گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد اول
آيه و ترجمه


ام تريدون ان تسلوا رسولكم كما سئل موسى من قبل و من يتبدل الكفر بالايمن فقد ضل سواء السبيل (108)




ترجمه :

108- آيا مى خواهيد از پيامبر خود همان تقاضاهاى (نامعقول ) بكنيد، كه پيش از اين از موسى كردند (و با اين بهانه جوئيها سر از ايمان باز زنيد) كسى كه كفر را با ايمان مبادله كند (و آن را بجاى ايمان بپذيرداز راه مستقيم (عقل و فطرت ) گمراه شده است .
شاءن نزول
در كتب شاءن نزولهائى براى اين آيه ذكر كرده اند كه از نظر نتيجه تقريبا همه يكسانند:
نخست اينكه از ابن عباس نقل شده كه وهب بن زيد و رافع بن حرمله نزد رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمدند و گفتند از سوى خدا نامهاى به عنوان ما بياور تا آن را قرائت كنيم و سپس ايمان بياوريم ! و يا نهرهائى براى ما جارى فرما تا از تو پيروى كنيم !.
بعضى ديگر گفته اند گروهى از عرب از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) همان تقاضائى را كردند كه يهود از موسى داشتند، گفتند، خدا را آشكارا به ما نشان ده تا با چشم خود ببينيم و ايمان بياوريم !
بعضى ديگر نوشته اند كه آنها از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) تقاضا كردند براى آنان بتى از درخت مخصوص ‍ ذات انواط قرار دهد تا آن را پرستش كنند همانگونه كه جاهلان بنى اسرائيل به موسى گفتند: اجعل لنا الها كما لهم الهة (براى ما بتى قرار ده همانگونه كه بت پرستان دارند)!
آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .

تفسير:
بهانه هاى بى اساس
گر چه اين آيه خطاب به يهود نيست ، بلكه مخاطب در آن گروهى از مسلمانان ضعيف الايمان و يا مشركانند، ولى چنانكه خواهيم ديد، بى ارتباط به سر گذشت يهود نمى باشد.
شايد پس از ماجراى تغيير قبله بود كه جمعى از مسلمانان و مشركان بر اثر وسوسه يهود، تقاضاهاى بى مورد و نابجائى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كردند كه نمونه هاى آن در بالا ذكر شد، خداوند بزرگ آنها را از چنين پرسشهائى نهى كرده مى فرمايد: آيا شما مى خواهيد از پيامبرتان همان تقاضاهاى نامعقول را بكنيد كه پيش ‍ از اين از موسى كردند (و با اين بهانهجوئيها شانه از زير بار ايمان خالى كنيد) (ام تريدون ان تسئلوا رسولكم كما سئل موسى من قبل ).
و از آنجا كه اين كار، يكنوع مبادله (ايمان ) با (كفر) است ، در پايان آيه اضافه مى كند (كسى كه كفر را به جاى ايمان بپذيرد، از راه مستقيم گمراه شده است ) (و من يتبدل الكفر بالايمان فقد ضل سواء السبيل ).
اشتباه نشود اسلام هرگز از پرسشهاى علمى و سؤ الات منطقى و همچنين تقاضاى معجزه براى پى بردن به حقانيت دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) جلوگيرى نمى كند چرا كه راه درك و فهم و ايمان همين ها است ، ولى گروهى بودند كه براى نرفتن زير بار دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سؤ الات بى اساس و معجزات اقتراحى را بهانه قرار مى دادند، و با اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به اندازه كافى دليل و معجزه در اختيارشان قرار داده بود، هر يك از راه مى رسيد پيشنهاد خارق عادت جديدى مى كرد، در حالى
كه مى دانيم اعجاز و خارق عادات بازيچه اين و آن نيست ، به مقدارى لازم است كه اطمينان به صدق گفته هاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ايجاد كند و گرنه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) يك خارقالعاده گر نيست كه گوشهاى بنشيند و هر كس بيايد و پيشنهاد معجزهاى مطابق ميل و سليقه خويش كند.
از اين گذشته گاهى تقاضاهاى نامعقولى همچون ديدن خدا با چشم ، و يا ساختن بت مى كردند.
در واقع قرآن مى خواهد به مردم هشدار دهد كه اگر شما دنبال چنين تقاضاى نامعقول برويد، بر سرتان همان خواهد آمد كه بر سر قوم موسى آمد.

آيه و ترجمه


ود كثير من اهل الكتب لو يردونكم من بعد ايمنكم كفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبين لهم الحق فاعفوا و اصفحوا حتى ياتى الله بامره ان الله على كل شى ء قدير (109)
و اقيموا الصلوة و ءاتوا الزكوة و ما تقدموا لا نفسكم من خير تجدوه عند الله ان الله بما تعملون بصير (110)




ترجمه :

109- بسيارى از اهل كتاب از روى حسد كه در وجود آنها ريشه دوانده دوست مى داشتند شما را بعد از اسلام و ايمان به حال كفر باز گردانند، با اينكه حق براى آنها كاملا روشن شده است ، شما آنها را عفو كنيد و گذشت نمائيد تا خداوند فرمان خودش (فرمان جهاد) را بفرستد، خداوند بر هر چيزى توانا است .
110- و نماز را بر پا داريد و زكات را ادا كنيد (و با اين دو وسيله روح و جسم اجتماع خود را نيرومند سازيد و بدانيد) هر كار خيرى براى خود از پيش مى فرستيد، آن را نزد خدا (در سراى ديگر) خواهيد يافت ، خداوند به اعمال شما آگاه است .

تفسير:
حسودان لجوج
بسيارى از اهل كتاب مخصوصا يهود بودند كه تنها به اين قناعت
كه خود آئين اسلام را نپذيرند بلكه اصرار داشتند كه مؤ منان نيز از ايمانشان باز گردند، و انگيزه آنان در اين امر چيزى جز حسد نبود.
قرآن در آيات فوق به اين امر اشاره كرده مى گويد: (بسيارى از اهل كتاب به خاطر حسد دوست داشتند شما را بعد از اسلام و ايمان به كفر باز گردانند با اينكه حق براى آنها كاملا آشكار شده است ) (ودّ كثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبين لهم الحق ).
در اينجا قرآن به مسلمانان دستور مى دهد كه در برابر اين تلاشهاى انحرافى و ويرانگر شما آنها را عفو كنيد و گذشت نمائيد تا خدا فرمان خودش را بفرستد چرا كه خداوند بر هر چيزى توانا است ) (فاعفوا و اصفحوا حتى ياتى الله بامره ان الله على كل شى ء قدير).
اين در واقع يك دستور تاكتيكى است كه به مسلمانان داده شده كه در برابر فشار شديد دشمن در آن شرائط خاص از سلاح عفو و گذشت استفاده كنند و به ساختن خويشتن و جامعه اسلامى بپردازند و در انتظار فرمان خدا باشند.
منظور از فرمان خدا در اينجا به گفته بسيارى از مفسران فرمان جهاد است كه در آن هنگام هنوز نازل نشده بود، شايد به اين علت كه هنوز آمادگى همه جانبه براى اين فرمان نداشتند، و لذا بسيارى معتقدند كه اين آيه بوسيله آيات جهاد كه بعدا به آن اشاره خواهد شد نسخ شده است .
اما تعبير به نسخ شايد در اينجا صحيح نباشد، چرا كه نسخ آنست كه حكمى ظاهرا به صورت نامحدود تشريع گردد اما در باطن موقت باشد، ولى حكم عفو و گذشت در آيه مورد بحث در شكل محدود بيان شده است ، محدود به زمانى كه فرمان الهى دائر به جهاد نيامده .
آيه بعد دو دستور سازنده مهم به مؤ منان مى دهد يكى در مورد نماز كه رابطه محكمى ميان انسان و خدا ايجاد مى كند و ديگرى در مورد زكات كه رمز همبستگيهاى اجتماعى است و اين هر دو براى پيروزى بر دشمن لازم است ، مى گويد: (نماز را بر پا داريد و زكات را ادا كنيد) و با اين دو وسيله روح و جسم خود را نيرومند سازيد (و اقيموا الصلوة و آتوا الزكاة ).
سپس اضافه مى كند: تصور نكنيد كارهاى نيكى را كه انجام ميدهيد و اموالى را كه در راه خدا انفاق مى كنيد از بين ميرود، نه (آنچه از نيكيها از پيش مى فرستيد آنها را نزد خدا (در سراى ديگر) خواهيد يافت ) ( و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عند الله ).
(خداوند به تمام اعمال شما بصير است ) (ان الله بما تعملون بصير).
او بطور دقيق ميداند كدام عمل را بخاطر او انجام دادهايد و كدام يك را براى غير او.
نكته ها
نكته 1
و ((اصفحوا) از ماده (صفح ) در اصل به معنى دامنه كوه ، پهنى شمشير، و يا صفحه صورت است ، و اين جمله معمولا به معنى روى گرداندن و صرف نظر كردن به كار ميرود، و با قرينه جمله (فاعفوا) معلوم مى شود كه اين روى بر گرداندن به خاطر قهر و بى اعتنائى نيست بلكه به خاطر گذشت بزرگوارانه است .
ضمنا اين دو تعبير نشان مى دهد كه مسلمانان حتى در آن زمان آنقدر قوت و قدرت داشتند كه عفو و گذشت نكنند و به مقابله با دشمنان بپردازند، ولى براى اينكه دشمن اگر قابل اصلاح است اصلاح شود، نخست دستور به عفو و گذشت مى دهد، و به تعبير ديگر در برابر دشمن هرگز نبايد خشونت ، نخستين
برنامه باشد، بلكه اخلاق اسلامى ايجاب مى كند كه نخستين برنامه عفو و گذشت باشد، اگر مؤ ثر نشد آنگاه متوسل به خشونت شوند.
نكته 2
جمله (ان الله على كل شى ء قدير) جمله ان الله على كل شى ء قدير ممكن است اشاره به اين باشد كه خداوند ميتواند هم اكنون نيز شما را از طرق غير عادى بر آنها پيروز گرداند، ولى طبع زندگى بشر و عالم آفرينش اين است كه هر كارى تدريجا و با فراهم شدن مقدمات انجام گيرد.
نكته 3
جمله ( حسدا من عند انفسهم ) (انگيزه آنها حسدى از ناحيه خودشان است ) ممكن است اشاره به اين باشد كه حسد گاهى در شكل هدف منعكس مى شود و آب و رنگ دينى به آن ميدهند، ولى حسدى كه آنها در اين زمينه نشان ميدادند حتى اين رنگ را نيز نداشت بلكه صرفا جنبه شخصى داشت .
اين احتمال نيز وجود دارد كه اشاره به حسدى باشد كه در جان آنها ريشه دوانيده است .

آيه و ترجمه


و قالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا او نصرى تلك امانيهم قل هاتوا برهنكم ان كنتم صدقين (111)
بلى من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون (112)




ترجمه :

111- آنها گفتند هيچكس جز يهود يا نصارى هرگز داخل بهشت نخواهد شد، اين آرزوى آنها است ، بگو اگر راست مى گوئيد دليل خود را (بر اين موضوع ) بياوريد.
112- آرى كسى كه در برابر خداوند تسليم شود و نيكوكار باشد، پاداش او نزد پروردگارش ثابت است ، نه ترسى بر آنها است و نه غمگين خواهند شد (بنا بر اين بهشت خداوند در انحصار هيچ طايفهاى نيست ).

تفسير:
انحصار طلبان بهشت
قرآن در آيات فوق اشاره به يكى ديگر از ادعاهاى پوچ و نابجاى گروهى از يهوديان و مسيحيان كرده و سپس پاسخ دندانشكن به آنها مى گويد: (آنها گفتند: هيچكس جز يهود و نصارى داخل بهشت نخواهد شد) (و قالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا او نصارى )
در پاسخ ابتدا مى فرمايد: (اين تنها آرزوئى است كه دارند) (و هرگز به اين آرزو نخواهند رسيد) (تلك امانيهم ).
بعد روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كرده مى گويد: (به آنها بگو هر ادعائى دليلى مى خواهد چنانچه در اين ادعا صادق هستيد دليل خود را بياوريد) (قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين ).
پس از اثبات اين واقعيت كه آنها هيچ دليلى بر اين مدعى ندارند و ادعاى انحصارى بودن بهشت ، تنها خواب و خيالى است كه در سر ميپرورانند، معيار اصلى و اساسى ورود در بهشت را به صورت يك قانون كلى بيان كرده ، مى گويد: آرى كسى كه در برابر خداوند تسليم گردد و نيكوكار باشد پاداش او نزد پروردگارش ثابت است ) (بلى من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه ).
و بنا بر اين چنين كسانى نه ترسى خواهند داشت و نه غمگين مى شوند (و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ).
خلاصه اينكه بهشت و پاداش خداوند و نيل به سعادت جاودان در انحصار هيچ طايفه نيست ، بلكه از آن كسانى است كه واجد دو شرط باشند: در مرحله اول تسليم محض در مقابل فرمان حق و ترك تبعيض در احكام الهى ، چنان نباشد كه هر دستورى موافق منافعشان است بپذيرند و هر چه مخالف آن باشد پشت سر اندازند، آنها به طور كامل تسليم حقند.
و در مرحله بعد آثار اين ايمان در عمل آنها به صورت انجام كار نيك منعكس گردد، آنها نيكوكارند، نسبت به همگان و در تمام برنامه ها.
در حقيقت قرآن با اين بيان مساءله نژاد پرستى و تعصبهاى نابجا را بطور كلى نفى مى كند و سعادت و خوشبختى را از انحصار طايفه خاصى بيرون مى آورد
ضمنا معيار رستگارى را كه ايمان و عمل صالح است ، مشخص مى سازد.
نكته ها
نكته 1
(امانيهم ) جمع (امنية ) به معنى آرزوئى است كه انسان به آن نمى رسد.
البته در اينجا اين مدعيان اهل كتاب يك آرزو بيشتر نداشتند و آن انحصار بهشت به آنها بود، ولى از آنجا كه اين آرزو خود سرچشمه آرزوهاى ديگر و به اصطلاح داراى شاخ و برگهاى ديگرى است به صورت (جمع ) (امانى ) ذكر شده .
نكته 2
جالب توجه اينكه در آيه فوق اسلام به وجه نسبت داده شده (آنها صورت خود را در برابر خدا تسليم مى كنند) اين به خاطر آن است كه روشنترين دليل براى تسليم در برابر چيزى آن است كه انسان با تمام صورت متوجه آن شود.
اين احتمال نيز وجود دارد كه (وجه ) به معنى ذات بوده باشد، يعنى آنها با تمام وجود خود تسليم فرمان پروردگارند.
نكته 3
آيات فوق ، ضمنا اين نكته را به همه مسلمانان تعليم مى كند كه در هيچ مورد زير بار سخنان بى دليل نروند و هر كس ادعائى كرد، از او مطالبه دليل كنند، و به اين ترتيب سد تقليدهاى كوركورانه را بشكنند و تفكر منطقى بر جامعه آنان حاكم شود.
نكته 4
ذكر جمله (و هو محسن ) بعد از بيان مساءله تسليم ، اشاره به اين است كه تا ايمان راسخ وجود نداشته باشد، نيكوكارى به معنى وسيع كلمه حاصل نخواهد شد.
ضمنا اين جمله نشان مى دهد كه نيكوكارى براى اين افراد با ايمان جنبه يك فعل زودگذر ندارد، بلكه وصف آنها شده و در عمق جانشان نفوذ كرده است .
نفى خوف و غم از پيروان خط توحيد، دليلش روشن است چرا كه آنها تنها از خدا ميترسند، و از هيچ چيز ديگر وحشت ندارند، ولى مشركان خرافى از همه چيز ترس دارند، از گفته هاى اين و آن ، از فال بد زدن ، از سنتهاى خرافى و از بسيار چيزهاى ديگر.

آيه و ترجمه


و قالت اليهود ليست النصرى على شى ء و قالت النصرى ليست اليهود على شى ء و هم يتلون الكتب كذلك قال الذين لا يعلمون مثل قولهم فالله يحكم بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون (113)




ترجمه :

113- يهوديان گفتند: مسيحيان هيچ موقعيتى (نزد خداندارند، و مسيحيان نيز گفتند: يهوديان هيچ موقعيتى ندارند (و بر باطلند) در حالى كه هر دو دسته ، كتاب آسمانى را مى خواندند (و بايد از اين گونه تعصبها بر كنار باشند) افراد نادان (ديگر همچون مشركان ) نيز سخنى همانند سخن آنها داشتند، خداوند در روز قيامت در اختلاف آنها داورى خواهد كرد.
شان نزول :
جمعى از مفسران از ابن عباس چنين نقل كردند: هنگامى كه گروهى از مسيحيان نجران خدمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمدندعدهاى از علماى يهود نيز در آنجا حضور يافتند، بين آنها و مسيحيان در محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نزاع و مشاجره
در گرفت ، رافع بن حرمله يكى از يهوديان رو به جمعيت مسيحيان كرد و گفت : آئين شما پايه و اساسى ندارد و نبوت عيسى و كتاب او انجيل را انكار كرد، مردى از مسيحيان نجران نيز عين اين جمله را در پاسخ آن يهودى تكرار نمود و گفت آئين يهود پايه و اساسى ندارد، در اين هنگام آيه فوق نازل شد و هر دو دسته را بخاطر گفتار نادرستشان ملامت نمود.

تفسير:
تضادهاى ناشى از انحصارطلبى
در آيات گذشته گوشهاى از ادعاهاى بيدليل جمعى از يهود و نصارى را ديديم آيه مورد بحث نشان مى دهد كه وقتى پاى ادعاى بى دليل به ميان آيد نتيجهاش انحصارطلبى و سپس تضاد است .
مى گويد: (يهوديان گفتند: مسيحيان هيچ موقعيتى نزد خدا ندارند، و مسيحيان نيز گفتند يهوديان هيچ موقعيتى ندارند و بر باطلند) (و قالت اليهود ليست النصارى على شى ء و قالت النصارى ليست اليهود على شى ء).
جمله (ليست ... على شى ء) اشاره به اين است كه آنها در پيشگاه خدا مقامى ندارند، يا اينكه دين و آئين آنها چيز قابل ملاحظهاى نيست .
سپس اضافه مى كند: (آنها اين سخنان را مى گويند در حالى كه كتاب آسمانى را مى خوانند)! (و هم يتلون الكتاب ).
يعنى با در دست داشتن كتابهاى الهى كه ميتواند راهگشاى آنها در اين مسائل باشد اين گونه سخنان كه سرچشمهاى جز تعصب و عناد و لجاج ندارد بسيار عجيب است .
سپس قرآن اضافه مى كند: (مشركان نادان نيز همان چيزى را مى گفتند كه اينها مى گويند) (با اينكه اينها اهلكتابند و آنها بتپرست ) (كذلك قال الذين لا يعلمون مثل قولهم ).
اين آيه سرچشمه اصلى تعصب را، جهل و نادانى معرفى كرده ، چرا كه افراد نادان همواره در محيط زندگى خود محصورند و غير آن را قبول ندارند، به آئينى كه از كودكى با آن آشنا شده اند هر چند خرافى و بى اساس باشد سخت دل ميبندند، و غير آن را منكر مى شوند.
در پايان آيه آمده است (خداوند داورى اين اختلاف را در قيامت به عهده خواهد گرفت ) (فالله يحكم بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون ).
آنجا است كه حقايق روشنتر مى شود و اسناد و مدارك هر چيز آشكار است ، كسى نمى تواند حق را منكر شود و به اين ترتيب اختلافات بر چيده خواهد شد، آرى يكى از ويژگيهاى قيامت پايان يافتن اختلافات است .
ضمنا آيه فوق به مسلمانان دلگرمى ميدهد كه اگر پيروان اين مذاهب به مبارزه با آنها برخاسته اند و آئين آنها را نفى مى كنند، هرگز نگران نباشند، آنها خودشان را هم قبول ندارند، هر يك چوب نفى بر ديگرى ميزند، و اصولا جهل و نادانى سرچشمه تعصب و تعصب سرچشمه انحصارگرى است .

آيه و ترجمه


و من اظلم ممن منع مسجد الله ان يذكر فيها اسمه و سعى فى خرابها اولئك ما كان لهم ان يدخلوها الا خائفين لهم فى الدنيا خزى و لهم فى الاخرة عذاب عظيم (114)




ترجمه :

114- چه كسى ستمكارتر از كسانى است كه از بردن نام خدا در مساجد او جلوگيرى مى كنند و سعى در ويرانى آنها دارند، شايسته نيست آنان جز با ترس و وحشت وارد اين كانونهاى عبادت شوند، بهره آنها در دنيا رسوائى و در سراى ديگر عذاب عظيم است .
شان نزول :
در كتاب (اسباب النزول ) از (ابن عباس ) چنين آمده كه اين آيه در مورد (فطلوس ) رومى و ياران مسيحى او نازل شده است ، آنها با بنى اسرائيل جنگيدند و تورات را آتش زدند و فرزندان آنها را به اسارت گرفتند، بيت المقدس را ويران ساختند و مردارها در آن ريختند.
مرحوم (طبرسى ) در (مجمع البيان ) از (ابن عباس ) نقل مى كند كه اين كوشش در تخريب و نابودى بيت المقدس همچنان ادامه داشت تا زمانى كه به دست مسلمانان فتح شد.
در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) نيز مى خوانيم كه اين آيه در مورد قريش نازل گرديد، در آن هنگام كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را از ورود به شهر مكه و مسجد الحرام جلوگيرى مى كردند
بعضى شان نزول سومى براى آيه گفته اند و آن اينكه منظور مكانهائى است كه مسلمانان در مكه براى نماز داشتند و مشركان پس از هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آنها را ويران كردند.
هيچ مانعى ندارد كه نزول آيه ناظر به تمام اين حوادث بوده باشد، بنابر اين هر يك از شان نزولهاى فوق يكى از ابعاد مساءله را منعكس مى كند .

