گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد اول
آيه و ترجمه


و لئن اتيت الذين اوتوا الكتب بكل ءاية ما تبعوا قبلتك و ما انت بتابع قبلتهم و ما بعضهم بتابع قبلة بعض و لئن اتبعت اهواءهم من بعد ما جاءك من العلم انك اذا لمن الظلمين (145)




ترجمه :

145- سوگند كه اگر هر گونه آيه (و نشانه و دليلى ) براى (اين گروه ) از اهل كتاب بياورى از قبله تو پيروى نخواهند كرد، و تو نيز هيچگاه از قبله ى آنان پيروى نخواهى نمود (آنها نبايد تصور كنند كه بار ديگر تغيير قبله امكانپذير است ) و هيچ يك از آنها پيروى از قبله ديگرى نمى كنند، و اگر تو پس از اين آگاهى متابعت هوسهاى آنها كنى مسلما از ستمگران خواهى بود.

تفسير:
آنها به هيچ قيمت راضى نمى شوند
در تفسير آيه قبل خوانديم كه اهل كتاب مى دانستند تغيير قبله از بيت المقدس به سوى كعبه نه تنها ايرادى بر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيست ، از جمله نشانه هاى حقانيت او است زيرا در كتابهاى خود خوانده بودند پيامبر موعود به سوى دو قبله نماز مى خواند ولى تعصبها نگذاشت آنها حق را بپذيرند.
اصولا انسان تا زمانى كه تصميم گيرى قبلى روى مسائل نكرده باشد، قابل تفاهم است و مى توان با دليل و منطق يا ارائه معجزات ، عقيده او را تغيير داد و حقيقتى را براى او اثبات نمود.
اما هنگامى كه موضع خود را قبلا بطور قطع مشخص كرده ، مخصوصا
مورد افراد متعصب و نادان ، چنين كسانى را به هيچ قيمت نمى توان تغيير داد.
لذا قرآن در آيه مورد بحث با قاطعيت مى گويد: (سوگند كه اگر هر گونه آيه و نشانه و دليلى براى (اين گروه از) اهل كتاب بياورى از قبله تو پيروى نخواهند كرد) (و لئن اتيت الذين اوتوا الكتاب بكل آية ما تبعوا قبلتك ).
بنابراين خود را خسته مكن كه آنها به هيچ قيمت تسليم حق نخواهند شد چرا كه روح حقيقت جوئى در آنها مرده است .
متاسفانه همه پيامبران الهى با اين گونه افراد روبرو بوده اند كه يا از ثروتمندان با نفوذ بودند، يا دانشمندان منحرف و دنياپرست و يا عوام جاهل و متعصب !
بعدا اضافه مى كند: تو نيز هرگز تابع قبله آنها نخواهى شد (و ما انت بتابع قبلتهم ).
يعنى اگر آنها تصور مى كنند با اين قال و غوغاها بار ديگر قبله مسلمانان تغيير خواهد كرد كور خوانده اند، اين قبله هميشگى و نهائى مسلمين است .
و اين تعبير در واقع يكى از طرق پايان دادن به جنجالهاى مخالفين است كه انسان با قاطعيت بايستد و نشان دهد با اين سر و صداها در مسير خود هيچگونه دگرگونى ايجاد نخواهد كرد.
سپس مى افزايد: و آنها نيز آنچنان در عقيده خود متعصبند كه (هيچيك از آنها پيرو قبله ديگرى نيست ) (و ما بعضهم بتابع قبلة بعض ).
نه يهود از قبله نصارى پيروى مى كنند و نه نصارى از قبله يهود.
و باز براى تاءكيد و قاطعيت بيشتر به پيامبر اخطار مى كند كه اگر پس از اين آگاهى كه از ناحيه خدا به تو رسيده تسليم هوسهاى آنان شوى و از آن پيروى كنى مسلما از ستمگران خواهى بود (و لئن اتبعت اهوائهم من بعد ما جائك من العلم انك اذا لمن الظالمين ).
در قرآن نظير اين گونه خطابها كه به صورت قضاياى شرطيه است نسبت به پيامبر مكرر ديده مى شود و هدف آن در واقع سه چيز است :
نخست اينكه همگان بدانيد در قوانين الهى هيچگونه تبعيض و تفاوتى در ميان مردم نيست ، و حتى پيامبران نيز مشمول اين قوانين هستند، بنابراين اگر به فرض محال ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هم انحرافى از حق پيدا كند، مشمول كيفر پروردگار خواهد شد، هر چند چنين فرضى در مورد پيامبران با آن ايمان و علم سرشار و مقام تقوا و پرهيزكارى امكانپذير نيست ، (و به اصطلاح قضيه شرطيه دلالت بر وجود شرط نمى كند).
ديگر اينكه ساير مردم حساب خود را كاملا برسند و بدانند جائى كه پيامبر چنين است آنها چگونه مراقب مسئوليتهاى خويش باشند، و هرگز نبايد تسليم تمايلات انحرافى دشمنان و جار و جنجالهاى آنها شوند.
سوم اينكه روشن شود پيامبر نيز از خود اختيار هيچگونه تغيير و دگرگونى در احكام خدا ندارد و به اصطلاح چنان نيست كه بشود با او به كنار آيند و سازش كنند بلكه او هم بندهاى است سر بر فرمان پروردگار.

آيه و ترجمه


الذين ءاتينهم الكتب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم و ان فريقا منهم ليكتمون الحق و هم يعلمون (146)
الحق من ربك فلا تكونن من الممترين(147)




ترجمه :

146- كسانى كه كتب آسمانى به آنان داده ايم او (پيامبر) را همچون فرزندان خود مى شناسند (اگر چه ) جمعى از آنان حق را آگاهانه كتمان مى كنند.
147- اين (فرمان تغيير قبله ) حكم حقى از طرف پروردگار تو است ، بنابراين هرگز از ترديد كنندگان در آن مباش .

تفسير:
آنها به خوبى او را مى شناسند
در تعقيب بحثهاى گذشته پيرامون لجاجت و تعصب گروهى از اهل كتاب ، نخستين آيه مورد بحث مى گويد: علماى اهل كتاب پيامبر اسلام را به خوبى همچون فرزندان خود مى شناسند (الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابنائهم ).
و نام و نشان و مشخصات او را در كتب مذهبى خود خوانده اند.
(ولى گروهى از آنان سعى دارند آگاهانه حق را كتمان كنند) (و ان فريقا منهم ليكتمون الحق و هم يعلمون ).
هر چند گروهى از آنها با مشاهده اين نشانه هاى روشن اسلام را پذيرا گشتند چنانكه از عبد الله بن سلام كه از علماى يهود بود و سپس اسلام را پذيرفت نقل شده كه مى گفت : (من پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را بهتر از فرزندم مى شناسم )! (انا اعلم به منى يا بنى )
اين آيه پرده از حقيقت جالبى بر مى دارد و آن اينكه بيان صفات جسمى و روحى و ويژگيهاى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در كتب پيشين به قدرى زنده و روشن بوده است كه ترسيم كاملى از او در اذهان كسانى كه با آن كتب ، سر و كار داشته اند مى نمود.
آيا كسى ميتواند احتمال دهد كه در آن كتب هيچ نامى از پيامبر اسلام و نشانى از وى نبوده ولى پيغمبر اسلام با اين صراحت در مقابل چشم آنها بگويد تمام صفات من در كتب شما موجود است ؟ آيا اگر چنين بود همه دانشمندان اهل كتاب به مبارزه شديد و صريح بر ضد او بر نمى خاستند؟ و به او نمى گفتند اين تو و اين كتابهاى ما، در كجاى آن نام و صفات تو ثبت است ؟ و آيا ممكن بود حتى يك نفر از علماى آنان در برابر پيامبر اسلام تسليم شود؟! پس ‍ اين گونه آيات خود دليل بر صدق و حقانيت خودش مى باشد.
سپس به عنوان تاءكيد بحثهاى گذشته پيرامون تغيير قبله ، يا احكام اسلام بطور كلى مى فرمايد: (اين فرمان حقى است كه از سوى پروردگار تو است و هرگز از ترديد كنندگان نباش (الحق من ربك فلا تكونن من الممترين ).
و با اين جمله پيامبر را دلدارى مى دهد و تاءكيد مى كند در برابر سمپاشيهاى دشمنان ذرهاى ترديد، چه در مساءله تغيير قبله و چه در غير آن به خود راه ندهد هر چند دشمنان تمام نيروهاى خود را در اين راه بسيج كنند.
مخاطب در اين سخن گرچه شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ولى همانگونه كه در آيات گذشته نيز گفتيم در واقع هدف همه مردم مى باشند و گرنه مسلم است پيامبرى كه از طريق شهود با وحى سر و كار دارد هيچگاه شك و ترديدى به خود راه نمى دهد، چرا كه وحى براى او جنبه حس و عين اليقين دارد.

آيه و ترجمه


و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرت اين ما تكونوا يات بكم الله جميعا ان الله على كل شى ء قدير (148)




ترجمه :

148- هر طايفه اى قبله اى دارد كه خداوند آن را تعيين كرده است (بنابراين زياد درباره قبله گفتگو نكنيد، و بجاى آن ) در نيكى ها و اعمال خير بر يكديگر سبقت جوئيد، و هر جا باشيد خداوند شما رابراى پاداش و كيفر در برابر اعمال نيك و بد در روز رستاخيز) حاضر مى كند زيرا او بر هر كارى توانا است .

