتند الان جئت بالحق : (حالا حق را بيان كردى )! گوئى هر چه قبل از آن بوده باطل بوده است !.
به هر حال ، هر قدر آنها سؤ ال كردند خداوند هم تكليف آنها را سختتر كرد، چرا كه چنين افراد، مستحق چنان مجازاتى هستند، لذا در روايات مى خوانيم
كه در هر مورد خداوند سكوت كرده ، پرسش و سؤ ال نكنيد كه حكمتى داشته و لذا در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) چنين آمده اگر آنها در همان آغاز، هر ماده گاوى انتخاب كرده و سر بريده بودند كافى بود، و لكن شدوا فشدد الله عليهم : (آنها سختگيرى كردند خداوند هم بر آنها سخت گرفت ).
2- اين همه اوصاف براى چه بود ؟
همانگونه كه گفتيم تكليف بنى اسرائيل در آغاز، مطلق و بى قيد و شرط بود، اما سختگيرى و سرپيچى آنها از انجام وظيفه ، حكم آنها را دگرگون ساخت و سختتر شد.
با اين حال اوصاف و قيودى كه بعدا براى اين گاو ذكر شده ممكن است اشاره به يك حقيقت اجتماعى در زندگى انسانها بوده باشد: قرآن گويا مى خواهد اين نكته را بيان كند كه گاوى كه بايد نقش احيا كننده داشته باشد، ذلول يعنى تسليم بدون قيد و شرط، و باربر و اسير و زير دست نباشد، همچنين نبايد رنگهاى مختلف در اندام آن به چشم بخورد بلكه بايد يكرنگ و خالص باشد.
به طريق اولى كسانى هم كه در نقش رهبرى و احياء كردن اجتماع ظاهر مى شوند و مى خواهند قلبها و افكار مرده را احيا كنند، بايد رام ديگران نگردند، مال و ثروت فقر و غنى ، قدرت و نيروى زورمندان ، در هدف آنها اثر نگذارد، كسى جز خدا در دل آنها جاى نداشته باشد، تنها تسليم حق و پايبند دين باشند هيچگونه رنگى در وجودشان جز رنگ خدائى يافت نشود، و اين افراد هستند
كه مى توانند بدون اضطراب و تشويش به كارهاى مردم رسيدگى كرده ، مشكلات را حل نموده ، و آنها را احياء كنند.
ولى دلى كه متمايل به دنيا و رام دنيا است ، و اين رنگ وى را معيوب ساخته ، چنين كسى نمى تواند با اين عيب و نقصى كه در خود دارد قلوب مرده را زنده سازد و نقش احيا كننده داشته باشد.
3- انگيزه قتل چه بود؟
آنچنانكه از تواريخ و تفاسير استفاده مى شود انگيزه قتل در ماجراى بنى اسرائيل را مال و يا مساءله ازدواج دانسته اند.
بعضى از مفسران معتقدند يكى از ثروتمندان بنى اسرائيل كه ثروتى فراوان داشت و وارثى جز پسر عموى خويش نداشت ، عمر طولانى كرد، پسر عمو هر چه انتظار كشيد عموى پيرش از دنيا برود و اموال او را از طريق ارث تصاحب كند ممكن نشد، لذا تصميم گرفت او را از پاى در آورد.
بالاخره پنهانى او را كشت و جسدش را در ميان جاده افكند، سپس بناى ناله و فرياد را گذاشت و به محضر موسى (عليه السلام ) شكايت آورد كه عموى مرا كشته اند!
بعضى ديگر از مفسران گفته اند كه انگيزه قتل اين بوده است كه قاتل عموى خويش تقاضاى ازدواج با دخترش را نمود به او پاسخ رد داده شد و دختر را با جوانى از پاكان و نيكان بنى اسرائيل همسر ساختند پسر عموى شكست خورده دست به كشتن پدر دختر زد، سپس شكايت به موسى (عليه السلام ) كرد كه عمويم كشته شده قاتلش را پيدا كنيد! به هر حال ممكن است در اين آيه اشاره به اين حقيقت نيز باشد كه سرچشمه مفاسد، قتلها و جنايات غالبا دو موضوع است : (ثروت ) و (بى بندوباريهاى جنسى ).
4- نكات آموزنده اين داستان
اين داستان عجيب ، علاوه بر اينكه دليل بر قدرت بى پايان پروردگار بر همه چيز است ، دليلى بر مساءله معاد نيز مى باشد، و لذا در آيه 73 خوانديم كذلك يحيى الله الموتى كه اشاره به مساءله معاد است ، و يريكم آياته كه اشاره به قدرت و عظمت پروردگار مى باشد.
از اين گذشته نشان مى دهد كه اگر خداوند بر گروهى غضب مى كند بى دليل نيست ، بنى اسرائيل در تعبيراتى كه در اين داستان در برابر موسى (عليه السلام ) داشتند، نهايت جسارت را نسبت به او و حتى خلاف ادب نسبت به ساحت قدس خداوند نمودند.
در آغاز گفتند: آيا تو ما را مسخره مى كنى ؟ و به اين ترتيب پيامبر بزرگ خدا را متهم به سخريه نمودند.
در چند مورد مى گويند از خدايت بخواه ... مگر خداى موسى با خداى آنها فرق داشت ؟ با اينكه موسى صريحا گفته بود خدا به شما دستور مى دهد.
در يك مورد مى گويند اگر پاسخ اين سؤ ال را بگوئى ما هدايت مى شويم كه مفهومش آنست كه بيان قاصر تو موجب گمراهى است و در پايان كار مى گويند: حالا حق را آوردى !
اين تعبيرات همه دليل بر جهل و نادانى و خود خواهى و لجاجت آنها مى باشد.
از اين گذشته اين داستان به ما درس مى دهد كه سختگير نباشيم تا خدا بر ما سخت نگيرد به علاوه انتخاب گاو براى كشتن شايد براى اين بوده كه بقاياى فكر گوساله پرستى و بت پرستى را از مغز آنها بيرون براند.
نيكى به پدر
مفسران در اينجا يادآور مى شوند كه اين گاو در آن محيط منحصر به فرد
بوده است و بنى اسرائيل آن را به قيمت بسيار گزافى خريدند.
مى گويند صاحب اين گاو مرد نيكوكارى بود و نسبت به پدر خويش احترام فراوان قائل مى شد، در يكى از روزها كه پدرش در خواب بود معامله پر سودى براى او پيش آمد، ولى او به خاطر اينكه پدرش ناراحت نشودحاضر نشد وى را بيدار سازد و كليد صندوق را از او بگيرد، در نتيجه از معامله صرفنظر كرد.
و به قول بعضى از مفسران فروشنده حاضر مى شود آن جنس را به هفتاد هزار بفروشد به اين شرط كه نقد بپردازد، و پرداختن پول نقد منوط به اين بوده است كه پدر را بيدار كند و كليد صندوقها را از او بگيرد، ولى جوان مزبور حاضر مى گردد كه به هشتاد هزار بخرد ولى پول را پس از بيدارى پدر بپردازد! بالاخره معامله انجام نشد.
خداوند به جبران اين گذشت جوان معامله پرسود بالا را براى او فراهم مى سازد.
بعضى از مفسران نيز مى گويند: پدر پس از بيدار شدن از ماجرا آگاه مى شود و گاو مزبور را به پاداش اين عمل به پسر خود ميبخشد كه سر انجام آن سود فراوان را براى او به بار مى آورد.
پيامبر اسلام در اين مورد مى فرمايد: انظروا الى البر ما بلغ باهله :(نيكى را بنگريد كه با نيكو كار چه مى كند ؟!).

آيه و ترجمه


ا فتطمعون ان يؤ منوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلم الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون (75)
و اذا لقوا الذين ءامنوا قالوا ءامنا و اذا خلا بعضهم الى بعض قالوا ا تحدثونهم بما فتح الله عليكم ليحاجوكم به عند ربكم ا فلا تعقلون (76)
ا و لا يعلمون ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون (77)




ترجمه :

75- آيا انتظار داريد به (آئين ) شما ايمان بياورند، با اينكه عدهاى از آنها سخنان خدا را مى شنيدند و پس از فهميدن آنرا تحريف مى كردند در حالى كه علم و اطلاع داشتند.
76- و هنگامى كه مؤ منان را ملاقات كنند مى گويند ايمان آورديم ، ولى هنگامى كه با هم خلوت مى كنند (بعضى به بعضى ديگر اعتراض مى كنند و) مى گويند چرا مطالبى را كه خداوند (درباره صفات پيامبر اسلام ) براى شما بيان كرد به مسلمانان بازگو مى كنيد تا (روز رستاخيز) در پيشگاه خدا بر ضد شما بان استدلال كنند؟ آيا نمى فهميد ؟.
77- آيا اينها نمى دانند خداوند از اسرار درون و برون آنان آگاه است ؟
شان نزول
بعضى از مفسران در شان نزول دو آيه اخير از امام باقر (عليه السلام ) چنين نقل كرده اند:
(گروهى از يهود كه دشمنى با حق نداشتند هنگامى كه مسلمانان را ملاقات
مى كردند از آنچه در تورات پيرامون صفات پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمده بود به آنها خبر ميدادند، بزرگان يهود از اين امر آگاه شدند و آنها را از اين كار نهى كردند، و گفتند شما صفات محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را كه در تورات آمده براى آنها بازگو نكنيد تا در پيشگاه خدا دليلى بر ضد شما نداشته باشند، آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت ).

تفسير:
انتظار بيجا
در اين آيات چنانكه ملاحظه مى كنيد قرآن ، ماجراى بنى اسرائيل را رها كرده ، روى سخن را به مسلمانان نموده و نتيجه گيرى آموزندهاى مى كند، مى گويد:(شما چگونه انتظار داريد كه اين قوم به دستورات آئين شما ايمان بياورند، با اينكه گروهى از آنان سخنان خدا را مى شنيدند و پس از فهم و درك آن را تحريف مى كردند، در حالى كه علم و اطلاع داشتند) ؟! (ا فتطمعون ان يؤ منوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون ).
بنابر اين اگر مى بينيد آنها تسليم بيانات زنده قرآن و اعجاز پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نمى شوند نگران نباشيد، اينها فرزندان همان كسانى هستند كه به عنوان برگزيدگان قوم همراه موسى به كوه طور رفتند و سخنان خدا را شنيدند و دستورهاى او را درك كردند، و به هنگام بازگشت ، آن را تحريف نمودند.
از جمله (و قد كان فريق منهم ...) چنين استفاده مى شود كه همه آنها تحريفگر نبودند بلكه اين تنها كار گروهى بوده كه شايد اكثريت را تشكيل مى دادند.
در (اسباب النزول ) آمده است كه گروهى از يهود هنگامى كه از طور باز گشتند به مردم گفتند:(ما شنيديم كه خداوند به موسى دستور داد فرمانهاى مرا در آنجا كه مى توانيد انجام دهيد، و آنجا كه نمى توانيد ترك كنيد! و اين نخستين تحريف بود.
به هر حال در ابتداى ظهور پيامبر اسلام انتظار ميرفت كه قوم يهود پيش از ديگران با نداى اسلام لبيك گويند چرا كه آنها اهل كتاب بودند (بخلاف مشركان ) بعلاوه صفات پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را نيز در كتابهاى خود خوانده بودند ولى قرآن مى گويد: با سابقه بدى كه آنها دارند انتظار شما مورد ندارد، چرا كه گاهى صفات و روحيات انحرافى يك جمعيت ، سبب مى شود كه با تمام نزديكى به حق از آن دور گردند.
آيه بعد پرده از روى حقيقت تلخ ديگرى پيرامون اين جمعيت حيلهگر و منافق بر ميدارد و مى گويد: پاكدلان آنها هنگامى كه مؤ منان را ملاقات مى كنند اظهار ايمان مى نمايند (و صفات پيامبر را كه در كتبشان آمده است خبر مى دهند) (و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا).
(اما در پنهانى و خلوت ، جمعى از آنها مى گويند: چرا مطالبى را كه خداوند در تورات براى شما بيان كرده به مسلمانان مى گوئيد)؟ (و اذا خلا بعضهم الى بعض قالوا ا تحدثونهم بما فتح الله عليكم ).
(تا در قيامت در پيشگاه خدا بر ضد شما به آن استدلال كنند، آيا نمى فهميد)؟ (ليحاجوكم به عند ربكم ا فلا تعقلون ).
اين احتمال در تفسير آيه نيز وجود دارد كه آغاز آيه از منافقان يهود سخن مى گويد كه در حضور مسلمانان دم از ايمان مى زدند، و در غياب انكار مى كردند و حتى پاكدلان يهود را نيز مورد سرزنش قرار ميدادند كه چرا اسرار كتب
مقدس را در اختيار مسلمانان قرار داده ايد؟ به هر حال اين تاءييدى است بر آنچه در آيه قبل بود كه شما از جمعيتى كه چنين روحيات بر آنها حاكم است چندان انتظار ايمان نداشته باشيد.
جمله (فتح الله عليكم ) ممكن است به معنى حكم و فرمان الهى باشد كه در اختيار بنى اسرائيل قرار داشت ، و ممكن است اشاره به گشودن درهاى اسرار الهى و خبرهاى آينده مربوط به شريعت جديد به روى آنان باشد.
قابل توجه اينكه از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه ايمان اين گروه منافق درباره خدا آنقدر ضعيف بود كه او را همچون انسانهاى عادى مى پنداشتند و تصور مى كردند اگر حقيقتى را از مسلمانان كتمان كنند از خدا نيز مكتوم خواهد ماند!
لذا آيه بعد با صراحت مى گويد:(آيا اينها نمى دانند كه خداوند از اسرار درون و برونشان آگاه است ) (او لا يعلمون ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون ).

آيه و ترجمه


و منهم اميون لا يعلمون الكتب الا امانى و ان هم الا يظنون (78)
فويل للذين يكتبون الكتب بايديهم ثم يقولون هذا من عند الله ليشتروا به ثمنا قليلا فويل لهم مما كتبت ايديهم و ويل لهم مما يكسبون (79)




ترجمه :

78- و پاره اى از آنها عوامانى هستند كه كتاب خدا را جز يك مشت خيالات و آرزوها نمى دانند، و تنها به پندارهايشان دل بسته اند!
79 - واى بر آنها كه مطالبى با دست خود مى نويسند سپس مى گويند: از طرف خدا است تا به بهاى كمى آن را بفروشند، واى بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند، و واى بر آنها از آنچه از اين راه به دست مى آورند!
شان نزول
جمعى از دانشمندان يهود اوصافى را كه براى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در تورات آمده بود تغيير دادند و اين تغيير به خاطر حفظ موقعيت خود و منافعى بود كه همه سال از ناحيه عوام به آنها مى رسيد.
هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مبعوث شد، و اوصاف او را با آنچه در تورات آمده بود مطابق ديدند ترسيدند كه در صورت روشن شدن اين واقعيت منافع آنها در خطر قرار گيرد، لذا بجاى اوصاف واقعى مذكور در تورات ، صفاتى بر ضد آن نوشتند.
عوام يهود كه تا آن زمان كم و بيش صفات واقعى او را شنيده بودند، از علماى خود مى پرسيدند آيا اين همان پيامبر موعود نيست كه بشارت ظهور او را ميداديد؟ آنها آيات تحريف شده تورات را بر آنها مى خواندند تا به اين وسيله قانع شوند.