تفسير:
ستمكارترين مردم
بررسى شان نزولهاى فوق نشان مى دهدكه روى سخن در آيه به هر سه گروه ، يهود و نصارى و مشركان ، است ، هر چند بحثهاى آيات گذشته بيشتر به يهود اشاره مى كرد و گاهى به نصارى .
به هر حال (يهود) با ايجاد وسوسه در مساءله تغيير قبله كوشش داشتند كه مسلمانان به سمت بيت المقدس نماز بخوانند تا با اين كار هم تفوقى بر آنها داشته باشند و هم مسجد الحرام و كعبه را از رونق بيندازند.
(مشركان مكه ) نيز با منع پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مسلمانان از زيارت خانه خدا عملا به سوى خرابى اين بناى الهى گام برميداشتند.
(مسيحيان ) نيز با گرفتن بيت المقدس و ايجاد وضع ناهنجارى كه در بالا از ابن عباس نقل شد در تخريب آن ميكوشيدند.
قرآن در برابر اين سه گروه و تمام كسانى كه در راهى مشابه آنها گام بر ميدارند مى گويد:( چه كسى ستمكارتر است از آنها كه از بردن نام خدا در مساجد الهى جلوگيرى مى كنند و سعى در ويرانى آنها دارند) (و من اظلم ممن
منع مساجد الله ان يذكر فيها اسمه و سعى فى خرابها).
به اين ترتيب قرآن اين جلوگيرى را ستمى بزرگ و عاملان آن را ستمكارترين مردم معرفى مى كند و راستى هم چه ستمى از اين بالاتر كه در تخريب پايگاه هاى توحيد بكوشند و مردم را از ياد حق باز دارند و شرك و فساد را در جامعه گسترش دهند.
سپس در ذيل اين آيه مى گويد:( شايسته نيست آنها جز با ترس و وحشت وارد اين اماكن شوند) (اولئك ما كان لهم ان يدخلوها الا خائفين ).
يعنى مسلمانان و موحدان جهان بايد آنچنان محكم بايستند كه دست اين ستمگران از اين اماكن مقدس كوتاه گردد و احدى از آنان نتوانند آشكارا و بدون ترس و وحشت وارد اين مكانهاى مقدس شوند.
اين احتمال نيز در تفسير جمله فوق وجود دارد كه اين گونه افراد ستمكار با اين عمل هرگز موفق نخواهند شد كه اين مراكز عبادت را در اختيار خود بگيرند.
بلكه سرانجام چنان مى شود كه جز با وحشت نمى توانند گام در آن بگذارند، درست همان سرنوشتى كه مشركان مكه در مورد مسجد الحرام پيدا كردند.
و در پايان آيه مجازات دنيا و آخرت اين ستمكاران را با تعبير تكان دهندهاى بيان كرده مى گويد: (براى آنها در دنيا رسوائى است و در آخرت عذاب عظيم ) (لهم فى الدنيا خزى و لهم فى الاخرة عذاب عظيم ).
و اين است سرنوشت كسانى كه بخواهند ميان بندگان و خدايشان جدائى بيفكنند.
نكته ها
نكته 1 - طرق ويرانى مساجد
بدون شك مفهوم آيه فوق ، مفهومى وسيع و گسترده است و به زمان و مكان معينى محدود نمى شود، همانند ساير آياتى كه در شرائط خاصى نازل گرديده اما حكم آن در همه قرون و اعصار ثابت است ، بنابر اين هر كس و هر گروه به نوعى در تخريب مساجد الهى بكوشد و يا مانع از آن شود كه نام خدا و عبادت او در آنجا انجام گيرد مشمول همان رسوائى و همان عذاب عظيم است كه در آيه اشاره شده .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه جلوگيرى از ورود به مسجد و ذكر نام پروردگار و كوشش در تخريب آن ، تنها به اين نيست كه مثلا با بيل و كلنگ ساختمان آن را ويران سازند، بلكه هر عملى كه نتيجه آن تخريب مساجد و از رونق افتادن آن باشد نيز مشمول همين حكم است .
چرا كه در تفسير آيه انما يعمر مساجد الله ..
. (سوره توبه آيه 18) چنانكه خواهد آمد طبق صريح بعضى از روايات ، منظور از عمران و آبادى مسجد تنها ساختمان آن نيست ، بلكه حضور در آنها و توجه به محافل و مجالس مذهبى كه در آنها تشكيل مى گردد و موجب ياد خدا است نيز يكنوع عمران است بلكه مهمترين عمران شمرده شده .
بنا بر اين در نقطه مقابل ، آنچه باعث شود كه مردم از ياد خدا غافل گردند و از مساجد باز مانند، ظلمى است بسيار بزرگ !.
عجب اينكه در عصر و زمان ما گروهى از متعصبين نادان و خشك و دور از منطق از وهابيان به بهانه احياى توحيد، سعى در تخريب پارهاى از مساجد و ساختمانهائى كه بر قبور بزرگان اسلام و صلحاء شده و هميشه مركز ياد خدا است دارند، و عجيبتر اينكه اين ستمگران بى منطق ، اعمال خود را تحت عنوان مبارزه با شرك انجام ميدهند و در اين راه مرتكب انواع گناهان و كبائر مى شوند.
در حالى كه اگر فرضا كار خلافى در يكى از اين مراكز مقدس انجام شود بايد جلو آن را گرفت نه اينكه اين خانه هاى توحيد را به تخريب كشاندكه اين كار همانند كار مشركان جاهليت است .
نكته 2- بزرگترين ستم
نكته ديگرى كه در اين آيه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه خداوند اين چنين اشخاص را ظالمترين افراد شمرده ، و در واقع هم چنين است ، زيرا تعطيل و تخريب مساجد و جلوگيرى از مراكز توحيدنتيجهاى جز سوق مردم به بى دينى نخواهد داشت ، و ميدانيم زيان اين كار از هر عملى بيشتر و عواقب شوم آن دردناكتر است .
البته در موارد ديگرى از قرآن كلمه (اظلم ) (ستمكارترين مردم ) در مورد بعضى از گناهان ديگر نيز به كار برده شده است كه تمام آنها در واقع به مساءله (شرك ) و نفى توحيد باز مى گردد.
شرح بيشتر اين سخن را در جلد پنجم صفحه 183 (ذيل آيه 21 سوره انعام ) مطالعه خواهيد فرمود.
آيه وترجمه


و لله المشرق و المغرب فاينما تولوا فثم وجه الله ان الله وسع عليم (115)




ترجمه :

115- مشرق و مغرب از آن خدا است و به هر سو رو كنيد، خدا آنجا است ، خداوند بى نياز و دانا است .
شان نزول :
در شان نزول آيه روايات مختلفى نقل شده است :
ابن عباس مى گويد: اين آيه مربوط به تغيير قبله است ، هنگامى كه قبله مسلمانان از بيت المقدس به كعبه تغيير يافت يهود در مقام انكار بر آمدند و به مسلمانان ايراد كردند كه مگر مى شود قبله را تغيير داد؟ آيه نازل شد و به آنها پاسخ داد كه شرق و غرب جهان از آن خدا است .
در روايت ديگرى مى خوانيم كه اين آيه در مورد نماز مستحبى نازل شده است كه هر گاه انسان سوار بر مركب باشد به هر سو كه برود (هر چند پشت به قبله باشد) ميتواند نماز مستحبى بخواند.
بعضى ديگر از (جابر) نقل كرده اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) گروهى از مسلمانان را به يكى از ميدانهاى جنگ فرستاد، شب هنگام كه تاريكى همه جا را فرا گرفت نتوانستند قبله را بشناسند و هر گروهى به سوئى نماز خواندند، هنگام طلوع آفتاب ديدند همگى به غير جانب قبله نماز گذارده اند، از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سؤ ال كردند، آيه فوق نازل شد و به آنها اعلام كرد كه نمازهايشان در چنين حالتى صحيح بود (البته اين حكم شرائطى دارد كه در كتب فقهى آمده است ).
هيچ مانعى ندارد كه همه شان نزولهاى فوق براى آيه ثابت باشد، و آيه هم
ناظر به مساءله تغيير قبله باشد، هم خواندن نماز نافله بر مركب ، و هم نماز واجب به هنگام نشناختن قبله ، از اين گذشته اصولا هيچ آيهاى اختصاص به شان نزول خود ندارد و مفهوم آن بايد به صورت يك حكم كلى در نظر گرفته شود واى بسا از آن احكام گوناگونى استفاده شود.

تفسير:
به هر سو رو كنيد خدا آنجا است
در آيه گذشته سخن ازستمگرانى بود كه مانع از مساجد الهى مى شدند، و در تخريب آن ميكوشيدند آيه مورد بحث دنباله همين سخن است مى گويد: (مشرق و مغرب از آن خدا است ، و به هر طرف رو كنيد خدا آنجا است ) (و لله المشرق و المغرب فاينما تولوا فثم وجه الله ).
چنين نيست كه اگر شما را از رفتن به مساجد و پايگاه هاى توحيد مانع شوند، راه بندگى خدا بسته شود، نه ، شرق و غرب اين جهان تعلق به ذات پاك او دارد و به هر سو رو كنيد او آنجا است ، همچنين تغيير قبله كه به خاطر مناسبتهاى خاصى صورت گرفته ، كمترين اثرى در اين امر ندارد مگر جائى هست كه از خدا خالى باشد، اصولا خدا مكان ندارد.
و لذا در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند نامحدود و بى نياز و دانا است ) (ان الله واسع عليم ).
توجه به اين نكته لازم است كه منظور از مشرق و مغرب در آيه فوق ، اشاره به دو سمت خاص نيست بلكه اين تعبير كنايه از تمام جهات است ، همانگونه كه مثلا مى گوئيم : دشمنان على به خاطر عداوت و دوستانش از ترس ، فضائل او را پوشاندند، اما با اين حال فضائلش شرق و غرب عالم را گرفت (يعنى همه دنيا) شايد تكيه بر خصوص ‍ شرق و غرب به خاطر اين باشد كه انسان ، نخستين جهتى
را كه مى شناسد اين دو جهت است و بقيه جهات به وسيله مشرق و مغرب شناخته مى شود .
در قرآن مجيد نيز مى خوانيم : و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها: (شرق و غرب زمين را در اختيار جمعيتى كه مستضعف بودند قرار داديم (اعراف 137).
نكته ها
نكته 1- فلسفه قبله
نخستين سؤ الى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه اگر به هر سو رو كنيم خدا آنجاست ، پس توجه به قبله چه لزومى دارد؟
اما چنانكه بعدا نيز اشاره خواهيم كرد، توجه به قبله هرگز مفهومش محدود كردن ذات پاك خدا در سمت معينى نيست ، بلكه از آنجا كه انسان يك وجود مادى است و بالاخره بايد به سوئى نماز بخواند، دستور داده شده است كه همه به يكسو نماز بخوانند تا وحدت و هماهنگى در صفوف مسلمين پيدا شود، و از هرج و مرج و پراكندگى جلوگيرى به عمل آيد فكر كنيد اگر هر كسى به سوئى نماز مى خواند و صفوف متفرق تشكيل ميدادند چقدر زننده و ناجور بود؟ ضمنا سمتى كه به عنوان قبله تعيين شده (سمت كعبه ) نقطهاى است مقدس كه از قديميترين پايگاه هاى توحيد است و توجه به آن بيدار كننده خاطرات توحيدى مى باشد.
نكته 2
تعبير به (وجه الله ) به معنى صورت خدا نيست ، بلكه وجه در اينجا به معنى ذات است .
نكته آخر
در روايات متعددى مى خوانيم كه به اين آيه ، براى صحت نماز كسانى كه به غير سمت كعبه از روى اشتباه و يا عدم توانائى بر تحقيق نماز خوانده اند استناد شده ، و نيز به همين آيه براى صحت نماز خواندن بر مركب ، استدلال نموده اند (براى توضيح بيشتر به كتاب وسائل الشيعه كتاب الصلوة ابواب القبله مراجعه نمائيد).

آيه و ترجمه


و قالوا اتخذ الله ولدا سبحنه بل له ما فى السموت و الاءرض كل له قنتون (116)
بديع السموت و الاءرض و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون (117)




ترجمه :

116- و (يهود و نصارى و مشركان ) گفتند خداوند فرزندى براى خود انتخاب كرده است منزه است او بلكه آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است و همه در برابر او خاضعند.
117- هستى بخش آسمانها و زمين او است و هنگامى كه فرمان وجود چيزى را صادر كند مى گويد: موجود باش ! و آن فورا موجود مى شود .

تفسير:
خرافات يهود و نصارى و مشركان
اين عقيده خرافى كه خداوندداراى فرزندى است هم مورد قبول مسيحيان
است ، هم گروهى از يهود، و هم مشركان ، هر سه طايفه معتقد بودند كه خداوند فرزندى براى خود انتخاب كرده است .
در آيه 30 سوره توبه مى خوانيم : و قالت اليهود عزير ابن الله و قالت النصارى المسيح ابن الله ذلك قولهم بافواههم يضاهئون قول الذين كفروا من قبل قاتلهم الله انى يؤ فكون : (يهود گفتند: (عزير) پسر خدا است ، و نصارى گفتند: مسيح فرزند خدا است ، اين سخنى است كه با زبان خود مى گويند كه همانند گفتار كافران پيشين است ، خدا آنها را بكشد، چگونه دروغ مى گويند ؟در آيه 68 يونس نيز درباره مشركان مى خوانيم : قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه هو الغنى : (گفتند خداوند براى خود فرزندى انتخاب كرده است منزه است او، از همه چيز بى نياز است ) در آيات بسيار ديگرى از قرآن نيز اين نسبت ناروا از آنها نقل شده است .
نخستين آيه مورد بحث براى كوبيدن اين خرافه چنين مى گويد:( آنها گفتند خداوند فرزندى براى خود انتخاب كرده است ، پاك و منزه است او از اين نسبتهاى ناروا) (و قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه ).
خدا چه نيازى دارد كه فرزندى براى خود برگزيند؟ آيا نيازمند است ؟ محدود است ؟ احتياج به كمك دارد؟ احتياج به بقاء نسل دارد؟ (براى او است آنچه در آسمانها و زمين است ) (بل له ما فى السماوات و الارض ).
(و همگان در برابر او خاضعند) (كل له قانتون ).
او نه تنها مالك همه موجودات عالم هستى است ، بلكه (ايجاد كننده همه آسمانها و زمين او است ) (بديع السماوات و الارض ).
و حتى بدون نقشه قبلى و بدون احتياج به وجود ماده ، همه آنها را ابداع فرموده است .
او چه نيازى به فرزند دارد در حالى كه (هر گاه فرمان وجود چيزى را صادر كند به او مى گويد: موجود باش ، و آن فورا موجود مى شود) (و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ).
نكته ها
نكته 1- دلائل نفى فرزند
اين سخن كه خداوند فرزندى دارد بدون شك زائيده افكار ناتوان انسانهائى است كه خدا را در همه چيز با وجود محدود خودشان مقايسه مى كردند.
انسان به دلائل مختلفى نياز به وجود فرزند دارد: از يكسو عمرش محدود است و براى ادامه نسل تولد فرزند لازم است .
از سوى ديگر قدرت او محدود است ، و مخصوصا به هنگام پيرى و ناتوانى نياز به معاونى دارد كه به او در كارهايش ‍ كمك كند.
از سوى سوم جنبه هاى عاطفى ، و روحيه انسطلبى ، ايجاب مى كند كه انسان مونسى در محيط زندگى خود داشته باشد كه آن هم بوسيله فرزندان تامين مى گردد.
بديهى است هيچيك از اين امور در مورد خداوندى كه آفريننده عالم هستى و قادر بر همه چيز و ازلى و ابدى است مفهوم ندارد .
بعلاوه داشتن فرزند لازمهاش جسم بودن است كه خدا از آن نيز منزه مى باشد.
نكته 2- تفسير جمله كن فيكون
اين تعبير در آيات متعددى از قرآن آمده است ، از جمله سوره آل عمران
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه :
آيه 47 و 59 سوره انعام آيه 73 سوره نحل آيه 40 سوره مريم آيه 35 - سوره يس آيه 82 و غير اينها.
اين جمله از اراده تكوينى خداوند و حاكميت او در امر خلقت سخن مى گويد.
توضيح اينكه : منظور از جمله كن فيكون (موجود باش آنهم فورا موجود مى گردد) اين نيست كه خداوند يك فرمان لفظى با معنى موجود باش صادر مى كند، بلكه منظور اين است هنگامى كه اراده او به وجود چيزى تعلق مى گيرد، خواه بزرگ باشد يا كوچك ، پيچيده باشد يا ساده ، به اندازه يك اتم باشد يا به اندازه مجموع آسمانها و زمين ، بدون نياز به هيچ علت ديگرى تحقق مييابد، و ميان اين اراده و پيدايش آن موجود حتى يك لحظه نيز فاصله نخواهد بود.
اصولا زمانى در اين وسط نمى تواند قرار گيرد، و به همين دليل حرف فاء (در جمله فيكون ) كه معمولا براى تاخير زمانى توام با اتصال است در اينجا فقط به معنى تاخير رتبهاى است (آن گونه كه در فلسفه اثبات شده كه معلول از علت خود متاخر است نه تاخر زمانى بلكه تاخر رتبهاى دقت كنيد).
اشتباه نشود منظور اين نيست كه هر چه خدا اراده كند در همان لحظه موجود مى شود، بلكه منظور اين است هر طور اراده كند همانطور موجود مى شود .
فى المثل اگر اراده كندآسمانها و زمين در شش دوران به وجود آيند مسلما بى كم و كاست در همين مدت موجود خواهند شد، و اگر اراده كند در يك لحظه موجود شوند همه در يك لحظه موجود خواهند شد، اين تابع آن است كه او چگونه اراده كند و چگونه مصلحت بداند.
و يا مثلا هنگامى كه خداوند اراده كند جنينى در شكم مادر درست نه ماه و نه روز دوران تكامل خود را طى كند، بدون يك لحظه كم و زياد انجام مييابد،
و اگر اراده كند اين دوران تكاملى در كمتر از يكهزارم ثانيه صورت گيرد، مسلما همان گونه خواهد شد، چه اينكه اراده او علت تامه براى آفرينش است ، و ميان علت تامه و وجود معلول هيچگونه فاصلهاى نمى تواند باشد.
نكته 3- چگونه چيزى از عدم به وجود مى آيد ؟
كلمه (بديع ) از ماده (بدع ) به معنى بوجود آوردن چيزى بدون سابقه است و اين ميرساند كه خداوند، آسمانها و زمين را بدون هيچ ماده و نمونه قبلى به وجود آورده است .
اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه مگر مى شود چيزى از عدم به وجود آيد، عدم كه نقيض وجود مى باشد چگونه ميتواند علت و منشا وجود باشد؟ و آيا راستى ميتوان باور كرد كه نيستى مايه هستى گردد؟ اين همان ايراد ماديها در مساءله ابداع است و از آن نتيجه مى گيرند كه ماده اصلى جهان ازلى و ابدى است و مطلقا موجود و معدوم نمى شود .
پاسخ
در مرحله اول عين اين ايراد به خود ماديها نيز وارد مى شود .
توضيح اينكه : آنها معتقدند ماده اين جهان قديم و ازلى است و تا بحال چيزى از آن كم نشده ، و اينكه ميبينيم جهان تا حال تغييراتى پيدا كرده تنها صورت آن است كه دائما در تغيير است ، نه اصل ماده ، از آنان ميپرسيم صورت فعلى ماده كه قبلا به طور مسلم وجود نداشته چگونه به وجود آمد؟ آيا از (عدم ) بوجود آمد؟ اگر چنين است پس ‍ چگونه عدم ميتواند منشا وجود صورت گردد؟ (دقت كنيد).
مثلا: نقاشى منظره زيبائى را با قلم و رنگ بر روى كاغذ ترسيم مى كند، ماديها مى گويند: ماده رنگى آن موجود بوده ، ولى اين منظره و اين (صورت )
كه قبلا وجود نداشته چگونه به وجود آمده است ؟ هر پاسخ كه آنها براى پيدا شدن صورت از عدم دادند، همان پاسخ را در مورد ماده خواهيم گفت .
و در مرحله ثانى بايد توجه داشت كه اشتباه از ناحيه كلمه (از) به وجود آمده است ، آنها خيال مى كنند اينكه مى گوئيم (عالم ) (از) نيستى به هستى آمده مثل اين است كه مى گوئيم ميز (از) (چوب ) ساخته شده است كه در ساختن ميز چوب بايد قبلا موجود باشد تا ميز ساخته شود، در صورتى كه معنى جمله عالم از نيستى به هستى آمده اين نيست ، بلكه به اين معنى است كه عالم قبلا وجود نداشت سپس موجود شد آيا در اين عبارت تضاد و تناقضى ميبينيد ؟.
و به تعبير فلسفى : هر موجود ممكن آنكه از ذات خود هستى ندارد) از دو جنبه تشكيل شده است ماهيت و وجود (ماهيت ) عبارت از (معنى اعتبارى ) است كه نسبت آن به وجود و عدم مساوى است به عبارت ديگر قدر مشتركى كه از ملاحظه وجود و عدم چيزى به دست مى آيد (ماهيت ) ناميده مى شود، مثلا اين درخت سابقا نبوده و فعلا هست فلانى سابقا وجود نداشت فعلا وجود پيدا كرده آنچه را كه مورد دو حالت وجود و عدم قرار داديم ماهيت است .
بنابر اين معنى اين سخن كه (خداوند عالم را از عدم به وجود آورده ) اين مى شود كه خداوند ماهيت را از حال عدم به حال وجود آورد و به تعبير ديگر لباس (وجود) بر اندام (ماهيت ) پوشانيد.