تفسير:
هر امتى قبله اى دارد
اين آيه در حقيقت پاسخى به قوم يهود است كه ديديم سر و صداى زيادى پيرامون موضوع تغيير قبله به راه انداخته بودند، مى گويد: (هر گروه و طايفه اى قبله اى دارد كه خداوند آن را تعيين كرده است ) (و لكل وجهة هو موليها).
در طول تاريخ انبياء قبله هاى مختلفى بوده ، و تغيير آن چيز عجيبى نيست ، قبله همانند اصول دين نيست كه تغييرناپذير باشد، و يا همچون امور تكوينى كه تخلف در آن ميسر نشود، بنا بر اين زياد درباره قبله گفتگو نكنيد و به جاى آن در اعمال خير و نيكى ها بر يكديگر سبقت جوئيد (فاستبقوا الخيرات ).
در عوض اينكه تمام وقت خود را صرف گفتگو در اين مساءله فرعى كنيد به سراغ خوبيها و پاكيها برويد كه ميدان وسيع و گسترده اى دارد و در آن از يكديگر پيشى گيريد زيرا معيار ارزش وجودى شما عمل پاك و نيك شما است .
اين مضمون درست شبيه چيزى است كه در آيه 177 همين سوره آمده است
ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب ولكن البر من آمن بالله و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب و النبيين : (نيكوكارى اين نيست كه صورتتان را به طرف شرق و غرب كنيد، بلكه به اين است كه ايمان به خدا و روز جزا و فرشتگان و پيامبران داشته باشيد (و با الهام از ايمان راسخ اعمال صالح انجام دهيد).
شما اگر مى خواهيد (اسلام ) يا (مسلمانان ) را بيازمائيد با اين برنامه ها بيازمائيد نه به مساءله تغيير قبله .
سپس به عنوان يك هشدار به خرده گيران ، و تشويق نيكوكاران مى فرمايد: (هر جا باشيد خداوند همه شما را حاضر خواهد كرد (اينما تكونوا يات بكم الله جميعا).
در آن دادگاه بزرگ رستاخيز كه صحنه نهائى پاداش و كيفر است .
چنين نيست كه عده اى مشغول انجام بهترين كارها باشند و گروهى ديگر جز سمپاشى و تخريب و اخلال كار ديگرى نكنند، و با هم يكسان باشند و حساب و كتاب و جزائى در كار نباشد، مسلم بدانيد چنان روزى در پيش ‍ است و به همه حسابها رسيدگى مى شود.
و از آنجا كه ممكن است براى بعضى اين جمله عجيب باشد كه چگونه خداوند ذرات خاكهاى پراكنده انسانها را هر جا كه باشد جمع آورى مى كند و لباس حيات نوينى بر آنها مى پوشاند؟ بلافاصله مى گويد: (و خداوند بر هر كارى قدرت دارد) (ان الله على كل شى ء قدير).
در حقيقت اين جمله در پايان آيه به منزله دليل است براى جمله قبل از (اينما تكونوا يات بكم الله جميعا).
نكته ها
نكته 1- آن روز كه ياران مهدى (عليه السلام )
جمع مى شوند در روايات متعددى كه از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) به ما رسيده جمله (اينما تكونوا يات بكم الله جميعا) به اصحاب مهدى (عليه السلام ) تفسير شده است .
از جمله در كتاب روضه كافى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم كه بعد از ذكر اين جمله فرمود: يعنى اصحاب القائم ، الثلاثماة و البضعة عشر رجلا، هم و الله الامة المعدودة ، قال يجتمعون و الله فى ساعة واحدة قزع كقزع الخريف : (منظور اصحاب امام قائم (عليه السلام ) كه سيصد و سيزده نفرند، به خدا سوگند منظور از (امة معدودة ) آنها هستند، به خدا سوگند در يكساعت همگى جمع مى شوند همچون پاره هاى ابر پائيزى كه بر اثر تند باد، جمع و متراكم مى گردد)!.
از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) نيز نقل شده : و ذلك و الله ان لو قام قائمنا يجمع الله اليه جميع شيعتنا من جميع البلدان : به خدا سوگند هنگامى كه مهدى (عليه السلام ) قيام كند تمام پيروان ما را از تمام شهرها گرد او جمع مى كند.
بدون شك اين تفسير از مفاهيم (بطون ) آيه است ، چرا كه مى دانيم طبق روايات ، آيات قرآن گاه معانى متعددى دارد كه يك معنى ظاهر و همگانى عمومى است ، و ديگرى معنى درونى و به اصطلاح بطن آيه است ، كه جز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و امامان (عليهمالسلام ) و كسانى كه خدا بخواهد، از آن آگاه نيستند.
به تعبير ديگر: در حقيقت اين روايات اشاره به آن است ، خدائى كه قدرت دارد ذرات پراكنده خاك انسانها را در قيامت از نقاط مختلف جهان جمع آورى كند، به آسانى مى تواند ياران مهدى را در يك روز و يك ساعت براى افروختن نخستين جرقه هاى انقلاب به منظور تاسيس حكومت عدل الهى و پايان دادن به ظلم
و ستم ، جمع نمايد.
نكته 2- تفسير جمله و لكل وجهة هو موليها
گفتيم ظاهر آيه اين است كه اشاره به قبله هاى مختلفى است كه خدا براى امتها قرار داده ، ولى بعضى احتمال داده اند كه اشاره به معنى وسيعترى است كه شامل روشها و برنامه هاى تكوينى مى شود، و در حقيقت معنى قضا و قدر تكوينى نيز از آن منظور بوده (دقت كنيد).
البته اگر قرائن قبل و بعد اين آيه نبود، چنين تفسيرى امكانپذير بود، ولى با توجه به اين قرائن ظاهر همان معنى اول است ، و جمله (هو موليها) شبيه (فلنولينك قبلة ترضاها) است ، و به فرض كه آيه اشاره به اين معنى باشد هرگز به مفهوم آن قضا و قدر اجبارى نيست ، بلكه همان قضا و قدرى است كه با اصل آزادى اراده و اختيار سازگار است .

آيه و ترجمه


و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام و انه للحق من ربك و ما الله بغفل عما تعملون (149)
و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره لئلا يكون للناس ‍ عليكم حجة الا الذين ظلموا منهم فلا تخشوهم و اخشونى و لا تم نعمتى عليكم و لعلكم تهتدون (150)




ترجمه :

149- از هر جا (و از هر شهر و نقطه اى ) خارج شدى (به هنگام نماز) روى خود را به جانب مسجد الحرام كن ، اين دستور حقى است از طرف پروردگار تو و خداوند از كردار شما غافل نيست .
150- و از هر جا خارج شدى روى خود را به جانب مسجد الحرام كن ، و هر جا بوديد روى خود را به سوى آن كنيد تا مردم جز ظالمان (كه دست از لجاجت بر نمى دارند) دليلى بر ضد شما نداشته باشند (زيرا از نشانه هاى پيامبر كه در كتب آسمانى پيشين آمده اين است كه او به سوى دو قبله نماز مى خواند) از آنها نترسيد (و تنها) از من بترسيد (اين تغيير قبله به خاطر آن بود كه ) نعمت خود را بر شما تمام كنم تا هدايت شويد .