تفسير:
نقشه هاى يهود براى استثمار عوام
در تعقيب آيات گذشته پيرامون خلافكاريهاى يهود، آيات مورد بحث جمعيت آنها را به دو گروه مشخص تقسيم مى كند: عوام و دانشمندان حيله گر (البته اقليتى از دانشمندان آنها بودند كه ايمان آوردند و حق را پذيرا شدند و به صفوف مسلمانان پيوستند).
مى گويدگروهى از آنها افرادى هستند كه از دانش بهرهاى ندارند، و از كتاب خدا جز يك مشت خيالات و آرزوها نمى دانند، و تنها به پندارهايشان دل بسته اند (و منهم اميون لا يعلمون الكتاب الا امانى و ان هم الا يظنون ).
(اميون ) جمع (امىّ) در اينجا به معنى (درس نخوانده ) است ، يعنى به همان حالتى كه از مادر متولد شده باقى مانده و مكتب و استادى را نديده است ، و يا به خاطر اينكه جمعى از مادران روى علاقه هاى جاهلانه فرزندان خود را از خود جدا نمى كردند و اجازه نمى دادند به مكتب بروند.
(امانى ) جمع (امنية ) به معنى آرزو است ، و در اينجا ممكن است اشاره به پندارها و امتيازات موهومى باشد كه يهود براى خود قائل بودند، از جمله
مى گفتند:(ما فرزندان خدا و دوستان خاص او هستيم ) نحن ابناء الله و احبائه (مائده 18) و يا اينكه مى گفتند: (هرگز آتش دوزخ جز چند روزى به ما نخواهد رسيد) كه در آيات بعد به اين گفتار يهود بر مى خوريم .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از امانى ، آيات تحريف شده باشد كه دانشمندان يهود در اختيار عوام مى گذاشتند، و جمله (لا يعلمون الكتاب الا امانى ) با اين معنى سازگارتر مى باشد.
به هر حال پايان اين آيه (ان هم الا يظنون )دليل بر آن است كه پيروى از ظن و گمان در اساس و اصول دين و شناخت مكتب وحى كارى است نادرست و در خور سرزنش و هر كس بايد در اين قسمت از روى تحقيق كافى گام بردارد.
دستهاى ديگر دانشمندان آنها بودند كه حقايق را به سود خود تحريف مى كردند چنانكه قرآن در آيه بعد مى گويد:(واى بر آنها كه مطالب را به دست خود مى نويسند، و بعد مى گويند اينها از سوى خدا است ) (فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عند الله ).
(و هدفشان اين است با اين كار، بهاى كمى بدست آورند) (ليشتروا به ثمنا قليلا).
(واى بر آنها از آنچه با دست خود مى نويسند) (فويل لهم مما كتبت ايديهم ).
(و واى بر آنها از آنچه با اين خيانتها بدست مى آورند) (و ويل لهم مما يكسبون ).
از جمله هاى اخير اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه آنها هم وسيله نا مقدسى داشتند، و هم نتيجه نادرستى مى گرفتند.
بعضى از مفسران در ذيل آيه مورد بحث حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده اند كه داراى نكات قابل ملاحظهاى است حديث چنين است :
(مردى به امام صادق (عليه السلام ) عرض كرد با اينكه عوام يهود اطلاعى از كتاب آسمانى خود جز از طريق علمايشان نداشتند، چگونه خداوند آنها را نسبت به تقليد از علماء و پذيرش از آنان مذمت مى كند ؟! (اشاره به آيات مورد بحث است ) آيا عوام يهود با عوام ما كه از علماى خود تقليد مى كنند تفاوت دارند؟ ...
امام فرمود: بين عوام ما و عوام يهود از يك جهت فرق و از يك جهت مساوات است ، از آن جهت كه مساوى هستند خداوند عوام ما را نيز مذمت كرده همانگونه كه عوام يهود را نكوهش فرموده .
اما از آن جهت كه با هم تفاوت دارند اين است كه عوام يهود از وضع علماى خود آگاه بودند، مى دانستند آنها صريحا دروغ مى گويند، حرام و رشوه مى خورند و احكام خدا را تغيير مى دهند، آنها با فطرت خود اين حقيقت را دريافته بودند كه چنين اشخاصى فاسقند و جايز نيست سخنان آنها را درباره خدا و احكام او بپذيرند، و سزاوار نيست شهادت آنها را درباره پيامبران قبول كنند، به اين دليل خداوند آنها را نكوهش كرده است (ولى عوام ما پيرو چنين علمائى نيستند).
و اگر عوام ما از علماى خود فسق آشكار و تعصب شديد و حرص بر دنيا و اموال حرام ببينند هر كس از آنها پيروى كند مثل يهود است كه خداوند آنان را به خاطر پيروى از علماى فاسق نكوهش كرده است ، فاما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه ، حافظا لدينه مخالفا على هواه ، مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه :(اما دانشمندانى كه پاكى روح خود را حفظ كنند، و دين خود را نگهدارند مخالف هوى و هوس و مطيع فرمان مولاى خويش باشند عوام مى توانند
از آنها پيروى كنند ...)
روشن است كه اين حديث اشاره به تقليد تعبدى در احكام نمى كند، بلكه منظور پيروى كردن از رهنمائى دانشمندان براى بدست آوردن علم و يقين در اصول دين است ، زيرا حديث در مورد شناخت پيامبر سخن كه مسلما از اصول دين مى باشد و تقليد تعبدى در آن جايز نيست
آيه و ترجمه


و قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودة قل ا تخذتم عند الله عهدا فلن يخلف الله عهده ام تقولون على الله ما لا تعلمون (80)
بلى من كسب سيئة و احطت به خطيته فاولئك اصحب النار هم فيها خلدون (81)
و الذين ءامنوا و عملوا الصلحت اولئك اصحب الجنة هم فيها خلدون (82)




ترجمه :

80- و گفتند هرگز آتش دوزخ جز چند روزى به ما نخواهد رسيد، بگو آيا پيمانى نزد خدا گرفته ايد ؟! چون خداوند هرگز از پيمانش تخلف نمى ورزد، يا اينكه چيزى به خدا نسبت مى دهيد كه به آن علم نداريد ؟! 81 آرى كسانى كه تحصيل گناه كنند، و آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند بود.
82- و آنها كه ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند اهل بهشتند و همى شه در آن خواهند ماند.

تفسير:
بلندپروازى و ادعاهاى تو خالى
قرآن در اينجا به يكى از گفته هاى بى اساس يهود كه آنان را به خود
مغرور ساخته و سرچشمه قسمتى از انحرافات آنها شده بود اشاره كرده و به آن پاسخ مى گويد: نخست مى فرمايد: آنها گفتند: (هرگز آتش دوزخ جز چند روزى به ما نخواهد رسيد) (و قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودة ).
بگو آيا پيمانى نزد خدا بسته ايد كه هرگز خداوند از پيمانش تخلف نخواهد كرد يا اينكه چيزى را به خدا نسبت مى دهيد كه نمى دانيد ؟! (قل اتخذتم عند الله عهدا فلن يخلف الله عهده ام تقولون على الله ما لا تعلمون ).
اعتقاد به برترى نژادى ملت يهود، و اينكه آنها تافتهاى جدا بافته اند، و گنهكارانشان فقط چند روزى كيفر و مجازات مى بينند، سپس بهشت الهى براى ابد در اختيار آنان است ، يكى از دلائل روشن خود خواهى و خود پرستى اين جمعيت است .
اين امتيازطلبى با هيچ منطقى سازگار نيست زيرا هيچگونه تفاوتى در ميان انسانها از نظر كيفر و پاداش اعمال در پيشگاه خدا وجود ندارد.
مگر يهود چه كرده بودند كه مى بايست تبصرهاى به سود آنها بر قانون كلى مجازات زده شود؟
به هر حال آيه فوق با يك بيان منطقى ، اين پندار غلط را ابطال مى كند و مى گويد اين گفتار شما از دو حال خارج نيست : يا بايد عهد و پيمان خاصى از خدا در اين زمينه گرفته باشيد كه نگرفته ايد و يا دروغ و تهمت به خدا مى بنديد! آيه بعد يك قانون كلى و عمومى را كه از هر نظر منطقى است بيان مى كند مى گويد: آرى كسانى كه تحصيل گناه كنند و آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند آنها اهل دوزخند، و هميشه در آن خواهند بود ) (بلى من كسب سيئة و احاطت به خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ).
اين يك قانون كلى درباره گنهكاران از هر قوم و ملت و گروه و جماعت است .
و اما در مورد مؤ منان پرهيزگار، نيز يك قانون كلى و همگانى وجود دارد كه آيه بعد بيانگر آن است : كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند آنها اصحاب بهشتند و جاودانه در آن خواهند بود) (و الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون ).
نكته ها
1- كسب (سيئة )
(كسب ) و (اكتساب ) به معنى تحصيل كردن چيزى از روى اراده و اختيار است ، بنا بر اين جمله (بلى من كسب سيئة ) اشاره به كسانى است كه با علم و اختيار مرتكب گناهان مى شوند و تعبير كسب شايد از اين نظر باشد كه گنهكار در يك محاسبه كوته بينانه انجام گناه را به سود خويش و ترك آن را به زيان خود ميپندارد، اينها همان كسانى هستند كه در چند آيه بعد به آنها اشاره كرده مى گويد: آنها آخرت را به زندگى دنيا فروخته اند لذا تخفيفى در مجازاتشان نيست .
2- احاطه خطيئه چيست ؟
(خطيئه ) در بسيارى از موارد به معنى گناهانى است كه از روى عمد تحقق نيافته ، ولى در آيه مورد بحث ، به معنى گناه كبيره و يا آثار گناه است كه بر قلب و جان انسان مى نشيند.
به هر حال مفهوم احاطه گناه اين است كه انسان آنقدر در گناهان فرو رود كه زندانى براى خود بسازد، زندانى كه منافذ آن بسته باشد.
توضيح اينكه گناهان كوچك و بزرگ در آغاز، يك (عمل ) است ، سپس تبديل به حالت مى شود و با ادامه و اصرار، شكل (ملكه ) به خود مى گيرد، و هنگامى كه به اوج شدت خود برسد تمام وجود انسان را به رنگ گناه در مى آورد و عين وجود انسان مى شود.
در اين هنگام هيچ پند و موعظه و راهنمائى رهنمايان در وجود او اثر نخواهد كرد، و در حقيقت با دست خود قلب ماهيت خويش كرده است .
از يك نظر چنين كسانى به كرمهائى مى مانند كه اطراف خود پيلهاى مى تنند، پيلهاى كه آنانرا زندانى و سر انجام خفه مى كند و روشن است سرنوشتى جز خلود در آتش براى آنها نخواهد بود.
و با توجه به آياتى كه مى گويد خداوند تنها مشركان را نمى آمرزد و اما غير شرك ، قابل بخشش است (ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء نساء 48)، و با توجه به اينكه در آيات مورد بحث كه سخن از خلود در آتش مى باشد، مى توان نتيجه گرفت كه اين چنين گنهكاران سر انجام گوهر ايمان را از دست داده و مشرك و بيايمان از دنيا مى روند!
3- نژاد پرستى يهود
از آيات مورد بحث استفاده مى شود كه روح تبعيض نژادى يهود كه امروز نيز در دنيا سرچشمه بدبختيهاى فراوان شده ، از آن زمان در يهود بوده است ، و امتيازات موهومى براى نژاد بنى اسرائيل قائل بوده اند، و متاسفانه بعد از گذشتن هزاران سال هنوز هم آن روحيه بر آنها حاكم است ، و در واقع منشا پيدايش كشور غاصب اسرائيل نيز همين روح نژاد پرستى است .
آنها نه فقط در اين دنيا براى خود برترى قائل هستند، بلكه معتقدند كه اين امتياز نژادى در آخرت نيز به كمك آنها مى شتابد و گنهكارانشان بر خلاف افراد ديگر تنها مجازات كوتاه مدت و خفيفى خواهند ديد، و همين پندارهاى غلط آنها را آلوده انواع جنايات و بدبختيها و سيهروزيها كرده است !.

آيه و ترجمه


و اذ اخذنا ميثق بنى اسرءيل لا تعبدون الا الله و بالولدين احسانا و ذى القربى و اليتمى و المسكين و قولوا للناس ‍ حسنا و اقيموا الصلوة و ءاتوا الزكوة ثم توليتم الا قليلا منكم و انتم معرضون (83)
و اذ اخذنا ميثقكم لا تسفكون دماءكم و لا تخرجون انفسكم من ديركم ثم اقررتم و انتم تشهدون (84)
ثم انتم هؤ لاء تقتلون انفسكم و تخرجون فريقا منكم من ديرهم تظهرون عليهم بالاثم و العدون و ان ياتوكم اسرى تفدوهم و هو محرم عليكم اخراجهم ا فتؤ منون ببعض الكتب و تكفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلك منكم الا خزى فى الحيوة الدنيا و يوم القيمة يردون الى اشد العذاب و ما الله بغفل عما تعملون (85)
اولئك الذين اشتروا الحيوة الدنيا بالاخرة فلا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينصرون (86)




ترجمه :

83- و (به ياد آوريد) زمانى را كه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خداوند يگانه را پرستش نكنيد، و نسبت به پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و بينوايان نيكى كنيد، و به مردم نيك بگوئيد، نماز را بر پا داريد و زكات بدهيد سپس (با اينكه پيمان بسته بوديد) همه شما جز عده كمى سرپيچى كرديد (و از وفاى به پيمان خود) رويگردان شديد.
84- و هنگامى را كه از شما پيمان گرفتيم كه خون يكديگر نريزيد، و يكديگر را از سرزمين خود بيرون نكنيد، و شما اقرار كرديد (و بر اين پيمان ) گواه بوديد.
85- اما اين شما هستيد كه يكديگر را به قتل مى رسانيد، و جمعى از خودتان را از سرزمينشان بيرون مى كنيد و در اين گناه و تجاوز به يكديگر كمك مى كنيد (و اينها همه نقض پيمانى است كه با خدا بسته ايد) ولى اگر بعضى از آنها به صورت اسيران نزد شما آيند فديه مى دهيد و آنها را آزاد ميسازيد! در حالى كه بيرون ساختن آنان بر شما حرام بود، آيا به بعضى از دستورات كتاب آسمانى ايمان مى آوريد و به بعضى كافر مى شويد ؟! براى كسى كه اين عمل (تبعيض در ميان احكام و قوانين خدا) را انجام دهد جز رسوائى در اين جهان ، و باز گشت به شديدترين عذابها در روز رستاخيز، چيز ديگرى نخواهد بود، و خداوند از اعمال شما غافل نيست .
86- اينها همان كسانند كه آخرت را به زندگى دنيا فروخته اند لذا در مجازات آنها تخفيف داده نمى شود و كسى آنها را يارى نخواهد كرد.