آيه و ترجمه


و قال الذين لا يعلمون لو لا يكلمنا الله او تاتينا ءاية كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشبهت قلوبهم قد بينا الايت لقوم يوقنون (118)
انا ارسلنك بالحق بشيرا و نذيرا و لا تسل عن اصحب الجحيم (119)




ترجمه :

118- افراد ناآگاه گفتند: چرا خدا با ما سخن نمى گويد؟ و آيه و نشانهاى بر خود ما نازل نمى كند؟ پيشينيان آنها نيز همين گونه سخن مى گفتند دلها و افكارشان مشابه است ، ولى ما (به اندازه كافى ) آيات و نشانه ها را براى اهل يقين (و حقيقت جويان ) روشن ساختهايم .
119- ما تو را به حق براى بشارت و تهديد (مردم جهان ) فرستاديم و تو مسئول گمراهى دوزخيان (پس از ابلاغ رسالت ) نيستى .

تفسير:
بهانه ديگر: چرا خدا با ما سخن نمى گويد؟
به تناسب بهانه جوئيهاى يهود در نخستين آيات فوق ، سخن از گروه ديگرى از بهانهجويان است كه ظاهرا همان مشركان عرب بودندمى گويد: (افراد بى اطلاع گفتند: چرا خدا با ما سخن نمى گويد؟ و چرا آيه و نشانهاى بر خود ما نازل نمى شود؟) (و قال الذين لا يعلمون لو لا يكلمنا الله او تاتينا آية
در حقيقت اين گروه كه قرآن از آنها به عنوان الذين لا يعلمون (آنها كه نمى دانند) ياد كرده ، دو در خواست غير منطقى داشتند:
1- چرا خداوند مستقيما با ما سخن نمى گويد؟
2- چرا آيهاى بر خود ما نازل نمى شود
قرآن در پاسخ اين ادعاهاى لجوجانه و خودخواهانه مى گويد:( پيشينيان آنها نيز همين گونه سخنان داشتند، دلها و افكارشان مشابه است ، ولى ما آيات و نشانه ها را (به مقدار كافى ) براى آنها كه حقيقت جو و اهل يقين هستند روشن ساختيم ) (كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم قد بينا الايات لقوم يوقنون ).
اگر براستى منظور آنها درك حقيقت و واقعيت است ، همين آيات را كه بر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نازل كرديم نشانه روشنى بر صدق گفتار او است ، چه لزومى دارد كه بر هر يك يك از افراد مستقيما و مستقلا آياتى نازل شود؟ و چه معنى دارد كه من اصرار كنم بايد خدا مستقيما با خود من سخن بگويد ؟! نظير اين سخن را در سوره مدثر آيه 52 نيز مى خوانيم : بل يريد كل منهم ان يؤ تى صحفا منشرة : ( هر يك از آنها انتظار دارند اوراق متعددى از آيات بر آنها نازل گردد)! چه انتظار بيجائى ؟ اصولا اين كار، علاوه بر اينكه هيچگونه ضرورتى ندارد بر خلاف حكمت پروردگار است زيرا اولا اثبات صدق پيامبران براى همه مردم از طريق آياتى كه بر خود آنها نازل مى شود كاملا ممكن است .
ثانيا نزول آيات و معجزات بر هر كس ممكن نيست ، يكنوع شايستگى و آمادگى و پاكى روح لازم دارد، اين درست به آن ميماند كه تمام سيمهاى شبكه وسيع برق يك شهر (اعم از سيمهاى قوى و بسيار نازك ) انتظار داشته باشند كه همان برق فوق العاده نيرومندى كه به نخستين كابلهاى قوى منتقل مى شود به آنها
نيز منتقل گردد، مسلما اين انتظار، انتظار غلط و نابجائى است ، آن مهندسى كه آن سيمها را براى انجام وظائف مختلف تنظيم نموده سهم همه آنها را منظور كرده ، بعضى بلاواسطه از مولد برق نيرو مى گيرند و بعضى با واسطه با ولتاژهاى مختلف .
آيه بعد روى سخن را به پيامبر كرده و وظيفه او را در برابر درخواست معجزات اقتراحى و بهانهجوئيهاى ديگر مشخص مى كند مى گويد: (ما تو را به حق براى بشارت و انذار (مردم جهان ) فرستاديم ) (انا ارسلناك بالحق بشيرا و نذيرا).
تو وظيفه دارى دستورات ما را براى همه مردم بيان كنى معجزات را به آنها نشان دهى و حقايق را با منطق تبيين نمائى ، و اين دعوت بايد توام با تشويق نيكوكاران ، و بيم دادن بدكاران ، باشد، اين وظيفه تو است .
(اما اگر گروهى از آنها بعد از انجام اين رسالت ايمان نياوردند تو مسئول گمراهى دوزخيان نيستى ) (و لا تسئل عن اصحاب الجحيم ).
نكته ها
نكته 1- دلهاى آنها همانند يكديگر است
در آيات فوق خوانديم كه قرآن مى گويد: اين بهانهگيريها تازگى ندارداقوام منحرف پيشين نيز همين حرفها را داشتند، گوئى دلهاى آنها درست همانند هم ساخته شده ، اين تعبير اشاره به اين نكته نيز مى باشد كه گذشت زمان و تعليمات پيامبران مى بايست اين اثر را گذارده باشد كه نسلهاى آينده سهم بيشترى از آگاهى پيدا كنند و سخنان بياساسى كه نشانه نهايت جهل و نادانى است كنار بگذارند، اما متاسفانه اين گروه از اين برنامه تكاملى هيچگونه سهمى نبرده اند
همچنان در جا ميزنند، گوئى تعلق به هزاران سال قبل دارند و گذشت زمان كمترين تكانى به فكر آنها نداده است .
نكته 2- دو اصل مهم تربيتى
(بشارت ) و (انذار) يا (تشويق ) و (تهديد) بخش مهمى از انگيزه هاى تربيتى و حركتهاى اجتماعى را تشكيل مى دهد، آدمى هم بايد در برابر انجام كار نيك (تشويق ) شود، و هم در برابر كار بد كيفر بيند تا آمادگى بيشترى براى پيمودن مسير اول و گام نگذاردن در مسير دوم پيدا كند.
تشويق به تنهائى براى رسيدن به تكامل فرد يا جامعه كافى نيست ، زيرا انسان در اين صورت مطمئن است انجام گناه خطرى براى او ندارد.
فى المثل ميبينيم : پيروان كنونى مسيح (عليه السلام ) عقيده به (فداء) دارند، و معتقدند حضرت مسيح (عليه السلام ) فداى گناهان آنها گرديده ، حتى رهبرانشان گاه سند بهشت به آنها مى فروشند و گاه گناهشان را از طرف خدا ميبخشند! مسلما چنين جمعيتى به آسانى مرتكب گناه مى شود .
در (قاموس كتاب مقدس ) مى خوانيم :..
. فدا نيز اشاره به كفاره خون گرانبهاى مسيح است كه گناه جميع ماها بر او گذارده شد و گناهان ما را در جسد خود بر صليب متحمل شد! مسلما اين منطق نادرست افراد را در ارتكاب گناه جسور مى كند .
كوتاه سخن اينكه آنها كه تصور مى كنند تنها تشويق براى تربيت انسان (اعم از كودكان و بزرگسالان ) كافى است ، و بايد تنبيه و تهديد و كيفر را به كلى شست و كنار گذاشت ، سخت در اشتباهند، همانگونه كه افرادى كه پايه تربيت را تنها بر ترس و تهديد مى گذارند و از جنبه هاى تشويقى غافلند نيز گمراه و بيخبرند.
اين هر دو گروه در شناخت انسان در اشتباهند، چرا كه توجه ندارند كه انسان مجموعهاى است از بيم و اميد، از حب ذات و علاقه به حيات ، و نفرت از فناء
و نيستى ، تركيبى است از جلب منفعت و دفع ضرر، آيا انسانى كه ابعاد روح او را اين دو تشكيل مى دهد ممكن است پايه تربيتش تنها روى يك قسمت باشد.
مخصوصا تعادل ميان اين دو لازم است كه اگر تشويق و اميد از حد بگذرد باعث جرئت و غفلت است ، و اگر بيم و انذار بيش از اندازه باشد نتيجهاش ياس و نوميدى و خاموش شدن شعله هاى عشق و تحرك است .
درست به همين دليل در آيات قرآن ، نذير و (بشير) يا (انذار) و بشارت در كنار هم قرار گرفته ، حتى گاهى بشارت بر انذار مقدم است مانند آيه مورد بحث ، (بشيرا و نذيرا) و گاه به عكس ، نذير بر بشير تقدم يافته ، مانند آيه 188 سوره اعراف ان انا الا نذير و بشير لقوم يؤ منون : من بيم دهنده و بشارت دهنده و بشارت دهندهام براى افرادى كه ايمان مى آورند.
هر چند در اكثر آيات قرآن ، بشارت مقدم داشته شده اين نيز ممكن است به خاطر اين باشد كه در مجموع ، رحمت خدا بر عذاب و غضب او پيشى گرفته است (يا من سبقت رحمته غضبه ).

آيه و ترجمه


و لن ترضى عنك اليهود و لا النصرى حتى تتبع ملتهم قل ان هدى الله هو الهدى و لئن اتبعت اهواءهم بعد الذى جاءك من العلم ما لك من الله من ولى و لا نصير (120)
الذين ءاتينهم الكتب يتلونه حق تلاوته اولئك يؤ منون به و من يكفر به فاولئك هم الخسرون (121)




ترجمه :

120 هرگز يهود و نصارى از تو راضى نخواهند شد تا (بطور كامل تسليم خواسته هاى آنها شوى و) از آئين (تحريف يافته ) آنان پيروى كنى بگو هدايت تنها هدايت الهى است ، و اگر از هوى و هوسهاى آنها پيروى كنى ، بعد از آنكه آگاه شدهاى هيچ سرپرست و ياورى از ناحيه خدا براى تو نخواهد بود.
121 كسانى كه كتاب آسمانى ، به آنها دادهايم (يهود و نصارى ) و آن را از روى دقت مى خوانند، به پيامبر اسلام ايمان مى آورند و كسانى كه به او كافر شوند زيانكارند.
شان نزول :
در شان نزول آيه اول از ابن عباس چنين نقل شده كه يهود مدينه و نصاراى نجران انتظار داشتند كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) همواره در قبله با آنها موافقت كند، هنگامى كه خداوند قبله مسلمانان را از بيت المقدس به سوى كعبه گردانيد آنها از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مايوس شدند (و شايد در اين ميان بعضى از طوائف مسلمان
ايراد مى كردند كه نبايد كارى كرد كه باعث رنجش يهود و نصارى گردد)آيه فوق نازل شد و به پيامبر اعلام كرد كه اين گروه از يهود و نصارى نه با هماهنگى در قبله و نه با چيز ديگر از تو راضى نخواهند شد، جز اينكه آئين آنها را دربست بپذيرى .
بعضى ديگر نقل كرده اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اصرار فراوان داشت كه اين دو گروه را راضى كند، شايد اسلام را پذيرا گردند، آيه فوق نازل شد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اعلام كرد كه اين فكر را از سر بدر كن چرا كه آنها به هيچ قيمت راضى نخواهند شد جز به پيروى از آئين آنها.
در شان نزول آيه دوم نيز روايات گوناگونى است : بعضى از مفسران معتقدند كه اين آيه درباره افرادى كه با جعفر بن ابى طالب از حبشه آمدند و از كسانى بودند كه در آنجا به او پيوستند نازل شد، آنها چهل نفر بودند، سى و دو نفر اهل حبشه ، و هشت نفر از راهبان شام كه بحيرا راهب معروف نيز جزء آنان بود.
بعضى ديگر معتقدند كه آيه درباره افرادى از يهود همانند عبد الله بن سلام و سعيد بن عمرو و تمام بن يهودا و امثال آنها نازل شده كه اسلام را پذيرفتند و براستى مؤ من شدند.

تفسير:
جلب رضايت اين گروه ممكن نيست
از آنجا كه در آيه گذشته سلب مسئوليت از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در برابر گمراهان لجوج مى كند، آيات فوق در ادامه همين بحث به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى گويد:
اصرار بر جلب رضايت يهود و نصارى نداشته باش ، چه اينكه (آنها هرگز از تو راضى نخواهند شد مگر اينكه به طور كامل تسليم خواسته هاى آنها و پيرو آئينشان شوى ) (و لن ترضى عنك اليهود و لا النصارى حتى تتبع ملتهم ).
تو وظيفه دارى به آنها بگوئى كه هدايت ، تنها هدايت الهى است (قل ان هدى الله هو الهدى ).
هدايتى كه آميخته با خرافات و افكار منحط افراد نادان نشده است ، آرى از چنين هدايت خالصى بايد پيروى كرد.
سپس اضافه مى كند: اگر تسليم تعصبها و هوسها و افكار كوتاه آنها شوى بعد از آنكه در پرتو وحى الهى حقايق براى تو روشن شده ، هيچ سرپرست و ياورى از ناحيه خدا براى تو نخواهد بود (و لئن اتبعت اهوائهم بعد الذى جائك من العلم مالك من الله من ولى و لا نصير).
و اما از آنجا كه جمعى از حق طلبان يهود و نصارى ، دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را لبيك گفتند و اين آئين را پذيرا شدندقرآن پس از مذمت گروه سابق از اينها به نيكى ياد مى كند و مى گويد: كسانى كه كتاب آسمانى را به آنها داديم و از روى دقت آن را تلاوت كرده و حق تلاوتش را (كه تفكر و انديشه و سپس عمل است ) ادا كردند به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ايمان مى آورندالذين آتينا هم الكتاب يتلونه حق تلاوته اولئك يؤ منون به ).
و آنها كه نسبت به آن كافر شدند به خودشان ظلم كردند، همان زيانكارانند (و من يكفر به فاولئك هم الخاسرون ).
اينها كسانى بودند كه براستى حق تلاوت كتاب آسمانى خويش را بجا آوردند و همان سبب هدايتشان شد، چرا كه بشارتهاى ظهور پيامبر موعود را كه در آن كتب خوانده بودند منطبق بر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ديدند و تسليم شدند و خدا هم از
آنها تقدير كرده است .
نكته ها
نكته 1- سؤ ال درباره جمله
(و لئن اتبعت اهوائهم )
جمله و لئن اتبعت اهوائهم ممكن است براى بعضى اين سؤ ال را به وجود آورد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) با آن مقام عصمت مگر ممكن است از هوسهاى منحرفان يهود پيروى كند؟
در پاسخ مى گوئيم : اين گونه تعبيرها كه در آيات قرآن كرارا ديده مى شود هيچ منافاتى با مقام عصمت انبياء ندارد، زيرا از يكسو جمله شرطيه است و جمله شرطيه دليل بر وقوع شرط نيست .
از سوى ديگر معصوم بودن گناه را بر پيامبران محال نمى كند، بلكه پيغمبر و امام با اينكه قدرت بر گناه دارند و اختيار از آنها سلب نشده دامنهايشان هيچگاه آلوده به گناه نمى گردد، به تعبير ديگر آنها قدرت بر گناه دارند ولى ايمان و علم و تقوايشان در حدى است كه هرگز به سراغ گناه نمى روند بنابراين هشدارهائى همانند هشدار فوق در مورد آنها كاملا بجاست از سوى سوم اين خطاب گر چه متوجه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ولى ممكن است منظور همه مردم باشد.
نكته 2- جلب رضايت دشمن ، حسابى دارد
درست است كه انسان بايد با نيروى جاذبه اخلاق دشمنان را به سوى حق دعوت كند، ولى اين در مقابل افراد انعطاف پذير است ، اما كسانى هستند كه هرگز تسليم حرف حق نيستند، نبايد در فكر جلب رضايت آنها بود، اينجا است كه اگر ايمان نياوردند بايد گفت : به جهنم ! و بيهوده نبايد وقت صرف آنها كرد.
نكته 3- هدايت تنها هدايت الهى است
از آيات فوق ضمنا اين حقيقت استفاده
مى شود تنها قانونى كه مى تواند مايه نجات انسانها گردد قانون و هدايت الهى است ، چرا كه علم بشر هر قدر تكامل يابد باز آميخته به جهل و شك و نارسائى در جهات مختلف است ، و هدايتى كه در پرتو چنين علم ناقصى پيدا شود، هدايت مطلق نخواهد بود، تنها كسى مى تواند برنامه هدايت مطلق را رهبرى كند كه داراى علم مطلق و خالى از جهل و نارسائى باشد و او تنها خدا است .
نكته 4 حق تلاوت چيست ؟اين تعبير تعبير پر معنائى است و خط روشنى براى ما دربرابر قرآن مجيد و كتب آسمانى مشخص مى سازد، چرا كه مردم در برابر اين آيات الهىچند گروهند:
گروهى تمام اصرارشان بر اداى الفاظ و حروف از مخارج آن است آنها دائما در فكر وقف و وصل و حروف يرملون و شد و مدّند و كمترين اهميتى به محتوى و معنى ، تا چه رسد به عمل كردن به آن ، نمى دهند، به گفته قرآن اينها همانند حيوانى هستند كه كتابهائى بر او حمل شده باشد (كمثل الحمار يحمل اسفارا) سوره جمعه آيه 5)
گروهى ديگر از الفاظ فراتر رفته و در معانى دقت مى كنند و در ريزه كاريها و نكات قرآن مى انديشند و از علوم آن آگاهند اما از عمل خبرى نيست !.
ولى گروه سومى هستند كه مؤ منان راستينند، قرآن را به عنوان يك كتاب عمل ، و يك برنامه كامل زندگى پذيرفته اند، خواندن الفاظ و انديشه در معانى و درك مفاهيم اين كتاب بزرگ را مقدمه اى براى عمل مى دانند، و لذا هر زمان قرآن مى خوانند روح تازه اى در كالبد آنها پيدا مى شود، تصميم و اراده تازه ، آمادگى و اعمال تازه ، و اين است حق تلاوت .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير اين آيه مى خوانيم كه فرمود:
يرتلون آياته ، و يتفقهون به ، و يعملون باحكامه ، و يرجون وعده ، و يخافون
و عيده ، و يعتبرون بقصصه ، و ياءتمرون باوامره ، و ينتهون بنواهيه ، ما هو و الله حفظ آياته و درس حروفه ، و تلاوة سوره و درس اعشاره و اخماسه - حفظوا حروفه ، و اضاعوا حدوده ، و انما هو تدبر آياته و العمل باركانه ، قال الله تعالى كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته :
(منظور اين است كه آيات آن را با دقت بخوانند و حقايق آن را درك كنند و به احكام آن عمل بنمايند، به وعده هاى آن اميدوار، و از وعيدهاى آن ترسان باشند، از داستانهاى آن عبرت گيرند، به اوامرش گردن نهند و نواهى آن را بپذيرند، به خدا سوگند منظور حفظ كردن آيات و خواندن حروف و تلاوت سوره ها و ياد گرفتن اعشار و اخماس آن نيست آنها حروف قرآن را حفظ كردند اما حدود آن را ضايع ساختند، منظور تنها اين است كه در آيات قرآن بينديشند و به احكامش عمل كنند، چنانكه خداوند مى فرمايد: اين كتابى است پر بركت كه ما بر تو نازل كرديم تا در آياتش تدبر كنند).