تفسير:
تنها از خدا بترس
اين آيات همچنان مساءله تغيير قبله و پى آمدهاى آن را دنبال مى كند .
در آيه نخست روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كرده و به عنوان يك فرمان مؤ كد مى گويد: (از هر جا (و از هر شهر و ديار) خارج شدى (به هنگام نماز) روى خود را به جانب مسجد الحرام كن ) (و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام ).
و باز به عنوان تاءكيد بيشتر اضافه مى كند: اين فرمان دستور حقى است از سوى پروردگارت (و انه للحق من ربك ).
و در پايان اين آيه به عنوان تهديدى نسبت به توطئه گران و هشدارى به مؤ منان مى گويد: و خدا از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست (و ما الله بغافل عما تعملون ).
اين تاءكيدات پى در پى كه در آيه بعد نيز تعقيب خواهد شد، همگى حاكى از اين حقيقت است كه مساءله تغيير قبله و نسخ حكم سابق براى گروهى از تازه مسلمانان نيز گران و سنگين بوده همانگونه كه براى دشمنان لجوج ، دستاويزى براى سمپاشى .
در اينجا و بطور كلى در همه تحولات و انقلابهاى تكاملى چيزى كه مى تواند به گفتگوها پايان دهد و ترديدها و شكها را بزدايد همان قاطعيت و صراحت و تاءكيدهاى متوالى و كوبنده است ، هر گاه رهبر جمعيت در اين مواقع حساس با لحن قاطع و برنده و غير قابل تغيير، موضع خود را مشخص كند، دوستان را مصمم تر و دشمنان را براى هميشه مايوس خواهد ساخت ، و اين نكته كرارا در قرآن به وضوح ديده مى شود .
بعلاوه اين تكرار و تاءكيدها در حقيقت تكرار محض نيست بلكه دستورات تازه اى نيز هم همراه دارد، از جمله اينكه در آيات گذشته تكليف مسلمانان در ارتباط با مساءله قبله نسبت به شهرى كه در آن زندگى مى كردند مشخص ‍ شده بود، اما در اين آيه و آيه بعد، حكم نمازگزاران را به هنگام مسافرت در هر نقطه
و هر ديار روشن مى سازد.
در آيه بعد، حكم عمومى توجه به مسجد الحرام را در هر مكان و هر نقطهاى تكرار مى كند مى گويد: (از هر جا خارج شدى و به هر نقطه روى آوردى ، صورت خود را به هنگام نماز متوجه مسجد الحرام كن ) (و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام ).
درست است كه روى سخن در اين جمله به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ولى مسلما منظور عموم نمازگزاران مى باشد، ولى در جمله بعد براى تاءكيد و تصريح اضافه مى كند: (و هر جا شما بوده باشيد روى خود را به سوى آن كنيد) (و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره ).
سپس در ذيل همين آيه به سه نكته مهم اشاره مى كند
1- كوتاه شدن زبان مخالفان مى گويد (اين تغيير قبله به خاطر آن صورت گرفت كه مردم حجتى بر ضد شما نداشته باشند) (لئلا يكون للناس عليكم حجة ).
هر گاه اين تغيير قبله صورت نمى گرفت از يك سو زبان يهود به روى مسلمانان باز مى شد و مى گفتند: ما در كتب خود خوانده ايم كه نشانه پيامبر موعود اين است كه به سوى دو قبله نماز مى خواند و اين نشانه در محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيست ، و از سوى ديگر مشركان ايراد مى كردند كه او مدعى است براى احياء آئين ابراهيم آمده ، پس چرا خانه كعبه را كه پايه گزارش ابراهيم است فراموش نموده ، اما حكم تغيير قبله موقت به قبله دائمى ، زبان هر دو گروه را بست .
ولى از آنجا كه هميشه افراد بهانه جو و ستمگرى هستند كه در برابر هيچ منطقى تسليم نمى شوند، استثنائى براى اين موضوع قائل شده ، مى گويد: (مگر كسانى از آنها كه ستم كرده اند) (الا الذين ظلموا منهم ).
كه اينها به هيچ صراطى مستقيم نيستند، اگر به سوى بيت المقدس نماز بخوانيد مى گويند اين قبله يهود است و شما دنباله رو ديگرانيد، و اگر به سوى كعبه باز گرديد مى گويند شما ثبات و بقائى نداريد، بقيه آئين شما نيز به زودى دستخوش دگرگونى خواهد شد!
اين بهانه جويان به حق شايسته نام ستمگر و ظالمند، چرا كه هم بر خود ستم مى كنند و هم بر مردم كه سد راه هدايت آنها مى شوند.
2- از آنجا كه عنوان كردن اين گروه لجوج را با نام (ستمگر) ممكن بود در بعضى توليد وحشت كند مى گويد (از آنها هرگز نترسيد، و تنها از من بترسيد) (فلا تخشوهم و اخشونى ).
اين يكى از اصول كلى و اساسى تربيت توحيدى اسلامى است كه از هيچ چيزى و هيچ كس جز خدا نبايد ترس ‍ داشت ، تنها ترس از خدا (يا صحيحتر ترس از نافرمانى او) شعار هر مسلمان با ايمان است ، كه اگر اين اصل بر روح و جان آنها پرتوافكن شود، هرگز شكست نخواهند خورد.
اما مسلمان نماهائى كه به عكس دستور بالا، گاه از شرق مى ترسند و گاه از قدرت غرب گاه از (منافقين داخلى ) و گاه از (دشمنان خارجى ) خلاصه از همه چيز و همه كس جز خدا وحشت دارند آنها هميشه زبون و حقير و شكست خورده اند.
3- تكميل نعمت خداوند به عنوان آخرين هدف براى تغيير قبله ذكر شده ، مى فرمايد (اين به خاطر آن بود كه شما را تكامل بخشم و از قيد تعصب برهانم (و نعمت خود را بر شما تمام كنم تا هدايت شويد) (و لاتم نعمتى عليكم و لعلكم تهتدون ).
در حقيقت تغيير قبله يكنوع تربيت و تكامل و نعمت براى مسلمانان بود تا با انضباط اسلامى آشنا شوند و از تقليد و تعصب برهند، زيرا همانگونه كه گفتيم
خداوند در آغاز براى جدا كردن صفوف مسلمانان از بت پرستان كه در برابر كعبه كه آن روز بت خانه بزرگى بود سجده مى كردند دستور داد به سوى بيت المقدس نماز بخوانند، تا موضع آنان در برابر مشركان مشخص گردد، اما بعد از هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هم زمان با تشكيل حكومت اسلامى دستور توجه به سوى كعبه صادر شد، و مسلمانان متوجه قديمى ترين خانه توحيد شدند و به اين ترتيب يك مرحله از تكامل جامعه اسلامى تحقق يافت .