تفسير:
پيمانشكنان !
در آيات گذشته نامى از پيمان بنى اسرائيل به ميان آمد، ولى دراين باره تفصيلى ذكر نشد، در آيات مورد بحث ، خداوند موادى از اين پيمان را يادآور شده است ، بيشتر اين مواد يا همه آنها از امورى است كه مى بايست آن را جزء اصول و قوانين ثابت اديان الهى دانست ، چرا كه در همه اديان آسمانى اين پيمانها و دستورات به نحوى وجود دارد.
در اين آيات ، قرآن مجيد يهود را شديدا مورد سرزنش قرار مى دهد كه چرا اين پيمانها را شكستند؟ و آنها را در برابر اين نقض پيمان به رسوائى در اين جهان و كيفر شديد در آن جهان تهديد مى كند.
در اين پيمان كه بنى اسرائيل خود شاهد آن بودند و به آن اقرار كردند اين مطالب آمده است :
1 - توحيد و پرستش خداوند يگانه ، چنانكه نخستين آيه مى گويد: بياد آوريد زمانى را كه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم جز الله (خداوند يگانه را پرستش نكنيد، (و در برابر هيچ بتى سر تعظيم فرود نياوريد) (و اذ اخذنا ميثاق بنى اسرائيل لا تعبدون الا الله ).
2- (و نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد) (و بالوالدين احسانا).
3- (نسبت به خويشاوندان و يتيمان و مستمندان نيز به نيكى رفتار نمائيد) (و ذى القربى و اليتامى و المساكين ).
4- (و با سخنان نيكو با مردم سخن گوئيد) (و قولوا للناس حسنا).
5- (نماز را بر پا داريد) (و در همه حال به خدا توجه داشته باشيد) (و اقيموا الصلوة ).
6- (در اداى زكات و حق محرومان ، كوتاهى روا مداريد) (و آتوا
الزكاة ).
(اما شما جز گروه اندكى سرپيچى كرديد، و از وفاى به پيمان خود، رويگردان شديد) (ثم توليتم الا قليلا منكم و انتم معرضون ).
7- و به ياد آريد هنگامى كه از شما پيمان گرفتيم خون يكديگر را نريزيد (و اذ اخذنا ميثاقكم لا تسفكون دمائكم ).
8- (يكديگر را از خانه ها و كاشانه هاى خود بيرون نكنيد) (و لا تخرجون انفسكم من دياركم ).
9- چنانچه كسى در ضمن جنگ از شما اسير شد، همه براى آزادى او كمك كنيد، فديه دهيد و او را آزاد سازيد (اين ماده از پيمان از جمله افتؤ منون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض كه بعدا خواهد آمد استفاده مى شود).
(شما به همه اين مواد اقرار كرديد و بر اين پيمان گواه بوديد) (ثم اقررتم و انتم تشهدون ).
ولى شما بسيارى از مواد اين ميثاق الهى را زير پا گذاشتيد (شما همانها بوديد كه يكديگر را به قتل مى رسانديد و جمعى از خود را از سرزمينشان آواره مى كرديد) (ثم انتم هؤ لاء تقتلون انفسكم و تخرجون فريقا منكم من ديارهم ).
(و در انجام اين گناه و تجاوز به يكديگر كمك مى كنيد) (تظاهرون عليهم بالاثم و العدوان ).
اينها همه بر ضد پيمانى بود كه با خدا بسته بوديد.
(ولى در اين ميان هنگامى كه بعضى از آنها به صورت اسيران نزد شما بيايند فديه مى دهيد و آنها را آزاد مى سازيد) (و ان ياتوكم اسارى تفادوهم ).
در حالى كه بيرون ساختن آنها از خانه و كاشانه شان از آغاز بر شما حرام بود (و هو محرم عليكم اخراجهم ).
و عجب اينكه شما در دادن فدا و آزاد ساختن اسيران به حكم تورات و پيمان الهى استناد مى كنيد آيا به بعضى از دستورات كتاب الهى ايمان مى آوريد و نسبت به بعضى كافر مى شويد ؟! (افتؤ منون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض ).
(جزاى كسى از شما كه چنين تبعيضى را در مورد احكام الهى روا دارد چيزى جز رسوائى در زندگى اين دنيا نخواهد بود) (فما جزاء من يفعل ذلك منكم الا خزى فى الحيوة الدنيا).
(و در روز رستاخيز به اشد عذاب باز مى گردند) (و يوم القيامة يردون الى اشد العذاب ).
(و خداوند از اعمال شما غافل نيست ) (و ما الله بغافل عما تعملون ).
و همه آن را دقيقا احصا كرده و بر طبق آن شما را در دادگاه عدل خود محاكمه مى كند.
آخرين آيه مورد بحث در حقيقت انگيزه اصلى اين اعمال ضد و نقيض را بيان كرده مى گويد: آنها كسانى هستند كه زندگى دنيا را به قيمت از دست دادن آخرت خريدارى كردند (اولئك الذين اشتروا الحيوة الدنيا بالاخرة ).
و به همين دليل عذاب آنها تخفيف داده نمى شود و كسى آنها را يارى نخواهد كرد (فلا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينصرون ).
نكته ها
1- بيان تاريخى آيات
به طورى كه بسيارى از مفسران نقل كرده اند طايفه (بنى قريظه ) و (بنى نضير) كه هر دو از طوائف يهود بودند و با هم قرابت نزديك داشتند به خاطر منافع دنيا با يكديگر به مخالفت برخاستند، (بنى نضير) به طايفه (خزرج ) كه از مشركان مدينه بود پيوستند و (بنى قريظه ) به طايفه (اوس ) و در جنگهائى كه ميان آن دو قبيله روى مى داد هر يك از اينها طايفه هم پيمان خود را كمك مى كرد، و از طايفه ديگر مى كشت ، اما هنگامى كه آتش جنگ فرو مى نشست ، همه يهود جمع مى شدند و دست به دست هم مى دادند تا از طريق پرداختن فديه ، اسيران خود را آزاد كنند، و در اين عمل استناد به حكم و قانون تورات مى كردند (در حالى كه اولا اوس و خزرج هر دو مشرك بودند و كمك به آنها جايز نبود و ثانيا همان قانونى كه دستور فدا را داده بود، دستور خوددارى از قتل را نيز صادر كرده بود).
و يهود همانند اقوام لجوج و نادان ديگر از اين اعمال ضد و نقيض فراوان داشتند:
2- تبعيض در احكام خدا و انگيزه آن
گفتيم قرآن مجيد يهود را در برابر اعمال ضد و نقيض و تبعيضشان در ميان احكام خدا شديدا مورد سرزنش قرار داده و به اشد مجازات تهديد مى كند، به خصوص اينكه آنها احكام كوچكتر را عمل مى كردند اما در برابر احكام مهمتر يعنى قانون تحريم ريختن خون يكديگر و آواره ساختن هم مذهبان از خانه و ديارشان ، مخالفت مى كردند.
در حقيقت آنها تنها براى دستوراتى ارج و بها قائل بودند كه از نظر زندگى دنيا به نفعشان بود، آنجا كه منافعشان اقتضا مى كرد خون يكديگر را مى ريختند اما چون احتمال اسارت براى همگى وجود داشت به منظور نجات از اسارت احتمالى آينده از دادن فديه براى آزاد ساختن اسيران مضايقه نداشتند.
اصولا عمل كردن به دستوراتى كه به سود انسان است نشانه اطاعت از فرمان خدا محسوب نمى شود، زيرا انگيزه آن فرمان خدا نبوده بلكه حفظ منافع شخصى بوده است ، زمانى فرمانبردار از عاصى و گنهكار شناخته مى شود كه عمل به دستورى بر خلاف منافع شخصى باشد، آنها كه از چنين قانونى پيروى كنند، مؤ منان راستين هستند و آنها كه تبعيض كنند سركشان واقعى مى باشند، بنابر اين تبعيض در اجراى قوانين نشانه روح تمرد و احيانا عدم ايمان است .
و به تعبير ديگر اثر ايمان و تسليم ، آنجا ظاهر مى شود كه قانونى بر ضد منافع شخصى انسان باشد و آنرا محترم بشمرد، و گرنه عمل به دستورات الهى در آنجا كه حافظ منافع انسان است نه افتخار است و نه نشانه ايمان ، و لذا هميشه مؤ منان را از منافقان از اين طريق مى توان شناخت ، مؤ منان در برابر همه قوانين الهى تسليمند و منافقان طرفدار تبعيض .
و همانطور كه قرآن مى گويد: نتيجه اين عمل ، رسوائى و ذلت و بدبختى است ، ملتى كه جز به جنبه هاى مادى دين آن هم فقط از دريچه منافع شخصى و خصوصى ، نمى انديشد دير يا زود در چنگال ملتى قوى پنجه اسير مى گردد، از اوج عزت به زير مى آيد و در جوامع انسانى رسوا مى گردد.
اين از نظر دنيا و اما از نظر آخرت همانگونه كه قرآن مى گويد شديدترين مجازات در انتظار اين گونه تبعيض گران است .
البته اين قانون مخصوص بنى اسرائيل نبوده براى همگان و براى ما مسلمانان امروز نيز ثابت است ، و چه بسيارند تبعيض گران ، و اين گروه ؟!
3- برنامهاى براى زنده ماندن ملتها
اين آيات اگر چه درباره بنى اسرائيل نازل شده ولى يك سلسله قوانين كلى براى همه ملل دنيا در بر دارد، عوامل زنده ماندن و بقاء و سرفرازى ملتها و رمز شكست آنان را يادآور مى شود .
از ديدگاه قرآن برقرارى و سر بلندى ملتها در صورتى است كه خود را به بزرگترين نيروها و قدرتها متكى سازند، و در همه حال از او مدد بگيرند به قدرتى تكيه كنند كه فنا و زوال در او راه ندارد، و تنها در برابر او سر تعظيم فرود آورند، كه اگر چنين كنند از هيچكس ترس و وحشتى نخواهد داشت و پيدا است كه چنين مبدئى جز آفريدگار بزرگ نمى تواند باشد، آرى اين تكيه گاه خداوند است (لا تعبدون الا الله ).
و از طرف ديگر براى بقاء و جاويدان ماندن ملتها همبستگى خاصى بين افراد آنها لازم است ، اين عمل در صورتى امكان دارد كه هر كس نسبت به پدر و مادر خود كه شعاع بستگى آنها نسبت به وى نزديكتر است ، و در مرحله بعد نسبت به خويشاوندان و بعد از آنها نسبت به تمام افراد اجتماع نيكى بخرج دهد تا همه بال و پر يكديگر باشند مخصوصا افراد ضعيف را تحت حمايت قرار دهند تا در دامان دشمن نيفتند (و بالوالدين احسانا و ذى القربى ... و قولوا للناس حسنا).
تقويت بنيه مالى هر ملت و از بين بردن فاصله طبقاتى نيز در زنده نگاه داشتن روح آن ملت سهم فراوانى دارد كه يك ركن آن پرداختن زكاة است (و آتوا الزكاة ).
اينها از يك سو، و از سوى ديگر رمز شكست و فناى ملتها در بهم خوردن اين همبستگى و پديد آمدن كشمكشها و جنگهاى داخلى ميداند، ملتى كه در برابر
هم صف آرائى كنند و سنگ تفرقه در ميان شان انداخته شود و بجاى كمك بيكديگر بجان هم بيفتند و در پى تصرف اموال و سرزمينهاى هم بر آيند و براى ريختن خون يكديگر آستينها را بالا زنند و هر دسته براى آواره ساختن و تصرف اموال ديگرى قد برافرازد دير يا زود نابود مى گردند كشورشان ويران مى گردد و خود بيچاره و بدبخت خواهند شد ( لا تسفكون دمائكم و لا تخرجون انفسكم من دياركم ...).
و بالاخره يكى ديگر از عوامل سقوط ملتها همان تبعيض در اجراى قوانين است كه هر قانونى حافظ منافع شخصيشان باشد اجرا كنند و آنچه به سود جامعه است فراموش نمايند (ا فتؤ منون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض ).
و اين است علل رشد و شكست ملتها از ديدگاه قرآن .

آيه و ترجمه


و لقد ءاتينا موسى الكتب و قفينا من بعده بالرسل و ءاتينا عيسى ابن مريم البينت و ايدنه بروح القدس ا فكلما جاءكم رسول بما لا تهوى انفسكم استكبرتم ففريقا كذبتم و فريقا تقتلون (87)
و قالوا قلوبنا غلف بل لعنهم الله بكفرهم فقليلا ما يؤ منون (88)




ترجمه :

87- ما به موسى كتاب (تورات ) داديم ، و بعد از او پيامبرانى پشت سر يكديگر فرستاديم و به عيسى بن مريم دلائل روشن بخشيديم ، و او را بوسيله روح القدس تاءييد نموديم ، آيا هر زمان پيامبرى بر خلاف هواى نفس شما آمد در برابر او تكبر كرديد 7 (و از ايمان آوردن به او خود دارى نموديد و به اين قناعت نكرديد بلكه ) عده اى را تكذيب نموده ، جمعى را بقتل رسانديد؟!
88- (و آنها از روى استهزاء) گفتند دلهاى ما در غلاف است ! (و ما از گفته تو چيزى نمى فهميم ، آرى همينطور است ) خداوند آنها را بخاطر كفرشان از رحمت خود دور ساخته (بهمين دليل چيزى درك نمى كنند) و كمتر ايمان مى آورند.

تفسير:
دلهائى كه در غلاف است
باز روى سخن در اين آيات به بنى اسرائيل است ، هر چند مفاهيم و معيارهاى آن عموميت دارد و همگان را در بر مى گيرد:
نخست مى گويد ما به موسى كتاب آسمانى (تورات ) داديم (و لقد آتيناموسى الكتاب ).
و بعد از او پيامبرانى پشت سر يكديگر فرستاديم (و قفينا من بعده بالرسل ).
پيامبرانى همچون داود و سليمان و يوشع و زكريا و يحيى ...
(و به عيسى بن مريم دلائل روشن داديم ، و او را بوسيله روح القدس تاءييد نموديم ) (و آتينا عيسى بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس ).
(ولى آيا اين پيامبران بزرگ با اين برنامه هاى سازنده ، هر كدام مطلبى بر خلاف هواى نفس شما آورد، در برابر او استكبار نموديد و زير بار فرمانش نرفتيد)؟! (افكلما جاءكم رسول بما لا تهوى انفسكم استكبرتم ).
اين حاكميت هوى و هوس بر شما آنچنان شديد بود كه گروهى از آنها را تكذيب كرديد، و گروهى را بقتل رسانديد (ففريقا كذبتم و فريقا تقتلون )
اگر تكذيب شما مؤ ثر مى افتاد و منظورتان عملى مى شد شايد به همان اكتفا مى كرديد و اگر نه دست به خون پيامبران الهى آغشته مى ساختيد!.
در تفسير آيات گذشته تحت عنوان (تبعيض در احكام الهى ) اين حقيقت را بازگو كرديم كه معيار ايمان و تسليم در برابر حق مواردى است كه بر خلاف ميل و هواى نفس انسان است ، و گرنه هر هواپرست بى ايمانى نسبت به احكامى كه مطابق ميل و منافع او است هماهنگ و تسليم است .
ضمنا از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه رهبران الهى در مسير ابلاغ رسالت خويش ، به مخالفتهاى هوا پرستان اعتنا نمى كردند، و بايد هم چنين باشد زيرا رهبرى صحيح چيزى جز اين نيست ، اگر پيامبران بخواهند خود را با هوى و هوسهاى بيقيد و شرط مردم تطبيق دهند، كار آنها دنباله روى گمراهان
است نه رهبرى رهروان راه حق .
آيه بعد مى گويد: آنها در برابر دعوت انبياء يا دعوت تو از روى استهزاء گفتند: دلهاى ما در غلاف است و ما از اين سخنان چيزى درك نمى كنيم (و قالوا قلوبنا غلف ).
آرى همينطور است ، (خداوند آنها را به خاطر كفرشان لعنت كرده و از رحمت خويش دور ساخته است (به همين دليل چيزى درك نمى كنند) و كمتر ايمان مى آورند) (بل لعنهم الله بكفرهم فقليلا ما يؤ منون ).
ممكن است جمله فوق درباره يهوديانى باشد كه پيامبران را تكذيب كردند يا به قتل رساندند، و نيز احتمال دارد درباره يهوديان معاصر پيامبر باشد كه در برابر سخنان او يك روش سرسختانه لجوجانه و انعطاف ناپذير به خود مى گرفتند، ولى در هر حال بيانگر اين واقعيت است كه انسان بر اثر پيروى از هوسهاى سركش آنچنان از درگاه خدا رانده مى شود و بر قلب او پرده ها مى افتد كه حقيقت كمتر به آن راه مى يابد.
نكته ها
1- رسالت پيامبران در اعصار مختلف
چنانكه گفتيم هواپرستان بى ايمان چون دعوت انبياء را هماهنگ با منافع كثيف خود نمى ديدند در برابر آن مقاومت مى كردند، مخصوصا با گذشت زمان تعليمات آنها را به بوته فراموشى مى سپردند، روى همين جهت لازم بود، براى يادآورى مجدد انسانها، رسولان خدا يكى پس از ديگرى فرستاده شوند، تا مكتب آنها به دست فراموشى سپرده نشود.
در سوره (مؤ منون ) آيه 44 مى خوانيم : ثم ارسلنا رسلنا تترا كلما جاء امة رسولها كذبوه فاتبعنا بعضهم بعضا: (سپس رسولان خود را پى در پى فرستاديم هر زمان رسولى به سراغ امتى مى آمد او را تكذيب مى كردند و ما آنها را يكى پس از ديگرى قرار مى داديم ).
در نهج البلاغه ، آنجا كه هدف بعثت پيامبران را تشريح مى كند همين حقيقت بازگو شده است فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ، ليستادوهم ميثاق فطرته ، و يذكروهم منسى نعمته ، و يحتجوا عليهم بالتبليغ ، و يثيروا لهم دفائن العقول : (خداوند رسولان خويش را به سوى آنها مبعوث كرد، و انبياى خويش را به سوى آنان گسيل داشت ، تا اينكه از مردم اداى پيمان فطرى آنها را طلب نمايند، و نعمتهاى فراموش شده او را يادآور شوند، با تبليغات حجت را بر مردم تمام كنند و گنجينه هاى نهفته عقلها را در پرتو تعليماتشان آشكار سازند).
بنابراين آمدن پيامبران الهى در اعصار و قرون مختلف براى يادآورى نعمتهاى او، و درخواست اداى پيمان فطرت و تجديد دعوتها و تبليغات پيامبران پيشين بوده است ، تا زحمات آنان و برنامه هاى اصلاحيشان متروك نگردد و فراموش نشود.
و اما اينكه چگونه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) خاتم پيامبران است ، و چرا بعد از او نياز به پيامبرى نيست به خواست خدا ذيل آيه 40 سوره احزاب بحث خواهد شد.
2- روح القدس چيست ؟
مفسران بزرگ درباره روح القدس ، تفسيرهاى گوناگونى دارند:
1- برخى گفته اند منظور جبرئيل است ، بنابراين معنى آيه مورد بحث چنين
خواهد بود خداوند عيسى را به وسيله جبرئيل كمك و تاءييد كرد.
شاهد اين سخن آيه 102 نحل است قل نزله روح القدس من ربك بالحق : (بگو روح القدس آن را به حقيقت بر تو نازل كرده است ).
اما چرا جبرئيل را روح القدس مى گويند؟ به خاطر اين است كه از طرفى جنبه روحانيت در فرشتگان مساءله روشنى است و اطلاق كلمه (روح ) بر آنها كاملا صحيح است ، و اضافه كردن آن به (القدس ) اشاره به پاكى و قداست فوق العاده اين فرشته است .
2- بعضى ديگر معتقدند (روح القدس ) همان نيروى غيبى است كه عيسى (عليه السلام ) را تاءييد مى كرد، و با همان نيروى مرموز الهى مردگان را به فرمان خدا زنده مى نمود.
البته اين نيروى غيبى به صورت ضعيفتر در همه مؤ منان با تفاوت درجات ايمان وجود دارد و همان امدادهاى الهى است كه انسان را در انجام طاعات و كارهاى مشكل مدد مى كند و از گناهان باز مى دارد، لذا در بعضى از احاديث در مورد بعضى شعراى اهل بيت (عليهمالسلام ) مى خوانيم كه پس از خواندن اشعارش براى امام به او فرمود: انما نفث روح القدس على لسانك : (روح القدس بر زبان تو دميد و آنچه گفتى به يارى او بود).
3- بعضى از مفسران نيز روح القدس را به معنى (انجيل ) تفسير كرده اند.
ولى دو تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد.
3- عقيده مسيحيان درباره روح القدس
در كتاب (قاموس كتاب مقدس ) چنين مى خوانيم : (روح القدس ، اقنوم سوم از اقانيم ثلاثه الهيه خوانده شده است و آن را (روح ) گويند، زيرا كه مبدع و مخترع حيات مى باشد، و مقدس گويند بواسطه اينكه يكى از كارهاى مخصوص او آنكه قلوب مؤ منين را تقديس فرمايد، و بواسطه علاقه اى كه به خدا و مسيح دارد او را (روح الله ) و (روح المسيح ) نيز مى گويند).
تفسير ديگرى كه در اين كتاب آمده اين است كه :
(اما روح القدس كه تسلى دهنده ما مى باشد همانست كه همواره ما را براى قبول و درك راستى و ايمان و اطاعت ترغيب مى فرمايد، و او است كه اشخاصى را كه در گناه و خطا مرده اند زنده مى گرداند و ايشان را پاك و منزه ساخته لائق تمجيد حضرت واجب الوجود مى فرمايد).
چنانكه ملاحظه مى كنيد در اين عبارات قاموس كتاب مقدس به دو معنى اشاره شده است : يكى اينكه روح القدس ‍ يكى از خدايان سه گانه است كه اين موافق عقيده تثليث است ، همان عقيده شرك آلودى كه آنرا از هر نظر مردود مى دانيم ، و ديگرى شبيه دومين تفسيرى است كه در بالا ذكر كرديم .
4- دلهاى بيخبر و مستور
يهود در مدينه در برابر تبليغات رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ايستادگى به خرج مى دادند، و از پذيرفتن دعوت او امتناع مى ورزيدند هر زمانى بهانه اى براى شانه خالى كردن از زير بار دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى تراشيدند كه در اين آيه مورد بحث به يكى از سخنان آنها اشاره شده است .
آنها مى گفتند دلهاى ما در حجاب و غلاف است و آنچه بر ما مى خوانى ما نمى فهميم !
مسلما آنها اين گفته را از روى استهزاء و سخريه مى گفتند، اما قرآن مى فرمايد: مطلب همانست كه آنها مى گويند، زيرا بواسطه كفر و نفاق دلهاى آنها در حجابهائى از ظلمت و گناه و كفر قرار گرفته و خداوند آنها را از رحمت خود دور داشته است ، و به همين دليل بسيار كم ايمان مى آورند.
در سوره نساء آيه 155 نيز همين مطلب يادآورى شده : و قولهم قلوبنا غلف بل طبع الله عليها بكفرهم فلا يؤ منون الا قليلا:(آنها مى گويند قلبهاى ما در غلاف است و نمى تواند گفته تو را درك كند، اين بواسطه آن است كه خداوند در اثر كفرشان مهر بر دلهايشان نهاده ، لذا جز عده كمى از آنان ايمان نخواهند آورد).