آيه و ترجمه


يابنى اسراءيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و انى فضلتكم على العالمين (122)
و اتقوا يوما لاتجزى نفس عن نفس شيا و لا يقبل منها عدل و لا تنفعها شفعة و لا هم ينصرون (123)




ترجمه :

122- اى بنى اسرائيل ! نعمتى را كه به شما ارزانى داشتم بياد بياوريد، و نيز به خاطر بياوريد كه من شما را بر جهانيان برترى بخشيدم
123- از روزى بترسيد كه هيچكس به جاى ديگرى جزا نمى بيند و هيچگونه عوضى از او قبول نمى گردد و شفاعت ، او را سود نمى دهد و (از هيچ ناحيه ) يارى نمى شوند.

تفسير:
بار ديگر خداوند روى سخن را به بنى اسرائيل كرده و نعمتهاى خويش را بر آنها مى شمرد مخصوصا برترى و فضيلتى را كه خداوند براى آنها نسبت به مردم زمانشان قائل شده يادآورى مى كند.
مى فرمايد: اى بنى اسرائيل به خاطر بياوريد نعمتهائى را كه به شما ارزانى داشتم و نيز به خاطر بياوريد كه من شما را بر جهانيان (بر تمام مردمى كه در آن زمان زندگى مى كردند) برترى بخشيدم ) (يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و انى فضلتكم على العالمين ).
ولى از آنجا كه هيچ نعمتى بدون مسئوليت نخواهد بود، بلكه خداوند در
برابر بخشيدن هر موهبتى تكليف و تعهدى بر دوش انسان مى گذارد در آيه بعد به آنها هشدار مى دهد و مى گويد: (از آن روز بترسيد كه هيچكس به جاى ديگرى جزا نمى بيند) (و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس ‍ شيئا).
(و چيزى به عنوان غرامت و يا فديه كه بلاگردان آنها باشد پذيرفته نمى شود) (و لا يقبل منها عدل ).
(و هيچ شفاعتى (جز به اذن پروردگار) او را سود ندهد) (و لا تنفعها شفاعة ).
و اگر فكر مى كنيد كسى در آنجا جز خدا مى تواند انسان را كمك كند اشتباه است چرا كه (هيچكس در آنجا يارى نمى شود) (و لا هم ينصرون ).
بنابراين تمام راه هاى نجات كه در اين دنيا به آن متوسل مى شويد همه بسته است ، تنها و تنها يك راه باز است ، و آن راه ايمان و عمل صالح ، و در برابر گناهان توبه كردن و اصلاح خويش نمودن است .
از آنجا كه در آيه 47 و 48 همين سوره عين همين مسائل مطرح شده (با تغيير مختصرى در تعبير) و ما در آنجا مشروحا بحث كرده ايم به آنچه در بالا آمد قناعت مى كنيم .

آيه و ترجمه


و اذ ابتلى ابرهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين(124)




ترجمه :

124- (به خاطر بياوريد) هنگامى كه خداوند ابراهيم را با وسائل گوناگونى آزمود، و او بخوبى از عهده آزمايش بر آمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم ، ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز امامانى قرار بده ) خداوند فرمود: پيمان من به ستمكاران نمى رسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند شايسته اين مقامند).

تفسير:
(امامت ) اوج افتخار ابراهيم (عليه السلام )
از اين آيات به بعد سخن از ابراهيم پيامبر بزرگ خدا و قهرمان توحيد و بناى خانه كعبه و اهميت اين كانون بزرگ توحيد و عبادت است كه ضمن هيجده آيه اين مسائل را بر شمرده است .
هدف از اين آيات در واقع سه چيز است :
نخست اينكه مقدمه اى باشد براى مساءله تغيير قبله كه بعدا مطرح مى شود تا مسلمانان بدانند اين كعبه از يادگارهاى ابراهيم پيامبر بت شكن است و اگر امروز مشركان و بت پرستان آن را تبديل به بتخانه كرده اند اين يك آلودگى سطحى است و چيزى از ارزش و مقام كعبه نمى كاهد.
ديگر اينكه يهود و نصارى ادعا مى كردند ما وارثان ابراهيم و آئين او هستيم و اين آيات (در ارتباط با آيات فراوانى كه درباره يهود گذشت ) مشخص مى سازد كه آنها تا چه حد از آئين ابراهيم بيگانه اند.
سوم اينكه مشركان عرب نيز پيوند ناگسستنى ميان خود و ابراهيم قائل
بودند، بايد به آنها نيز فهمانده شود كه برنامه شما هيچ ارتباطى با برنامه اين پيامبر بزرگ بت شكن ندارد.
در آيه مورد بحث نخست مى گويد (بخاطر بياوريد هنگامى را كه خداوند ابراهيم را با وسائل گوناگون آزمود و او از عهده آزمايش به خوبى بر آمد) (و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن ).
آرى اين آيه از مهمترين فرازهاى زندگى ابراهيم (عليه السلام ) يعنى آزمايشهاى بزرگ او و پيروزيش در صحنه آزمايشها سخن مى گويد، آزمايشهائى كه عظمت مقام و شخصيت ابراهيم را كاملا مشخص ساخت ، و ارزش وجود او را آشكار كرد.
هنگامى كه از عهده اين آزمايشها برآمد، خداوند مى بايد جايزه اى به او بدهد فرمود: من تو را امام و رهبر و پيشواى مردم قرار دادم (قال انى جاعلك للناس اماما).
(ابراهيم تقاضا كرد كه از دودمان من نيز امامانى قرار ده ) تا اين رشته نبوت و امامت قطع نشود و قائم به شخص ‍ من نباشد (قال و من ذريتى ).
اما خداوند در پاسخ او (فرمود: پيمان من ، يعنى مقام امامت ، به ظالمان هرگز نخواهد رسيد) (قال لا ينال عهدى الظالمين ).
تقاضاى تو را پذيرفتم ، ولى تنها آن دسته از ذريه تو كه پاك و معصوم باشند شايسته اين مقامند!
نكته ها
در اينجا چند موضوع مهم است كه بايد دقيقا بررسى شود:
نكته 1- منظور از (كلمات ) چيست ؟
از بررسى آيات قرآن و اعمال مهم و چشمگيرى كه ابراهيم انجام داد و مورد تحسين خداوند قرار گرفت ، چنين استفاده مى شود كه مقصود از (كلمات ) (جمله هائى
كه خداوند ابراهيم را به آن آزمود) يك سلسله وظائف سنگين و مشكل بوده كه خدا بر دوش ابراهيم گذارده بود، و اين پيامبر مخلص همه آنها را به عاليترين وجه انجام داد، اين دستورات عبارت بودند از:
بردن فرزند به قربانگاه و آمادگى جدى براى قربانى او به فرمان خدا!
بردن زن و فرزند و گذاشتن آنها در سرزمين خشك و بى آب و گياه مكه در جائى كه حتى يك نفر سكونت نداشت !
قيام در برابر بت پرستان بابل و شكستن بتها و دفاع بسيار شجاعانه در آن محاكمه تاريخى و قرار گرفتن در دل آتش ، و حفظ خونسردى كامل و ايمان در تمام اين مراحل !
مهاجرت از سرزمين بت پرستان و پشت پا زدن به زندگى خود و ورود در سرزمينهاى دور دست براى اداى رسالت خويش ، و مانند اينها.
و براستى هر يك از آنها آزمايشى بسيار سنگين و مشكل بود، اما او با قدرت و نيروى ايمان از عهده همه آنها بر آمد و اثبات كرد كه شايستگى مقام (امامت ) را دارد.
نكته 2- امام كيست ؟
از آيه مورد بحث اجمالا چنين استفاده مى شود: مقام امامتى كه به ابراهيم بعد از پيروزى در همه اين آزمونها بخشيده شد. فوق مقام نبوت و رسالت بود.
توضيح اينكه : امامت معانى مختلفى دارد:
1- (امامت ) به معنى رياست و زعامت در امور دنياى مردم (آنچنان كه اهل
تسنن مى گويند).
2- (امامت ) به معنى رياست در امور دين و دنيا (آنچنان كه بعضى ديگر از آنها تفسير كرده اند).
3- امامت عبارت است از تحقق بخشيدن برنامه هاى دينى اعم از حكومت به معنى وسيع كلمه ، و اجراى حدود و احكام خدا و اجراى عدالت اجتماعى و همچنين تربيت و پرورش نفوس در (ظاهر) و (باطن ) و اين مقام از مقام رسالت و نبوت بالاتر است ، زيرا (نبوت ) و (رسالت ) تنها اخبار از سوى خدا و ابلاغ فرمان او و بشارت و انذار است اما در مورد (امامت ) همه اينها وجود دارد به اضافه (اجراى احكام ) و (تربيت نفوس ‍ از نظر ظاهر و باطن ) (البته روشن است كه بسيارى از پيامبران داراى مقام امامت نيز بوده اند).
در حقيقت مقام امامت ، مقام تحقق بخشيدن به اهداف مذهب و هدايت به معنى (ايصال به مطلوب ) است ، نه فقط (ارائه طريق ).
علاوه بر اين (هدايت تكوينى ) را نيز شامل مى شود يعنى تاءثير باطنى و نفوذ روحانى امام و تابش شعاع وجودش در قلب انسانهاى آماده و هدايت معنوى آنها (دقت كنيد).
امام از اين نظر درست به خورشيد مى ماند كه با اشعه زندگى بخش خود گياهان را پرورش مى دهد، و به موجودات زنده جان و حيات مى بخشد نقش امام در حيات معنوى نيز همين نقش است .
در قرآن مجيد مى خوانيم (هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤ منين رحيما) (خدا و فرشتگان او بر شما رحمت و درود مى فرستند تا شما را از تاريكيها به نور رهنمون گردند و او نسبت به مؤ منان مهربان است ) (احزاب 43).
از اين آيه بخوبى استفاده مى شود كه رحمتهاى خاص خداوند و امدادهاى
غيبى فرشتگان مى تواند مؤ منان را از ظلمتها به نور رهبرى كند.
اين موضوع درباره امام نيز صادق است ، و نيروى باطنى امام و پيامبران بزرگ كه مقام امامت را نيز داشته اند و جانشينان آنها براى تربيت افراد مستعد و آماده و خارج ساختن آنان از ظلمت جهل و گمراهى به سوى نور هدايت تاءثير عميق داشته است .
شك نيست كه مراد از امامت در آيه مورد بحث معنى سوم است ، زيرا از آيات متعدد قرآن استفاده مى شود كه در مفهوم امامت مفهوم هدايت افتاده ، چنانكه در آيه 24 سوره سجده مى خوانيم : و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون : (و از آنها امامانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت كنند، چون استقامت به خرج دادند و به آيات ما ايمان داشتند).
اين هدايت به معنى ارائه طريق نيست ، زيرا ابراهيم پيش از اين ، مقام نبوت و رسالت و هدايت به معنى ارائه طريق را داشته است .
حاصل اينكه قرائن روشن گواهى مى دهد كه مقام امامت كه پس از امتحانات مشكل و پيمودن مراحل يقين و شجاعت و استقامت به ابراهيم بخشيده شد غير از مقام هدايت به معنى بشارت و ابلاغ و انذار بوده است .
پس هدايتى كه در مفهوم امامت افتاده چيزى جز (ايصال به مطلوب ) و (تحقق بخشيدن روح مذهب ) و پياده كردن برنامه هاى تربيتى در نفوس آماده نيست .
اين حقيقت اجمالا در حديث پر معنى و جالبى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده :
ان الله تبارك و تعالى اتخذ ابراهيم عبدا قبل ان يتخذه نبيا، و ان الله اتخذه نبيا قبل ان يتخذه رسولا، و ان الله اتخذه رسولا قبل ان يتخذه خليلا، و ان الله اتخذه خليلا قبل ان يجعله اماما فلما جمع له الاشياء قال : انى جاعلك للناس ‍ اماما قال : فمن عظمها فى عين ابراهيم قال : و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين قال : لا يكون السفيه امام التقى :
(خداوند ابراهيم را بنده خاص خود قرار داد پيش از آنكه پيامبرش قرار دهد، و خداوند او را به عنوان نبى انتخاب كرد پيش از آنكه او را رسول خود سازد، و او را رسول خود انتخاب كرد پيش از آنكه او را به عنوان خليل خود برگزيند، و او را خليل خود قرار داد پيش از آنكه او را امام قرار دهد، هنگامى كه همه اين مقامات را جمع كرد فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم ، اين مقام به قدرى در نظر ابراهيم بزرگ جلوه كرد كه عرض نمود: خداوندا از دودمان من نيز امامانى انتخاب كن ، فرمود پيمان من به ستمكاران آنها نمى رسد... يعنى شخص سفيه هرگز امام افراد با تقوا نخواهد شد).
نكته 3- فرق نبوت و امامت و رسالت
بطورى كه از اشارات موجود در آيات و تعبيرات مختلفى كه در احاديث وارد شده بر مى آيد كسانى كه از طرف خدا ماءموريت داشتند داراى مقامات مختلفى بودند:
1- مقام نبوت يعنى دريافت وحى از خداوند، بنابراين نبى كسى است كه وحى بر او نازل مى شود و آنچه را بوسيله وحى دريافت مى دارد چنانكه مردم از او بخواهند در اختيار آنها مى گذارد.
2- مقام رسالت يعنى مقام ابلاغ وحى و تبليغ و نشر احكام خداوند و تربيت نفوس از طريق تعليم و آگاهى بخشيدن ، بنابراين رسول كسى است كه موظف است در حوزه ماءموريت خود به تلاش و كوشش برخيزد و از هر وسيله اى براى دعوت مردم به سوى خدا و ابلاغ فرمان او استفاده كند، و براى يك انقلاب فرهنگى و فكرى و عقيدتى تلاش نمايد.
3- مقام امامت يعنى رهبرى و پيشوائى خلق ، در واقع امام كسى است كه
با تشكيل يك حكومت الهى و بدست آوردن قدرتهاى لازم ، سعى مى كند احكام خدا را عملا اجرا و پياده نمايد و اگر هم نتواند رسما تشكيل حكومت دهد تا آنجا كه در توان دارد در اجراى احكام مى كوشد.
به عبارت ديگر وظيفه امام اجراى دستورات الهى است در حالى كه وظيفه رسول ابلاغ اين دستورات مى باشد، و باز به تعبير ديگر، رسول ارائه طريق مى كند ولى امام (ايصال به مطلوب ) مى نمايد (علاوه بر وظائف سنگين ديگرى كه قبلا اشاره شد).
ناگفته پيدا است كه بسيارى از پيامبران مانند پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هر سه مقام را داشتند هم دريافت وحى مى كردند، هم تبليغ فرمانهاى الهى ، و هم در تشكيل حكومت و اجراى احكام تلاش مى كردند و هم از طريق باطنى به تربيت نفوس مى پرداختند.
كوتاه سخن اينكه : امامت همان مقام رهبرى همه جانبه مادى و معنوى جسمى و روحانى و ظاهرى و باطنى است ، امام رئيس حكومت و پيشواى اجتماع و رهبر مذهبى و مربى اخلاق و رهبر باطنى و درونى است .
امام از يك سو با نيروى مرموز معنوى خود افراد شايسته را در مسير تكامل باطنى رهبرى مى كند.
با قدرت علمى خود افراد نادان را تعليم مى دهد.
و با نيروى حكومت خويش يا قدرتهاى اجرائى ديگر، اصول عدالت را اجرا مى نمايد.
نكته 4- امامت يا آخرين سير تكاملى ابراهيم
از آنچه در بيان حقيقت امامت گفتيم به خوبى استفاده مى شود كه ممكن است كسى مقام پيامبرى و تبليغ و رسالت را داشته باشد و امام مقام امامت در او نباشد، اين
مقام ، نيازمند به شايستگى فراوان در جميع جهات است و همان مقامى است كه ابراهيم پس از آنهمه امتحانات و شايستگيها پيدا كرد، و اين آخرين حلقه سير تكاملى ابراهيم بود.
آنها كه گمان مى كنند منظور از امامت تنها (فرد شايسته و نمونه بودن ) است گويا به اين حقيقت توجه ندارند كه چنين مطلبى از آغاز نبوت در ابراهيم بوده .
و آنها كه گمان مى كنند منظور از امامت سرمشق و الگو بودن براى مردم بوده بايد به آنها گفت اين صفت براى ابراهيم و تمامى انبياء و رسل از آغاز دعوت نبوت وجود دارد و به همين دليل پيامبر بايد معصوم باشد چرا كه اعمالش الگو است .
بنابراين مقام امامت ، مقامى است بالاتر از اينها و حتى برتر از نبوت و رسالت و اين همان مقامى است كه ابراهيم پس از امتحان شايستگى از طرف خداوند دريافت داشت .
نكته 5- ظالم كيست ؟
منظور از (ظلم ) در جمله (لا ينال عهدى الظالمين ) تنها ستم به ديگران كردن نيست ، بلكه ظلم (در برابر عدل ) در اينجا به معنى وسيع كلمه به كار رفته و نقطه مقابل عدالت به معنى گذاردن هر چيز به جاى خويش ‍ است .
بنابراين ظلم آن است كه شخص يا كار يا چيزى را در موقعيتى كه شايسته آن نيست قرار دهند.
از آنجا كه مقام امامت و رهبرى ظاهرى و باطنى خلق ، مقام فوق العاده پر مسئوليت و با عظمتى است ، يك لحظه گناه و نافرمانى و سوء پيشينه سبب مى گردد كه لياقت اين مقام سلب گردد.
لذا در احاديث مى خوانيم كه امامان اهل بيت (عليهمالسلام ) براى اثبات انحصار خلافت بلافصل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به على (عليه السلام ) به همين آيه مورد بحث استدلال مى كردند، اشاره به اينكه ديگران در دوران جاهليت بت پرست بودند، تنها كسى كه يك لحظه در مقابل بت سجده نكرد على (عليه السلام ) بود، چه ظلمى از اين بالاتر كه انسان بت پرستى كند، مگر لقمان به فرزندش نگفت : يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم : (اى فرزندم شريك براى خدا قرار مده كه شرك ظلم عظيمى است ) (لقمان 13).
به عنوان نمونه (هشام بن سالم ) از امام صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: قد كان ابراهيم نبيا و ليس بامام ، حتى قال الله انى جاعلك للناس اماما، قال و من ذريتى فقال الله لاينال عهدى الظالمين ، من عبد صنما او وثنا لا يكون اماما:
(ابراهيم پيامبر بود پيش از آنكه امام باشد، تا اينكه خداوند فرمود من تو را امام قرار مى دهم ، او عرض كرد از دودمان من نيز امامانى قرار ده ، فرمود پيمان من به ستمكاران نمى رسد، آنان كه بتى را پرستش كردند امام نخواهند بود).
در حديث ديگرى عبدالله بن مسعود از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل مى كند كه : خداوند به ابراهيم فرمود: لا اعطيك عهدا للظالم من ذريتك ، قال يا رب و من الظالم من ولدى الذى لا ينال عهدك ؟ قال من سجد لصنم من دونى لا اجعله اماما ابدا، و لا يصلح ان يكون اماما!: (من پيمان امامت را به ستمكاران از دودمان تو نمى بخشم ابراهيم عرض كرد: ستمكارانى كه اين پيمان به آنها نمى رسد كيانند؟ خداوند فرمود: كسى كه براى بتى سجده كرده هرگز او را امام نخواهم كرد و شايسته نيست كه امام باشد).
نكته 6- امام از سوى خدا تعيين مى شود
از آيه مورد بحث ، ضمنا استفاده مى شود كه امام (رهبر معصوم همه جانبه مردم ) بايد از طرف خدا تعيين گردد، زيرا
اولا امامت يك نوع عهد و پيمان الهى است و بديهى است چنين كسى را بايد خداوند تعيين كند كه او طرف پيمان است .
ثانيا افرادى كه رنگ ستم به خود گرفته اند و در زندگى آنها نقطه تاريكى از ظلم اعم از ظلم به خويشتن يا ظلم به ديگران و حتى يك لحظه بت پرستى وجود داشته باشد، قابليت امامت را ندارند و به اصطلاح امام بايد در تمام عمر خود معصوم باشد
آيا كسى جز خدا مى تواند از وجود اين صفت آگاه گردد؟
و اگر با اين معيار بخواهيم جانشين پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را تعيين كنيم كسى جز امير مؤ منان على (عليه السلام ) نمى تواند باشد.
جالب اينكه نويسنده (المنار) از قول ابى حنيفه نقل مى كند كه او معتقد بود، خلافت منحصرا شايسته علويان است و به همين دليل شورش بر ضد حكومت وقت (منصور عباسى ) را مجاز مى دانست و به همين دليل او حاضر نشد منصب قضاوت را در حكومت خلفاى بنى عباس بپذيرد.
نويسنده المنار سپس اضافه مى كند كه ائمه اربعه اهل سنت همه با حكومتهاى زمان خود مخالف بودند و آنها را لائق زعامت مسلمين نمى دانستند، چرا كه افرادى ظالم و ستمگر بودند.
ولى عجيب است كه در عصر ما بسيارى از علماى اهل تسنن ، حكومتهاى ظالم و جبار و خودكامه را كه ارتباطشان با دشمنان اسلام ، مسلم و قطعى است و ظلم و فسادشان بر كسى پوشيده نيست ، تاءييد و تقويت مى كنند سهل است آنها را
(اولوالامر) و (واجب الاطاعه ) نيز مى شمرند.
نكته 7- پاسخ به دو سؤ ال
1- از آنچه در تفسير معنى امامت گفتيم ، ممكن است اين سؤ ال را برانگيزد كه اگر كار امام ايصال به مطلوب و اجرا كردن برنامه هاى الهى است ، اين معنى در مورد بسيارى از پيامبران حتى خود پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و ائمه طاهرين در مقياس عمومى تحقق نيافته بلكه هميشه افراد بسيار آلوده و گمراهى در مقابل آنها وجود داشتند.
در پاسخ مى گوئيم مفهوم اين سخن اين نيست كه امام مردم را اجبارا به حق مى رساند بلكه با حفظ اصل اختيار و داشتن آمادگى و شايستگى مى توانند از نفوذ ظاهرى و باطنى امام ، هدايت يابند.
درست همانگونه كه مى گوئيم خورشيد براى تربيت موجودات زنده آفريده شده ، يا اينكه قرآن مى گويد كار باران زنده كردن زمينهاى مرده است مسلما اين تاءثير جنبه عمومى دارد اما در موجوداتى كه آماده پذيرش اين آثار و مهياى پرورش باشند.
2- سؤ ال ديگر اينكه لازمه تفسير فوق اين است كه هر امام بايد نخست نبى و رسول باشد و بعد به مقام امامت برسد، در صورتى كه جانشينان معصوم پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) چنين نبودند.
در پاسخ مى گوئيم : لزومى ندارد كه حتما شخص امام قبلا به مقام نبوت و رسالت برسد بلكه اگر كسى قبل از او باشد كه مقام نبوت و رسالت و امامت در او جمع گردد (مانند پيامبر اسلام ) جانشين او مى تواند برنامه امامت او را تداوم بخشد و اين در صورتى است كه نياز به رسالت جديدى نباشد، مانند پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كه خاتم پيغمبران است .
به تعبير ديگر اگر مرحله گرفتن وحى الهى و ابلاغ تمام احكام ، انجام يافته و تنها مرحله اجرا باقى مانده است جانشين پيامبر مى تواند خط اجرائى پيامبر را ادامه دهد، و نيازى به اين نيست كه خود او نبى يا رسول باشد.
نكته 8- شخصيت ممتاز ابراهيم
نام ابراهيم در 69 مورد از قرآن مجيد ذكر شده ، و در 25 سوره سخن از وى به ميان آمده است ، در آيات قرآن از اين پيامبر بزرگ مدح و ستايش فراوان شده ، و صفات ارزنده او يادآورى گرديده است .
او از هر نظر قدوه و اسوه بود، و نمونه اى از يك انسان كامل .
مقام معرفت او نسبت به خدا منطق گوياى او در برابر بت پرستان ، مبارزات سرسختانه و خستگى ناپذيرش در مقابل جباران ، ايثار و گذشتش در برابر فرمان پروردگار، استقامت بى نظيرش در برابر طوفان حوادث و آزمايشهاى سخت او، هر يك داستان مفصلى دارد و هر كدام سرمشقى است براى مسلمانان و رهروان راه (الله ).
به گفته قرآن او از نيكان صالحان قانتان صديقان بردباران و وفا كنندگان به عهد بود، شجاعتى بى نظير و سخاوتى فوق العاده داشت .
به خواست خدا در تفسير سوره ابراهيم (مخصوصا بخش آخر سوره ) بحث مشروحى در اين زمينه مطالعه خواهيد كرد (به جلد دهم تفسير نمونه صفحه 397 به بعد مراجعه كنيد).