آيه و ترجمه


كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم ءايتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتب و الحكمة و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون (151)
فاذكرونى اذكركم و اشكروا لى و لا تكفرون (152)




ترجمه :

151- همانگونه (كه با تغيير قبله نعمت خود را بر شما كامل كرديم ) رسولى در ميان شما از نوع خودتان فرستاديم تا آيات ما را بر شما بخواند، و شما را تزكيه كند، و كتاب و حكمت بياموزد، و آنچه نمى دانستيد به شما ياد دهد.
152- پس به ياد من باشيد تا به ياد شما باشم ، و شكر مرا گوئيد و كفران (در برابر نعمتها) نكنيد.

تفسير:
برنامه هاى رسول الله
خداوند در آخرين جمله از آيه گذشته يكى از دلائل تغيير قبله را تكميل نعمت خود بر مردم و هدايت آنان بيان كرد، در آيه مورد بحث با ذكر كلمه كما اشاره به اين حقيقت مى كند كه تغيير قبله تنها نعمت خدا بر شما نبود، بلكه نعمتهاى فراوان ديگرى به شما داده است (همانگونه كه رسولى در ميان شما از نوع خودتان فرستاديم ) (كما ارسلنا فيكم رسولا منكم ).
كلمه (منكم ) (از شما) ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه او از نوع بشر است و تنها بشر مى تواند مربى و رهبر و سرمشق انسانها گردد و از دردها و نيازها و مسائل او آگاه باشد كه اين خود نعمت بزرگى است
و يا منظور اين است كه او از نژاد شما و هموطن شما است ، زيرا عربهاى جاهلى بر اثر تعصب شديد نژادى ممكن نبود زير بار پيامبرى از غير نژاد خود بروند، چنانكه در آيه 198 و 199 سوره شعراء مى خوانيم : و لو نزلناه على بعض الاعجمين فقراه عليهم ما كانوا به مؤ منين : (اگر ما قرآن را بر مردى از غير عرب نازل مى كرديم و بر آنها مى خواند هرگز به او ايمان نمى آوردند) و اين براى آنها نعمت مهمى محسوب مى شد كه پيامبر از خودشان باشد.
البته اين براى آغاز كار بود، اما سر انجام مساءله نژاد و وطن (جغرافيائى ) از برنامه ها حذف شد و دستور اصلى و جاودانه اسلام كه جهان را وطن ، و انسانيت را نژاد معرفى مى كند، اعلام گرديد بعد از ذكر اين نعمت به چهار نعمت ديگر كه از بركت اين پيامبر عايد مسلمين شد اشاره مى كند:
1- (آيات ما را بر شما مى خواند) (يتلوا عليكم آياتنا).
(يتلو) از ماده (تلاوت ) به معنى پى در پى در آوردن است لذا هنگامى كه عباراتى پى در پى (و روى نظام صحيح ) خوانده شود از آن تعبير به تلاوت مى كنند، يعنى پيامبر، سخنان خدا را روى نظام صحيح و مناسبى پى در پى بر شما مى خواند تا قلوبتان را آماده پذيرش معانى آن كند، بنابراين تلاوت منظم و حساب شده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) براى ايجاد آمادگى در برابر تعليم و تربيت است كه در جمله هاى بعد به آن اشاره مى شود .
2- (او شما را پرورش مى دهد) (و يزكيكم ).
(تزكيه ) در اصل (چنانكه راغب در مفردات گويد) به معنى افزودن و نمو دادن است ، يعنى او با كمك گرفتن از آيات خدا بر كمالات معنوى و مادى ، شما مى افزايد، و روحتان را نمو مى دهد ، گلهاى فضيلت را بر شاخسار وجودتان آشكار مى سازد و انواع صفات زشت را كه در عصر جاهليت ، جامعه شما را فرا
گرفته بود ميزدايد.
3- و كتاب و حكمت به شما مى آموزد (و يعلمكم الكتاب و الحكمة ).
گرچه (تعليم ) بطور طبيعى مقدم بر (تربيت ) است ، اما همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم قرآن مجيد براى اثبات اين حقيقت كه هدف نهائى (تربيت ) است غالبا آن را مقدم بر تعليم آورده است :
فرق ميان (كتاب ) و (حكمت )، ممكن است از اين نظر باشد كه كتاب اشاره به آيات قرآن و وحى الهى است كه به صورت اعجاز بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نازل شده ، ولى حكمت سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و تعليمات او است كه سنت نام دارد.
و نيز ممكن است (كتاب ) اشاره به اصل دستورات باشد و حكمت اشاره به (اسرار) فلسفه ها، علل و نتائج آن باشد.
بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه حكمت اشاره به حالت و ملكه اى باشد كه از تعليمات كتاب حاصل مى شود، و با داشتن آن انسان مى تواند هر كار را بجاى خود انجام دهد نويسنده تفسير (المنار) بعد از ذكر تفسير نخست (منظور از حكمت (سنت ) است ) آن را نادرست مى شمرد، و به آيه 39 سوره اسراء ذلك مما اوحى اليك ربك من الحكمة (اينها از امورى است كه پروردگارت از حكمت به تو وحى فرستاده ) استدلال مى كند.
ولى به عقيده ما پاسخ اين ايراد روشن است زيرا حكمت ، معنى وسيعى دارد و ممكن است به آيات قرآن و اسرارى كه از اين طريق بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نازل شده اطلاق گردد، ولى آنجا كه (حكمت ) در برابر كتاب (قرآن ) قرار مى گيرد (مانند آيه مورد بحث و آيات مشابه آن ) مسلما منظور از آن غير از كتاب است و آن چيزى جز (سنت ) نخواهد بود.
4 (و آنچه را نمى دانستيد به شما تعليم مى دهد (و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون ).
گرچه اين موضوع در جمله قبل كه تعليم كتاب و حكمت است وجود داشته ولى قرآن مخصوصا آن را تفكيك مى كند، تا به آنها به فهماند اگر پيامبران نبودند بسيارى از علوم براى هميشه از شما مخفى بود، آنها تنها رهبر اخلاقى و اجتماعى نبودند، بلكه پيشواى علمى نيز بودند كه بدون رهبرى آنها علوم انسانى نضج نمى گرفت .
با توجه به نعمتهاى مختلف الهى كه در اين آيه بيان شد، در آيه بعد به مردم اعلام مى كند كه جا دارد شكر اين نعمتهاى بزرگ را بجا آورند و با بهره گيرى صحيح از اين نعمتها، حق شكر او را ادا كنند، مى فرمايد: (مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم و شكر مرا بجا آوريد و كفران نكنيد) (فاذكرونى اذكركم و اشكروا لى و لا تكفرون ).
بديهى است جمله مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم اشاره به يك معنى عاطفى ميان خدا و بندگان نيست ، آن گونه كه در ميان انسانها است كه به هم مى گويند: به ياد ما باشيد تا به ياد شما باشيم بلكه اشاره به يك اصل تربيتى و تكوينى است ، يعنى بياد من باشيد، به ياد ذات پاكى كه سرچشمه تمام خوبيها و نيكيها است و به اين وسيله روح و جان خود را پاك و روشن سازيد و آماده پذيرش رحمت پروردگار، توجه شما به اين ذات پاك شما را در فعاليتها مخلص تر مصمم تر، نيرومندتر، و متحدتر مى سازد.
همانگونه كه منظور از (شكرگزارى و عدم كفران ) تنها يك مساءله تشريفاتى و گفتن با زبان نيست ، بلكه منظور آن است كه هر نعمتى را درست به جاى خود مصرف كنيد و در راه همان هدفى كه براى آن آفريده شده به كار
گيريد تا مايه فزونى رحمت و نعمت خدا گردد.
نكته ها
نكته 1- گفتار مفسران در تفسير جمله
(فاذكرونى اذكركم )
مفسران در شرح اين جمله ، و اينكه منظور از يادآورى بندگان چيست و يادآورى خداوند چگونه است تفسيرهاى متنوعى ذكر كرده اند كه فخر رازى در تفسير كبير خود آن را در ده موضوع خلاصه كرده :
1- مرا به (اطاعت ) ياد كنيد، تا شما را به (رحمتم ) ياد كنم (شاهد اين سخن آيه 132 سوره آل عمران است كه مى گويد: اطيعوا الله و الرسول لعلكم ترحمون ).
2- مرا به (دعا) ياد كنيد، تا شما را به (اجابت ) ياد كنم (شاهد اين سخن آيه 60 سوره است كه مى گويد: ادعونى استجب لكم )
3- مرا به (ثنا و طاعت ) ياد كنيد، تا شما را به (ثنا و نعمت ) ياد كنم .
4- مرا در (دنيا) ياد كنيد تا شما را در (جهان ديگر) ياد كنم .
5- مرا در (خلوتگاه ها) ياد كنيد تا شما را در جمع ياد كنم .
6- مرا به (هنگام وفور نعمت ) ياد كنيد، تا شما را در (سختيها) ياد كنم .
7- مرا به عبادت ياد كنيد تا شما را به كمك ياد كنم (شاهد اين سخن جمله اياك نعبد و اياك نستعين است ).
8- مرا به (مجاهدت ) ياد كنيد، تا شما را به (هدايت ) ياد كنم (شاهد اين سخن آيه 69 سوره عنكبوت است كه مى فرمايد و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا).
9- مرا به (صدق و اخلاص ) ياد كنيد شما را به (خلاص و مزيد اختصاص )
ياد مى كنم .
10- مرا به (ربوبيت ) ياد كنيد شما را به رحمت ياد مى كنم مجموعه سوره حمد مى تواند گواه اين معنى باشد).
البته هر يك از اين امور جلوهاى از جلوه هاى معنى وسيع اين آيه است و آيه فوق همه اين معانى و حتى غير آن را نيز شامل مى شود: مرا به (شكر) ياد كنيد تا شما را به (زيادى نعمت ) ياد كنم ، چنانكه در آيه 7 سوره ابراهيم مى خوانيم لئن شكرتم لازيدنكم .
بدون شك هر گونه توجه به خداوند چنانكه گفتيم يك اثر تربيتى دارد كه در پرتو ياد خدا در وجود انسان پرتوافكن مى شود، و روح و جان او بر اثر اين توجه آمادگى نزول بركات جديدى كه متناسب با نحوه ياد او است پيدا مى كند.
نكته 2- ذكر خدا چيست ؟
مسلم است منظور از ذكر خدا تنها يادآورى به زبان نيست ، كه زبان ترجمان قلب است ، هدف اين است با تمام قلب و جان به ذات پاك خدا توجه داشته باشيد، همان توجهى كه انسان را از گناه باز مى دارد و به اطاعت فرمان او دعوت مى كند.
به همين دليل در احاديث متعددى از پيشوايان اسلام نقل شده است كه منظور از ذكر خدا يادآورى عملى است ، در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى خوانيم كه به على (عليه السلام ) وصيت فرمود و از جمله وصايايش اين بود: ثلاث لا تطيقها هذه الامة المواساة للاخ فى ماله و انصاف الناس من نفسه ، و ذكر الله على كل حال ، و ليس هو سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر، و لكن اذا ورد على ما يحرم الله عليه خاف الله تعالى عنده و تركه : (سه كار است كه اين امت توانائى
انجام آن را (بطور كامل ) ندارند، مواسات و برابرى با برادر دينى در مال ، و اداى حق مردم با قضاوت عادلانه نسبت به خود و ديگران ، و خدا را در هر حال ياد كردن ، منظور سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر نيست ، بلكه منظور اين است هنگامى كه كار حرامى در مقابل او قرار مى گيرد از خدا بترسد و آن را ترك گويد.
ولى به هر حال چه جالب است كه خداوند با آن عظمت ، ذكر بندگان را در كنار ذكر خود قرار مى دهد، بندگان در آن عالم محدود و كوچكشان و خداوند بزرگ در آن عالم نامحدود و بى انتها با آن همه رحمتها و بركات !