آيه و ترجمه


و لما جاءهم كتب من عند الله مصدق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنة الله على الكافرين (89)
بئسما اشتروا به انفسهم ان يكفروا بما انزل الله بغيا ان ينزل الله من فضله على من يشاء من عباده فباءو بغضب على غضب و للكافرين عذاب مهين (90)




ترجمه :

89- و هنگامى كه از طرف خداوند كتابى براى آنها آمد كه موافق نشانه هائى بود كه با خود داشتند و پيش از اين جريان به خود نويد فتح مى دادند (كه با كمك او بر دشمنان پيروز گردند، با اين همه هنگامى كه اين كتاب و پيامبرى را كه از قبل شناخته بودند نزد آنها آمد به او كافر شدند، لعنت خدا بر كافران باد!.
90- ولى آنها در مقابل بد بهائى ، خود را فروختند كه بناروا به آياتى كه خدا فرستاده بود كافر شدند و معترض بودند چرا خداوند به فضل خويش بر هر كس از بندگان خود بخواهد آيات خود را نازل مى كند، لذا خشم خداوند يكى پس از ديگرى آنها را فرو گرفت و براى كافران مجازاتى خوار كننده است .
شان نزول
از امام صادق (عليه السلام ) ذيل اين آيات چنين نقل شده كه (يهود در كتابهاى خويش ديده بودند هجرتگاه پيامبر اسلام بين كوه (عير) و كوه (احد) (دو كوه
در دو طرف مدينه ) خواهد بود، يهود از سرزمين خويش بيرون آمدند و در جستجوى سرزمين مهاجرت رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پرداختند، در اين ميان به كوهى بنام (حداد) رسيدند گفتند (حداد) همان (احد) است در همانجا متفرق شدند و هر گروهى در جائى مسكن گزيدند بعضى در سرزمين (تيما) و بعضى ديگر در (فدك ) و عده اى در (خيبر) .
آنان كه در (تيما) بودند ميل ديدار برادران خويش نمودند، در اين اثنا عربى عبور مى كرد مركبى را از او كرايه كردند، وى گفت من شما را از ميان كوه (عير) و (احد) خواهم برد، به او گفتند هنگامى كه بين اين دو كوه رسيدى ما را آگاه نما.
مرد عرب هنگامى كه به سرزمين مدينه رسيد اعلام كرد كه اينجا همان سرزمين است كه بين دو كوه عير و احد قرار گرفته است ، سپس اشاره كرد و گفت اين عير است و آن هم احد، يهود از مركب پياده شدند و گفتند: ما به مقصود رسيديم ديگر احتياج به مركب تو نيست ، و هر جا مى خواهى برو.
نامه اى به برادران خويش نوشتند كه ما آن سرزمين را يافتيم ، شما هم به سوى ما كوچ كنيد، در پاسخ آنها نوشتند ما در اينجا مسكن گزيده ايم و خانه و اموالى تهيه كرده ايم و از آن سرزمين فاصله اى نداريم ، هنگامى كه پيامبر موعود به آنجا مهاجرت نمود به سرعت به سوى شما خواهيم آمد!
آنها در سرزمين مدينه ماندند و اموال فراوانى كسب نمودند اين خبر به سلطانى بنام (تبع ) رسيد با آنها جنگيد، يهود در قلعه هاى خويش متحصن شدند، وى آنها را محاصره كرد و سپس به آنها امان داد، آنها به نزد سلطان آمدند تبع گفت من اين سرزمين را پسنديده ام و در اين سرزمين خواهم ماند، در پاسخ وى گفتند: اين چنين نخواهد شد زيرا اين سرزمين هجرتگاه پيامبرى است كه جز او كسى نمى تواند به عنوان رياست در اين سرزمين بماند.
تبع گفت : بنابراين من از خاندان خويش كسانى را در اينجا قرار خواهم داد تا آن زمانى كه پيامبر موعود بيايد وى را يارى نمايند، لذا او دو قبيله معروف اوس و خزرج را در آن مكان ساكن نمود.
اين دو قبيله هنگامى كه جمعيت فراوانى پيدا كردند به اموال يهود تجاوز نمودند، يهوديان به آنها مى گفتند هنگامى كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مبعوث گردد شما را از سرزمين ما بيرون خواهد كرد!
هنگامى كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مبعوث شد، اوس و خزرج كه به نام انصار معروف شدند به او ايمان آوردند و يهود وى را انكار نمودند اين است معنى آيه (و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا).
آرى همان جمعيتى كه با عشق و علاقه مخصوص براى ايمان به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمده بودند و در برابر اوس و خزرج افتخارشان اين بود كه پيامبرى مبعوث خواهد شد و آنها ياران خاص وى خواهند بود، بر اثر تعصب و لجاج و دنياپرستى در صف دشمنان او قرار گرفتند در حالى كه دور افتادگان گرد او را گرفته و به يارانش پيوستند.

تفسير:
خود مبلغ بوده خود كافر شدند!
باز در اين آيات سخن از يهود و ماجراهاى زندگى آنها است ، آنها همانگونه كه در شاءن نزول آمده است با عشق و علاقه مخصوصى براى ايمان به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در سرزمين مدينه سكنى گزيده بودند، و نشانه هاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را در كتاب آسمانى خود تورات مى خواندند، و با بى صبرى در انتظار ظهورش بودند (ولى هنگامى كه از طرف خداوند كتابى (قرآن ) به آنها رسيد كه موافق نشانه هائى بود كه يهود با خود داشتند با اينكه پيش از اين جريان خود را به ظهور اين پيامبر
(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نويد مى دادند و با ظهور اين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اميد فتح بر دشمنان داشتند، آرى هنگامى كه اين كتاب و پيامبرى را كه از قبل شناخته بودند، نزدشان آمد نسبت به او كافر شدند) (و لما جائهم كتاب من عند الله مصدق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جائهم ما عرفوا كفروا به ).
(لعنت خداوند بر كافران باد) (فلعنة الله على الكافرين ).
آرى گاه انسان عاشقانه به دنبال حقيقتى مى دود، ولى هنگامى كه به آن رسيد و آن را مخالف منافع شخصى خود ديد بر اثر هوا پرستى به آن پشت پا مى زند و آن را وداع مى گويد بلكه گاه به مخالفتش برمى خيزد.
اما در حقيقت يهود معامله زيان آورى انجام داده اند، كسانى كه براى پيروى از پيامبر موعود از سرزمينهاى خود كوچ كرده بودند و با مشكلات فراوان در سرزمين مدينه مسكن گزيدند تا به مقصود برسند، سرانجام در صف منكران و كافران قرار گرفتند، لذا قرآن مى گويد (آنها در برابر چه بهاى بدى خود را فروختند)؟ (بئس ما اشتروا به انفسهم ).
(آنها به آنچه خداوند نازل كرده بود به خاطر حسد كافر شدند، و معترض بودند چرا خداوند آيات خود را بر هر كس از بندگان خود بخواهد به فضل خويش نازل مى كند) (ان يكفروا بما انزل الله بغيا ان ينزل الله من فضله على من يشاء من عباده ).
گويا انتظار داشتند پيامبر موعود (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از بنى اسرائيل و از ميان خود آنها باشد و از نزول قرآن بر ديگرى ناراحت بودند!
و در پايان آيه مى گويد: (لذا شعله هاى خشم خداوند يكى پس از ديگرى آنها را فرو گرفت و براى كافران مجازات خواركننده است ) (فبائوا بغضب على غضب و للكافرين عذاب مهين ).
نكته ها
1- يك معامله زيان آور
آرى يهود معامله زيان آورى انجام دادند، چرا كه در آغاز از مناديان اسلام بودند و حتى زندگى در مدينه را با تمام مشكلاتش براى رسيدن به اين مقصود برگزيدند، اما پس از ظهور پيامبر اسلام ، تنها به خاطر اينكه او از بنى اسرائيل نيست و يا منافع شخصيشان را به خطر مى اندازد به او كافر شدند، چه معامله اى از اين زيانبارتر كه انسان نه تنها به مقصودش نرسد بلكه پس از صرف تمام نيروها در جهت ضد آن قرار گيرد، و خشم و غضب خدا را براى خود فراهم سازد.
در سخنى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : انه ليس لانفسكم ثمن الا الجنة فلا تبيعوها الا بها: (براى وجود شما قيمتى جز بهشت نيست ، خود را به غير آن نفروشيد) قابل توجه اينكه در اينجا سرمايه معامله را اصل وجود آنان ذكر مى كند چرا كه با كفر، ارزش هستى آنها به كلى سقوط مى كند گوئى فاقد شخصيت خود مى شوند، و به تعبير ديگر به بردگانى مى مانند كه وجود خود را فروخته و به اسارت ديگرى در آمده اند، آرى آنها اسير هوى و بنده شيطانند.
كلمه (اشتروا) گر چه معمولا به معنى (خريدارى كردن ) مى آيد، ولى گاه چنانكه در لغت تصريح شده به معنى فروختن نيز آمده است ، و آيه فوق از اين قبيل است .
2- تفسير (بائوا بغضب على غضب )
قرآن مجيد در سرگذشت بنى اسرائيل هنگامى كه در بيابان (سينا)
سرگردان بودند، مى گويد (و بائوا بغضب من الله ) (آنها به غضب خدا باز گشتند) سپس اضافه مى كند (اين خشم خداوند نسبت به آنها به خاطر كشتن انبياء و كافر شدن به آيات خدا بود).
در سوره آل عمران آيه 112 نيز همين معنى ديده مى شود كه يهود به خاطر كفر به آيات خدا و قتل پيامبران مورد خشم خدا قرار گرفتند، اين غضب اول است كه دامنگير آنها شد.
بازماندگان آنان بعد از ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) همان روش نياكان را در مورد اين پيامبر ادامه دادند، يعنى نه تنها به آئين او كافر شدند بلكه در برابر او به مبارزه برخاستند، اين سبب شد كه خشم و غضب تازه اى آنها را فرا گيرد و اين غضب دوم است لذا مى گويد: (فبائوا بغضب على غضب ).
(بائوا) در اصل به معنى بازگشتند و منزل گرفتند مى باشد و در اينجا كنايه از استحقاق پيدا كردن است ، يعنى آنها خشم پروردگار را همچون منزل و مكانى براى خود برگزيدند.
اين گروه طغيانگر هم قبل از قيام موسى و هم قبل از ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از طرفداران سرسخت چنين قيامى بودند اما پس از ظهور هر دو، از عقيده خود برگشتند و خشم و غضب خدا را يكى پس از ديگرى به جان خريدند.

آيه و ترجمه


و اذا قيل لهم ءامنوا بما انزل الله قالوا نؤ من بما انزل علينا و يكفرون بما وراءه و هو الحق مصدقا لما معهم قل فلم تقتلون انبياء الله من قبل ان كنتم مؤ منين (91)
و لقد جاءكم موسى بالبينات ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون (92)
و اذ اخذنا ميثاقكم و رفعنا فوقكم الطور خذوا ما ءاتيناكم بقوة و اسمعوا قالوا سمعنا و عصينا و اشربوا فى قلوبهم العجل بكفرهم قل بئس ما يامركم به ايمانكم ان كنتم مؤ منين (93)




ترجمه :

91- و هنگامى كه به آنها گفته شود به آنچه خداوند نازل فرموده است ايمان بياوريد، مى گويند ما به چيزى ايمان مى آوريم كه بر خود ما نازل شده ، و به غير آن كافر مى شوند، در حالى كه حق است و آياتى را كه بر آنها نازل شده تصديق مى كند بگو اگر راست مى گوئيد و به آياتى كه بر خودتان نازل شده ايمان داريد پس چرا پيامبران خدا را پيش از اين به قتل مى رسانيد؟
92- (و نيز) موسى آنهمه معجزات را براى شما آورد (چرا شما) بعد از آن گوساله را انتخاب كرديد و با اين كار ستم نموديد؟
93- (و نيز) از شما پيمان گرفتيم ، و كوه طور را بالاى سر شما برافراشتيم (و به شما گفتيم ) اين دستوراتى را كه به شما داده ايم محكم بگيريد و درست بشنويد، شما گفتيد شنيديم و مخالفت كرديم ! و دلهاى آنها با محبت گوساله بر اثر كفر آبيارى شد، بگو چه فرمان بدى ايمان شما به شما مى دهد اگر ايمان داريد!

تفسير:
تعصبهاى نژادى
در تفسير آيات گذشته خوانديم كه يهود با آنهمه زحمات و مشكلاتى كه در راه رسيدن به (پيامبر موعود تورات ) متحمل شدند به خاطر حسد، يا به خاطر اينكه اين پيامبر از بنى اسرائيل نيست ، و منافع شخصى آنها را به خطر مى اندازد از اطاعت و ايمان به او سرباز زدند.
در تعقيب آن در آيات مورد بحث به جنبه تعصبات نژادى يهود كه در تمام دنيا به آن معروفند اشاره كرده چنين مى گويد: (هنگامى كه به آنها گفته شود به آنچه خداوند نازل فرموده ايمان بياوريد، مى گويند ما به چيزى ايمان مى آوريم كه بر خود ما نازل شده باشد (نه بر اقوام ديگر) و به غير آن كافر مى شوند) (و اذا قيل لهم آمنوا بما انزل الله قالوا نؤ من بما انزل علينا و يكفرون بما ورائه ).
آنها نه به انجيل ايمان آوردند و نه به قرآن ، بلكه تنها جنبه هاى نژادى و منافع خويش را در نظر مى گرفتند (در حالى كه اين قرآن حق است و منطبق بر نشانه ها و علامتهائى است كه در كتاب خويش خوانده بودند) (و هو الحق مصدقا لما معهم ).
پس از آن پرده از روى دروغ آنان بر داشته و مى گويد: اگر بهانه عدم ايمان شما اين است كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از شما نيست (پس چرا به پيامبران خودتان در گذشته ايمان نياورديد؟ پس چرا آنها را كشتيد اگر راست مى گوئيد و ايمان داريد؟! (قل فلم تقتلون انبياء الله من قبل ان كنتم مؤ منين ).
اگر به راستى آنها به تورات ايمان داشتند، توراتى كه قتل نفس را گناه بزرگى مى شمرد نمى بايست پيامبران بزرگ خدا را به قتل برسانند.
از اين گذشته اصولا اين سخن كه ما تنها به دستوراتى ايمان مى آوريم كه بر ما نازل شده باشد، انحراف روشنى از اصول توحيد و مبارزه با شرك است ، اين يكنوع خودخواهى و خودپرستى است ، چه در شكل شخصى باشد يا در شكل نژادى .
توحيد آمده است كه اين گونه خوهاى زشت را از وجود انسان ريشه كن سازد، تا انسانها دستورات خدا را فقط به خاطر اينكه از ناحيه خدا است بپذيرند.
به عبارت ديگر اگر پذيرش دستورات الهى مشروط به اين باشد كه بر خود ما نازل گردد اين در حقيقت شرك است نه ايمان ، و كفر است نه اسلام ، و قبول چنين دستوراتى هرگز دليل ايمان نخواهد بود.
جالب اينكه در آيه فوق مى گويد: (هنگامى كه به آنها گفته شود به آنچه خدا نازل كرده ايمان بياوريد ...) كه در اين عبارت نه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مطرح است و نه موسى و عيسى (عليهماالسلام ) بلكه صرفا (ما انزل الله ).
قرآن براى روشنتر ساختن دروغ و كذب آنها، در آيه بعد، سند ديگرى را بر ضد آنها افشا مى كند و مى گويد: (موسى آنهمه معجزات و دلائل روشن را براى شما آورد، ولى شما بعد از آن گوساله را انتخاب كرديد و با اين كار ظالم و ستمگر بوديد)! (و لقد جائكم موسى بالبينات ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون ).
اگر شما راست مى گوئيد و به پيامبر خودتان ايمان داريد پس اين گوساله
پرستى بعد از آنهمه دلائل روشن توحيدى چه بود؟ اين چه ايمانى است كه به محض غيبت موسى و رفتنش به كوه طور از دلهاى شما پرواز مى كند و كفر جاى آن ، و گوساله جاى توحيد را مى گيرد؟
آرى شما با اين كارتان هم به خود ستم كرديد و هم به جامعه خود و نسلهاى آينده تان .
در سومين آيه مورد بحث سند ديگرى بر بطلان اين ادعاى آنها ذكر كرده مساءله پيمان كوه طور را به ميان مى كشد و مى گويد: (ما از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بالاى سرتان قرار داديم و به شما گفتيم دستوراتى را كه مى دهيم محكم بگيريد و درست بشنويد اما آنها گفتند شنيديم و مخالفت كرديم ).
(و اذ اخذنا ميثاقكم و رفعنا فوقكم الطور خذوا ما آتينا كم بقوة و اسمعوا قالوا سمعنا و عصينا)
(آرى دلهاى آنها به خاطر كفرشان با محبت گوساله آبيارى شده بود)! (واشربوا فى قلوبهم العجل بكفرهم ).
آرى شرك و دنيا پرستى كه نمونه آن عشق به گوساله طلائى سامرى بود در تار و پود قلبشان نفوذ كرد، و در سراسر وجودشان ريشه دواند، و به همين دليل خدا را فراموش كردند.
شگفتا! اين چگونه ايمانى است كه هم با كشتن پيامبران خدا مى سازد و هم گوساله پرستى را اجازه مى دهد، و هم ميثاقهاى محكم الهى را به دست فراموشى مى سپرد؟!
آرى (اگر شما مؤ منيد ايمانتان بد دستوراتى به شما مى دهد) (قل بئسما يامركم به ايمانكم ان كنتم مؤ منين ).
نكته ها
1- جمله (قالوا سمعنا و عصينا) (ما شنيديم و معصيت كرديم ) به اين معنى نيست كه آنها اين سخن را به زبان جارى كردند، بلكه ظاهرا منظور اين است كه آنها با عمل خود اين واقعيت را نشان دادند، و اين يكنوع كنايه زيبا است كه در سخنان روزمره نيز ديده مى شود.
2- جمله (و اشربوا فى قلوبهم العجل ) نيز كنايه جالبى را منعكس مى كند كه بيانگر حال قوم يهود است .
توضيح اينكه : كلمه (اشراب ) همانگونه كه از (مفردات راغب ) بر مى آيد دو معنى دارد:
اگر از باب (اشربت البعير) باشد يعنى ريسمان را به گردن شتر بستم بنابراين معنى جمله بالا اين مى شود كه ريسمانى محكم از علاقه و محبت قلب آنها را با گوساله ارتباط داده بود.
و اگر از ماده (اشراب ) به معنى آبيارى كردن يا ديگرى را آب دادن باشد و در اين صورت كلمه حب در تقدير خواهد بود و معنى جمله رويهمرفته چنين است :
بنى اسرائيل قلوب خود را با محبت گوساله سامرى آبيارى كردند.
اين جزو عادات عرب است كه هر گاه علاقه اى سخت و يا كينه زيادى نسبت به چيزى را بخواهند برسانند تعبيرى همانند تعبير بالا مى آورند.
ضمنا از تعبير فوق نكته ديگرى نيز استفاده مى شود و آن اينكه نبايد از اين كارهاى نادرست بنى اسرائيل تعجب كرد، زيرا اين اعمال محصول سرزمين قلب آنها است كه با آب شرك آبيارى شده ، و چنين سرزمينى كه با چنان آبى آبيارى
شود محصولى جز خيانت و قتل پيامبران و گناه و ظلم نخواهد داشت .
اهميت اين موضوع وقتى روشنتر مى شود كه به زشتى قتل و كشتار انسان در آئين يهود كه با اهميت خاصى از اين موضوع سخن گفته توجه گردد، آئين يهود بقدرى اين جنايت را بد مى دانست كه بنا به نوشته (قاموس كتاب مقدس ) صفحه 687: (قتل عمد و قباحت آن به طورى در نزد اسرائيليان اهميت داشت كه به مرور ايام با بست نشستن در شهرهاى بست ، و يا ملتجى شدن به اماكن مشرفه سبب استخلاص و برائت ذمه قاتل نمى شد، بلكه در هر صورت وى را قصاص مى نمودند).
اين است معنى كشتن انسانها از نظر تورات تا چه رسد به كشتن پيامبران خدا.