آيه و ترجمه


و اذ جعلنا البيت مثابة للناس و امنا و اتخذوا من مقام ابرهيم مصلى و عهدنا الى ابرهيم و اسمعيل ان طهرا بيتى للطائفين و العاكفين و الركع السجود (125)




ترجمه :

125- (و بخاطر بياوريد) هنگامى را كه خانه كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براى مردم قرار داديم (و براى تجديد همين خاطره ) از مقام ابراهيم نماز گاهى براى خود انتخاب كنيد، و ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان پاك و پاكيزه كنيد.

تفسير:
عظمت خانه خدا
بعد از اشاره به مقام والاى ابراهيم در آيه گذشته ، به بيان عظمت خانه كعبه كه به دست ابراهيم ساخته و آماده شد پرداخته ، مى فرمايد:
(به خاطر بياوريد هنگامى را كه خانه كعبه را (مثابة ) (محل بازگشت و توجه ) مردم قرار داديم و مركز امن و امان ) (و اذ جعلنا البيت مثابة للناس و امنا).
(مثابة ) در اصل از ماده (ثوب ) به معنى باز گشت چيزى به حالت نخستين است ، و از آنجا كه خانه كعبه مركزى بوده است براى موحدان كه همه سال به سوى آن رو مى آوردند، نه تنها از نظر جسمانى كه از نظر روحانى نيز بازگشت به توحيد و فطرت نخستين مى كردند، از اين رو به عنوان مثابه معرفى شده ، و از آنجا كه خانه انسان كه مركز بازگشت هميشگى او مى باشد محل آرامش و آسايش است ، در كلمه (مثابه ) يكنوع آرامش و آسايش ‍ خاطر، نيز افتاده است
و اين معنى با كلمه (امنا) كه پشت سر آن ذكر شده تاءكيد مى شود، كلمه (للناس ) نشان مى دهد كه اين مركز امن و امان ، پناهگاهى است عمومى براى همه جهانيان و انسانها و توده هاى مردم .
و اين در حقيقت اجابت يكى از درخواستهائى است كه ابراهيم از خداوند كرد كه بعدا به آن اشاره مى شود.
سپس اضافه مى كند (از مقام ابراهيم نماز گاهى براى خود انتخاب كنيد) (واتخذوا من مقام ابراهيم مصلى ).
در اينكه منظور از مقام ابراهيم چيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى گفته اند: تمام (حج ) مقام ابراهيم است ، بعضى به معنى (عرفه ) و (مشعر الحرام ) و (جمرات سه گانه ) گرفته اند، و بعضى گفته اند (تمام حرم مكه )، مقام محسوب مى شود.
ولى ظاهر آيه همانگونه كه در روايات اسلامى وارد شده و بسيارى از مفسران نيز گفته اند اشاره به همان مقام معروف ابراهيم است كه محلى است در نزديكى خانه كعبه ، و حجاج بعد از انجام طواف به نزديك آن مى روند و نماز طواف بجا مى آورند بنابراين منظور از مصلى نيز محل نماز است .
سپس اشاره به پيمانى كه از ابراهيم و فرزندش اسماعيل درباره طهارت خانه كعبه گرفته است مى فرمايد و مى گويد: ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان (نمازگزاران ) پاكيزه داريد) (و عهدنا الى ابراهيم و اسماعيل ان طهرا بيتى للطائفين و العاكفين و الركع السجود).
منظور از طهارت و پاكيزگى در اينجا چيست ؟ بعضى گفته اند: طهارت از لوث وجود بتها.
بعضى گفته اند: از آلودگيهاى ظاهرى و مخصوصا از خون و محتويات شكم
حيواناتى كه قربانى مى كردند، زيرا بعضى از ناآگاهان چنين اعمالى را انجام مى دادند.
و بعضى گفته اند طهارت در اينجا به معنى خلوص نيت به هنگام بناى اين خانه توحيد است .
ولى هيچ دليلى ندارد كه ما مفهوم طهارت را در اينجا محدود كنيم ، بلكه منظور پاك ساختن ظاهرى و معنوى اين خانه توحيد از هر گونه آلودگى است .
و لذا در بعضى از روايات مى خوانيم كه اين آيه تعبير به پاكسازى از مشركان شده و در بعضى ديگر به شستشوى بدن و پاكيزگى از آلودگيها.
نكته ها:
نكته 1- اثرات اجتماعى و تربيتى اين پناهگاه امن
طبق آيه فوق ، خانه خدا (خانه كعبه ) از طرف پروردگار به عنوان يك پناهگاه و كانون امن و امان اعلام شده و مى دانيم در اسلام مقررات شديدى براى اجتناب از هر گونه نزاع و كشمكش و جنگ و خونريزى در اين سرزمين مقدس وضع شده است ، بطورى كه نه تنها افراد انسان در هر قشر و گروه و در هرگونه شرائط بايد در آنجا در امنيت باشند بلكه حيوانات و پرندگان نيز در آنجا در امن و امان بسر مى برند و هيچكس حق ندارد مزاحم آنها شود.
در جهانى كه هميشه نزاع و كشمكش در آن وجود دارد، بودن چنين مركزى در آن مى تواند اثر عميق مخصوصى براى حل مشكلات مردم از خود نشان دهد، زيرا امن بودن اين منطقه سبب كه مردم با تمام اختلافاتى كه دارند در جوار آن در كنار هم بنشينند، و به مذاكره بپردازند، و به اين ترتيب يكى از مهمترين مشكلات كه معمولا براى فتح باب مذاكرات براى رفع خصومتها و نزاعها وجود دارد حل مى شود.
چون بسيار مى شود كه طرفين نزاع ، يا دولتهاى متخاصم جهان مايلند رفع خصومت كنند و براى اين منظور به مذاكره بنشينند، اما مكانى كه براى هر دو طرف مقدس و محترم و به عنوان مركز امن و امان شناخته شده باشد پيدا نمى كنند ولى در اسلام اين پيش بينى شده است و مكه به عنوان چنين مركزى اعلام گرديد.
هم اكنون تمام مسلمانان جهان كه متاءسفانه گرفتار كشمكشها و اختلافات مرگبارى هستند مى توانند با استفاده از قداست و امنيت اين سرزمين باب مذاكرات را بگشايند و از معنويت اين مكان مقدس كه نورانيت و روحانيت خاصى در دلها ايجاد مى كند به رفع اختلافات خود بپردازند.
نكته 2- چرا خانه خدا
در آيه فوق از خانه كعبه به عنوان بيتى (خانه من ) تعبير شده در حالى كه روشن است خداوند نه جسم است و نه نياز به خانه دارد، منظور از اين اضافه همان (اضافه تشريفى ) است به اين معنى كه براى بيان شرافت و عظمت چيزى آن را به خدا نسبت مى دهند، ماه رمضان را(شهر الله ) و خانه كعبه را (بيت الله ) مى گويند.
آيه و ترجمه

و اذ قال ابرهيم رب اجعل هذا بلدا ءامنا و ارزق اهله من الثمرات من ءامن منهم بالله و اليوم الاخر قال و من كفر فامتعه قليلا ثم اضطره الى عذاب النار و بئس المصير(126)




ترجمه :

126 (و بياد آوريد) هنگامى كه ابراهيم عرض كرد: پروردگارا اين سرزمين را شهر امنى قرار ده ، و اهل آن را آنها كه ايمان به خدا و روز بازپسين آورده اند از ثمرات (گوناگون ) روزى ده (ما اين دعاى ابراهيم را به اجابت رسانديم و مؤ منان را از انواع بركات بهره مند ساختيم ) اما به آنها كه كافر شدند بهره كمى خواهيم داد، سپس آنها را به عذاب آتش مى كشانيم و چه بد سر انجامى دارند.

تفسير:
خواسته هاى ابراهيم از پيشگاه پروردگار
در اين آيه ابراهيم دو درخواست مهم از پروردگار براى ساكنان اين سرزمين مقدس مى كند كه به يكى از آنها در آيه قبل نيز اشاره شد.
قرآن مى گويد: (به خاطر بياوريد هنگامى كه ابراهيم عرض كرد پروردگارا اين سرزمين را شهر امنى قرار ده ) (و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا بلدا آمنا)
و همانگونه كه در آيه قبل خوانديم اين دعاى ابراهيم به اجابت رسيد خدا اين سرزمين مقدس را يك كانون امن و امان قرار داد، و امنيتى از نظر ظاهر و باطن به آن بخشيد.
دومين تقاضايش اين است كه : (اهل اين سرزمين را آنها كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده اند از ثمرات گوناگون روزى ببخش ) (و ارزق اهله من الثمرات من آمن منهم بالله و اليوم الاخر).
جالب اينكه ابراهيم نخست تقاضاى (امنيت ) و سپس درخواست (مواهب اقتصادى ) مى كند، و اين خود اشاره اى است به اين حقيقت كه تا امنيت در شهر يا كشورى حكمفرما نباشد فراهم كردن يك اقتصاد سالم ممكن نيست !.
در اينكه منظور از ثمرات چيست ؟ مفسران گفتگوها دارند، ولى ظاهرا ثمرات يك معنى وسيع دارد كه هر گونه نعمت مادى اعم از ميوه ها و مواد ديگر غذائى ، و نعمتهاى معنوى را شامل مى شود، در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: هى ثمرات القلوب : (منظور ميوه دلها است )! اشاره به اينكه خداوند محبت و علاقه مردم را به مردم اين سرزمين جلب مى كند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه ابراهيم اين تقاضا را تنها براى مؤ منان به توحيد و روز جزا مى كند، شايد به خاطر اينكه از جمله لا ينال عهدى الظالمين در آيات گذشته به اين حقيقت پى برده بود كه گروهى از نسلهاى آينده او، راه شرك و ظلم و ستم مى پويند، و او در اينجا ادب را رعايت كرد و آنها را از دعاى خود استثنا نمود.
به هر حال خداوند در پاسخ اين تقاضاى ابراهيم چنين (فرمود: اما آنها كه راه كفر را پوئيده اند بهره كمى (از اين ثمرات ) به آنها خواهم داد) (و به طور كامل محروم نخواهم كرد!) (قال و من كفر فامتعه قليلا).
اما در سراى آخرت (آنها را به عذاب آتش مى كشانم و چه بد سر انجامى دارند) (ثم اضطره الى عذاب النار و بئس المصير).
اين در واقع صفت (رحمانيت ) همان رحمت عامه پروردگار است كه از خوان نعمت بى دريغش همه بهره مى گيرند، و از خزانه غيبش خوبان و بدان وظيفه خور باشند، ولى سراى آخرت كه سراى رحمت خاص او است ، رحمت و نجاتى براى آنها نيست .

آيه و ترجمه


و اذ يرفع ابرهيم القواعد من البيت و اسمعيل ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم (127)
ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امة مسلمة لك و ارنا مناسكنا و تب علينا انك انت التواب الرحيم (128)
ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم ءايتاك و يعلمهم الكتب و الحكمة و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم (129)




ترجمه :

127- (و نيز بياد آوريد) هنگامى كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه (كعبه ) را بالا مى بردند (و مى گفتند) پروردگارا! از ما بپذير تو شنوا و دانائى .
128- پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود قرار ده و از دودمان ما امتى كه تسليم فرمانت باشد به وجود آور، و طرز پرستش خودت را به ما نشان ده ، و توبه ما را بپذير، كه تو تواب و رحيمى .
129- پروردگارا! در ميان آنها پيامبرى از خودشان مبعوث كن ، تا آيات تو را بر آنها بخواند، و آنها را كتاب و حكمت بياموزد و پاكيزه كند، زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار قادرى ).

تفسير:
ابراهيم خانه كعبه را بنا مى كند
از آيات مختلف قرآن و احاديث و تواريخ اسلامى به خوبى استفاده مى شود كه خانه كعبه پيش از ابراهيم ، حتى از زمان آدم بر پا شده بود، در آيه 37 سوره ابراهيم از قول اين پيامبر بزرگ مى خوانيم : ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم :(پروردگارا! بعضى از فرزندانم را در اين سرزمين خشك و سوزان در كنار خانه تو سكونت دادم ).
اين آيه گواهى مى دهد موقعى كه ابراهيم با فرزند شيرخوارش اسماعيل و همسرش به سرزمين مكه آمدند اثرى از خانه كعبه وجود داشته است .
در آيه 96 سوره آل عمران نيز مى خوانيم : ان اول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركا:(نخستين خانه اى كه به منظور پرستش خداوند براى مردم ساخته شد در سرزمين مكه بود) مسلم است كه پرستش خداوند و ساختن مركز عبادت از زمان ابراهيم آغاز نگرديده بلكه قبلا و حتى از زمان آدم (عليه السلام ) بوده است .
اتفاقا تعبيرى كه در نخستين آيه مورد بحث به چشم مى خورد نيز همين معنى را مى رساند آنجا كه مى گويد: به ياد آوريد هنگامى را كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه (كعبه ) را بالا مى بردند، و مى گفتند: پروردگارا! از ما بپذير تو شنوا و دانائى (و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم ).
اين تعبير مى رساند كه شالوده هاى خانه كعبه وجود داشته و ابراهيم و اسماعيل پايه ها را بالا بردند.
در خطبه معروف قاصعه از نهج البلاغه نيز مى خوانيم : الا ترون ان الله سبحانه اختبر الاولين من لدن آدم صلوات الله عليه الى الاخرين من هذا العالم باحجار ...فجعلها بيته الحرام ...، ثم امر آدم و ولده يثنوا اعطافهم نحوه ...
(آيا نمى بينيد كه خداوند مردم جهان را از زمان آدم تا به امروز به وسيله قطعات سنگى ... امتحان كرده است ، و آن را خانه محترم خود قرار داده ، سپس به آدم و فرزندانش دستور داد كه به گرد آن طواف كنند).
كوتاه سخن اينكه : آيات قرآن و روايات اين تاريخچه معروف را تاءييد مى كند كه خانه كعبه نخست به دست آدم ساخته شد، سپس در طوفان نوح فروريخت ، و بعد به دست ابراهيم و فرزندش اسماعيل تجديد بنا گرديد
در دو آيه اخير از آيات مورد بحث ، ابراهيم و فرزندش اسماعيل ، پنج تقاضاى مهم از خداوند جهان مى كنند، اين تقاضاها كه به هنگام اشتغال به تجديد بناى خانه كعبه صورت گرفت به قدرى حساب شده و جامع تمام نيازمنديهاى زندگى مادى و معنوى است كه انسان را به عظمت روح اين دو پيامبر بزرگ خدا كاملا آشنا مى سازد:
نخست عرضه مى دارند: (پروردگارا! ما را تسليم فرمان خودت قرار ده ) (ربنا و اجعلنا مسلمين لك ).
بعد تقاضا مى كنند (از دودمان ما نيز امتى مسلمان و تسليم در برابر فرمانت قرار ده ) (و من ذريتنا امة مسلمة لك ).
سپس تقاضا مى كنند طرز پرستش و عبادت خودت را به ما نشان ده ، و ما را از آن آگاه ساز) (و ارنا مناسكنا).
تا بتوانيم آنگونه كه شايسته مقام تو است عبادتت كنيم
بعد از خدا تقاضاى توبه كرده ، مى گويند: (توبه ما را بپذير و رحمتت را متوجه ما گردان كه تو تواب و رحيمى ) (و تب علينا انك انت التواب الرحيم ) پنجمين تقاضاى آنها اين است كه : (پروردگارا! در ميان آنها پيامبرى از خودشان مبعوث كن ) (ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم ).
(تا آيات تو را بر آنها بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و آنها را پاكيزه كند) (يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم ).
(چرا كه تو توانا هستى و بر تمام اين كارها قدرت دارى ) (انك انت العزيز الحكيم ).
نكته ها
نكته 1- هدف بعثت پيامبران
در آيات فوق پس از آنكه ابراهيم و اسماعيل تقاضاى ظهور پيامبر اسلام را مى كنند سه هدف براى بعثت او بيان مى دارند: نخست تلاوت آيات خدا بر مردم ، اين جمله اشاره به بيدار ساختن انديشه ها در پرتو آيات گيرا و جذاب و كوبنده اى است كه از مجراى وحى بر قلب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نازل مى شود و او به وسيله آن ، ارواح خفته را بيدار مى كند.
(يتلو) از ماده (تلاوت ) در لغت به معنى پى در پى آوردن چيزى است و هنگامى كه عباراتى را پشت سر هم و روى نظام صحيحى بخوانند، عرب از آن تعبير به تلاوت مى كند، بنابراين تلاوت منظم و پى در پى مقدمهاى است براى بيدارى و ايجاد آمادگى ، براى تعليم و تربيت .
سپس تعليم كتاب و حكمت را هدف دوم مى شمرد، چرا كه تا آگاهى حاصل نشود، تربيت كه مرحله سوم است صورت نمى گيرد
تفاوت (كتاب ) و(حكمت ) ممكن است در اين جهت باشد كه كتاب اشاره به كتب آسمانى است ، و اما حكمت ، علوم و دانشها و اسرار و علل و نتائج احكام
است كه از طرف پيامبر، تعليم مى شود.
كه مساءله (تزكيه ) است بيان مى دارد.
(تزكيه ) در لغت هم به معنى نمو دادن ، و هم به معنى پاكسازى آمده است .
و به اين ترتيب تكامل وجود انسان در جنبه هاى علمى و عملى به عنوان هدف نهائى بعثت پيامبر، معرفى شده است .
اين نكته مخصوصا قابل توجه است كه علوم بشر محدود است ، و آميخته با هزاران نقطه ابهام و خطاهاى فراوان ، و از اين گذشته نسبت به آنچه را هم مى داند گاهى نمى تواند دقيقا اميدوار باشد چرا كه خطاهاى خود و ديگران را ديده است .
اينجا است كه بايد پيامبران ، با علوم راستين و خالى از هر گونه خطا كه از مبدء وحى گرفته اند به ميان مردم بيايند، خطاهايشان را بر طرف سازند، آنجا را كه نمى دانند به آنها بياموزند و آن را كه مى دانند به آنها اطمينان خاطر دهند.
موضوع ديگرى كه در اين رابطه لازم به يادآورى است اين است كه نيمى از شخصيت ما را(عقل و خرد) تشكيل مى دهد و نيمى را (غرائز و اميال ،) به همين دليل ما به همان اندازه كه نياز به تعليم داريم ، نياز به تربيت هم داريم ، هم خرد ما بايد تكامل يابد و هم غرائز درونى ما به سوى هدف صحيحى رهبرى شوند.
لذا پيامبران هم معلمند، هم مربى ، هم آموزش دهنده اند و هم پرورش دهنده .
نكته 2- تعليم مقدم است يا تربيت ؟
جالب اينكه در چهار مورد از قرآن مجيد كه مساءله تعليم و تربيت به عنوان هدف انبياء با هم ذكر شده است در سه مورد تربيت بر تعليم مقدم شمرده شده (سوره بقره آيه 151 آل عمران 164جمعه 2) و تنها در يك مورد تعليم بر تربيت مقدم شده است (آيه
مورد بحث ) با اينكه مى دانيم معمولا تا تعليمى نباشد تربيتى صورت نمى گيرد.
بنابراين آنجا كه تعليم بر تربيت مقدم شده اشاره به وضع طبيعى آن است ، و در موارد بيشترى كه تربيت مقدم ذكر شده گويا اشاره به مساءله هدف بودن آن است ، چرا كه هدف اصلى تربيت است و بقيه همه مقدمه آن است .
نكته 3- پيامبرى از ميان خود آنها
اين تعبير كه با كلمه (منهم ) در آيات فوق آمده اشاره به اين است كه رهبران و مربيان انسان بايد از نوع خود او باشند، با همان صفات و غرائز بشرى تا بتوانند از نظر جنبه هاى عملى ، سرمشقهاى شايسته اى باشند، بديهى است اگر از غير جنس بشر باشند نه آنها مى توانند دردها نيازها، مشكلات ، و گرفتاريهاى مختلف انسانها را درك كنند و نه انسانها مى توانند از آنها سرمشق بگيرند.