آيه و ترجمه


يايها الذين ءامنوا استعينوا بالصبر و الصلوة ان الله مع الصبرين (153)
و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اموت بل احياء و لكن لا تشعرون (154)




ترجمه :

153- اى افراد با ايمان از صبر (و استقامت ) و نماز (در برابر حوادث سخت زندگى ) كمك بگيريد (زيرا) خداوند با صابران است
154- و به آنها كه در راه خدا كشته مى شوند مرده مگوئيد، بلكه آنها زندگانند ولى شما نمى فهميد.
شان نزول
بعضى از مفسران از ابن عباس در شان نزول دومين آيه مورد بحث چنين نقل كرده اند كه اين آيه درباره كشته شدگان ميدان جنگ بدر نازل گرديد، آنها چهارده تن بودند، شش نفر از مهاجران ، و هشت نفر از انصار، بعد از پايان جنگ عده اى تعبير مى كردند فلانكس مرد، آيه فوق نازل شد و با صراحت آنها را از اطلاق كلمه (ميت ) بر شهيدان نهى كرد.

تفسير:
شهيدان زنده اند...
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از تعليم وتربيت و ذكر و شكر بود وبا توجه به معنى بسيار وسيعى كه اين مفاهيم دارند، غالب دستورات دينى را در بر مى گيرند.
در نخستين آيه مورد بحث سخن از صبر و پايدارى به ميان مى آورد، كه بدون آن ، مفاهيم گذشته هرگز تحقق نخواهد يافت .
نخست مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد از صبر و نماز كمك بگيريد) (يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلوة ).
و با اين دو نيرو (استقامت و توجه به خدا) به جنگ مشكلات و حوادث سخت برويد كه پيروزى از آن شما است (زيرا خداوند با صابران است ) (ان الله مع الصابرين ).
به عكس آنچه بعضى تصور مى كنند، (صبر) هرگز به معنى تحمل بدبختيها و تن دادن ذلت و تسليم در برابر عوامل شكست نيست ، بلكه صبر و شكيبائى به معنى پايدارى و استقامت در برابر هر مشكل و هر حادثه است .
لذا بسيارى از علماى اخلاق براى (صبر) سه شاخه ذكر كرده اند:
صبر بر اطاعت (مقاومت در برابر مشكلاتى كه در راه طاعت وجود دارد).
صبر بر معصيت (ايستادگى در برابر انگيزه هاى گناه و شهوات سركش و طغيانگر).
و صبر بر مصيبت (پايدارى در برابر حوادث ناگوار و عدم خود باختگى و شكست روحى و ترك جزع و فزع ).
كمتر موضوعى را در قرآن مى توان يافت كه مانند (صبر) تكرار و مورد تاءكيد قرار گرفته باشد در قرآن مجيد در حدود هفتاد مورد از صبر، سخن به ميان آمده كه بيش از ده مورد از آن به شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اختصاص دارد.
تاريخ مردان بزرگ گواهى مى دهد كه يكى از عوامل مهم يا مهمترين عامل پيروزى آنان استقامت و شكيبائى بوده است افرادى كه از اين صفت بى بهره اند در گرفتاريها بسيار زود از پا در مى آيند و مى توان گفت نقشى را كه اين عامل در پيشرفت افراد و جامعه ها ايفا مى كند، نه فراهم بودن امكانات دارد
و نه استعداد و هوش و مانند آن .
به همين دليل در قرآن مجيد روى اين موضوع با مؤ كدترين بيان تكيه شده است ، آنجا كه مى گويد: انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب : (صابران پاداش خود را بى حساب مى گيرند) (زمر 10).
و در مورد ديگر بعد از ذكر (صبر در برابر حوادث ) مى خوانيم : ان ذلك من عزم الامور: (اين كار از محكمترين كارها است ) لقمان 17).
اصولا ويژگى استقامت و پايمردى ، اين است كه فضائل ديگر بدون آن ارج و بهائى نخواهد داشت كه پشتوانه همه آنها صبر است و لذا در (نهج البلاغه ) در (كلمات قصار) مى خوانيم : و عليكم بالصبر، فان الصبر من الايمان كالراس من الجسد، و لا خير فى جسد لا راس معه ، و لا فى ايمان لا صبر معه : (بر شما باد به صبر و استقامت كه صبر در برابر ايمان همچون سر است در مقابل تن ، تن بى سر فايدهاى ندارد، همچنين ايمان بدون صبر ناپايدار و بى نتيجه است ).
در روايات اسلامى عاليترين صبر را آن دانسته اند كه به هنگام فراهم آمدن وسائل عصيان و گناه انسان مقاومت كند و از لذت گناه چشم بپوشد.
در آيه مورد بحث مخصوصا به مسلمانان انقلابى نخستين كه دشمنان نيرومند و خونخوار و بى رحم از هر سو آنها را احاطه كرده بودند، دستور داده شده است كه در برابر حوادث مختلف از قدرت صبر و پايمردى كمك بگيرند، كه نتيجه آن استقلال شخصيت و اتكاء به خويشتن و خود يارى در پناه ايمان به خدا است و تاريخ اسلام اين حقيقت را به خوبى نشان مى دهد كه همين اصل اساسى پايه اصلى همه پيروزيها بود.
موضوع ديگرى كه در آيه بالا به عنوان يك تكيه گاه مهم در كنار صبر،
معرفى شده (صلوة ) (نماز) است ، لذا در احاديث اسلامى مى خوانيم : كان على (عليه السلام ) اذا اهاله امر فزع قام الى الصلوة ثم تلى هذه الاية و استعينوا بالصبر و الصلوة ...: (هنگامى كه على (عليه السلام ) با مشكلى روبرو مى شد به نماز برمى خاست و پس از نماز به دنبال حل مشكل مى رفت و اين آيه را تلاوت مى فرمود: (و استعينوا بالصبر و الصلوة ...)
از اين موضوع هرگز نبايد تعجب كرد، زيرا هنگامى كه انسان در برابر حوادث سخت و مشكلات طاقت فرسا قرار مى گيرد، و نيروى خود را براى مقابله با آنها ناچيز مى بيند، نياز به تكيه گاهى دارد كه از هر جهت نامحدود و بى انتها باشد، نماز او را با چنين مبدئى مربوط مى سازد، و با اتكاء بر او مى تواند با روحى مطمئن و آرام امواج سهمگين مشكلات را در هم بشكند.
بنابراين آيه فوق در حقيقت به دو اصل توصيه مى كند يكى اتكاى به خداوند كه نماز مظهر آن است و ديگرى مساءله خود يارى و اتكاى به نفس كه به عنوان صبر از آن ياد شده است .
و به دنبال مساءله صبر و استقامت در آيه بعد، سخن از حيات جاويدان شهيدان مى گويد كه پيوند نزديكى با استقامت و صبرشان دارد.
نخست مى گويد: (هرگز به آنها كه در راه خدا كشته مى شوند و شربت شهادت مى نوشند مرده مگوئيد) (و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اموات ).
سپس براى تاءكيد بيشتر اضافه مى كند: (بلكه آنها زندگانند، اما شما درك نمى كنيد!) (بل احياء و لكن تشعرون ).
اصولا در هر نهضتى گروهى راحت طلب و ترسو خود را كنار مى كشند و علاوه بر اينكه خودشان كارى انجام نمى دهند سعى در دلسرد كردن ديگران دارند
همين كه حادثه ناگوارى رخ مى دهد، اظهار تاسف مى كنند و آن را دليل بر بى نتيجه بودن آن قيام مى پندارند، غافل از اينكه هيچ هدف مقدس و گرانبهائى بدون دادن قربانى يا قربانيها بدست نيامده و اين يكى از سنن اين جهان است .
قرآن كريم كرارا از اين دسته سخن به ميان آورده و آنها را سخت سرزنش مى كند.
گروهى از اين قماش مردم در آغاز اسلام بودند كه هر گاه كسى از مسلمانان در ميدان جهاد به افتخار شهادت نائل مى آمد مى گفتند فلانى مرد! و با اظهار تاسف از مردنش ، ديگران را مضطرب مى ساختند.
خداوند در پاسخ اين گفته هاى مسموم پرده از روى يك حقيقت بزرگ بر مى دارد و با صراحت مى گويد: شما حق نداريد كسانى را كه در راه خدا جان مى دهند مرده بخوانيد آنها زنده اند زنده جاويدان ، و از روزيهاى معنوى در پيشگاه خدا بهره مى گيرند، با يكديگر سخن مى گويند، و از سرنوشت پربارشان كاملا خشنودند، اما شما كه در چهار ديوارى محدود عالم ماده محبوس و زندانى هستيد اين حقايق را نمى توانيد درك كنيد.
نكته ها
نكته 1- چگونگى حيات جاودانى شهيدان
در اينكه حيات و زندگى شهيدان چگونه است ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، بدون شك ظاهر آيه اين است كه آنها داراى يكنوع حيات برزخى و روحانى هستند چرا كه جسمشان از هم متلاشى شده و به گفته امام صادق (عليه السلام ) آن حيات با بدنى است مثالى (بدن مجرد از ماده معمولى و همگون اين بدن ) كه تفسير آن در سوره مؤ منون آيه 100 و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون خواهد آمد.
بعضى از مفسران اين زندگى را به عنوان يك حيات غيبى و مخصوص به شهداء دانسته اند و گفته اند ما توضيح بيشترى درباره چگونگى اين زندگى و طرز استفاده از آن را در اختيار نداريم .
بعضى ديگر حيات را در اينجا به معنى هدايت ، و مرگ را به معنى گمراهى دانسته اند، و گفته اند معنى آيه اين است كه هر كس كشته شد نگوئيد گمراه است ، بلكه او هدايت شده است بعضى ديگر حيات جاويد شهيدان را زنده ماندن نام آنها و مكتب آنها مى دانند.
ولى با توجه به آنچه در تفسير اول گفتيم روشن مى شود كه هيچيك از اين احتمالات قابل قبول نيست ، نه لزومى دارد كه آيه را به معانى مجازى تفسير كنيم و نه مساءله حيات برزخى را مخصوص شهيدان بدانيم ، بلكه شهيدان داراى حيات روحانى و برزخى هستند با اين امتياز كه در قرب رحمت پروردگارند و متنعم به انواع نعمتهاى او مى باشند.
نكته 2- مكتبى كه به شهادت افتخار مى كند
اسلام با ترسيمى كه از مساءله شهادت در آيه فوق و آيات ديگر قرآن كرده است عامل بسيار مهم تازهاى را در مبارزه حق در برابر باطل وارد ميدان ساخته است ، عاملى كه كاربرد آن از هر سلاحى بيشتر، و تاثير آن از همه برتر است ، عاملى كه مى تواند خطرناكترين و وحشتناكترين سلاحهاى عصر و زمان ما را در هم بشكند، چنانكه در تاريخ انقلاب اسلامى كشور ما ايران با كمال وضوح اين حقيقت را با چشم ديديم كه عشق به شهادت على رغم تمام كمبودهاى ظاهرى عامل پيروزى سربازان اسلام در برابر قدرتهاى بزرگ شد.
و اگر در تاريخ اسلام و حماسه هاى جاويدان جهادهاى اسلامى و شرح ايثارگريهاى كسانى را كه با تمام وجودشان در راه پيشبرد اين آئين پاك جانفشانى
كردند دقت كنيم مى بينيم يك دليل مهم همه آن پيروزيها همين بود كه اسلام در تعليمات خود اين درس بزرگ را به آنها آموخته بود كه شهادت در راه خدا و در طريق حق و عدالت به معنى فناء و نابودى و مرگ نيست ، بلكه سعادت است و زندگى جاويدان و افتخار ابدى .
سربازانى كه چنين درسى را در اين مكتب بزرگ آموخته اند هرگز قابل مقايسه با سربازان عادى نيستند، سرباز عادى به حفظ جان خود مى انديشد، اما آنها براى حفظ مكتب پيكار مى كنند و پروانه وار مى سوزند و قربانى مى شوند و افتخار مى كنند.
نكته 3 زندگى برزخى و بقاى روح
ضمنا از اين آيه موضوع بقاى روح و زندگى برزخى انسانها (زندگى پس از مرگ و قبل از رستاخيز) به روشنى اثبات مى شود و پاسخ صريحى است به كسانى كه مى گويند قرآن به مساءله بقاى روح و زندگى برزخى اشارهاى نكرده است
شرح بيشتر درباره اين موضوع و همچنين مساءله حيات جاويدان شهيدان و پاداش مهم و مقام والاى كشتگان راه خدا را در جلد سوم تفسير نمونه صفحه 168 (ذيل آيه 169 سوره آل عمران مطالعه فرمائيد.

آيه و ترجمه


و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاءمول و الاءنفس و الثمرت و بشر الصبرين (155)
الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون (156)
اولئك عليهم صلوت من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون (157)




ترجمه :

155- قطعا همه شما را با چيزى از ترس ، گرسنگى ، زيان مالى و جانى ، و كمبود ميوه ها آزمايش مى كنيم و بشارت ده به استقامت كنندگان !
156- آنها كه هر گاه مصيبتى به آنها رسد مى گويند: ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم !
157- اينها همانها هستند كه الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هستند هدايت يافتگان .