آيه و ترجمه


قل ان كانت لكم الدار الاخرة عند الله خالصة من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين (94)
و لن يتمنوه ابدا بما قدمت ايديهم والله عليم بالظلمين (95)
و لتجدنهم احرص الناس على حيوة و من الذين اشركوا يود احدهم لو يعمر الف سنة و ما هو بمزحزحه من العذاب ان يعمر و الله بصير بما يعلمون (96)




ترجمه :

94- بگو اگر (آنچنانكه مدعى هستيد) سراى ديگر در نزد خدا مخصوص شما است نه ساير مردم پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوئيد.
95- ولى آنها هرگز به خاطر اعمال بدى كه پيش از خود فرستاده اند آرزوى مردن نخواهند كرد و خداوند از ستمگران آگاه است .
96- آنها را حريصترين مردم حتى حريصتر از مشركان بر زندگى (اين دنيا و اندوختن ثروت ) خواهى يافت (تا آنجا) كه هر يك از آنها دوست دارد هزار سال عمر كند در حالى كه اين عمر طولانى او را از عقاب خداوند باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بينا است .

تفسير:
گروه از خود راضى
از تاريخ زندگى يهود علاوه بر آيات مختلف قرآن مجيد چنين برمى آيد
كه آنها خود را يك نژاد برتر مى دانستند، و معتقد بودند گل سر سبد جامعه انسانيتند، بهشت به خاطر آنها آفريده شده !، و آتش جهنم با آنها چندان كارى ندارد! آنها فرزندان خدا و دوستان خاص او هستند، و خلاصه آنچه خوبان همه دارند آنها تنها دارند!
اين خودخواهى ابلهانه در آيات مختلفى از قرآن كه سخن از يهود منعكس است .
در آيه 18 سوره مائده مى خوانيم : نحن ابناء الله و احبائه : (ما فرزندان خدا و دوستان خاص او هستيم ).
و در آيه 111 سوره بقره مى خوانيم : وقالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا او نصارى : (آنها گفتند كسى در بهشت داخل نمى شود مگر اينكه يهودى يا نصرانى باشد).
و در آيه 80 سوره بقره مى خوانيم و قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودة : (آتش دوزخ جز چند روزى به ما اصابت نخواهد كرد).
اين پندارهاى موهوم از يكسو آنها را به ظلم و جنايت و گناه و طغيان دعوت مى كرد، و از سوى ديگر به كبر و خودپسندى و خود برتر بينى .
قرآن مجيد در آيات فوق پاسخ دندانشكنى مى دهد مى گويد: (اگر (آنچنان كه شما مدعى هستيد) سراى آخرت نزد خدا مخصوص شما است نه ساير مردم پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوئيد) (قل ان كانت لكم الدار الاخرة عندالله خالصة من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين ).
آيا ميل نداريد به جوار رحمت خدا پناه بريد و نعمتهاى بى پايان بهشت در اختيار شما باشد آيا دوست ، آرزوى ديدن محبوب خود را ندارد؟!
يهود با گفتن اين سخنها كه بهشت مخصوص ما است يا ما چند روزى بيش در آتش نمى سوزيم ، مى خواستند مسلمانان را نسبت به آئينشان دلسرد كنند.
ولى قرآن پرده از روى دروغ و تزوير آنان بر مى دارد، زيرا آنها به هيچوجه حاضر به ترك زندگى دنيا نيستند و اين خود دليل محكمى بر كذب آنها است ، راستى اگر انسان چنان ايمانى به سراى آخرت داشته باشد چرا اينقدر به زندگى اين جهان دل ببندد؟ و براى وصول به آن مرتكب هزار گونه جنايت شود؟
در آيه بعد، قرآن اضافه مى كند: (آنها هرگز تمناى مرگ نخواهند كرد، به خاطر اعمال بدى كه پيش از خود فرستادند) (و لن يتمنوه ابدا بما قدمت ايديهم ).
(و خداوند از ستمگران ، آگاه است ) (و الله عليم بالظالمين ).
آرى آنها مى دانستند در پرونده اعمالشان چه نقطه هاى سياه و تاريك وجود دارد، آنها از اعمال زشت و ننگين خود مطلع بودند، خدا نيز از اعمال اين ستمگران آگاه است ، بنابراين سراى آخرت براى آنها سراى عذاب و شكنجه و رسوائى است و به همين دليل خواهان آن نيستند.
آخرين آيه مورد بحث از حرص شديد آنها به ماديات چنين سخن مى گويد تو آنها را حريصترين مردم بر زندگى مى بينى ) (و لتجدنهم احرص الناس على حياة ).
(حتى حريصتر از مشركان ) (و من الذين اشركوا).
حريص در اندوختن مال و ثروت ، حريص در قبضه كردن دنيا، حريص در انحصارطلبى ، آنها حتى از مشركان كه طبعا مى بايست در جمع آورى اموال از همه حريصتر باشند و از هر راه بدست آورند باكى نداشته باشند حريصترند.
(آنچنان علاقه به دنيا دارند كه هر يك از آنها دوست دارد هزار سال عمر كند). (يود احدهم لو يعمر الف سنة ).
براى جمع ثروت بيشتر يا به خاطر ترس از مجازات !
آرى هر يك تمناى عمر هزار ساله دارد (ولى اين عمر طولانى او را از عذاب خداوند باز نخواهد داشت ) (و ما هو بمزحزحه من العذاب ان يعمر).
و اگر گمان كنند كه خداوند از اعمالشان آگاه نيست ، اشتباه مى كنند (خداوند نسبت به اعمال آنها بصير و بينا است ) (و الله بصير بما يعملون ).
نكته ها
نكته 1- البته بايد توجه داشت كه مقصود از هزارسال ، عدد هزار نيست ، بلكه كنايه از عمر بسيار طولانى است و به تعبير ديگر عددتكثير است نه (تعداد).
بعضى از مفسران مى گويند: عدد هزار در آن زمان بزرگترين عدد نزد عرب بوده و اعداد بزرگتر از آن نام مخصوصى نداشته است ، ولذا رساترين تعبير براى فزونى محسوب مى شده است .
نكته 2- تعبير به على حياة (به صورت نكره ) به گفته جمعى از مفسران
براى تحقيراست يعنى آنها آنقدر به زندگى دنيا دل بسته اند كه حتى پستترين زندگى اين جهان راكه در نهايت بدبختى باشد بر سراى آخرت ترجيح مى دهند.
نكته 3- بى شك سرچشمه بسيارى از جنگها و خونريزيها
درطول تاريخ بشر برترى جوئى نژادى بوده است ، مخصوصا در جنگ جهانىاول و دوم كه بزرگترين رقم تلفات و ويرانى را در تاريخ همراه داشت ،عامل نژاد پرستى آلمانها (يا حزب نازى ) عامل غيرقابل انكارى بود.
و اگر بنا شود نژاد پرستان جهان را رده بندى كنيم بدون شك يهود در رده هاى بالا قرار خواهند گرفت ، هم اكنون كشورى را كه آنها به نام اسرائيل تشكيل داده اند بر مبناى همين مساءله نژاد تاءسيس شده ، چه جنايتهاى هولناكى كه براى تشكيل آن مرتكب شدند، و چه جنايات وحشتناكى كه براى نگهدارى آن مرتكب مى شوند.
آنها حتى آئين موسى (عليه السلام ) را در نژاد خود محصور ساخته اند، و اگر كسى از غير نژاد يهود بخواهد اين آئين را بپذيرد براى آنها جالب نيست ، به همين دليل تبليغ و دعوت به سوى آئين خود در ميان اقوام ديگر نمى كنند.
همين وضع خاص آنها سبب شده كه در انظار جهانيان منفور گردند، چرا كه مردم دنيا كسانى را كه براى خود امتيازى بر ديگران قائل باشند هرگز دوست ندارند.
اصولا نژاد پرستى شعبهاى از شرك است و به همين دليل اسلام شديدا با آن مبارزه كرده و همه انسانها را از يك پدر و مادر مى داند كه امتيازشان تنها به تقوا و پرهيزكارى است .
نكته 4- بيشتر مردم از مرگ مى ترسند و وحشت دارند و پس ازتحليل و بررسى مى بينيم كه ريشه اين ترس را يكى از دو چيزتشكيل مى دهد:
1- بسيارى از مردم مرگ را به معنى فنا و نيستى و نابودى تفسير مى كنند و بديهى است كه انسان از فنا و نيستى وحشت دارد، اگر انسان مرگ را به اين معنى تفسير كند حتما از آن گريزان خواهد بود، و لذا حتى در بهترين حالات زندگى و در اوج پيروزى فكر اين مطلب كه روزى اين زندگى پايان مى يابد، شهد زندگى را در كام آنان زهر مى كند، و هميشه از اين نظر نگرانند.
2- افرادى كه مرگ را پايان زندگى نمى دانند و مقدمه اى براى زندگى در سرائى وسيعتر و عاليتر مى بينند به خاطر اعمال خود و خلافكاريها از مرگ وحشت دارند، زيرا مرگ را آغاز رسيدن به نتائج شوم اعمال خود مى بينند، بنابراين براى فرار از محاسبه الهى و كيفر اعمال ، ميل دارند هر چه بيشتر مرگ را به عقب بيندازند، آيه بالا اشاره به دسته دوم مى كند
ولى پيغمبران بزرگ خدا از يكسو ايمان به زندگى جاويدان بعد از مرگ را در دلها زنده كردند و چهره ظاهرى وحشتناك مرگ را در نظرها دگرگون ساخته ، چهره واقعى آن را كه دريچه اى به زندگى عاليتر است به مردم نشان دادند.
و از سوى ديگر دعوت به (پاكى عمل ) كردند تا وحشت از مرگ بخاطر كيفر اعمال نيز زائل گردد، بنابراين مردم با ايمان از پايان زندگى و مرگ بهيچوجه وحشت ندارند.

آيه و ترجمه


قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن الله مصدقا لما بين يديه و هدى و بشرى للمؤ منين (97)
من كان عدوا لله و ملائكته و رسله و جبريل و ميكال فان الله عدو للكافرين (98)




ترجمه :

97- (آنها مى گويند چون فرشتهاى كه وحى بر تو نازل مى كند جبرئيل است و ما با جبرئيل دشمن هستيم به تو ايمان نمى آوريم ) بگو كسى كه دشمن جبرئيل باشد (در حقيقت دشمن خدا است ) چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرده است ، قرآنى كه كتب آسمانى پيشين را تصديق مى كند و هدايت و بشارت براى مؤ منان است .
98- كسى كه دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئيل و ميكائيل باشد (كافر است و) خداوند دشمن كافران است .
شان نزول
هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به مدينه آمد روزى ابن صوريا (يكى از علماى يهود) با جمعى از يهود فدك نزد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمدند، و سؤ الات گوناگونى از حضرتش كردند، و نشانه هائى را كه گواه نبوت و رسالت او بود جستجو نمودند، از جمله گفتند: اى محمد خواب تو چگونه است ؟ زيرا به ما اطلاعاتى درباره خواب پيامبر موعود داده شده است ، فرمود: تنام عيناى و قلبى يقظان !: (چشم من به خواب مى رود اما قلبم بيدار است ) گفتند راست گفتى اى محمد! و پس از سؤ الات متعدد
ديگر، ابن صوريا گفت : يك سؤ ال باقى مانده كه اگر آن را صحيح جواب دهى به تو ايمان مى آوريم و از تو پيروى خواهيم كرد، نام آن فرشتهاى كه بر تو نازل مى شود چيست ؟ فرمود: جبرئيل است .
(ابن صوريا) گفت : او دشمن ما است ، دستورهاى مشكل درباره جهاد و جنگ مى آورد، اما ميكائيل هميشه دستورهاى ساده و راحت آورده ، اگر فرشته وحى تو ميكائيل بود به تو ايمان مى آورديم !.

تفسير:
ملت بهانه جو!
بررسى شاءن نزول آيه فوق انسان را بار ديگر به ياد بهانه جوئيهاى ملت يهود مى اندازد كه از زمان پيامبر بزرگوار موسى (عليه السلام ) تا كنون اين برنامه را دنبال كرده اند، و براى شانه خالى كردن از زير بار حق هر زمان به سراغ بهانه اى مى روند.
در اينجا چنانكه مشاهده مى كنيم : تنها بهانه اين است كه چون جبرئيل فرشته وحى تو است و تكاليف سنگين خدا را ابلاغ مى كند ما ايمان نمى آوريم ، ما دشمن او هستيم اگر فرشته وحى ميكائيل بود، بسيار خوب بود، ايمان مى آورديم ؟.
از اينان بايد پرسيد مگر فرشتگان الهى با يكديگر از نظر انجام وظيفه فرق دارند؟ اصولا مگر آنها طبق خواسته خودشان عمل مى كنند يا از پيش خود چيزى مى گويند؟ آنها همانگونه اند كه قرآن معرفى كرده لا يعصون الله ما امرهم : (هر چه خداوند دستور دهد همان را انجام مى دهند) (تحريم 6).
به هر حال قرآن در پاسخ اين بهانه جوئيها چنين مى گويد: (به آنها بگو
هر كس دشمن جبرئيل باشد (در حقيقت دشمن خدا است ) چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرده است ) (قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن الله ).
(قرآنى كه كتب آسمانى پيشين را تصديق مى كند) (و هماهنگ با نشانه هاى آنها است ) (مصدقا لما بين يديه ).
(قرآنى كه مايه هدايت و بشارت براى مؤ منان است ) (و هدى و بشرى للمؤ منين ).
در حقيقت در اين آيه سه پاسخ به اين گروه داده شده است :
نخست اينكه جبرئيل چيزى از نزد خود نمى آورد هر چه هست (باذن الله ) است .
ديگر اينكه نشانه صدق از كتب پيشين در آن وجود دارد چرا كه مطابق نشانه هاى آنها است .
سوم اينكه محتواى آن خود دليل بر اصالت و حقانيت آن مى باشد.
آيه بعد همين موضوع را با تاءكيد بيشتر تواءم با تهديد بيان مى كند و مى گويد: (هر كس دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئيل و ميكائيل باشد خداوند دشمن او است ، خدا دشمن كافران است ) (من كان عدوا لله و ملائكته و رسله و جبريل و ميكال فان الله عدو للكافرين ).
اشاره به اينكه اينها قابل تفكيك نيستند الله ، فرشتگان او، فرستادگان او، جبرئيل ، ميكائيل و هر فرشته ديگر، و در حقيقت دشمنى با يكى دشمنى با بقيه است .
به تعبير ديگر دستورات الهى كه تكامل بخش انسانهاست از سوى خداوند
بوسيله فرشتگان بر پيامبران نازل مى شود و اگر تفاوتى بين ماءموريتهاى آنها باشد از قبيل تقسيم مسئوليت است نه تضاد در ماءموريت ، آنها همه در مسير يك هدف قرار دارند، بنابراين دشمنى با يكى از آنها، دشمنى با خدا است .
(جبريل ) و (ميكال )
نام (جبريل ) سه بار، و نام (ميكال ) يكبار در قرآن مجيد، در همين مورد آمده است و از همين آيات استفاده مى شود كه هر دو از فرشتگان بزرگ و مقرب خدايند (در تلفظات معمولى مسلمين جبرئيل و ميكائيل هر دو با همزه و ياء تلفظ مى شود، ولى در متن قرآن تنها به صورت جبريل و ميكال آمده است ) جمعى عقيده دارند كه (جبريل ) لفظى است عبرانى و اصل آن (جبرئيل ) به معنى (مرد خدا) يا (قوت خدا) است ( (جبر) به معنى (قوت يا مرد) و (ئيل ) به معنى (خدا) است ).
به موجب آيات مورد بحث جبرئيل پيك وحى خدا بر پيامبر، و نازل كننده قرآن بر قلب پاك او بوده است ، در حالى كه در سوره نحل آيه 102 واسطه وحى (روح القدس ) معرفى شده .
و در سوره (شعراء آيه 191) مى خوانيم قرآن را روح الامين براى آن حضرت آورده ، ولى همانگونه كه مفسران تصريح كرده اند: منظور از روح القدس و روح الامين همان جبرئيل است .
ضمنا احاديثى در دست داريم كه به موجب آنها جبرئيل به صورتهاى گوناگون بر پيامبر نازل مى شد و در مدينه جبرئيل غالبا به صورت دحيه كلبى كه مردى بسيار زيبا بود بر آن حضرت نمايان مى گشت .
از سوره نجم استفاده مى شود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) جبرئيل را دو بار
(به صورت اصليش ) مشاهده كرد.
در كتب اسلامى معمولا چهار فرشته مقرب خدا را جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل شمرده اند كه از ميان اينها جبرئيل از همه برتر است .
در منابع يهود نيز سخن از جبريل و ميكال آمده است ، از جمله در كتاب دانيال جبرئيل به عنوان مغلوب كننده رئيس شياطين و ميكائيل به عنوان حامى قوم اسرائيل معرفى شده .
بعضى از محققان مى گويند در منابع يهود چيزى كه دلالت بر خصومت جبريل با آنها داشته باشد ديده نشده ، و اين خود مؤ يد آن است كه اظهار عداوت يهوديان معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نسبت به جبريل يك بهانه بيش نبوده ، تا بوسيله آن از پذيرش اسلام سر باز زنند، چرا كه در منابع مذهبى خودشان ريشه اى نداشته است .