آيه و ترجمه


و من يرغب عن ملة ابرهيم الا من سفه نفسه و لقد اصطفينه فى الدنيا و انه فى الاخرة لمن الصالحين (130)
اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين (131)
و وصى بها ابرهيم بنيه و يعقوب يبنى ان الله اصطفى لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون (132)




ترجمه :

130- چه كسى جز افراد سفيه و نادان از آئين ابراهيم (با آن پاكى و درخشندگى ) رويگردان خواهد شد؟ ما او را در اين جهان برگزيديم و او در جهان ديگر از صالحان است .
131- (بخاطر بياوريد) هنگامى را كه پروردگار به او گفت اسلام بياور (و تسليم در برابر حق باش ، او فرمان پروردگار را از جان و دل پذيرفت ) گفت در برابر پروردگار جهانيان تسليم شدم .
132- ابراهيم و يعقوب فرزندان خود را (در بازپسين لحظات عمر) به اين آئين وصيت كردند (و هر كدام به فرزندان خويش گفتند) فرزندان من ! خداوند اين آئين پاك را براى شما برگزيده است و شما جز به آئين اسلام (تسليم در برابر فرمان خدا) نميريد.

تفسير:
ابراهيم انسان نمونه
در آيات گذشته تا حدودى شخصيت ابراهيم نشان داده شد، بعضى از خدمات ابراهيم و قسمت قابل توجهى از خواسته ها و تقاضاهاى او كه جامع جنبه هاى مادى
و معنوى بود مورد بررسى قرار گرفت .
از مجموع اين بحثها به خوبى استفاده شد كه اين پيامبر بزرگ مى تواند يك الگو و اسوه براى همه حق طلبان جهان باشد، و مكتب او به عنوان يك مكتب انسانساز مورد استفاده همگان قرار گيرد.
بر اساس همين مطلب در نخستين آيه مورد بحث چنين مى گويد: (چه كسى جز افرادى كه خود را به سفاهت افكنده اند از آئين پاك ابراهيم رويگردان خواهد شد) (و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه ).
آيا اين سفاهت نيست كه انسان ، آئينى را با اين پاكى و درخشندگى رها كند و در بيراهه هاى شرك و كفر و فساد گام بگذارد؟ آئينى كه با روح و فطرت انسان آشنا و سازگار است ، و با عقل و خرد هماهنگ ، آئينى را كه هم آخرت در آن است و هم دنيا، رها كرده و به سراغ برنامه هائى برود كه دشمن خرد و مخالف فطرت و تباه كننده دين و دنيا است .
سپس اضافه مى كند: (ما ابراهيم را (به خاطر اين امتيازات بزرگش ) برگزيديم و او در جهان ديگر از صالحان است (و لقد اصطفيناه فى الدنيا و انه فى الاخرة لمن الصالحين ).
آرى ابراهيم ، برگزيده خدا و سر سلسله صالحان است ، و به همين دليل بايد اسوه و قدوه باشد.
آيه بعد به عنوان تاءكيد به يكى ديگر از ويژگيهاى صفات برگزيده ابراهيم كه در واقع ريشه بقيه صفات او است اشاره كرده مى گويد:
(به خاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگار به او گفت در برابر فرمان من تسليم باش ، او گفت در برابر پروردگار جهانيان تسليم شدم ) (اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين ).
آرى ابراهيم آن مرد فداكار و ايثارگر هنگامى كه نداى فطرت را از درون خود مى شنود كه پروردگار به او فرمان تسليم باش مى دهد او تسليم كامل خدا مى شود، ابراهيم با فكر و درك خود مى يابد و مى بيند كه ستارگان و ماه و خورشيد همه غروب و افول دارند و محكوم قوانين آفرينشند، لذا مى گويد: اينها خداى من نيستند انى وجهت وجهى للذى فطر السماوات و الارض حنيفا و ما انا من المشركين : (من روى خود را به سوى خدائى كردم كه آسمانها و زمين را آفريد و در اين راه عقيده خود را خالص كردم و من از مشركان نيستم ) (سوره انعام آيه 79).
و در آيات گذشته ديديم كه ابراهيم و اسماعيل پس از ساختن خانه كعبه ، نخستين تقاضائى كه از خدا بعد از تقاضاى قبولى اعمالشان كردند، اين بود كه آنها براستى تسليم فرمان او باشند و از دودمان آنها نيز امت مسلمى بپاخيزد.
و در حقيقت نخستين گام براى ايجاد ارزش در انسان ، مساءله خلوص و پاكى است و به همين دليل كه ابراهيم خويش را منحصرا تسليم فرمان حق كرد محبوب خدا شد و خدا او را برگزيد و به همين عنوان ، او و مكتبش را معرفى كرد.
همه كارهاى ابراهيم از آغاز زندگى تا پايان كم نظير بود، مبارزه پيگير او با بت پرستان و ستاره پرستان و در دل آتش قرار گرفتنش كه حتى دشمن سر سختش نمرود را تحت تاثير قرار داد و بى اختيار گفت : من اتخذ الها فليتخذ الها مثل اله ابراهيم : (اگر كسى بخواهد خدائى برگزيند بايد مثل خداى ابراهيم برگزيند.)
همچنين آوردن همسر و فرزند شير خوار در آن بيابان خشك و سوزان ، در آن سرزمين مقدس ، و بناى خانه كعبه و بردن جوانش به قربانگاه ، هر يك نمونه اى
از طرز كار او بود.
وصيت و سفارشى كه در آخرين ايام عمر خود به فرزندانش نمود آن نيز نمونه بود، چنانكه در آخرين آيه مورد بحث مى خوانيم : (ابراهيم و يعقوب فرزندان خود را در بازپسين لحظات عمر به اين آئين پاك توحيدى وصيت كردند) (و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب ).
هر كدام به فرزندان خود گفتند: (فرزندان من ! خداوند اين آئين توحيد را براى شما برگزيده است ) (يا بنى ان الله اصطفى لكم الدين ).
(بنابر اين جز بر اين آئين رهسپار نشويد و جز با قلبى مملو از ايمان و تسليم جهان را وداع نگوئيد) (فلا تموتن الا و انتم مسلمون ).
قرآن با نقل وصيت ابراهيم گويا مى خواهد اين حقيقت را بازگو كند كه شما انسانها تنها مسئول امروز فرزندانتان نيستيد، مسئول آينده آنها نيز مى باشيد تنها به هنگام چشم بستن از جهان نگران زندگى مادى فرزندانتان بعد از مرگتان نباشيد، به فكر زندگى معنوى آنها نيز باشيد.
نه تنها ابراهيم چنين وصيتى كرد كه فرزندزادهاش يعقوب نيز همين روش را از نياى خود ابراهيم اقتباس نمود و در بازپسين دم عمر، به فرزندانش گوشزد كرد كه رمز پيروزى و موفقيت و سعادت در يك جمله كوتاه (تسليم در برابر حق ) خلاصه مى شود.
ذكر (يعقوب ) از ميان همه پيامبران در اينجا شايد براى اين هدف باشد كه به يهود و نصارى كه هر كدام خود را به نوعى به يعقوب ارتباط مى دادند بفهماند اين آئين شرك آلودى كه شما داريد، اين عدم تسليم خالص در برابر حق كه برنامه شما را تشكى مى دهد، با روش كسى كه خود را به او پيوند مى دهيد سازگار نيست .

آيه و ترجمه


ام كنتم شهداء اذ حضر يعقوب الموت اذ قال لبنيه ما تعبدون من بعدى قالوا نعبد الهك و اله ءابائك ابرهم و اسمعيل و اسحق الها وحدا و نحن له مسلمون (133)
تلك امة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لا تسلون عما كانوا يعملون (134)




ترجمه :

133- آيا شما به هنگامى كه مرگ يعقوب فرا رسيد حاضر بوديد؟ در آن هنگام كه به فرزندان خود گفت پس از من چه چيز را مى پرستيد؟ گفتند خداى تو و خداى پدرانت ، ابراهيم و اسماعيل و اسحاق ، خداوند يكتا و ما در برابر او تسليم هستيم .
134- آنها امتى بودند كه درگذشتند، اعمال آنها مربوط به خودشان بود و اعمال شما نيز مربوط به خود شما است ، و هيچگاه مسئول اعمال آنها نخواهيد بود.
شاءن نزول :
اعتقاد جمعى از يهود اين بود كه (يعقوب ) به هنگام مرگ فرزندان خويش را به دينى كه هم اكنون يهود به آن معتقدند (با تمام تحريفاتش ) توصيه كرد، خداوند در رد اعتقاد آنان اين آيه را نازل فرمود (تفسير ابو الفتوح رازى ذيل آيه مورد بحث ).

تفسير:
همه مسئول اعمال خويشند
چنانكه در شاءن نزول آيه خوانديم از ظاهر خود آيه نيز بر مى آيد كه گفتگو و سخنى در ميان بوده و جمعى از منكران اسلام مطلب نادرستى را به يعقوب پيامبر خدا نسبت مى دادند (اين مطلب ظاهرا همان بوده كه در شاءن نزول آمد).
قرآن براى رد اين ادعاى بى دليل مى گويد: (مگر شما به هنگامى كه مرگ يعقوب فرا رسيد حاضر بوديد) كه چنان توصيه اى را به فرزندانش كرد (ام كنتم شهداء اذ حضر يعقوب الموت ).
آرى آنچه شما به او نسبت مى دهيد نبود، آنچه بود اين بود كه (در آن هنگام از فرزندان خود پرسيد، بعد از من چه چيز را مى پرستيد)؟ (اذ قال لبنيه ما تعبدون من بعدى ).
آنها در پاسخ گفتند: (خداى تو و خداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را مى پرستيم خداوند يگانه يكتا) (قالوا نعبد الهك و اله آبائك ابراهيم و اسماعيل و اسحاق الها واحدا)
(و ما در برابر فرمان او تسليم هستيم ) (و نحن له مسلمون ).
آرى او توصيه اى جز به توحيد و تسليم در برابر فرمان حق نكرد كه ريشه پذيرش همه برنامه هاى الهى است .
از آيه مورد بحث بر مى آيد كه در وجود يعقوب به هنگام مرگ آثار يكنوع ناراحتى و نگرانى از وضع آينده فرزندانش احساس مى شد، سر انجام اين نگرانى را به زبان آورده پرسيد فرزندانم بعد از من چه چيز را مى پرستيد؟ مخصوصا گفت (چه چيز) و نگفت (چه كس ) را؟ چرا كه در محيط زندگى او گروهى بتپرست بودند كه در برابر اشيائى سجده مى كردند، يعقوب مى خواست بداند آيا هيچگونه تمايلى به اين آئين در اعماق جان آنها هست ؟ اما پس از پاسخ
فرزندان آرامش خاطر خود را باز يافت .
اين نكته نيز قابل توجه است كه حضرت اسماعيل پدر يا جد (يعقوب ) نبود، بلكه عموى او بود، در حالى كه در آيه مورد بحث كلمه (آباء) جمع (اب ) به كار رفته ، و از اينجا روشن مى شود كه در لغت عرب گاهى كلمه (اب ) به عمو اطلاق مى گردد، و از همين رو مى گوئيم اگر اين كلمه در مورد (آزر) در قرآن به كار رفته مانع از آن نيست كه آزر عموى ابراهيم باشد نه پدرش (دقت كنيد).
آخرين آيه مورد بحث گويا پاسخ به يكى از اشتباهات يهود است ، چرا كه آنها بسيار روى مساءله نياكانشان و افتخارات آنها و عظمتشان در پيشگاه خدا تكيه مى كردند و گمانشان اين بود كه اگر خودشان آلوده باشند در پرتو چنين نياكانى اهل نجاتند.
قرآن مى گويد: (آنها امتى بودند كه درگذشتند، و اعمالشان مربوط به خودشان است ، و اعمال شما نيز مربوط به خود شما است ) (تلك امة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم ).
(و شما هرگز مسئول اعمال آنها نخواهيد بود) (همانگونه كه آنها مسئول اعمال شما نيستند) (و لا تسئلون عما كانوا يعملون ).
بنا بر اين به جاى اينكه تمام هم خود را مصروف به تحقيق و مباهات و افتخار نسبت به نياكان خود كنيد در اصلاح عقيده و عمل خويش بكوشيد.
گر چه ظاهرا مخاطب در اين آيه يهود و اهل كتابند ولى پيدا است اين حكم مخصوص آنها نيست ، ما مسلمانان نيز مشمول همين اصل اساسى هستيم كه (از فضل پدر تو را چه حاصل ؟)!.

آيه و ترجمه


و قالوا كونوا هودا او نصرى تهتدوا قل بل ملة ابرهم حنيفا و ما كان من المشركين (135)
قولوا ءامنا بالله و ما انزل الينا و ما انزل الى ابرهم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الاءسباط و ما اوتى موسى و عيسى و ما اوتى النبيون من ربهم لا نفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون (136)
فان ءامنوا بمثل ما ءامنتم به فقد اهتدوا و ان تولوا فانما هم فى شقاق فسيكفيكهم الله و هو السميع العليم (137)




ترجمه :

135- (اهل كتاب ) گفتند يهودى يا مسيحى بشويد تا هدايت يابيد، بگو (اين آئينهاى تحريف شده هرگز نمى تواند موجب هدايت گردد) بلكه پيروى از آئين خالص ابراهيم كنيد و او هرگز از مشركان نبود.
136- بگوئيد: ما به خدا ايمان آورده ايم ، و به آنچه بر ما نازل شده ، و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران اسباط بنى اسرائيل نازل گرديد (و همچنين )
آنچه به موسى و عيسى و پيامبران (ديگر) از طرف پروردگار داده شده است ، و ما جدائى در ميان آنها قائل نمى شويم ، و در برابر فرمان خدا تسليم هستيم (و تعصبات نژادى و اغراض شخصى سبب نمى شود كه بعضى را بپذيريم و بعضى را رها كنيم ).
137- اگر آنها نيز به آنچه شما ايمان آورده ايد، ايمان بياورند هدايت يافته اند، و اگر سرپيچى كنند از حق جدا شده اند، و خداوند دفع شر آنها را از شما مى كند و او شنونده و دانا است .
شاءن نزول :
در شاءن نزول اين آيات از ابن عباس چنين نقل شده كه چند نفر از علماى يهود و مسيحيان نجران با مسلمانان بحث و گفتگو داشتند: هر يك از اين دو گروه خود را اولى و سزاوارتر به آئين حق مى دانست و ديگرى را نفى مى كرد، يهوديان مى گفتند: موسى پيامبر ما از همه پيامبران برتر است و كتاب ما تورات بهترين كتابها است ، عين همين ادعا را مسيحيان داشتند كه مسيح بهترين راهنما و انجيل برترين كتب آسمانى است ، و هر يك از پيروان اين دو مذهب مسلمانان را به مذهب خويش دعوت مى كردند، آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .

تفسير:
تنها ما بر حقّيم
خودپرستى و خودمحورى معمولا سبب مى شود كه انسان حق را در خودش منحصر بداند، همه را بر باطل بشمرد و سعى كند ديگران را به رنگ خود در آورد چنانكه قرآن در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: (اهل كتاب گفتند يهودى يا مسيحى شويد تا هدايت يابيد)! (و قالوا كونوا هودا او نصارى تهتدوا).
بگو آئينهاى تحريف يافته هرگز نمى تواند موجب هدايت بشر گردد (بلكه
پيرو آئين خالص ابراهيم گرديد تا هدايت شويد و او هرگز از مشركان نبود) (قل بل ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين ).
دينداران خالص كسانى هستند كه پيرو آئين توحيدى خالص باشند، توحيدى كه هيچگونه با شرك آميخته نگردد، مهمترين اصل اساسى براى شناخت آئين پاك از آئينهاى انحرافى همين رعايت كامل اصل توحيد است .
اسلام به ما تعليم مى دهد كه ميان پيامبران خدا تفرقه نيفكنيم و به آئين همه آنها احترام بگذاريم ، چرا كه اصول آئين حق در همه جا يكى است و موسى و عيسى نيز پيرو آئين توحيدى و خالص از شرك ابراهيم بودند، هر چند آئين آنها بوسيله پيروان نادان تحريف شد و به شرك آميخته گشت (البته اين سخن منافات با اين ندارد كه امروز بايد در انجام وظائف خود پيرو آخرين آئين آسمانى يعنى اسلام باشيم كه براى اين زمان از سوى خدا نازل شده است ).
آيه بعد به مسلمانان دستور مى دهد كه به مخالفان خود بگوئيد: ما به خدا ايمان آورده ايم ، و به آنچه از ناحيه او بر ما نازل شده و به آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران اسباط بنى اسرائيل نازل گرديد و همچنين به آنچه به موسى و عيسى و پيامبران ديگر از ناحيه پروردگارشان داده شده ايمان داريم (قولوا آمنا بالله و ما انزل الينا و ما انزل الى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و عيسى و ما اوتى النبيون من ربهم ).
(ما هيچ فرقى ميان آنها نمى گذاريم و در برابر فرمان حق تسليم هستيم ) (لا نفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون ).
خودمحوريها و تعصبهاى نژادى هرگز سبب نمى شود كه ما بعضى را بپذيريم و بعضى را نفى كنيم ، آنها همه معلمان الهى بودند كه در دوره هاى مختلف تربيتى به راهنمائى انسانها پرداختند، هدف همه آنها يك چيز بيشتر نبود و آن هدايت
بشر در پرتو توحيد خالص و حق و عدالت ، هر چند هر يك از آنها در مقطعهاى خاص زمانى خود وظائف و ويژگيهائى داشتند.
سپس اضافه مى كند اگر آنها به همين امور كه شما ايمان آورده ايد ايمان بياورند هدايت يافته اند (فان آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا).
و اگر سرپيچى كنند از حق جدا شده اند (و ان تولوا فانما هم فى شقاق ).
اگر آنها مسائل نژادى و قبيلگى و مانند آنرا در مذهب دخالت ندهند، و همه پيامبران الهى را بدون استثنا به رسميت بشناسند آنان نيز هدايت يافته اند در غير اين صورت حق را رها كرده و سراغ باطل رفته اند.
كلمه (شقاق ) در اصل به معنى شكاف و منازعه و جنگ است ، و در اينجا بعضى آنرا به كفر تفسير كرده اند و بعضى به گمراهى ، و گاه به جدائى از حق و توجه به باطل ، و همه اينها در واقع به يك حقيقت باز مى گردد.
بعضى از مفسران نقل كرده اند كه پس از نزول آيه قبل و ذكر حضرت مسيح در رديف ساير پيامبران جمعى از مسيحيان گفتند ما اين سخن را نمى پذيريم عيسى همچون ساير پيامبران نبود، او پسر خدا بود! آخرين آيه مورد بحث نازل شد و به آنها هشدار داد كه در گمراهى و كفر و شقاق هستند.
به هر حال در پايان آيه به مسلمانان دلگرمى مى دهد كه از توطئه هاى دشمنان نهراسند مى گويد: (خداوند دفع شر آنها را از شما مى كند و او شنونده و دانا است سخنانشان را مى شنود و از توطئه هاشان آگاه است ) (فسيكفيكهم الله و هو السميع العليم ).
نكته ها
نكته 1- وحدت دعوت انبياء
قرآن كرارا در آيات مختلف اشاره مى كند كه همه پيامبران خدا يك هدف را تعقيب مى كرده اند و هيچگونه جدائى در ميان آنها نيست ، زيرا همه از يك منبع وحى و الهام دريافت مى داشته اند، لذا به مسلمانان توصيه مى كند به تمام پيغمبران الهى يكسان احترام بگذارند، ولى چنانكه گفتيم اين موضوع مانع از آن نمى شود كه هر آئين جديد كه از طرف خداوند نازل مى گرديد آئينهاى گذشته را نسخ كند و آئين اسلام آخرين آئين باشد.
زيرا پيغمبران خدا همانند معلمانى بودند كه هر كدام جامعه بشريت را در يك كلاس پرورش مى دادند، بديهى است دوران تعليم هر يك كه تمام مى شد به دست معلم ديگر، در كلاس بالاتر سپرده مى شدند، و روى اين حساب جامعه بشريت موظف است برنامه هاى آخرين پيامبر را كه آخرين مرحله تكامل دين آن عصر است اجرا كند، و اين هرگز مانع حقانيت دعوت ساير پيامبران نخواهد بود.
نكته 2- اسباط چه كسانى بودند؟
سبط (بر وزن حفظ) و (سبط) (بر وزن ثبت ) و انبساط در اصل به معنى گسترش و توسعه چيزى به آسانى و راحتى است ، و گاهى به درخت (سبط) (بر وزن سبد) گفته مى شود، زيرا شاخه هاى آن به راحتى گسترده مى گردد، فرزندان و شاخه هاى يك فاميل را (سبط) و (اسباط) مى گويند، به خاطر گسترشى كه در نسل پيدا مى شود.
منظور از اسباط تيره ها و قبائل بنى اسرائيل يا فرزندانى است كه از اولاد دوازدهگانه يعقوب به وجود آمدند و چون در ميان آنها پيامبرانى وجود داشته اند در آيه بالا آنها را جزو كسانى مى شمارد كه آيات خدا بر آنها نازل گرديده است .
بنابر اين منظور قبائل بنى اسرائيل يا قبائل فرزندان يعقوب است كه پيامبرانى داشتند نه خود فرزندان يعقوب ، تا گفته شود همه آنها صلاحيت پيامبرى نداشتند چرا كه آنها درباره برادر خود مرتكب گناه شدند.
3- (حنيف ) از ماده حنف (بر وزن هدف ) به معنىتمايل پيدا كردن از گمراهى
به درستى و راستى است ، در حالى كه (جنف )، عكس آناست يعنى از راستى به كجى گرائيدن ، و از آنجا كه پيروان توحيد خالص ، از شركروى گردان شده و به اين اصل اساسى متمايل مى شوند به آنها حنيف گفته مى شود.
و نيز به همين دليل ، يكى از معانى حنيف مستقيم و صاف است .
و از اينجا روشن مى شود، تفسيرهائى كه مفسران براى كلمه (حنيف ) كرده اند، مانند حج خانه خدا، پيروى از حق ، پيروى ابراهيم اخلاص عمل همگى به همان معنى كلى و جامع بازگشت مى كند، و اينها هر يك مصداقى از آن است .