تفسير:
جهان صحنه آزمايش الهى است
بعد از ذكر مساءله شهادت در راه خدا، و زندگى جاويد شهيدان ، و همچنين مساءله صبر و شكر كه هر كدام يكى از چهره هاى آزمايشهاى الهى است ، در اين آيه به مساءله آزمايش به طور كلى و چهره هاى گوناگون آن اشاره مى كند
و به عنوان يك امر قطعى و تخلف ناپذير مى فرمايد: به طور مسلم ما همه شما را با امورى همچون ترس و گرسنگى و زيان مالى و جانى و كمبود ميوه ها آزمايش مى كنيم (و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات ).
و از آنجا كه پيروزى در اين امتحانات جز در سايه مقاومت و پايدارى ممكن نيست در پايان آيه مى فرمايد: و بشارت ده صابران و پايداران را (و بشر الصابرين ).
آنها هستند كه از عهده اين آزمايشهاى سخت به خوبى بر مى آيند و بشارت پيروزى متعلق به آنها است ، اما سست عهدان بى استقامت از بوته اين آزمايشها سيه روى در مى آيند.
آيه بعد صابران را معرفى كرده مى گويد: آنها كسانى هستند كه هر گاه مصيبتى به آنها رسد مى گويند ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم (الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون ).
توجه به اين واقعيت كه همه از او هستيم اين درس را به ما مى دهد كه از زوال نعمتها هرگز ناراحت نشويم ، چرا كه همه اين مواهب بلكه خود ما تعلق به او داريم ، يكروز مى بخشد و روز ديگر مصلحت مى بيند و از ما باز مى گيرد و هر دو صلاح ما است .
و توجه به اين واقعيت كه ما همه به سوى او باز مى گرديم به ما اعلام مى كند كه اينجا سراى جاويدان نيست زوال نعمتها و كمبود مواهب و يا كثرت وفور آنها همه زودگذر است ، و همه اينها وسيله اى است براى پيمودن مراحل تكامل توجه به اين دو اصل اساسى اثر عميقى در ايجاد روح استقامت و صبر دارد.
بديهى است منظور از گفتن جمله انا لله و انا اليه راجعون تنها ذكر
زبانى آن نيست ، بلكه توجه به حقيقت و روح آن است كه يكدنيا توحيد و ايمان در عمق آن نهفته است .
و در آخرين آيه مورد بحث الطاف بزرگ الهى را براى صابران و سخت كوشان كه از عهده اين امتحانات بزرگ بر آمده اند بازگو مى كند و مى گويد: اينها كسانى هستند كه لطف و رحمت خدا و درود الهى بر آنها است (اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة
اين الطاف و رحمتها آنها را نيرو مى بخشد كه در اين راه پر خوف و خطر گرفتار اشتباه و انحراف نشوند، لذا در پايان آيه مى فرمايد: و آنها هستند هدايت يافتگان (و اولئك هم المهتدون ).
و به اين ترتيب فشرده اى از مساءله بزرگ امتحان و هدف نهائى و چهره هاى مختلف ، و عوامل پيروزى و همچنين نتائج آن را در اين چند جمله كوتاه روشن مى سازد.
نكته ها
نكته 1- چرا خدا مردم را آزمايش مى كند ؟
در زمينه مساءله آزمايش الهى بحث فراوان است ، نخستين سؤ الى كه به ذهن مى رسد اين است كه مگر آزمايش ‍ براى اين نيست كه اشخاص يا چيزهاى مبهم و ناشناخته را بشناسيم و از ميزان جهل و نادانى خود بكاهيم ؟ اگر چنين است
خداوندى كه علمش به همه چيز احاطه دارد و از اسرار درون و برون همه كس و همه چيز آگاه است ، غيب آسمان و زمين را با علم بى پايانش مى داند، چرا امتحان مى كند ؟ مگر چيزى بر او مخفى است كه با امتحان آشكار شود؟!
پاسخ اين سؤ ال مهم را در اينجا بايد جستجو كرد كه مفهوم آزمايش و امتحان در مورد خداوند با آزمايشهاى ما بسيار متفاوت است .
آزمايشهاى ما همانست كه در بالا گفته شد يعنى براى شناخت بيشتر و رفع ابهام و جهل است ، اما آزمايش الهى در واقع همان پرورش و تربيت است .
توضيح اينكه در قرآن متجاوز از بيست مورد امتحان به خدا نسبت داده شده است ، اين يك قانون كلى و سنت دائمى پروردگار است كه براى شكوفا كردن استعدادهاى نهفته (و از قوه به فعل رساندن آنها) و در نتيجه پرورش ‍ دادن بندگان آنان را مى آزمايد، يعنى همانگونه كه فولاد را براى استحكام بيشتر در كوره مى گدازند تا به اصطلاح آبديده شود، آدمى را نيز در كوره حوادث سخت پرورش مى دهد تا مقاوم گردد.
در واقع امتحان خدا به كار باغبانى پر تجربه شبيه است كه دانه هاى مستعد را در سرزمينهاى آماده مى پاشد، اين دانه ها با استفاده از مواهب طبيعى شروع به نمو و رشد مى كنند، تدريجا با مشكلات مى جنگند و با حوادث پيكار مى نمايند در برابر طوفانهاى سخت و سرماى كشنده و گرماى سوزان ايستادگى به خرج مى دهند تا شاخه گلى زيبا يا درختى تنومند و پر ثمر بار آيد كه بتواند به زندگى و حيات خود در برابر حوادث سخت ادامه دهد.
سربازان را براى اينكه از نظر جنگى نيرومند و قوى شوند به مانورها و جنگهاى مصنوعى مى برند و در برابر انواع مشكلات تشنگى ، گرسنگى ، گرما و سرما، حوادث دشوار، موانع سخت ، قرار مى دهند تا ورزيده و آبديده شوند.
و اين است رمز آزمايشهاى الهى .
قرآن مجيد به اين حقيقت در جاى ديگر تصريح كرده مى گويد و ليبتلى الله ما فى صدوركم و ليمحص ما فى قلوبكم و الله عليم بذات الصدور: او آنچه را شما در سينه داريد مى آزمايد تا دلهاى شما كاملا خالص گردد و او به همه اسرار درون شما آگاه است (آل عمران 154).
امير مؤ منان على (عليه السلام ) تعريف بسيار پر معنى در زمينه فلسفه امتحانات الهى دارد مى فرمايد: و ان كان سبحانه اعلم بهم من انفسهم و لكن لتظهر الافعال التى بها يستحق الثواب و العقاب : گرچه خداوند به روحيات بندگانش از خودشان آگاهتر است ولى آنها را امتحان مى كند تا كارهاى خوب و بد كه معيار پاداش و كيفر است از آنها ظاهر گردد.
يعنى صفات درونى انسان به تنهائى نمى تواند معيارى براى ثواب و عقاب گردد مگر آن زمانى كه در لابلاى اعمال انسان خودنمائى كند، خداوند بندگان را مى آزمايد تا آنچه در درون دارند در عمل آشكار كنند، استعدادها را از قوه به فعل برسانند و مستحق پاداش و كيفر او گردند.
اگر آزمايش الهى نبود اين استعدادها شكوفا نمى شد و درخت وجود انسان ميوه هاى اعمال بر شاخسارش نمايان نمى گشت و اين است فلسفه آزمايش الهى در منطق اسلام .
نكته 2- آزمايش خدا همگانى است
از آنجا كه نظام حيات در جهان هستى نظام تكامل و پرورش است و تمامى موجودات زنده مسير تكامل را مى پيمايند، حتى درختان استعدادهاى نهفته خود را با ميوه بروز مى دهند همه مردم از انبياء گرفته تا ديگران طبق اين قانون عمومى
مى بايست آزمايش شوند و استعدادات خود را شكوفا سازند.
گرچه امتحانات الهى متفاوت است ، بعضى مشكل ، بعضى آسان و قهرا نتائج آنها نيز با هم فرق دارد، اما به هر حال آزمايش براى همه هست ، قرآن مجيد به امتحان عمومى انسانها اشاره كرده مى فرمايد: ا حسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون : آيا مردم گمان مى كنند بدون امتحان رها مى شوند، نه هرگز بلكه همگى بايد امتحان دهند (عنكبوت آيه 1) قرآن نمونه هائى از امتحانات پيامبران را نيز بازگو كرده است آنجا كه مى فرمايد: و اذ ابتلى ابراهيم ربه : خداوند ابراهيم را امتحان كرد (بقره 124).
در جاى ديگر آمده است : فلما رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربى ليبلونى ا اشكر ام اكفر: هنگامى كه يكى از پيروان سليمان تخت بلقيس را در كمتر از يك چشم به هم زدن از راه دور براى او حاضر كرد، سليمان گفت اين لطف خدا است براى اينكه مرا امتحان كند آيا شكرگزارى مى كنم يا كفران ؟ (نمل 40 ).
نكته 3- طرق آزمايش
در آيه فوق نمونه هائى از امورى كه انسان با آنها امتحان مى شود بيان شده ، از قبيل : ترس ، گرسنگى ، زيانهاى مالى ، و مرگ ... ولى وسائل آزمايش خداوند منحصر به اينها نيست بلكه امور ديگرى نيز در قرآن به عنوان وسيله امتحان آمده است ، مانند فرزندان ، پيامبران ، و دستورات خداوند، حتى بعضى از خوابها ممكن است از وسائل آزمايش ‍ باشد شرور و خيرها نيز از آزمايشهاى الهى محسوب مى شوند (و نبلوكم بالشر و الخير) (انبياء 35).
بنا بر اين مواردى كه در آيه شمرده شده جنبه انحصارى ندارد، هر چند از
نمونه هاى روشن و زنده آزمايشهاى الهى است .
و مى دانيم كه مردم در برابر آزمايشهاى خداوند به دو گروه تقسيم مى شوند: گروهى از عهده امتحانات بر آمده و گروهى مردود مى شوند.
مثلا مساءله ترس كه پيش مى آيد گروهى خود را مى بازند و به خاطر اينكه كوچكترين ضررى به آنها نرسد شانه از زير بار مسئوليت خالى مى كنند در جنگها فرار مى كنند، يا راه سازشكارى پيش مى گيرند، و با عذرتراشيهائى همچون نخشى ان تصيبنا دائرة : ما مى ترسيم ضررى به ما متوجه شود از تكليف الهى سرباز مى زنند (سوره مائده آيه 5)
اما گروهى ديگر در برابر عوامل ترس با ايمان و توكل بيشترى خود را براى هر گونه فداكارى مهيا مى كنند چنانكه در قرآن آمده است : الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوكيل وقتى كه به مردم با ايمان مى گفتند اوضاع خطرناك است ، و دشمنان شما مجهزند، شما عقب نشينى كنيد بر ايمان و توكل آنها افزوده مى شد! (آل عمران 173).