آيه و ترجمه


و لقد انزلنا اليك ءايات بينات و ما يكفر بها الا الفاسقون (99)
او كلما عاهدوا عهدا نبذه فريق منهم بل اكثرهم لا يؤ منون (100)
و لما جاءهم رسول من عندالله مصدق لما معهم نبذ فريق من الذين اوتوا الكتاب كتب الله وراء ظهورهم كانهم لايعلمون (101)




ترجمه :

99- نشانه هاى روشنى براى تو فرستاديم ، و جز فاسقان كسى به آنها كفر نمى ورزد.
100- و آيا هر بار آنها (يهود) پيمانى (با خدا و پيامبر) بستند جمعى آن را دور نيفكندند؟ (و با آن مخالفت نكردند ؟) و بيشتر آنها ايمان نمى آورند.
101- و هنگامى كه فرستاده اى از سوى خدا به سراغشان آمد در حالى كه با نشانه هائى كه نزد آنها بود مطابقت داشت ، جمعى از آنان كه داراى كتاب بودند كتاب خدا را پشت سر افكندند، گوئى اصلا از آن خبر ندارند.
شاءن نزول
در مورد آيه اول شاءن نزولى از ابن عباس نقل شده است و آن اينكه : (ابن صوريا) دانشمند يهودى از روى لجاج و عناد به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) گفت : تو
چيزى كه براى ما مفهوم باشد نياورده اى ! و خداوند نشانه روشنى بر تو نازل نكرده تا ما از تو تبعيت كنيم ، آيه فوق نازل شد و به او صريحا پاسخ گفت .

تفسير:
پيمان شكنان يهود
در نخستين آيه مورد بحث ، قرآن به اين حقيقت اشاره مى كند كه دلائل كافى و نشانه هاى روشن و آيات بينات در اختيار پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) قرار دارد و آنها كه انكار مى كنند در حقيقت ، پى به حقانيت دعوت او برده و به خاطر اغراض خاصى به مخالفت برخاسته اند، مى گويد: (ما بر تو آيات بينات نازل كرديم و جز فاسقان كسى به آنها كفر نمى ورزد) (و لقد انزلنا اليك آيات بينات و ما يكفر بها الا الفاسقون ).
تفكر در آيات قرآن براى هر انسان پاكدل و حقجوئى روشن كننده راهها است و با مطالعه اين آيات مى توان به صدق دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و عظمت قرآن پى برد، ولى اين حقيقت را تنها كسانى درك مى كنند كه قلبشان بر اثر گناه تاريك نشده باشد، بنابراين جاى تعجب نيست كه فاسقان و آلودگان به گناه و آنها كه از اطاعت فرمان خدا سر باز زده اند هرگز به آن ايمان نياورند.
سپس به يكى از اوصاف بسيار بد جمعى از يهود يعنى پيمان شكنى كه گويا با تاريخ آنها همراه است اشاره كرده مى گويد: (آيا هر بار آنان پيمانى با خدا و پيامبر بستند جمعى از آنها آن را دور نيفكندند و با آن مخالفت نكردند)؟!(او كلما عاهدوا عهدا نبذه فريق منهم ).
آرى (اكثرشان ايمان نمى آورند) (بل اكثرهم لا يؤ منون ).
خداوند از آنها در كوه طور پيمان گرفت كه به فرمانهاى تورات عمل كنند
ولى سر انجام اين پيمان را شكستند و فرمان او را زير پا گذاردند.
و نيز از آنها پيمان گرفته شده بود كه به پيامبر موعود (پيامبر اسلام كه بشارت آمدنش در تورات داده شده بود) ايمان بياورند به اين پيمان نيز عمل نكردند.
يهود بنى نضير و بنى قريظه هنگام ورود پيامبر اسلام به مدينه نيز با او پيمان بستند كه لااقل به دشمنانش كمك نكنند، ولى عاقبت اين پيمان را هم شكستند و در جنگ احزاب با مشركان مكه بر ضد اسلام همكارى كردند.
اساسا اين شيوه ديرينه اكثريت يهود است كه به عهد خويش پايبند نيستند و هم اكنون نيز به روشنى مى بينيم كه هرگاه منافع صهيونيستها و اسرائيل غاصب به خطر بيفتد، تمام عهدنامه هاى خصوصى و جهانى را زير پا گذارده ، و با بهانه هاى واهى همه را به دست فراموشى مى سپارند.
آخرين آيه مورد بحث ، تاءكيد صريحتر و گوياترى روى همين موضوع دارد مى گويد: (هنگامى كه فرستاده اى از سوى خدا به سراغ آنها آمد و با نشانه هائى كه نزد آنها بود مطابقت داشت ، جمعى از آنان كه داراى كتاب بودند كتاب الهى را پشت سر افكندند، آنچنان كه گوئى اصلا از آن خبر ندارند) (و لما جائهم رسول من عند الله مصدق لما معهم نبذ فريق من الذين اوتوا الكتاب كتاب الله وراء ظهورهم كانهم لايعلمون ).
تا آن زمان كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مبعوث نشده بود علماى يهود، مردم را به آمدنش بشارت مى دادند و نشانه ها و مشخصات او را بر مى شمردند اما هنگامى كه به رسالت مبعوث گشت آنچنان از محتويات تورات ، رخ بر تافتند كه گوئى هرگز آن را نديده بودند و نخوانده بودند.
آرى اين است نتيجه خودخواهى و دنيا پرستى كه انسانى را كه در آغاز از
مبلغان سر سخت حق بوده به هنگام رسيدن به آن در صف دشمنان آشتى ناپذير قرار مى دهد.
نكته ها
نكته 1- روشن است تعبير به (نزول ) (فرود آمدن ) يا(انزال ) (فرو فرستادن ) در مورد قرآن مجيد به اين معنى نيست كه مثلا خداوند مكانىدر آسمانها دارد و قرآن را از آن محل بالا فرو فرستاده است ، بلكه اين تعبير اشاره بهعلو مقامى و معنوى پروردگار است .
نكته
2- كلمه (فاسق ) از ماده (فسق ) در اصل به معنى خارج شدن هسته از درون رطب (خرماى تازه ) است ، به اين ترتيب كه گاهى رطب از شاخه درخت نخل سقوط مى كند، هسته از درون آن به خارج مى پرد، عرب از اين معنى تعبير به (فسقت النواة ) مى كند سپس به تمام كسانى كه لباس طاعت پروردگار را از تن در آورده و از راه و رسم بندگى خارج شده اند فاسق گفته شده است .
در حقيقت همان گونه كه هسته خرما به هنگام بيرون آمدن ، آن قشر شيرين و مفيد و مغذى را رها مى سازد، آنها نيز با اعمال خود تمام ارزش و شخصيت خويش را از دست مى دهند.
نكته 3 قرآن در بحثهاى فوق مانند ديگر بحثها هرگز تمام يك قوم را به خاطر گناهاكثريت مورد ملامت قرار نمى دهد، بلكه با تعبير (فريق ) و همچنين (اكثر) سهماقليت با تقوا و مؤ من را محفوظ مى دارد، و اين است راه و رسم حق طلبى و حقجوئى .

آيه و ترجمه


و اتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمن و ما كفر سليمن و لكن الشياطين كفروا يعلمون الناس السحر و ما انزل على الملكين ببابل هاروت و ماروت و ما يعلمان من احد حتى يقولا انما نحن فتنة فلا تكفر فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه و ما هم بضارين به من احد الا باذن الله و يتعلمون ما يضرهم و لا ينفعهم و لقد علموا لمن اشترئه ماله فى الاخرة من خلق و لبئس ما شروا به انفسهم لو كانوا يعلمون (102)
و لو انهم ءامنوا و اتقوا لمثوبة من عند الله خير لو كانوا يعلمون (103)




ترجمه :

102- (يهود) از آنچه شياطين در عصر سليمان بر مردم مى خواندند پيروى مى كردند، سليمان هرگز (دست به سحر نيالود و كافر نشد، ولكن شياطين كفر ورزيد و به مردم
تعليم سحر دادند (و نيز يهود) از آنچه بر دو فرشته بابل (هاروت ) و (ماروت ) نازل شد پيروى كردند، (آنها طريق سحر كردن را براى آشنائى به طرز ابطال آن به مردم ياد مى دادند) و به هيچ كس چيزى ياد نمى دادند مگر اينكه قبلا به او مى گفتند ما وسيله آزمايش شما هستيم ، كافر نشويد (و از اين تعليمات سوء استفاده نكنيد) ولى آنها از آن دو فرشته مطالبى را مى آموختند كه بتوانند به وسيله آن ميان مرد و همسرش جدائى بيفكنند (نه اينكه از آن براى ابطال سحر استفاده كنند) ولى هيچگاه بدون فرمان خدا نمى توانند به انسانى ضرر برسانند، آنها قسمتهائى را فرا مى گرفتند كه براى آنان زيان داشت و نفعى نداشت ، و مسلما مى دانستند هر كسى خريدار اين گونه متاع باشد بهرهاى در آخرت نخواهد داشت و چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را به آن مى فروختند اگر علم و دانشى مى داشتند!.
103 و اگر آنها ايمان مى آوردند و پرهيزكارى پيشه مى كردند پاداشى كه نزد خداوند بود براى آنان بهتر بود، اگر آگاهى داشتند.