آيه و ترجمه


صبغة الله و من احسن من الله صبغة و نحن له عبدون (138)
قل ا تحاجوننا فى الله و هو ربنا و ربكم و لنا اعملنا و لكم اعملكم و نحن له مخلصون (139)
ام تقولون ان ابرهم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الاءسباط كانوا هودا او نصرى قل ء انتم اعلم ام الله و من اظلم ممن كتم شهدة عنده من الله و ما الله بغفل عما تعملون (140)
تلك امة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لا تسلون عما كانوا يعملون (141)




ترجمه :

138- رنگ خدائى (بپذيرند، رنگ ايمان و توحيد و اسلام ) و چه رنگى از رنگ خدائى بهتر است ؟ و ما تنها عبادت او را مى كنيم
139- بگو آيا درباره خداوند با ما گفتگو مى كنيد در حالى كه او پروردگار ما و شماست و اعمال ما از آن ما و اعمال شما از آن شما است و ما با اخلاص او را پرستش مى كنيم (و موحد خالصيم ).
140- يا مى گوئيد ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط يهودى يا نصرانى بودند بگو شما بهتر ميدانيد يا خدا؟ (و با اينكه مى دانيد آنها يهودى و نصرانى نبودند چرا حقيقت را كتمان مى كنيد) و چه كسى ستمگرتر از آن كس است كه گواهى و شهادت الهى را كه نزد او است كتمان كند و خدا از اعمال شما غافل نيست .
141- (به هر حال ) آنها امتى بودند كه درگذشتند، آنچه كردند براى خودشان است و آنچه هم شما كرده ايد براى خودتان است و مسئول اعمال آنها نيستيد.

تفسير:
رنگهاى غير خدائى را بشوئيد!
به دنبال دعوتى كه در آيات سابق از عموم پيروان اديان ، دائر به تبعيت از برنامه هاى همه انبياء شده بود، در نخستين آيه مورد بحث ، به همه آنها فرمان مى دهد كه تنها رنگ خدائى را بپذيريد (كه همان رنگ ايمان و توحيد خالص است ) (صبغة الله ).
سپس اضافه مى كند چه رنگى از رنگ خدائى بهتر است ؟ و ما منحصرا او را پرستش مى كنيم (و من احسن من الله صبغة و نحن له عابدون ).
و به اين ترتيب ، قرآن فرمان مى دهد همه رنگهاى نژادى و قبيلگى و ساير رنگهاى تفرقه انداز را از ميان بردارند و همگى به رنگ الهى در آيند.
مفسران نوشته اند كه در ميان مسيحيان معمول بود كه فرزندان خود را غسل تعميد مى دادند، گاه ادويه مخصوص ‍ زرد رنگى به آب اضافه مى كردند و مى گفتند: اين غسل مخصوصا با اين رنگ خاص باعث تطهير نوزاد از گناه ذاتى كه از آدم
به ارث برده است مى شود.
قرآن بر اين منطق بى اساس ، خط بطلان مى كشد و مى گويد: بهتر اين است كه به جاى رنگ ظاهر و رنگهاى خرافاتى و تفرقه انداز، رنگ حقيقت و خدائى را بپذيريد تا روح و جانتان از هر آلودگى پاك گردد.
راستى چه تعبير زيبا و لطيفى است ؟ اگر مردم رنگ خدائى بپذيرند يعنى رنگ وحدت و عظمت و پاكى و پرهيزكارى .
رنگ بى رنگى و عدالت و مساوات و برادرى و برابرى .
و رنگ توحيد و اخلاص ، مى توانند در پرتو آن به همه نزاعها و كشمكشها كه هر گاه بى رنگى اسير رنگ شود به وجود مى آيد، از ميان بردارند، و ريشه هاى شرك و نفاق و تفرقه را بر كنند.
در حقيقت اين همان بى رنگى و حذف همه رنگها است .
در احاديث متعددى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير اين آيه نقل شده كه (مقصود از: (صبغة الله ) آئين پاك اسلام است اين حديث نيز اشاره به همان است كه در بالا گفته شد.
و از آنجا كه يهود و غير آنها گاه با مسلمانان به محاجه و گفتگو بر مى خاستند و مى گفتند: تمام پيامبران از ميان جمعيت ما برخاسته ، و دين ما قديميترين اديان و كتاب ما كهنترين كتب آسمانى است ، اگر محمد نيز پيامبر بود بايد از ميان ما مبعوث شده باشد!
گاه مى گفتند: نژاد ما از نژاد عرب براى پذيرش ايمان و وحى آماده تر است ، چرا كه آنها بتپرست بوده اند و ما نبوديم .
و گاه خود را فرزندان خدا مى ناميدند و بهشت را در انحصار خودشان !
قرآن در آيات فوق خط بطلان به روى همه اين پندارها كشيده ، نخست به پيامبر مى گويد: به آنها بگو آيا درباره خداوند با ما گفتگو مى كنيد؟ در حالى كه او پروردگار ما و پروردگار شما است (قل اتحاجوننا فى الله و هو ربنا و ربكم ).
اين پروردگار در انحصار نژاد و قبيلهاى نيست ، او پروردگار همه جهانيان همه عالم هستى است .
اين را نيز بدانيد كه ما در گرو اعمال خويشيم و شما هم در گرو اعمال خود و هيچ امتيازى براى هيچكس جز در پرتو اعمالش نمى باشد) (و لنا اعمالنا و لكم اعمالكم )
با اين تفاوت كه ما با اخلاص او را پرستش مى كنيم و موحد خالصيم (اما بسيارى از شما توحيد را به شرك آلوده كرده اند) (و نحن له مخلصون ).
آيه بعد به قسمت ديگرى از اين ادعاهاى بى اساس پاسخ گفته مى فرمايد: (آيا شما مى گوئيد: ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط همگى يهودى يا نصرانى بوده اند))؟ (ام تقولون ان ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط كانوا هودا او نصارى ).
(آيا شما بهتر ميدانيد يا خدا؟!) (قل اء انتم اعلم ام الله ).
خدا بهتر از همه كس مى داند كه آنها، نه يهودى بودند، و نه نصرانى .
شما هم كم و بيش ميدانيد كه بسيارى از اين پيامبران قبل از موسى و عيسى در جهان گام گذاردند و اگر هم ندانيد باز بدون اطلاع ، چنين نسبتى را به آنها دادن تهمت است و گناه ، و كتمان حقيقت است و چه كسى ستمكارتر از آن كس است كه شهادت الهى را كه نزد او است كتمان كند؟ (و من اظلم ممن كتم شهادة عنده من الله ).
(اما بدانيد خدا از اعمال شما غافل نيست ) (و ما الله بغافل عما تعملون ).
عجيب است ، وقتى انسان روى دنده لجاجت و تعصب مى افتد حتى مسلمات تاريخ را انكار مى كند، فى المثل آنها پيامبرانى همچون ابراهيم و اسحاق و يعقوب را كه قبل از موسى و عيسى به دنيا آمدند و از جهان رفتند، از پيروان موسى يا مسيح مى شمارند و يك واقعيت به اين روشنى را كتمان مى كنند، واقعيتى كه با سرنوشت مردم و دين و ايمان آنها سر و كار دارد، به همين دليل قرآن آنها را ستمكارترين افراد معرفى كرده است ، زيرا هيچ ستمى بالاتر از اين نيست كه افرادى آگاهانه حقايق را كتمان كنند و مردم را در بيراهه ها سرگردان سازند.
در آخرين آيه مورد بحث به گونه ديگرى به آنها پاسخ مى گويد: مى فرمايد به فرض اينكه همه اين ادعاها درست باشد آنها گروهى بودند كه درگذشتند و پرونده اعمالشان بسته شد، و دورانشان سپرى گشت و اعمالشان متعلق به خودشان است (تلك امة قد خلت لها ما كسبت ).
(و شما هم مسئول اعمال خويش هستيد و هيچگونه مسئوليتى در برابر اعمال آنها نداريد) و لكم ما كسبتم و لا تسئلون عما كانوا يعملون ).
خلاصه يك ملت زنده بايد به اعمال خويش متكى باشد نه به تاريخ گذشته خويش ، و يك انسان بايد به فضيلت خود متكى باشد چرا كه از فضل پدر تو را چيزى حاصل نمى شود، هر چند پدرت فاضل باشد!.
پايان جزء اول قرآن مجيد مشهد مقدس 16 محرم الحرام 1403

آيه و ترجمه


سيقول السفهاء من الناس ما ولئهم عن قبلتهم التى كانوا عليها قل لله المشرق و المغرب يهدى من يشاء الى صرط مستقيم (142)




ترجمه :

142- به زودى سبك مغزان از مردم مى گويند: چه چيز آنها را (مسلمانان را) از قبلهاى كه بر آن بودند باز گردانيد؟ بگو مشرق و مغرب از آن خدا است هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى كند.

تفسير:
ماجراى تغيير قبله
اين آيه و چند آيه بعد به يكى از تحولات مهم تاريخ اسلام كه موجى عظيم در ميان مردم به وجود آورد اشاره مى كند، توضيح اينكه : پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مدت سيزده سال پس از بعثت در مكه ، و چند ماه بعد از هجرت در مدينه به امر خدا به سوى (بيت المقدس ) نماز مى خواند، ولى بعد از آن قبله تغيير يافت و مسلمانان ماءمور شدند به سوى (كعبه ) نماز بگذارند.
در اينكه مدت عبادت مسلمانان به سوى بيت المقدس در مدينه چند ماه بود مفسران اختلاف نظر دارند از هفت ماه تا هفده ماه ذكر كرده اند، ولى هر چه بود در اين مدت مورد سرزنش يهود قرار داشتند چرا كه بيت المقدس در اصل قبله يهود بود آنها به مسلمانان مى گفتند: اينان از خود استقلال ندارند و به سوى
قبله ما نماز مى خوانند، و اين دليل آن است كه ما بر حقيم .
اين گفتگوها براى پيامبر اسلام و مسلمانان ناگوار بود، آنها از يكسو مطيع فرمان خدا بودند، و از سوى ديگر طعنه هاى يهود از آنها قطع نمى شد، براى همين جهت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شبها به اطراف آسمان مى نگريست ، گويا در انتظار وحى الهى بود.
مدتى از اين انتظار گذشت تا اينكه فرمان تغيير قبله صادر شد و در حالى كه پيامبر دو ركعت نماز ظهر را در مسجد بنى سالم به سوى بيت المقدس خوانده بود جبرئيل ماءمور شد بازوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را بگيرد و روى او را به سوى كعبه بگرداند.
يهود از اين ماجرا سخت ناراحت شدند و طبق شيوه ديرينه خود به بهانه جوئى و ايراد گيرى پرداختند. آنها قبلا مى گفتند: ما بهتر از مسلمانان هستيم ، چرا كه آنها از نظر قبله استقلال ندارند و پيرو ما هستند، اما همين كه دستور تغيير قبله از ناحيه خدا صادر شد زبان به اعتراض گشودند چنانكه قرآن در آيه مورد بحث مى گويد:
(به زودى بعضى از سبك مغزان مردم مى گويند چه چيز آنها مسلمانان ) را از قبلهاى كه بر آن بودند بر گردانيد)؟ (سيقول السفهاء من الناس ما وليهم عن قبلتهم التى كانوا عليها).
چرا اينها از قبله پيامبران پيشين امروز اعراض نمودند؟ اگر قبله اول صحيح بود اين تغيير چه معنى دارد؟ و اگر دومى صحيح است چرا سيزده سال و چند ماه به سوى بيت المقدس نماز خوانديد ؟!
خداوند به پيامبرش دستور ميدهد به آنها بگو شرق و غرب عالم از آن خداست ، هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى كند) (قل لله المشرق و المغرب يهدى من يشاء الى صراط مستقيم ).
اين يك دليل قاطع و روشن در برابر بهانهجويان بود كه بيت المقدس و كعبه و همه جا ملك خدا است ، اصلا خدا خانه و مكانى ندارد، مهم آن است كه تسليم فرمان او باشيد هر جا خدا دستور دهد به آن سو نماز بخوانند، مقدس ‍ و محترم است ، و هيچ مكانى بدون عنايت او داراى شرافت ذاتى نمى باشد.
و تغيير قبله در حقيقت مراحل مختلف آزمايش و تكامل است و هر يك مصداقى است از هدايت الهى ، او است كه انسانها را به صراط مستقيم رهنمون مى شود.
نكته ها
نكته 1 (سفهاء) جمع (سفيه ) در اصل به معنى كسى است كه بدنش سبك باشد وبه آسانى جابجا شود، عرب به افسارهاى سبك وزن حيوانات كه به هر طرف حركت مىكند سفيه مى گويد، ولى اين كلمه تدريجا به معنى سبك مغز به كار رفته و بهصورت معنى اصلى در آمده ، خواه اين سبك مغزى در امور دينى باشد يا دنيوى .
نكته 2: سابقا گفتيم مساءله (نسخ ) احكام و تغيير برنامه هاى تربيتى در مقطعهاىمختلف زمانى مساءله تازه يا عجيبى نيست كه مورد ايراد قرار گيرد، ولى بهانه جويانيهود اين مطلب را دستاويز خوبى براى انحراف افكار از اسلام پنداشتند، و روى آنتبليغات زيادى كردند، اما چنانكه در آيات بعد خواهيم ديد قرآن به آنها پاسخهاى منطقىو دندانشكن داده است .
نكته 3 : جمله (يهدى من يشاء) (هر كس را خدا بخواهد هدايت مى كند ) چنانكه سابقا نيزگفته ايم به اين معنى نيست كه خداوند بدون حساب كسى را هدايت مى كند، بلكه اين مشيتاز (حكمت ) خداوند و حساب مصالح و مفاسد سرچشمه مى گيرد.

آيه و ترجمه


و كذلك جعلنكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا و ما جعلنا القبلة التى كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه و ان كانت لكبيرة الا على الذين هدى الله و ما كان الله ليضيع ايمنكم ان الله بالناس لرءوف رحيم (143)




ترجمه :

143- همان گونه (كه قبله شما يك قبله ميانه است ) شما را نيز امت ميانه اى قرار داديم (كه در حد اعتدال كه ميان افراط و تفريط هستيد) تا گواه بر مردم باشيد و پيامبر هم گواه بر شما و ما آن قبلهاى را كه قبلا بر آن بودى تنها براى اين قرار داديم كه افرادى از پيامبر پيروى مى كنند از آنها كه به جاهليت باز مى گردند مشخص شوند، اگر چه اين جز بر كسانى كه خداوند آنها را هدايت كرده دشوار بود (اين را نيز بدانيد كه نمازهاى شما در برابر قبله سابق صحيح بوده ) و خدا هرگز ايمان نماز) شما را ضايع نمى گرداند، زيرا خداوند نسبت به مردم رحيم و مهربان است .