در برابر سائر مشكلات و عوامل امتحان كه در آيه آمده است همچون گرسنگى و زيانهاى مالى و جانى نيز همه مردم يكسان نيستند نمونه هائى از اين امتحانات در متن قرآن آمده است و در آيات مناسب به آن اشاره خواهيم كرد.
نكته 4- رمز پيروزى در امتحان
در اينجا سؤ ال ديگرى پيش مى آيد و آن اينكه : حال كه همه انسانها در يك امتحان گسترده الهى شركت دارند، راه موفقيت در اين آزمايشها چيست ؟ پاسخ اين سؤ ال را قسمت آخر آيه مورد بحث و آيات ديگر قرآن مى دهد:
1- نخستين و مهمترين گام براى پيروزى همان است كه در جمله كوتاه
و پر معنى و بشر الصابرين در آيه فوق آمده است ، اين جمله با صراحت مى گويد: رمز پيروزى در اين راه ، صبر و پايدارى است و به همين دليل بشارت پيروزى را تنها به صابران و افراد با استقامت مى دهد.
2- توجه به گذرا بودن حوادث اين جهان و سختيها و مشكلاتش و اينكه اين جهان گذرگاهى بيش نيست عامل ديگرى براى پيروزى محسوب كه در جمله انا لله و انا اليه راجعون (ما از آن خدا هستيم و به سوى خدا باز مى گرديم ) آمده است .
اصولا اين جمله كه از آن به عنوان كلمه استرجاع ياد مى شود، عصارهاى است از عاليترين درسهاى توحيد و انقطاع الى الله و تكيه بر ذات پاك او در همه چيز و در هر زمان ، و اگر مى بينيم بزرگان اسلام به هنگام بروز مصائب سخت اين جمله را با الهام گرفتن از قرآن مجيد تكرار مى كردند براى اين بوده است كه شدت مصيبت آنها را تكان ندهد و در پرتو ايمان به مالكيت خداوند و بازگشت همه موجودات به سوى او، اين حوادث را در خود هضم كنند.
امير مؤ منان على (عليه السلام ) در تفسير اين جمله مى فرمايد: ان قولنا انا لله اقرار على انفسنا بالملك و قولنا و انا اليه راجعون اقرار على انفسنا بالهلك : اينكه ما مى گوئيم انا لله اعتراف به اين حقيقت است كه ما مملوك اوئيم و اينكه مى گوئيم و انا اليه راجعون اقرار به اين است كه ما از اين جهان خواهيم رفت و جايگاه ما جاى دگر است .
3- استمداد از نيروى ايمان و الطاف الهى عامل مهم ديگرى است ، كسانى هستند كه هر وقت دستخوش حوادث مى گردند، اعتدال خود را از دست داده گرفتار اضطراب مى شوند، اما دوستان خدا چون برنامه و هدف روشنى دارند بدون حيرت و سرگردانى ، مطمئن و آرام به راه خود ادامه مى دهند، خدا نيز
روشن بينى بيشترى به آنها مى دهد كه در انتخاب راه صحيح دچار اشتباه نشوند، چنانكه قرآن مى گويد: و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلناكسانى كه در راه ما به جهاد برخيزند ما آنها را به راه هاى خود هدايت مى كنيم (عنكبوت 69).
4- توجه به تاريخ پيشينيان و بررسى موضع آنان در برابر آزمايشهاى الهى براى آماده ساختن روح انسان نسبت به امتحانات پروردگار بسيار مؤ ثر است .
اصولا اگر انسان در مسائلى كه براى او پيش مى آيد احساس تنهائى كند از نيروى مقاومتش كاسته خواهد شد، اما توجه به اين حقيقت كه اين مشكلات طاقتفرسا و آزمايشهاى سخت الهى براى همه اقوام و ملتها در طول تاريخ وجود داشته سبب افزايش نيروى پايدارى انسان مى گردد به همين دليل قرآن مجيد كرارا براى دلدارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و تقويت روحيه او و مؤ منان اشاره به تاريخ گذشتگان و حوادث دردناك زندگى آنها مى كند مثلا مى گويد: و لقد استهزء برسل من قبلك : اگر تو را استهزاء كنند نگران مباش ، پيامبران پيشين نيز گرفتار استهزاى جاهلان بودنداما با نيروى استقامت بر آنها پيروز شدند (انعام 10).
در جاى ديگر مى فرمايد: و لقد كذبت رسل من قبلك فصبروا على ما كذبوا و اوذوا حتى اتاهم نصرنا: اگر تو را تكذيب كنند تعجب نيست ، پيامبران پيشين را نيز تكذيب كردند آنها در برابر تكذيب مخالفان پايدارى و شكيبائى به خرج دادند، و آزار شدند تا سرانجام نصرت و يارى ما به سراغشان آمد (انعام 34).
5- توجه به اين حقيقت كه همه اين حوادث در پيشگاه خداوند رخ مى دهد و او از همه چيز آگاه است عامل ديگرى براى پايدارى است .
كسانى كه در يك مسابقه مشكل و طاقت فرسا شركت دارند همين كه احساس مى كنند جمعى از دوستانشان در اطراف ميدان مسابقه آنها را مى بينند
تحمل مشكلات براى آنها آسان مى شود و با شوق و عشق بيشترى به نبرد با حوادث بر مى خيزند.
جائى كه وجود چند نفر تماشاچى چنين اثرى در روح انسان بگذارد توجه به اين حقيقت كه خداوند مجاهدتهاى ما را در صحنه هاى آزمايش مى بيند، چه عشق و شورى به ادامه اين جهاد در ما ايجاد خواهد كرد.
قرآن مى گويد: به هنگامى كه نوح (عليه السلام ) تحت شديدترين فشارها از سوى قومش ماءمور به ساختن كشتى شد خداوند به او دستور داد و اصنع الفلك باعيننا: در برابر ما اقدام به ساختن كشتى كن (هود 37).
جمله باعيننا (در برابر ديدگان علم ماچنان قوت قلبى به نوح (عليه السلام ) بخشيد كه فشار و استهزاى دشمنان ، كمترين خللى در اراده نيرومند او ايجاد نكرد.
از سالار شهيدان و مجاهدان راه خدا امام حسين (عليه السلام ) همين معنى نقل شده كه در صحنه كربلا به هنگامى كه بعضى از عزيزانش با فجيعترين وجهى شربت شهادت نوشيدند فرمود: هون على ما نزل بى انه بعين الله : همين كه ميدانم اين امور در برابر ديدگان علم پروردگار انجام مى گيرد تحمل آن بر من آسان است .
نكته 5- آزمايش به وسيله نعمت و بلا
امتحانات الهى هميشه به وسيله حوادث سخت و ناگوار نيست ، بلكه گاه خدا بندگانش را با وفور نعمت و كاميابيها آزمايش مى كند، چنانكه قرآن مى گويد و نبلوكم بالشر و الخير فتنة : ما شما را به وسيله بديها و خوبيها امتحان مى كنيم (انبياء 35).
و در جاى ديگر از قول سليمان (عليه السلام ) مى خوانيم : هذا من فضل ربى ليبلونى اءاشكرام اكفر: اين از فضل پروردگار من است او مى خواهد مرا آزمايش كند كه من در برابر اين نعمت شكرگزارى يا كفران مى كنم ؟ (سوره نمل آيه 40)
توجه به چند نكته ديگر نيز در اينجا ضرورى است يكى اينكه لازم نيست همه مردم با همه وسائل آزمايش شوند، بلكه ممكن است امتحان هر گروهى به چيزى باشد، چرا كه تناسب با روحيه ها و وضع فردى و اجتماعى مردم در اينجا شرط است .
ديگر اينكه ممكن است يك انسان از عهده پاره اى از امتحانات به خوبى بر آيد در حالى كه در برابر امتحانات ديگر سخت رفوزه شود.
و نيز ممكن است امتحان فردى ، وسيله امتحان ديگرى باشد، مثلا خداوند كسى را با مصيبت فرزند دلبندش مورد آزمايش قرار مى دهد، اين آزمايش پاى ديگران را هم به ميدان امتحان مى كشد كه آيا آنها در مقام همدردى بر مى آيند و در تخفيف آلام شخص مصيبت زده مى كوشند يا نه ؟
آخرين نكته اينكه : همانگونه كه اشاره كرديم امتحانات الهى ، جنبه عمومى و همگانى دارد و حتى پيامبران نيز از آن مستثنى نيستند، بلكه آزمايش آنها با توجه به سنگينى مسئوليتشان به درجات سختتر از آزمايش ديگران است .
آيات سوره هاى مختلف قرآن گوياى اين حقيقت است كه هر يك از پيامبران به سهم خود در كوران آزمايشهاى شديدى قرار گرفتند، حتى جمعى از آنان قبل از رسيدن به مقام رسالت ، يك دوران طولانى از آزمايشهاى مختلف داشتند تا كاملا ورزيده شوند، و براى رهبرى و هدايت خلق آمادگى كامل پيدا كنند.
در ميان پيروان مكتب انبياء نيز نمونه هاى درخشانى از صبر و پايدارى در صحنه امتحان ديده مى شود كه هر كدام الگو و اسوهاى مى تواند باشد.
زن مسلمان باديه نشينى بود بنام ام عقيل كه دو ميهمان بر او وارد
شد، فرزندش همراه شتران در باديه بود، در همان لحظه به او خبر دادند كه شتر خشمگين فرزندش را در چاه انداخته و بدرود حيات گفته ، زن با ايمان به كسى كه خبر مرگ فرزند را براى او آورده بود گفت از مركب پياده شو، و به پذيرائى از مهمانها كمك كن ، گوسفندى حاضر داشت به او داد تا آن را ذبح كند و سرانجام غذا آماده شد و به نزد ميهمانان گذاشت آنها مى خوردند و از صبر و استقامت اين زن در شگفت بودند، يكى از حاضران مى گويد: هنگامى كه از غذا خوردن فارغ شديم ، زن با ايمان نزد ما آمد و گفت : آيا در ميان شما كسى هست كه از قرآن به خوبى آگاه باشد، يكى از حاضران گفت : بلى من آگاهم ، گفت آياتى از قرآن بخوان تا در برابر مرگ فرزند مايه تسلى خاطر من گردد، او مى گويد: من اين آيات را براى او خواندم و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون .
زن خداحافظى كرد سپس رو به قبله ايستاد و چند ركعت نماز گذارد، سپس عرض كرد اللهم انى فعلت ما امرتنى ، فانجز لى ما وعدتنى : خداوندا! من آنچه را تو دستور داده بودى انجام دادم ، و رشته شكيبائى را رها نساختم ، تو هم آنچه را از رحمت و صلوات به من وعده داده اى بر من ارزانى دار.
سپس اضافه كرد: اگر بنا بود در اين جهان كسى براى كسى بماند ... يكى از حاضران مى گويد من فكر كردم مى خواهد بگويد فرزندم براى من باقى مى ماند، اما ديدم چنين ادامه داد پيامبر اسلام محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) براى امتش باقى مى ماند!.