تفسير:
سليمان و ساحران بابل
از احاديث چنين بر مى آيد كه در زمان سليمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) گروهى در كشور او به عمل سحر و جادوگرى پرداختند سليمان دستور داد تمام نوشته ها و اوراق آنها را جمع آورى كرده در محل مخصوصى نگهدارى كنند (اين نگهدارى شايد به خاطر آن بوده كه مطالب مفيدى براى دفع سحر ساحران در ميان آنها وجود داشته )
پس از وفات سليمان گروهى آنها را بيرون آورده و شروع به اشاعه و تعليم سحر كردند، بعضى از اين موقعيت استفاده كرده و گفتند سليمان اصلا پيامبر نبود بلكه به كمك همين سحر و جادوگريها بر كشورش مسلط شد و امور خارق العاده انجام مى داد!
گروهى از بنى اسرائيل هم از آنها تبعيت كردند و سخت به جادوگرى دل بستند، تا آنجا كه دست از تورات نيز برداشتند.
هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ظهور كرد و ضمن آيات قرآن اعلام نمود سليمان از پيامبران خدا بوده است ، بعضى از احبار و علماى يهود گفتند: از محمد تعجب نمى كنيد كه مى گويد سليمان پيامبر است در صورتى كه او ساحر بوده ؟.
اين گفتار يهود علاوه بر اينكه تهمت و افتراى بزرگى نسبت به اين پيامبر الهى محسوب مى شد لازمهاش تكفير سليمان (عليه السلام ) بود، زيرا طبق گفته آنان سليمان مرد ساحرى بوده كه خود را به دروغ پيامبر خوانده و اين عمل موجب كفر است .
آيات فوق به آنها پاسخ مى گويد.
به هر حال نخستين آيه مورد بحث فصل ديگرى از زشتكاريهاى يهود را معرفى مى كند كه پيامبر بزرگ خدا سليمان را به سحر و جادوگرى متهم ساختند، مى گويد:(آنها از آنچه شياطين در عصر سليمان بر مردم مى خواندند پيروى كردند) (و اتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمان ).
ضمير در جمله (و اتبعوا) ممكن است اشاره به يهوديان معاصر پيامبر باشد و يا معاصران سليمان و يا همه آنان .
منظور از(شياطين ) نيز ممكن است ، انسانهاى طغيانگر و يا جن و يا اعم از هر دو باشد.
سپس قرآن به دنبال اين سخن اضافه مى كندسليمان هرگز كافر نشد (و ما كفر سليمان ).
او هرگز به سحر توسل نجست ، و از جادوگرى براى پيشبرد اهداف خود استفاده نكرد،(ولى شياطين كافر شدند، و به مردم تعليم سحر دادند)(و لكن الشياطين كفروا يعلمون الناس السحر).
(آنها (يهود) همچنين از آنچه بر دو فرشته بابل ، هاروت و ماروت نازل گرديد پيروى كردند)(و ما انزل على الملكين ببابل هاروت و ماروت ).
آرى آنها از دو سو دست به سوى سحر دراز كردند، يكى از سوى تعليمات شياطين در عصر سليمان ، و ديگرى از سوى تعليماتى كه بوسيله هاروت و ماروت دو فرشته خدا در زمينه ابطال سحر به مردم داده بودند.
(در حالى كه دو فرشته الهى (تنها هدفشان اين بود كه مردم را به طريق ابطال سحر ساحران آشنا سازند) و لذا (به هيچكس چيزى ياد نمى دادند، مگر اينكه قبلا به او مى گفتند: ما وسيله آزمايش تو هستيم كافر نشو!) (و از اين تعليمات سوء استفاده مكن ) (و ما يعلمان من احد حتى يقولا انما نحن فتنة فلا تكفر).
خلاصه ، اين دو فرشته زمانى به ميان مردم آمدند كه بازار سحر داغ بود و مردم گرفتار چنگال ساحران ، آنها مردم را به طرز ابطال سحر ساحران آشنا ساختند ولى از آنجا كه خنثى كردن يك مطلب (همانند خنثى كردن يك بمب ) فرع بر اين است كه انسان نخست از خود آن مطلب آگاه باشد و بعد طرز خنثى كردن آن را ياد بگيرد، ناچار بودند فوت و فن سحر را قبلا شرح دهند.
ولى سوء استفاده كنندگان يهود همين را وسيله قرار دادند براى اشاعه هر چه بيشتر سحر و تا آنجا پيش رفتند كه پيامبر بزرگ الهى ، سليمان را نيز متهم ساختند كه اگر عوامل طبيعى به فرمان او است يا جن و انس از او فرمان مى برند همه مولود سحر است آرى اين است راه و رسم بدكاران كه هميشه براى توجيه مكتب خود، بزرگان را متهم به پيروى از آن مى كنند.
به هر حال آنها از اين آزمايش الهى پيروز بيرون نيامدند از آن دو فرشته مطالبى را مى آموختند كه بتوانند به وسيله آن ميان مرد و همسرش جدائى بيفكنند (فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه ).
ولى قدرت خداوند ما فوق همه اين قدرتها است ، (آنها هرگز نمى توانند بدون فرمان خدا به احدى ضرر برسانند) (و ما هم بضارين به من احد الا باذن الله ).
(آنها قسمتهائى را ياد مى گرفتند كه براى ايشان ضرر داشت و نفع نداشت )(و يتعلمون ما يضرهم و لا ينفعهم ).
آرى آنها اين برنامه سازنده الهى را تحريف كردند بجاى اينكه از آن به عنوان وسيله اصلاح و مبارزه با سحر استفاده كنند، آن را وسيله فساد قرار دادند با اينكه مى دانستند هر كسى خريدار اين گونه متاع باشد بهرهاى در آخرت نخواهد داشت ) (و لقد علموا لمن اشتراه ما له فى الاخرة من خلاق ).
(چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را به آن فروختند اگر علم و دانشى مى داشتند) (و لبئس ما شروا به انفسهم لو كانوا يعلمون ).
آنها آگاهانه به سعادت و خوشبختى خود و جامعهاى كه به آن تعلق داشتند پشت پا زدند و در گرداب كفر و گناه غوطه ور شدند در حالى كه اگر ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند پاداشى كه نزد خدا بود براى آنان از همه اين امور بهتر بود، اگر توجه داشتند) (و لو انهم آمنوا و اتقوا لمثوبة من عند الله خير لو كانوا يعلمون ).
نكته ها
1- ماجراى هاروت و ماروت
درباره اين دو فرشته كه به سرزمين بابل آمدند، افسانه ها و اساطير عجيبى بوسيله داستان پردازان ساخته شده و به اين دو ملك بزرگ الهى بسته اند تا آنجا كه به آنها چهره خرافى داده اند، و حتى كار تحقيق و مطالعه پيرامون اين حادثه تاريخى را بر دانشمندان مشكل ساخته اند آنچه از ميان همه اينها صحيحتر به نظر مى رسد و با موازين عقلى و تاريخى و منابع حديث سازگار است همان است كه در ذيل مى خوانيد: (در سرزمين بابل سحر و جادوگرى به اوج خود رسيد و باعث ناراحتى و ايذاء مردم گرديده بود، خداوند دو فرشته را به صورت انسان ماءمور ساخت كه عوامل سحر و طريق ابطال آن را به مردم بياموزند، تا بتوانند خود را از شر ساحران بر كنار دارند.
ولى اين تعليمات بالاخره قابل سوء استفاده بود، چرا كه فرشتگان ناچار بودند براى ابطال سحر ساحران طرز آن را نيز تشريح كنند، تا مردم بتوانند از اين راه به پيشگيرى پردازند، اين موضوع سبب شد كه گروهى پس از آگاهى از طرز سحرخود در رديف ساحران قرار گرفتند و موجب مزاحمت تازهاى براى مردم شدند.
با اينكه آن دو فرشته به مردم هشدار دادند كه اين يكنوع آزمايش الهى براى شما است و حتى گفتند: سوء استفاده از اين تعليمات يكنوع كفر است ، اما آنها به كارهائى پرداختند كه موجب ضرر و زيان مردم شد).
آنچه در بالا آورديم چيزى است كه از بسيارى از احاديث و منابع اسلامى
استفاده مى شود و هماهنگى آن با عقل و منطق آشكار است ، از جمله حديثى كه از عيون اخبار الرضا (عليه السلام ) نقل شده (كه در يك طريق از خود امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) و در طريق ديگرى از امام حسن عسكرى (عليه السلام ) است ) به روشنى اين معنى را تاءييد مى كند .
اما متاسفانه بعضى از مورخان و نويسندگان دائرة المعارفها و حتى بعضى از مفسران در اين زمينه تحت تاثير افسانه هاى مجعولى قرار گرفته اند و داستانى را كه در افواه بعضى از عوام مشهور است درباره اين دو فرشته معصوم الهى ذكر كرده اند كه : آنان دو فرشته بودند، خداوند آنها را براى اين به زمين فرستاد تا بدانند اگر آنها نيز جاى انسانها بودند از گناه مصون نمى ماندند، و خدا را معصيت مى كردند، آنها هم پس از فرود آمدن به زمين مرتكب چندين گناه بزرگ شدند و به دنبال آن افسانهاى درباره ستاره زهره نيز ساختند، همه اينها بى اساس و جزء خرافات است و قرآن از اين امور پاك مى باشد و اگر تنها در متن آيات فوق بينديشيم خواهيم ديد كه بيان قرآن هيچ ارتباطى با اين مسائل ندارد.
2- واژه هاروت و ماروت
نام (هاروت ) و (ماروت ) به عقيده بعضى از نويسندگان ، ايرانى الاصل است او مى گويد در كتاب ارمنى با نام (هرروت ) به معنى حاصلخيزى و (مروت ) به معنى (بى مرگى ) برخورد كرده است ، او معتقد است كه هاروت و ماروت ماخوذ از اين دو لفظ مى باشد.
ولى اين استنباط دليل روشنى ندارد.
در (اوستا) الفاظ (هرودات ) كه همان (خرداد) باشد و همچنين (امردات )
به معنى بى مرگ كه همان مرداد است به چشم ميخورد.
دهخدا در لغت نامه خود نيز مطلبى در اين زمينه نقل كرده است كه بى شباهت به معنى اخير نيست .
و عجيب اينكه : بعضى هاروت و ماروت را دو مرد از ساكنان بابل دانسته اند و بعضى حتى آنها را به عنوان شياطين معرفى كرده اند در حالى كه آيه فوق به وضوح اين مسائل را رد مى كند .
3- چگونه فرشته معلم انسان مى شود ؟
در اينجا سؤ الى باقى ميماند و آن اينكه طبق ظاهر آيات فوق و روايات متعدد چنانكه گفتيم هاروت و ماروت دو فرشته الهى بودند كه براى مبارزه با اذيت و آزار ساحران به تعليم مردم پرداختند، آيا براستى فرشته مى تواند معلم انسان باشد؟
پاسخ اين سؤ ال در همان احاديث ذكر شده است و آن اينكه خداوند آنها را به صورت انسانهائى در آورد تا بتوانند اين رسالت خود را انجام دهند، اين حقيقت را مى توان از آيه 9 سوره انعام نيز دريافت آنجا كه مى گويد: و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا (اگر او (پيامبر) را فرشتهاى قرار مى داديم حتما او را به صورت مردى جلوه گر مى ساختيم ).
4 هيچكس بدون اذن خدا قادر بر كارى نيست
در آيات فوق خوانديم كه ساحران نمى توانستند بدون اذن پروردگار به كسى زيان برسانند اين به آن معنى نيست كه جبر و اجبارى در كار باشدبلكه
اشاره به يكى از اصول اساسى توحيد است كه همه قدرتها در اين جهان از قدرت پروردگار سرچشمه مى گيرد، حتى سوزندگى آتش و برندگى شمشير بى اذن و فرمان او نمى باشد، چنان نيست كه ساحر بتواند بر خلاف اراده خدا در عالم آفرينش دخالت كند و چنين نيست كه خدا را در قلمرو حكومتش محدود نمايد بلكه اينها خواص و آثارى است كه او در موجودات مختلف قرار داده ، بعضى از آن حسن استفاده مى كنند و بعضى سوء استفاده ، و اين آزادى و اختيار كه خدا به انسانها داده نيز وسيله اى است براى آزمودن و تكامل آنها.
5- سحر چيست و از چه زمانى پيدا شده ؟
در اينكه (سحر) چيست ، و از چه تاريخى به وجود آمده ؟ بحث فراوان است اين قدر مى توان گفت كه سحر از زمانهاى خيلى قديم در ميان مردم رواج داشته است ، ولى تاريخ دقيقى براى آن در دست نيست ، و نيز نمى توان گفت چه كسى براى نخستين بار جادوگرى را به وجود آورد؟
ولى از نظر معنى و حقيقت سحر مى توان گفت : سحر نوعى اعمال خارق العاده است كه آثارى از خود در وجود انسانها به جا مى گذارد و گاهى يكنوع چشمبندى و تردستى است ، و گاه تنها جنبه روانى و خيالى دارد.
سحر از نظر لغت به دو معنى آمده است :
1- به معنى خدعه و نيرنگ و شعبده و تردستى و به تعبير قاموس اللغه سحر يعنى خدعه كردن .
2- (كل ما لطف و دق ):(آنچه عوامل آن نامرئى و مرموز باشد).
در مفردات راغب كه مخصوص واژه هاى قرآن است به سه معنى اشاره شده :
1- خدعه و خيالات بدون حقيقت و واقعيت ، همانند شعبده و تردستى .
2- جلب شيطانها از راه هاى خاصى و كمك گرفتن از آنان .
3- معنى ديگرى است كه بعضى پنداشته اند و آن اينكه : ممكن است با وسائلى ماهيت و شكل اشخاص و موجودات را تغيير داد، مثلا انسان را بوسيله آن به صورت حيوانى در آورد، ولى اين نوع خيال و پندارى بيش ‍ نيست و واقعيت ندارد.
از بررسى حدود 51 مورد كلمه سحر و مشتقات آن در سوره هاى قرآن از قبيل : طه ، شعراء، يونس و اعراف و... راجع به سرگذشت پيامبران خدا: موسى ، عيسى و پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به اين نتيجه مى رسيم كه سحر از نظر قرآن به دو بخش تقسيم مى شود:
1- آنجا كه مقصود از آن فريفتن و تردستى و شعبده و چشمبندى است و حقيقتى ندارد چنانكه مى خوانيم : فاذا حبالهم و عصيهم يخيل اليه من سحرهم انها تسعى : (ريسمانها و عصاهاى جادوگران زمان موسى در اثر سحر، خيال مى شد كه حركت مى كنند) (سوره طه آيه 66 و در آيه ديگر آمده است فلما القوا سحروا اعين الناس و استرهبوهم ) (هنگامى كه ريسمانها را انداختند چشمهاى مردم را سحر كردند و آنها را ارعاب نمودند) (اعراف آيه 116) از اين آيات روشن مى شود كه سحر داراى حقيقتى نيست كه بتوان در اشياء تصرفى كند و اثرى بگذارد بلكه اين تردستى و چشمبندى ساحران است كه آنچنان جلوه مى دهد.
2- از بعضى از آيات قرآن استفاده مى شود كه بعضى از انواع سحر به راستى اثر مى گذارد مانند آيه فوق كه مى گويد آنها سحرهائى را فرا مى گرفتند كه ميان مرد و همسرش جدائى ميافكند (فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه ) يا تعبير ديگرى كه در آيات فوق بود كه آنها چيزهائى را فرا مى گرفتند كه مضر به حالشان بود و نافع نبود (و يتعلمون ما يضرهم و لا ينفعهم ).
ولى آيا تاثير سحر فقط جنبه روانى دارد و يا اينكه اثر جسمانى و خارجى
هم ممكن است داشته باشد؟ در آيات بالا اشارهاى به آن نشده ، و لذا بعضى معتقدند اثر سحر تنها در جنبه هاى روانى است .
نكته ديگرى كه در اينجا تذكر آن لازم است اينكه : به نظر ميرسد قسمت قابل توجهى از سحرها بوسيله استفاده از خواص شيميائى و فيزيكى به عنوان اغفال مردم ساده لوح انجام مى شده است .
مثلا در تاريخ ساحران زمان موسى (عليه السلام ) مى خوانيم كه آنها درون ريسمانها و عصاهاى خويش مقدارى مواد شيميائى مخصوص (احتمالا جيوه و مانند آن ) قرار داده بودند كه پس از تابش آفتاب ، و يا بر اثر وسائل حرارتى كه در زير آن تعبيه كرده بودند، به حركت در آمدند، و تماشا كنندگان خيال مى كردند آنها زنده شده اند.
اين گونه سحرها حتى در زمان ما نيز كمياب نيست .
سحر از نظر اسلام
در اين مورد فقهاى اسلام همه مى گويند ياد گرفتن و انجام اعمال سحر و جادوگرى حرام است .
در اين قسمت احاديثى از پيشوايان بزرگ اسلام رسيده است كه در كتابهاى معتبر ما نقل گرديده ، از جمله اينكه :
على (عليه السلام ) مى فرمايد: (من تعلم شيئا من السحر قليلا او كثيرا فقد كفر و كان آخر عهده بربه ...) (كسى كه سحر بياموزد، كم يا زياد، كافر شده است و رابطه او با خداوند به كلى قطع مى شود ...).
اما همانطور كه گفتيم چنانچه ياد گرفتن آن به منظور ابطال سحر ساحران باشد اشكالى ندارد، بلكه گاهى به عنوان واجب كفائى مى بايست عده اى سحر را
بياموزند تا اگر مدعى دروغگوئى خواست از اين طريق مردم را اغفال يا گمراه كند سحر و جادوى او را ابطال نمايند، و دروغ مدعى را فاش سازند.
شاهد اين سخن كه اگر سحر براى ابطال سحر و حل و گشودن آن باشد بى مانع است ، حديثى است كه از امام صادق نقل شده ، در اين حديث مى خوانيم : (يكى از ساحران و جادوگران كه در برابر انجام عمل سحر مزد مى گرفت خدمت امام صادق (عليه السلام ) رسيد و عرض كرد: حرفه من سحر بوده است و در برابر آن مزد مى گرفتم ، خرج زندگى من نيز از همين راه تامين مى شد، و با همان در آمد، حج خانه خدا را انجام دادهام ، ولى اكنون آنرا ترك و توبه كردهام ، آيا براى من راه نجاتى هست ؟
امام صادق (عليه السلام ) در پاسخ فرمود:(عقده سحر را بگشاولى گره جادوگرى مزن ).
از اين حديث استفاده مى شود كه براى گشودن گره سحر، آموختن و عمل آن بى اشكال است .
جادوگرى از نظر تورات :
سحر و جادوگرى از نظر كتب عهد قديم (تورات و كتب ملحق به آن ) نيز ناروا و بسيار ناپسند است ، زيرا در تورات مى خوانيم :(با صاحبان اجنه توجه مكنيد و جادوگران را متفحص نشويد تا (مبادا) از آنها ناپاك شويد و خداوند خداى شما منم ).
و در جاى ديگر تورات آمده :(و كسى كه با صاحبان اجنه و جادوگران توجه مى نمايد تا آن كه از راه زنا پيروى ايشان نمايد روى عتاب خود را به سوى
او گردانيده او را از ميان قومش منقطع خواهم ساخت ).
(قاموس كتاب مقدس ) دراين باره مى نويسد:(و پر واضح است كه سحر در شريعت موسى راه نداشت ، بلكه شريعت ، اشخاصى را كه از سحر مشورت طلبى مى نمودند به شديدترين قصاصها ممانعت مى نمود).
ولى جالب اينجا است كه نويسنده قاموس كتاب مقدس اعتراف مى كند كه با وجود اين يهود سحر و جادوگرى را فرا گرفتند، و بر خلاف تورات به آن معتقد شدند، او به دنبال مطلب قبل مى گويد: (لكن با وجود اينها اين ماده فاسده در ميان قوم يهود داخل گرديد، قوم به آن معتقد شدند و در وقت حاجت بدان پناه بردند).
به همين دليل قرآن آنها را شديدا مورد نكوهش قرار داده ، و آنها را سود گرانى مى شمرد كه خود را به بدترين بهائى فروختند.
سحر در عصر ما
امروز يك سلسله علوم وجود دارد كه در گذشته ساحران با استفاده از آنها برنامه هاى خود را عملى مى ساختند: 1 استفاده از خواص ناشناخته فيزيكى و شيميائى اجسام ، چنانكه قبلا نيز اشاره كرديم همانطور كه در داستان ساحران زمان موسى (عليه السلام ) آمده كه آنها با استفاده از خواص فيزيكى و شيميائى مانند جيوه و تركيبات آن توانستند چيزهائى به شكل مار بسازند و به حركت در آوردند.
البته استفاده از خواص فيزيكى و شيميائى اجسام هرگز ممنوع نيست ، بلكه بايد هر چه بيشتر از آنها آگاه شد و در زندگى از آن استفاده كرد، ولى اگر از
خواص مرموز آنها براى اغفال و فريب مردم نا آگاه استفاده شود، و به راه هاى غلطى سوق داده شوند يكى از مصاديق سحر محسوب خواهد شد (دقت كنيد).
2- استفاده از خواب مغناطيسى ، هيپنوتيزم ، و مانيهتيزم ، و تلهپاتى ، (انتقال افكار از فاصله دور).
البته اين علوم نيز از علوم مثبتى است كه ميتواند در بسيارى از شئون زندگى مورد بهره بردارى صحيح قرار گيرد، ولى ساحران از آن سوء استفاده مى كردند و براى اغفال و فريب مردم آنها را به كارى مى گرفتند.
اگر امروز هم كسى از آنها چنين استفاده اى را در برابر مردم بيخبر كند سحر محسوب خواهد شد.
كوتاه سخن اينكه سحر معنى وسيعى دارد كه همه آنچه در اينجا گفتيم و در سابق اشاره شد نيز در بر مى گيرد.
اين نكته نيز به ثبوت رسيده كه نيروى اراده انسان ، قدرت فراوانى دارد و هنگامى كه در پرتو رياضتهاى نفسانى قويتر شود كارش به جائى مى رسد كه در موجودات محيط خود تاثير مى گذارد، همانگونه كه مرتاضان بر اثر رياضت اقدام به كارهاى خارق العاده مى كنند.
اين نيز قابل توجه است كه رياضتها گاهى مشروع است و گاهى نا مشروع ، رياضتهاى مشروع در نفوس پاك نيروى سازنده ايجاد مى كند، و رياضتهاى نامشروع نيروى شيطانى ، و هر دو ممكن است منشاء خارق عادات گردد كه در اولى مثبت و سازنده و در دوم مخرب است .

آيه و ترجمه


يايها الذين ءامنوا لا تقولوا رعنا و قولوا انظرنا و اسمعوا و للكفرين عذاب اليم (104)
ما يود الذين كفروا من اهل الكتب و لا المشركين ان ينزل عليكم من خير من ربكم و الله يختص برحمته من يشاء و الله ذو الفضل العظيم (105)




ترجمه :

104 اى افراد با ايمان (هنگامى كه از پيغمبر تقاضاى مهلت براى درك آيات قرآن مى كنيد) نگوئيد (راعنا) بلكه بگوئيد (انظرنا) (زيرا كلمه اول هم به معنى ما را مهلت بده و هم بمعنى (ما را تحميق كن ) مى باشد و دستاويزى براى دشمنان است ) و آنچه به شما دستور داده مى شود بشنويد و براى كافران (و استهزاء كنندگان ) عذاب دردناكى است .
105- كافران اهل كتاب ، و هم چنين مشركان ، دوست نمى دارند خير و بركتى از ناحيه خداوند بر شما نازل گردد، در حالى كه خداوند رحمت خود را به هر كس بخواهد اختصاص مى دهد، و خداوند صاحب فضل بزرگى است .
شاءن نزول :
(ابن عباس ) مفسر معروف نقل مى كند: مسلمانان صدر اسلام هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مشغول سخن گفتن بود و بيان آيات و احكام الهى مى كرد گاهى از او مى خواستند كمى با تانى سخن بگويد تا بتوانند مطالب را خوب درك كنند، و سؤ الات و خواسته هاى خود را نيز مطرح نمايند، براى اين درخواس
(راعنا) كه از ماده (الرعى ) به معنى مهلت دادن است به كار مى بردند.
ولى يهود همين كلمه راعنا را از ماده (الرعونه ) كه به معنى كودنى و حماقت است استعمال مى كردند (در صورت اول مفهومش اين است به ما مهلت بده ولى در صورت دوم اين است كه ما را تحميق كن !).
در اينجا براى يهود دستاويزى پيدا شده بود كه با استفاده از همان جمله اى كه مسلمانان مى گفتند، پيامبر يا مسلمانان را استهزاء كنند.
نخستين آيه فوق نازل شد و براى جلوگيرى از اين سوء استفاده به مؤ منان دستور داد به جاى جمله راعنا، جمله (انظرنا) را به كار برند كه همان مفهوم را مى رساند، و دستاويزى براى دشمن لجوج نيست .
بعضى ديگر از مفسران گفته اند كه جمله راعنا در لغت يهود يكنوع دشنام بود و مفهومش اين بود (بشنو كه هرگز نشنوى ) اين جمله را تكرار مى كردند و مى خنديدند!.
بعضى از مفسران نيز نقل كرده اند كه يهود به جاى (راعنا) (راعينا) مى گفتند كه معنيش چوپان ما است ، و پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را مخاطب قرار مى دادند و از اين راه استهزا مى كردند اين شاءن نزولها با هم تضادى ندارد و ممكن است همه صحيح باشد.