تفسير:
امت وسط
در آيه مورد بحث به قسمتى از فلسفه و اسرار تغيير قبله اشاره شده است .
نخست مى گويد: همانگونه (كه قبله شما يك قبله ميانه است ) شما را نيز يك امت
ميانه قرار داديم (و كذلك جعلناكم امة وسطا).
امتى كه از هر نظر در حد اعتدال باشد، نه كندرو و نه تندرو، نه در حد افراط و نه تفريط، الگو و نمونه .
اما چرا قبله مسلمانان ، قبله ميانه است زيرا مسيحيان تقريبا به سمت مشرق مى ايستادند به خاطر اينكه بيشتر ملل مسيحى در كشورهاى عربى زندگى مى كردند و براى ايستادن به سوى محل تولد عيسى كه در بيت المقدس بود ناچار بودند به سمت مشرق بايستند و به اين ترتيب جهت مشرق قبله آنان محسوب مى شد ولى يهود كه بيشتر در شامات و بابل و مانند آن به سر مى بردند رو به سوى بيت المقدس كه براى آنان تقريبا در سمت غرب بود مى ايستادند، و به اين ترتيب نقطه غرب قبله آنان بود.
اما (كعبه ) كه نسبت به مسلمانان آن روز (مسلمانان مدينه ) در سمت جنوب و ميان مشرق و مغرب قرار داشت يك خط ميانه محسوب مى شد.
در حقيقت تمام اين مطالب را مى توان از جمله (و كذلك ) استفاده كرد هر چند در تفسير اين جمله مفسران احتمالات ديگرى داده اند كه قابل بحث و ايراد است .
به هر حال گويا قرآن مى خواهد رابطه اى ميان همه برنامه هاى اسلامى ذكر كند و آن اينكه نه تنها قبله مسلمانان يك قبله ميانه است كه تمام برنامه هايشان اين ويژگى را دارا است .
سپس اضافه مى كند: (هدف اين بود كه شما گواه بر مردم باشيد و پيامبر هم گواه بر شما باشد) (لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا).
تعبير به (گواه بودن ) امت اسلامى بر مردم جهان و همچنين (گواه بودن ) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نسبت به مسلمانان ، ممكن است اشاره به اسوه و الگو بودن ، بوده باشد، چرا كه گواهان و شاهدان را هميشه از ميان افراد نمونه انتخاب مى كنند.
يعنى شما با داشتن اين عقائد و تعليمات ، امتى نمونه هستيد همانطور كه پيامبر در ميان شما يك فرد نمونه است .
شما با عمل و برنامه خود گواهى مى دهيد كه يك انسان مى تواند هم مرد دين باشد و هم مرد دنيا، در عين اجتماعى بودن جنبه هاى معنوى و روحانى خود را كاملا حفظ كند، شما با اين عقائد و برنامه ها گواهى مى دهيد كه دين و علم ، دنيا و آخرت ، نه تنها تضادى با هم ندارند بلكه يكى در خدمت ديگرى است .
سپس به يكى ديگر از اسرار تغيير قبله اشاره كرده مى گويد: (ما آن قبلهاى را كه قبلا بر آن بودى (بيت المقدس ) تنها براى اين قرار داديم كه افرادى كه از رسولخدا پيروى مى كنند از آنها كه به جاهليت باز مى گردند باز شناخته شوند) (و ما جعلنا القبلة التى كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه ).
قابل توجه اينكه نمى گويد: (تا افرادى كه از تو پيروى مى كنند) بلكه مى گويد: (تا افرادى كه از رسولخدا پيروى مى كنند) اشاره به اينكه تو رهبرى و فرستاده خدائى ، و به همين جهت بايد در همه كار تسليم فرمان تو باشند، قبله كه سهل است ، اگر ما فوق آن نيز دستور دهد بهانه گيرى در آن دليل بر حفظ خلق و خوى دوران شرك و بت پرستى است .
جمله (ممن ينقلب على عقبيه ) كه در اصل به معنى برگشتن روى پاشنه پا است اشاره به ارتجاع و بازگشت به عقب مى باشد.
سپس اضافه مى كند: (اگر چه اين كار جز براى كسانى كه خداوند هدايتشان كرده دشوار بود) (و ان كانت لكبيرة الا على الذين هدى الله ).
آرى تا هدايت الهى نباشد، آن روح تسليم مطلق در برابر فرمان او فراهم نمى شود، مهم اين است كه انسان چنان تسليم باشد كه حتى در اجراى اين گونه فرمانها احساس سنگينى و سختى ننمايد، بلكه چون از ناحيه او است در كامش
شيرينتر از عسل باشد.
و از آنجا كه دشمنان وسوسه گر يا دوستان نادان فكر مى كردند با تغيير قبله ممكن است اعمال و عبادات سابق ما باطل باشد، و اجر ما بر باد رود، در آخر آيه اضافه مى كند: خدا هرگز ايمان نماز) شما را ضايع نمى گرداند، زيرا خداوند نسبت به همه مردم رحيم و مهربان است (و ما كان الله ليضيع ايمانكم ان الله بالناس لرؤ ف رحيم ).
دستورهاى او همچون نسخه هاى طبيب است يك روز اين نسخه نجاتبخش است ، و روز ديگر نسخه ديگر، هر كدام در جاى خود نيكو است ، و ضامن سعادت و تكامل ، بنا بر اين تغيير قبله نبايد هيچگونه نگرانى براى شما نسبت به نمازها و عبادات گذشته يا آينده ايجاد نمايد كه همه آنها صحيح بوده و هست .
نكته ها
1- اسرار تغيير قبله
تغيير قبله از بيت المقدس به خانه كعبه براى همه سؤ ال انگيز بود، آنها كه گمان مى كردند هر حكمى بايد ثابت باشد مى گفتند اگر مى بايست ما به سوى كعبه نماز بخوانيم چرا از همان روز اول نگفتند؟ و اگر بيت المقدس مقدم بود كه قبله انبياء پيشين محسوب مى شد چرا تغيير يافت ؟.
دشمنان نيز ميدان وسيعى براى سمپاشى يافتند، شايد مى گفتند: او در آغاز متوجه قبله پيامبران گذشته شد، اما پس ‍ از پيروزيهايش نژاد پرستى بر او غلبه نمود و آن را به قبله قوم خود تبديل كرد! يا مى گفتند: او براى جلب توجه يهود و مسيحيان ، نخست بيت المقدس را پذيرفت هنگامى كه مؤ ثر نيفتاد آن را تبديل به (كعبه ) كرد.
بديهى است اين وسوسه ها آن هم در جامعهاى كه هنوز نور علم و ايمان زوايايش را روشن نساخته بود، و رسوبات دوران شرك و بت پرستى هنوز در آن وجود داشت ، چه نگرانى و اضطرابى ايجاد مى كند.
لذا قرآن صريحا در آيه فوق مى گويد: اين يك آزمايش بزرگ براى مشخص شدن موضع مؤ منان و مشركان بود.
بعيد نيست يكى از علل مهم تغيير قبله مساءله زير باشد:
از آنجا كه خانه كعبه در آن زمان كانون بتهاى مشركان بود، دستور داده شد مسلمانان موقتا به سوى بيت المقدس ‍ نماز بخوانند و به اين ترتيب صفوف خود را از مشركان جدا كنند.
اما هنگامى كه به مدينه هجرت كردند و تشكيل حكومت و ملتى دادند و صفوف آنها از ديگران كاملا مشخص شد، ديگر ادامه اين وضع ضرورت نداشت در اين هنگام به سوى كعبه قديميترين مركز توحيد و پرسابقه ترين كانون انبياء باز گشتند.
بديهى است هم نماز خواندن به سوى بيت المقدس براى آنها كه خانه كعبه را سرمايه معنى نژاد خود مى دانستند مشكل بود، و هم بازگشت به سوى كعبه بعد از بيت المقدس بعد از عادت كردن به قبله نخست .
مسلمانان به اين وسيله در بوته آزمايش قرار گرفتند، تا آنچه از آثار شرك در وجودشان است در اين كوره داغ بسوزد، و پيوندهاى خود را از گذشته شرك آلودشان ببرند و روح تسليم مطلق در برابر فرمان حق در وجودشان پيدا گردد.
اصولا همانگونه كه گفتيم خدا مكان و محلى ندارد، قبله رمزى است براى وحدت صفوف و احياى خاطره هاى توحيدى ، و تغيير آن هيچ چيز را دگرگون نخواهد كرد، مهم تسليم بودن در برابر فرمان او و شكستن بتهاى تعصب و لجاجت و خود خواهى است .
نكته 2- امت اسلامى يك امت ميانه
كلمه (وسط) در لغت هم به معنى حد متوسط در ميان دو چيز آمده ، و هم به معنى جالب و زيبا و عالى و شريف ، و اين هر دو ظاهرا به يك حقيقت باز مى گردد زيرا معمولا شرافت و زيبائى در آن است كه چيزى از افراط و تفريط دور باشد و در حد اعتدال قرار گيرد.
چه تعبير جالبى در اينجا قرآن درباره امت اسلامى كرده است ، آنها را يك امت ميانه و معتدل ناميده .
معتدل از (نظر عقيده ) كه نه راه (غلو) را مى پيمايند و نه راه (تقصير و شرك )، نه طرفدار (جبرند) و نه (تفويض )، نه درباره صفات خدا معتقد به (تشبيهند) و نه (تعطيل ).
معتدل از نظر ارزشهاى معنوى و مادى ، نه به كلى در جهان ماده فرو ميروند كه معنويت به فراموشى سپرده شود، و نه آنچنان در عالم معنى فرو ميروند كه از جهان ماده به كلى بى خبر گردند نه همچون گروه عظيمى از يهود جز گرايش مادى چيزى را نشناسند و نه همچون راهبان مسيحى به كلى ترك دنيا گويند.
معتدل از نظر علم و دانش ، نه آنچنان بر دانسته هاى خود جمود دارند كه علوم ديگران را پذيرا نشوند، و نه آن گونه خود باخته اند كه به دنبال هر صدائى برخيزند.
معتدل از نظر روابط اجتماعى ، نه اطراف خود حصارى مى كشند كه از جهانيان به كلى جدا شوند، و نه اصالت و استقلال خود را از دست مى دهند كه همچون غربزدگان و شرقزدگان در اين ملت و آن امت ذوب شوند!.
معتدل از نظر شيوه هاى اخلاقى ، از نظر عبادت ، از نظر تفكر و خلاصه معتدل در تمام جهات زندگى و حيات .
يك مسلمان واقعى هرگز نمى تواند انسان يك بعدى باشد، بلكه انسانى است داراى ابعاد مختلف ، متفكر، با ايمان ، دادگر، مجاهد، مبارز، شجاع ، مهربان فعال ، آگاه و با گذشت .
تعبير به حد وسط، تعبيرى است كه از يكسو مساءله شاهد و گواه بودن امت اسلامى را مشخص مى سازد، زيرا كسانى كه در خط ميانه قرار دارند مى توانند تمام خطوط انحرافى را در چپ و راست ببينند!
و از سوى ديگر تعبيرى است كه دليل مطلب نيز در آن نهفته است ، و مى گويد: اگر شما گواهان خلق جهان هستيد به دليل همين اعتدال و امت وسط بودنتان است .
نكته 3- امتى كه مى تواند از هر نظر الگو باشد
اگر آنچه را در معنى امت وسط در بالا گفتيم در ملتى جمع باشد بدون شك ، طلايه داران حقند، و شاهدان حقيقت ، چرا كه برنامه هاى آنها ميزان و معيارى است براى بازشناسى حق از باطل .
جالب اينكه در روايات متعددى كه از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) براى ما نقل شده مى خوانيم : نحن الامة الوسطى ، و نحن شهداء الله على خلقه و حججه فى ارضه ... نحن الشهداء على الناس ... الينا يرجع الغالى و بنا يرجع المقصر:
(مائيم امت ميانه ، و مائيم گواهان خدا بر خلق ، و حجتهاى او در زمين ، مائيم گواهان بر مردم غلو كنندگان بايد به سوى ما باز گردند و مقصران بايد كوتاهى را رها كرده و به ما ملحق شوند.)
بدون شك اين روايات همانگونه كه بارها گفتهايم مفهوم وسيع آيه را
محدود نمى كند، بلكه بيان مصداقهاى كامل اين امت نمونه است ، و بيان الگوهائى است كه در صف مقدم قرار دارند.
نكته 4- تفسير جمله (لنعلم )
جمله (لنعلم ) (تا بدانيم ) و مانند آن كه در قرآن كرارا در مورد خداوند به كار رفته است به اين معنى نيست كه خداوند چيزى را نمى دانسته و سپس از آن آگاه شده است ، بلكه مراد همان تحقق و عينيت پيدا كردن اين واقعيت هاست .
توضيح اينكه : خداوند ازازل از همه حوادث و موجودات آگاه بوده است هر چند آنها تدريجا به وجود مى آيند، بنا بر اين حدوث حوادث و موجودات چيزى بر علم و دانش او نمى افزايد بلكه آنچه قبلا مى دانسته به اين ترتيب پياده مى شود و به اين مى ماند كه شخص معمارى نقشه ساختمانى را طرح كند و از تمام جزئيات آن قبل از وجودش آگاه باشد و سپس آن نقشه را تدريجا پياده كند، هنگامى كه معمار مزبور تصميم بر پياده كردن قسمتى از نقشه ساختمان را مى گيرد، مى گويد اين كار را به خاطر اين مى كنم تا آنچه را در نظر داشته ام ببينم ، يعنى مى خواهم نقشه علمى خود را جامه (عمل ) بپوشانم (بدون شك علم خدا با بشر چنانكه در بحث صفات خداوند گفته ايم تفاوت بسيار دارد، منظور ذكر مثالى براى روشن شدن بحث است ) جمله (و ان كانت لكبيرة الا على الذين هدى الله ) بازگو كننده اين حقيقت است كه خلاف عادت قدم بر داشتن و تحت تاءثير احساسات بيجا قرار نگرفتن ، كار بسيار مشكلى است مگر براى كسانى كه براستى به خدا ايمان داشته ، و تسليم فرمان او باشند.

آيه و ترجمه


قد نرى تقلب وجهك فى السماء فلنولينك قبلة ترضئها فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره و ان الذين اوتوا الكتب ليعلمون انه الحق من ربهم و ما الله بغفل عما يعملون (144)




ترجمه :

144- نگاه هاى انتظار آميز تو را به سوى آسمان (براى تعيين قبله نهائى ) مى بينيم ، اكنون تو را به سوى قبله اى كه از آن خشنود باشى باز مى گردانيم ، روى خود را به جانب مسجد الحرام كن ، و هر جا باشيد روى خود را به جانب آن بگردانيد، و كسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده شده بخوبى مى دانند اين فرمان حقى است كه از ناحيه پروردگارشان صادر شده (و در كتابهاى خود خوانده اند كه پيغمبر اسلام به سوى دو قبله نماز مى خواند) و خداوند از اعمال آنها (در مخفى داشتن آيات غافل نيست
تفسير:
همه جا رو به سوى كعبه كنيد
همانگونه كه قبلا اشاره شد، بيت المقدس قبله نخستين و موقت مسلمانان بود، لذا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) انتظار مى كشيد كه فرمان تغيير قبله صادر شود، به خصوص اينكه يهود پس از ورود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به مدينه اين موضوع را دستاويز خود قرار داده بودند، و مرتبا مسلمانان را سرزنش مى كردند: اينها استقلالى از خود ندارند اينها پيش از آنكه ما به آنها ياد دهيم اصلا از امر قبله سر در نمى آوردند!، قبول قبله ما دليل بر قبول مذهب ما است ! و مانند اينها.
در آيه مورد بحث به اين امر اشاره شده و فرمان تغيير قبله در آن صادر گرديده است مى فرمايد: (ما نگاه هاى انتظار آميز تو را به آسمان (مركز نزول وحى ) مى بينيم (قد نرى تقلب وجهك فى السماء).
(اكنون تو را به سوى قبله اى كه از آن راضى خواهى بود باز مى گردانيم (فلنولينك قبلة ترضيها).
(هم اكنون صورت خود را به سوى مسجد الحرام و خانه كعبه بازگردان ) (فول وجهك شطر المسجد الحرام ).
نه تنها در مدينه ، هر جا باشيد، روى خود را به سوى مسجد الحرام كنيد (و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره ).
مى دانيم اين تغيير قبله طبق روايات در حال نماز ظهر بود، و در يك لحظه حساس و چشمگير انجام گرفت ، پيك وحى خداوند بازوان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را گرفته و از بيت المقدس به سوى كعبه بر گردانيد، و فورا مسلمانان صفوف خود را تغيير دادند، حتى در روايتى مى خوانيم كه زنها جاى خود را به مردان و مردان جاى خود را به زنان دادند (بايد توجه داشت كه بيت المقدس تقريبا در سمت شمال بود، در حالى كه كعبه درست در سمت جنوب قرار داشت ).
جالب اينكه تغيير قبله يكى از نشانه هاى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در كتب پيشين ذكر شده بود، چه اينكه آنها خوانده بودند كه او به سوى دو قبله نماز مى خواند يصلى الى القبلتين .
لذا در آيه فوق بعد از اين فرمان اضافه مى كند: (كسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده شده است ، ميدانند اين فرمان حقى است از ناحيه پروردگارشان ) (و ان الذين اوتوا الكتاب ليعلمون انه الحق من ربهم ).
بعلاوه همين امر كه پيامبر اسلام تحت تاثير عادات محيط خود قرار نگرفت و كعبه را كه مركز بتها و مورد علاقه عموم عرب بود در آغاز كنار گذاشت ، و قبله
يك اقليت محدود را به رسميت شناخت خود دليلى بر صدق دعوت او و الهى بودن برنامه هايش به شمار مى رفت .
و در پايان اضافه مى كند خداوند از اعمال آنها غافل نيست (و ما الله بغافل عما يعملون ).
يعنى آنها به جاى اينكه اين تغيير قبله را به عنوان يك نشانه صدق او كه در كتب پيشين آمده معرفى كنند، كتمان كرده و به عكس روى آن جنجال به راه انداختند، خدا، هم از اعمالشان آگاه است ، و هم از نياتشان .
نكته ها:
1- نظم آيات
محتواى آيه مورد بحث به خوبى نشان مى دهد كه قبل از آيه گذشته نازل شده است و اگر مى بينيم در قرآن بعد از آن قرار گرفته به خاطر اين است كه آيات قرآن بر حسب تاريخ نزول جمع آورى نشده است ، بلكه گاه مناسباتى ايجاد كرده كه آيه اى كه نزولش بعد بوده به دستور پيامبر كه از فرمان خدا سرچشمه مى گرفت قبلا ذكر شود (از جمله اين مناسبت ها رعايت اولويت و اهميت مطالب است ).
2- انتظار دردناك !
از آيه فوق ، استفاده مى شود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) علاقه خاصى (به كعبه داشت و انتظار آن را مى كشيد كه فرمان قبله بودن آن صادر گردد، علت اين امر را در علاقه شديد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به ابراهيم (عليه السلام ) و آثار او بايد جستجو كرد، از اين گذشته (كعبه ) قديمى ترين خانه توحيد بود، او مى دانست كه (بيت المقدس ) قبله موقتى مسلمانان است ، و آرزو داشت قبله اصلى و نهائى زودتر تعيين گردد.
اما از آنجا كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) تسليم فرمان خدا بود حتى اين تقاضا را بر زبان نياورد، تنها نگاه هاى انتظار آميزش به آسمان نشان مى داد كه او عشق و شوق شديدى در دل دارد.
ضمنا تعبير به (آسمان ) شايد به خاطر اين باشد كه (فرشته وحى ) از طرف بالا بر او نازل مى شد و گرنه مى دانيم نه خداوند مكانى دارد، و نه وحى او محل معينى .
3- معنى (شطر)
موضوع ديگرى كه در اينجا قابل دقت است اينكه : در آيه فوق به جاى كلمه كعبه ، (شطر المسجد الحرام ) ذكر شده .
اين تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه براى آنها كه در نقاط دور از مكه نماز مى خوانند محاذات با خانه كعبه بسيار دشوار يا غير ممكن است ، لذا به جاى خانه (كعبه ) (مسجد الحرام ) كه محل وسيعترى است ، ذكر شده ، و مخصوصا كلمه (شطر) كه به معنى سمت و جانب است ، انتخاب گرديده ، تا انجام اين دستور اسلامى ، براى همگان در هر جا باشند ميسر گردد، بعلاوه تكليف صفهاى طولانى نماز جماعت كه در بسيارى اوقات از طول كعبه بيشتر است روشن شود.
بديهى است محاذات دقيق با خانه كعبه و حتى با مسجد الحرام گرچه براى كسانى كه از دور نماز مى خوانند كار بسيار مشكلى است ، ولى ايستادن به سمت آن براى همه آسان است .
4- خطاب همگانى
بدون شك خطابات قرآن ولو در ظاهر متوجه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) باشد، مفهوم عامى دارد كه شامل همه مسلمانان مى شود (جز موارد معدودى كه دليل بر اختصاص آن به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در دست داريم ) با توجه به اين امر اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا در آيه فوق يك بار به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) دستور مى دهد كه رو به سوى مسجد الحرام نماز بخواند، و يكبار همه مؤ منان را مخاطب ساخته ؟.
اين تكرار ممكن است به اين دليل باشد كه مساءله تغيير قبله يك مساءله جنجالى و پر سر و صدا بود، و امكان داشت ، به خاطر جنجالها و سمپاشيها، ذهن افراد تازه مسلمان مشوب گردد، و به عذر اينكه خطاب (فول و جهك ) مخصوص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است از زير بار نماز خواندن به جانب كعبه شانه خالى كنند، لذا خداوند بعد از اين خطاب مخصوص ، يك خطاب عام متوجه همه مسلمانان كرد تا تاءكيد كند كه اين تغيير قبله به هيچوجه يك امر خصوصى نيست بلكه براى عموم مسلمانها است .
5- آيا تغيير قبله به خاطر خشنودى پيامبربود؟
جمله (قبلة ترضاها) (قبله اى كه از آن خشنود شوى ) ممكن است اين توهم را ايجاد كند كه اين تغيير به خاطر خشنودى پيامبر صورت گرفت ولى اين توهم با توجه به اين نكته از ميان مى رود كه بيت المقدس قبله موقت بود، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) انتظار اعلام قبله نهائى را مى كشيد كه با صدور فرمان آن از يك سو زبان طعن يهود از مسلمانان قطع مى شد، و از سوى ديگر موجبات علاقمندى بيشترى در مردم حجاز كه توجه خاصى به كعبه داشتند براى پذيرش آئين اسلام فراهم مى ساخت ، ضمنا اعلام قبله نخستين نيز اين اثر را داشت كه اسلام را از اينكه يك آئين نژادى باشد جدا كرد، بعلاوه قلم بطلان بر بتهاى بت پرستان كه
در كعبه قرار داشتند كشيده بود.
6- كعبه مركز يك دائره بزرگ
اگر كسى از بيرون كره زمين به صفوف نمازگذاران مسلمانان كه رو به سوى كعبه نماز مى خوانند بنگرد، دواير متعددى را مى بيند كه يكى در درون ديگرى قرار گرفته تا به كانون اصلى كه نقطه كعبه است مى رسد، و وحدت و مركزيت آن را مشخص مى سازد.
بدون شك اين قبله از برنامه اى كه مثلا مسيحيان دارند كه همگى در هر جا باشند به سمت مشرق نماز مى خوانند الهام بخشتر است .
جالب اينكه توجه خاص مسلمانان به تعيين سمت كعبه سبب شد كه علم هيئت و جغرافيا در آغاز اسلام در ميان مسلمانان به سرعت رشد كند، زيرا كه محاسبه سمت قبله در نقاط مختلف روى زمين بدون آشنائى با اين علوم امكان نداشت