تفسير:
دستاويز به دشمن ندهيد؟
با توجه به آنچه در شاءن نزول گفته شد، نخستين آيه مورد بحث مى گويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد (هنگامى كه از پيامبر تقاضاى مهلت براى درك
آيات قرآن مى كنيد) نگوئيد) راعنا) بلكه بگوئيد (انظرنا) (چرا كه همان مفهوم را دارد و دستاويزى براى دشمن نيست ) (يا ايها الذين آمنوا لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا).
(و آنچه به شما دستور داده بشنويد، و براى كافران و استهزاء كنندگان عذاب دردناكى است ) (و اسمعوا و للكافرين عذاب اليم ).
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه مسلمانان بايد در برنامه هاى خود مراقب باشند كه هرگز بهانه به دست دشمن ندهند، حتى از يك جمله كوتاه كه ممكن است سوژهاى براى سوء استفاده دشمنان گردد احتراز جويند، قرآن با صراحت براى جلوگيرى از سوء استفاده مخالفان به مؤ منان توصيه مى كند كه حتى از گفتن يك كلمه مشترك كه ممكن است دشمن از آن معنى ديگرى قصد كند و به تضعيف روحيه مؤ منان بپردازد پرهيز كنند، دامنه سخن و تعبير وسيع است چه لزومى دارد انسان جمله اى را به كار برد كه قابل تحريف و سخريه دشمن باشد.
وقتى اسلام تا اين اندازه اجازه نمى دهد بهانه به دست دشمنان داده شود، تكليف مسلمانان در مسائل بزرگتر و بزرگتر روشن است ، هم اكنون گاهى اعمالى از ما سر مى زند كه از سوى دشمنان داخلى ، يا محافل بين المللى سبب تفسيرهاى سوء و بهرهگيرى بلندگوهاى تبليغاتى آنان مى شود، وظيفه ما اين است كه از اين كارها جدا بپرهيزيم و بى جهت بهانه به دست اين مفسدان داخلى و خارجى ندهيم .
اين نكته نيز قابل توجه است كه جمله راعنا علاوه بر آنچه گفته شد خالى از يكنوع تعبير غير مؤ دبانه نيست ، زيرا راعنا از ماده مراعات (باب مفاعله ) است و مفهومش اين مى باشد تو ما را مراعات كن ، تا ما هم تو را مراعات كنيم و چون اين تعبير (علاوه بر سوء استفاده هائى كه يهود از آن مى كردند)
دور از ادب بوده است قرآن مسلمانان را از آن نهى كرده .
آيه بعد پرده از روى كينه توزى و عداوت گروه مشركان و گروه اهل كتاب نسبت به مؤ منان برداشته مى گويد: (كافران اهل كتاب و همچنين مشركان دوست ندارند خير و بركتى از سوى خدا بر شما نازل گردد) (ما يود الذين كفروا من اهل الكتاب و لا المشركين ان ينزل عليكم من خير من ربكم ).
ولى اين تنها آرزوئى بيش نيست زيرا (خداوند رحمت و خير و بركت خويش را به هر كس بخواهد اختصاص ‍ مى دهد) (و الله يختص برحمته من يشاء).
(و خداوند دارى بخشش و فضل عظيم است ) (و الله ذوا الفضل العظيم ).
آرى دشمنان از شدت كينه توزى و حسادت حاضر نبودند اين افتخار و موهبت را بر مسلمانان ببينند كه پيامبرى بزرگ ، صاحب يك كتاب آسمانى با عظمت از سوى خداوند بر آنها مبعوث گردد، ولى مگر ميتوان جلو فضل و رحمت خدا را گرفت ؟!
نكته :
مفهوم دقيق (يا ايها الذين آمنوا)
بيش از 80 مورد از قرآن مجيد اين خطاب افتخار آميز و روحپرور ديده مى شود، آيه فوق نخستين آيه اى است كه با اين خطاب در آن برخورد مى كنيم : جالب اينكه اين تعبير منحصرا در آياتى است كه در مدينه نازل شده و در آيات مكى اثرى از آن نيست ، شايد به اين دليل كه با هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به مدينه وضع مسلمانان تثبيت شد و به صورت يك جمعيت ثابت و صاحب نفوذ در آمدند و از پراكندگى نجات يافتند، لذا خداوند آنها را با جمله (يا ايها الذين
آمنوا مخاطب قرار داده است .
اين تعبير ضمنا نكته ديگرى در بر دارد و آن اينكه حال كه شما ايمان آورده ايد، و در برابر حق تسليم شده ايد، و با خداى خود پيمان اطاعت بسته ايد، بايد به مقتضاى اين پيمان ، به دستورهائى كه پشت سر اين جمله مى آيد عمل كنيد، و به تعبير ديگر ايمان شما ايجاب مى كند كه اين دستورات را به كار بنديد.
قابل توجه اينكه در بسيارى از كتب اسلامى ، از جمله منابع اهل تسنن ، از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) چنين نقل شده است كه فرمود: ما انزل الله آية فيها يا ايها الذين آمنوا، الا و على (عليه السلام ) راسها و اميرها:(خداوند در هيچ موردى از قرآن آيه اى كه يا ايها الذين آمنوا در آن باشد نازل نكرده مگر آنكه على (عليه السلام ) رئيس آن و امير آن است ).

آيه و ترجمه


ما ننسخ من ءاية او ننسها نات بخير منها او مثلها ا لم تعلم ان الله على كل شى ء قدير (106)
الم تعلم ان الله له ملك السموت و الاءرض و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير (107)




ترجمه :

106- هيچ حكمى را نسخ نمى كنيم ، و يا نسخ آن را به تاخير نمى اندازيم ، مگر اينكه بهتر از آن ، يا همانند آن را، جانشين آن ميسازيم آيا نمى دانى كه خداوند بر هر چيز قادر است ؟
107- آيا نمى دانى كه حكومت آسمانها و زمين از آن خدا است ؟ (و حق دارد هر گونه تغيير و تبديلى در احكام خود طبق مصالح بدهد) و جز خدا سرپرست و ياورى براى شما نيست (و او است كه مصلحت شما را مى داند و تعيين مى كند).

تفسير:
هدف از نسخ
باز در اين آيات سخن از تبليغات سوء يهود بر ضد مسلمانان است .
آنها گاه به مسلمانان مى گفتند دين ، دين يهود است و قبله قبله يهود، و لذا پيامبر شما به سوى قبله ما (بيت المقدس ) نماز مى خواند، اما هنگامى كه حكم قبله تغيير يافت و طبق آيه 144 همين سوره مسلمانان موظف شدند به سوى كعبه نماز بگذارند اين دستاويز از يهود گرفته شد، آنها نغمه تازه اى ساز كردند و گفتند اگر قبله اولى صحيح بود پس ‍ دستور دوم چيست ؟ و اگر دستور دوم
صحيح است اعمال گذشته شما باطل است !
قرآن در اين آيات به ايرادهاى آنها پاسخ مى گويد و قلوب مؤ منان را روشن مى سازد.
مى گويد هيچ حكمى را نسخ نمى كنيم ، و يا نسخ آنرا به تاخير نمى اندازيم مگر بهتر از آن يا همانندش را جانشين آن ميسازيم (ما ننسخ من آية او ننسها نات بخير منها او مثلها).
و اين براى خداوند آسان است آيا نمى دانى كه خدا بر همه چيز قادر است (الم تعلم ان الله على كل شى ء قدير).
آيا نمى دانى حكومت آسمانها و زمين از آن خدا است (الم تعلم ان الله له ملك السماوات و الارض ).
او حق دارد هر گونه تغيير و تبديلى در احكامش طبق مصالح بدهد، و او نسبت به مصالح بندگانش از همه آگاهتر و بصيرتر است .
و آيا نمى دانى كه جز خدا سرپرست و ياورى براى شما نيست ؟ (و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير).
در واقع جمله اول اين آيه اشاره به حاكميت خدا در احكام ، و قادر بودن او بر تشخيص همه مصالح بندگان است ، بنا بر اين نبايد مؤ منان به حرفهاى نابجاى افراد مغرض كه در مساءله نسخ احكام ترديد مى كنند، گوش فرا دهند.
و جمله دوم هشدارى است به آنها كه تكيه گاهى غير از خدا براى خود انتخاب مى كنند، چرا كه در جهان تكيه گاه واقعى جز او نيست .
نكته ها
- آيا نسخ در احكام جايز است ؟
(نسخ ) از نظر لغت به معنى از بين بردن و زائل نمودن است ، و در منطق شرع ، تغيير دادن حكمى و جانشين ساختن حكمى ديگر بجاى آن است ، به عنوان مثال :
1- مسلمانان بعد از هجرت به مدينه مدت شانزده ماه به سوى بيت المقدس نماز مى خواندند، پس از آن دستور تغيير قبله صادر شد، و موظف شدند هنگام نماز رو به سوى كعبه كنند
2- در سوره نساء آيه 15 درباره مجازات زنان زناكار دستور داده شده كه در صورت شهادت چهار شاهد، آنها را در خانه حبس كنند تا زمانى كه مرگشان فرا رسد، يا خداوند راه ديگرى براى آنان مقرر دارد.
اين آيه بوسيله آيه 2 سوره نور نسخ شد و در آن آيه مجازاتشان تبديل به يكصد تازيانه شده است .
در اينجا ايراد معروفى است كه به اين صورت مطرح مى شود: اگر حكم اول داراى مصلحتى بوده پس چرا نسخ شده ؟ و اگر نبوده چرا از آغاز تشريع گرديده ؟ و به تعبير ديگر: چه مى شد از آغاز حكم چنان تشريع مى گشت كه احتياجى به نسخ و تغيير نداشت ؟
پاسخ اين سؤ ال را دانشمندان اسلام از قديم در كتب خود آورده اند و حاصل آن با توضيحى از ما چنين است :
مى دانيم نيازهاى انسان گاه با تغيير زمان و شرائط محيط دگرگون مى شود و گاه ثابت و بر قرار است ، يك روز برنامهاى ضامن سعادت او است ولى روز ديگر ممكن است بر اثر دگرگونى شرائط همان برنامه سنگ راه او باشد.
يك روز داروئى براى بيمار فوق العاده مفيد است و طبيب به آن دستور
مى دهد، اما روز ديگر به خاطر بهبودى نسبى بيمار ممكن است اين دارو حتى زيانبار باشد، لذا دستور قطع آن و جانشين ساختن داروى ديگر را مى دهد.
ممكن است درسى امسال براى دانش آموزى سازنده باشد، اما همين درس براى سال آينده بى فايده باشد، معلم آگاه بايد برنامه را آنچنان تنظيم كند كه سال به سال دروس مورد نياز شاگردان تدريس شود.
اين مساءله مخصوصا با توجه به قانون تكامل انسان و جامعه ها روشنتر مى گردد كه در روند تكاملى انسانها گاه برنامهاى مفيد و سازنده است و گاه زيانبار و لازم التغيير، به خصوص در هنگام شروع انقلابهاى اجتماعى و عقيدتى ، لزوم دگرگونى برنامه ها در مقطعهاى مختلف زمانى روشنتر به نظر مى رسد.
البته نبايد فراموش كرد كه اصول احكام الهى كه پايه هاى اساسى را تشكيل مى دهد در همه جا يكسان است هرگز اصل توحيد يا عدالت اجتماعى و صدها حكم مانند آن دگرگون نمى شود، تغيير در مسائل كوچكتر و دست دوم است .
اين نكته را نيز نبايد فراموش كرد كه ممكن است تكامل مذاهب به جائى برسد كه آخرين مذهب به عنوان خاتم اديان نازل گردد به طورى كه دگرگونى در احكام آن بعدا راه نيابد (شرح كامل اين موضوع را در ذيل آيه 40 احزاب در بحث خاتميت به خواست خدا مى آوريم ).
گر چه معروف است كه يهود نسخ را به كلى منكرند و به همين دليل دگرگونى قبله را به مسلمانان ايراد مى گرفتند ولى طبق منابع مذهبيشان ناچارند نسخ را بپذيرند.
چرا كه طبق گفته تورات هنگامى كه نوح (عليه السلام ) از كشتى پياده شد خداوند همه حيوانات را بر او حلال كرد، ولى اين حكم در شريعت موسى (عليه السلام ) نسخ شد و قسمتى از حيوانات تحريم گشت .
در تورات سفر تكوين فصل 9 شماره 3 مى خوانيم :(و هر جنبندهاى كه
زندگى نمايد براى تو طعام خواهد بود و همه را چون علف سبزه به شما دادم ولى عموميت اين حكم بعدا نسخ گرديد.
2- منظور از (آيه ) چيست ؟
(آيه ) در لغت به معنى نشانه و علامت است و در قرآن در معانى گوناگونى به كار رفته از جمله :
1- فرازهاى قرآن كه با نشانه هاى خاصى از هم تفكيك شده و به آيه معروف است چنانكه در خود قرآن مى خوانيم : (تلك آيات الله نتلوها عليك بالحق ) (بقره 252).
2- معجزات نيز به عنوان آيه معرفى شده است ، چنانكه در مورد معجزه معروف موسى (عليه السلام ) يد بيضاء مى خوانيم : و اضمم يدك الى جناحك تخرج بيضاء من غير سوء آية اخرى : (دستت را در گريبان تا زير بغل فرو بر، به هنگامى كه خارج مى شود سفيدى و درخشندگى بى عيب و نقصى دارد و اين معجزه ديگر است ) (طه 22).
3- به معنى دليل و نشانه خداشناسى و يا معاد نيز آمده است ، چنانكه مى خوانيم : و جعلنا الليل و النهار آيتين :(ما شب و روز را دو دليل (براى شناسائى خدا) قرار داديم ) (سوره اسراء12).
و در مورد استدلال براى معاد مى فرمايد: و من آياته انك ترى الارض خاشعة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت و ربت ان الذى احياها لمحيى الموتى انه على كل شى ء قدير:(از نشانه هاى او اين است كه زمين را پژمرده و خاموش ميبينى اما هنگامى كه آب (باران ) بر آن فرو مى ريزيم به جنبش مى آيد و گياهان آن مى رويد، همان كسى كه زمين را زنده كرد مردگان را نيز زنده مى كند، او بر همه چيز قادر است ) (فصلت 39).
4- به معنى اشياء چشمگير مانند بناهاى مرتفع و عالى ، نيز آمده است ، چنانكه مى خوانيم : اتبنون بكل ريع آية تعبثون : (آيا در هر مكان مرتفعى بنائى مى سازيد و در آن سر گرم مى شويد) (شعراء 128).
ولى روشن است كه اين معانى گوناگون در واقع همه به يك قدر مشترك باز گشت مى كند و آن مفهوم (نشانه ) است .
اما در آيات مورد بحث كه قرآن مى گويد اگر آيه اى را نسخ كنيم همانند آن و يا بهتر از آن را خواهيم آورد، اشاره به احكام مى باشد، كه اگر يكى نسخ گردد بهتر از آن نازل مى شود، و يا اگر معجزه يكى از پيامبران منسوخ گردد به پيامبر بعد معجزهاى گوياتر داده مى شود.
قابل توجه اينكه : در بعضى از روايات كه در تفسير آيه فوق وارد شده مى بينيم كه نسخ آيه به مرگ امام و جانشين شدن امام ديگر تفسير شده است كه البته به عنوان بيان يك مصداق است ، نه براى محدود كردن مفهوم وسيع آيه .
3- تفسير جمله (ننسها)
جمله (ننسها) كه در آيات مورد بحث بر جمله (ننسخ ) عطف شده در اصل از ماده (انساء) به معنى تاخير انداختن و يا حذف كردن و از اذهان بردن است .
اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه مفهوم اين جمله با در نظر گرفتن جمله (ننسخ ) چيست ؟
در پاسخ مى گوئيم : منظور در اينجا اين است كه اگر ما آيهاى را نسخ كنيم و يا نسخ آن را طبق مصالحى به تاخير بيندازيم در هر صورت بهتر از آن يا
همانند آن را مى آوريم ، بنا بر اين جمله (ننسخ ) اشاره به نسخ در كوتاه مدت است و جمله ننسها نسخ در دراز مدت (دقت كنيد).
در اينجا بعضى احتمالات ديگر داده اند كه در مقايسه با تفسيرى كه گفتيم چندان قابل ملاحظه نيست .
4- تفسير (او مثلها)
سؤ ال ديگرى مطرح مى شود كه منظور از (او مثلها) چيست ؟ اگر حكمى همانند حكم گذشته باشد كه تغيير اولى بيهوده به نظر ميرسد، چه لزومى دارد چيزى را نسخ كنند و همانندش را جانشين آن سازند؟ بايد ناسخ از منسوخ بهتر باشد تا نسخ قابل قبول گردد.
در پاسخ اين سؤ ال بايد گفت : منظور از مثل اين است كه حكم و قانونى را مى آوريم كه در زمان بعد اثرش همانند قانون قبل در زمان گذشته باشد.
توضيح اينكه : ممكن است حكمى امروز داراى آثار و فوائدى باشد ولى فردا اين آثار را از دست بدهد، در اين صورت بايد اين حكم نسخ گردد و حكم جديدى بجاى آن بنشيند كه اگر از آن بهتر نباشد، لااقل آثارى را كه حكم سابق در زمان گذشته داشت حكم جديد در اين زمان داشته باشد، و به اين ترتيب هيچگونه ايرادى باقى نمى ماند