آيه و ترجمه


ان الصفا و المروة من شعائر الله فمن حج البيت او اعتمر فلا جناح عليه ان يطوف بهما و من تطوع خيرا فان الله شاكر عليم (158)




ترجمه :

158- صفا و مروه از شعائر و نشانه هاى خدا است بنا بر اين كسانى كه حج خانه خدا و يا عمره انجام مى دهند مانعى ندارد بر آن دو طواف كنند (و سعى صفا و مروه انجام دهند، هرگز اعمال بيرويه مشركان كه بتهائى بر اين دو كوه نصب كرده بودند از موقعيت اين دو مكان مقدس نمى كاهد) و كسانى كه فرمان خدا را در انجام كارهاى نيك اطاعت كنند خداوند در برابر عمل آنها شكرگزار و از افعال آنها آگاه است .
شان نزول
پيش از ظهور اسلام و همچنين مقارن آن مشركان و بت پرستان براى انجام مناسك حج به مكه مى آمدند، و مراسم حج را كه اصل آن از ابراهيم (عليه السلام ) بود ولى با مقدار زيادى از خرافات و شرك آميخته بودند انجام مى دادند كه از جمله وقوف به عرفات ، قربانى طواف ، سعى صفا و مروه بود، البته اين اعمال با وضع خاصى صورت مى گرفت .
اسلام با اصلاح و تصفيهاى كه در اين برنامه به عمل آورد اصل اين عبادت بزرگ و مراسم صحيح و خالص از شرك آن را امضا نمود و بر روى خرافات خط بطلان كشيد.
از جمله اعمال و مناسكى كه انجام مى شد، سعى يعنى حركت ميان دو كوه معروف صفا و مروه بود.
در بسيارى از روايات كه از طرق شيعه و اهل تسنن آمده ، چنين مى خوانيم كه در عصر جاهليت مشركان در بالاى كوه صفا بتى نصب كرده بودند بنام اساف و بر كوه مروه بت ديگر بنام نائله و به هنگام سعى از اين دو كوه بالا مى رفتند و آن دو بت را به عنوان تبرك با دست خود مسح مى كردند، مسلمانان به خاطر اين موضوع از سعى ميان صفا و مروه كراهت داشتند و فكر مى كردند در اين شرائط سعى صفا و مروه كار صحيحى نيست .
آيه فوق نازل شد و به آنها اعلام داشت كه صفا و مروه از شعائر خداوند است اگر مردم نادان آنها را آلوده كرده اند دليل بر اين نيست كه مسلمانان فريضه سعى را ترك كنند.
ضمنا در اينكه آيه شريفه در چه موقع نازل شد، گفتگو است ، طبق پاره اى از روايات به هنگام عمرة القضا (در سال هفتم هجرى ) بوده است و يكى از شرائط پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) با مشركان در اين سفر اين بود كه آن دو بت را از صفا و مروه بردارند، آنها نيز به اين شرط عمل كردند ولى بعد آنها را به جاى خود باز گرداندند! همين عمل سبب شد كه بعضى از مسلمانان از سعى صفا و مروه خوددارى كنند كه آيه شريفه آنها را نهى كرد.
بعضى احتمال داده اند كه آيه در حجة الوداع (آخرين حج پيامبر در سال دهم هجرى ) نازل شده است ، اگر اين احتمال را قبول كنيم مسلما در آن زمان نه تنها در صفا و مروه بتى وجود نداشت ، بلكه در محيط مكه نيز از بت اثرى نبود، بنا بر اين بايد قبول كنيم اين ناراحتى مسلمانان از سعى ميان صفا و مروه به خاطر همان سابقه تاريخى و وضع گذشته آنها بوده كه بت اساف و نائله بر آنها قرار داشت .

تفسير:
اعمال جاهلان نبايد مانع كار مثبت گردد
اين آيه با توجه به شرائط خاص روانى كه در شاءن نزول گفته شد نخست به مسلمانان خبر مى دهد كه صفا و مروه از شعائر و نشانه هاى خدا است ان الصفا و المروة من شعائر الله ).
و از اين مقدمه چنين نتيجه گيرى مى كند: كسى كه حج خانه خدا يا عمره را بجا آورد گناهى بر او نيست كه به اين دو طواف كند (فمن حج البيت او اعتمر فلا جناح عليه ان يطوف بهما).
هرگز نبايد اعمال بيرويه مشركان كه اين شعائر الهى را با بتها آلوده كرده بودند از اهميت اين دو مكان مقدس ‍ بكاهد.
و در پايان آيه مى فرمايد: كسانى كه كار نيك به عنوان اطاعت خدا انجام دهند خداوند شاكر و عليم است (و من تطوع خيرا فان الله شاكر عليم ).
در برابر اطاعت و انجام كار نيك به وسيله پاداش نيك از اعمال بندگان تشكر مى كند، و از نيتهاى آنها به خوبى آگاه است ، ميداند چه كسانى به بتها علاقمندند و چه كسانى از آن بيزار.
نكته ها
نكته 1- صفا و مروه
صفا و مروه نام دو كوه كوچك در مكه است كه امروز بر اثر توسعه مسجد الحرام در ضلع شرقى مسجد در سمتى كه حجر الاسود و مقام حضرت ابراهيم قرار دارد، مى باشد.
اين دو كوه كوچك به فاصله تقريبا 420 متر در برابر يكديگر قرار دارد و اكنون اين فاصله به صورت سالن عظيم سرپوشيده اى درآمده كه حجاج در زير
سقف آن به سعى مى پردازند، ارتفاع كوه صفا پانزده متر و مروه هشت متر است .
دو لفظ صفا و مروه گرچه فعلا نام اين دو كوه است (و به اصطلاح علم مى باشد) اما در لغت صفا به معنى سنگ محكم و صافى است كه با خاك و شن آميخته نباشد و مروه به معنى سنگ محكم و خشن است .
شعائر جمع شعيره به معنى علامت است و شعائر الله علامتهائى است كه انسان را به ياد خدا مى اندازد و خاطره اى از خاطرات مقدس را در نظرها تجديد مى كند.
اعتمر از ماده عمره در اصل به معنى قسمتهاى اضافى است كه به ساختمان ملحق مى كنند و باعث تكامل آن مى شود اما در اصطلاح شرع به اعمال مخصوصى گفته مى شود كه بر مراسم حج افزوده مى گردد (و گاهى نيز به طور جداگانه تحت نام عمره مفرده انجام مى گيرد) البته عمره از جهات زيادى با حج شباهت دارد، و تفاوت آن نيز كم نيست .
نكته 2- قسمتى از اسرار سعى صفا و مروه
درست است كه خواندن و شنيدن تاريخ زندگى مردان بزرگ انسان را به سوى خط آنها سوق مى دهد، ولى راه صحيحتر و عميقترى نيز وجود دارد، و آن مشاهده صحنه هائى است كه مردان خدا در آنجا به مبارزه برخاسته اند و ديدن مراكزى است كه وقايع اصلى در آنجا اتفاق افتاده است .
اين در واقع تاريخ زنده و جاندار محسوب مى گردد، نه مانند كتب تاريخ كه خاموش و بيجان است ، در اين گونه مراكز، انسان با برداشتن فاصله هاى زمانى و با توجه به حضور در مكان اصلى ، خود را در متن حادثه احساس ‍ مى كند و گويا با چشم خود همه چيز را مى بيند.
اثر تربيتى اين موضوع هرگز قابل مقايسه با اثرات تربيتى سخنرانى
و مطالعه كتب و مانند اينها نيست ، اينجا سخن از احساس است نه ادراك ، تصديق است نه تصور، و عينيت است نه ذهنيت .
از طرفى مى دانيم در ميان پيامبران بزرگ كمتر كسى همچون ابراهيم (عليه السلام ) در صحنه هاى گوناگون مبارزه و در برابر آزمايش سخت قرار گرفته است تا آنجا كه قرآن درباره او مى گويد:
ان هذا لهو البلاء المبين : اين آزمايشهاى آشكارو بزرگى است (منافات 106).
و همين مجاهده ها، مبارزه ها و آزمايشهاى سخت و سنگين بود كه ابراهيم را آنچنان پرورش داد كه تاج افتخار امامت بر سر او گذاردند.
مراسم حج در حقيقت يك دوره كامل از صحنه هاى مبارزات ابراهيم و منزلگاه هاى توحيد و بندگى و فداكارى اخلاص را در خاطره ها مجسم مى سازد.
اگر مسلمانان به هنگام انجام اين مناسك به روح و اسرار آن واقف باشند و به جنبه هاى مختلف سمبوليك آن بينديشند يك كلاس بزرگ تربيتى و يك دوره كامل خداشناسى و پيامبرشناسى و انسانشناسى است .
با توجه به اين مقدمه به جريان ابراهيم و جنبه هاى تاريخى صفا و مروه باز مى گرديم : با اينكه ابراهيم (عليه السلام ) به سن پيرى رسيده بود ولى فرزندى نداشت از خدا درخواست اولاد نمود، در همان سن پيرى از كنيزش هاجر فرزندى به او عطا شد كه نام وى را اسماعيل گذارد.
همسر اول او ساره نتوانست تحمل كند كه ابراهيم از غير او فرزند داشته باشد خداوند به ابراهيم دستور داد تا مادر و فرزند را به مكه كه در آن زمان بيابانى بى آب و علف بود ببرد و سكنى دهد
ابراهيم فرمان خدا را امتثال كرد و آنها را به سرزمين مكه كه در آن روز سرزمين خشك ، و بى آب و علفى بود و حتى پرندهاى در آنجا پر نمى زد برد همين
كه خواست تنها از آنجا برگردد همسرش شروع به گريه كرد كه يك زن و يك كودك شيرخوار در اين بيابان بى آب و گياه چه كند؟
اشكهاى سوزان او كه با اشك كودك شيرخوار آميخته مى شد قلب ابراهيم را تكان داد، دست به دعا برداشت و گفت : خداوندا! من بخاطر فرمان تو همسر و كودكم را در اين بيابان سوزان و بدون آب و گياه تنها مى گذارم ، تا نام تو بلند و خانه هاى تو آباد گردد اين را گفت و با آنها در ميان اندوه و عشقى عميق وداع گفت .
طولى نكشيد غذا و آب ذخيره مادر تمام شد و شير در پستان او خشكيد، بيتابى كودك شيرخوار و نگاه هاى تضرع آميز او مادر را آنچنان مضطرب ساخت كه تشنگى خود را فراموش كرد و براى بدست آوردن آب به تلاش و كوشش برخاست ، نخست به كنار كوه صفا آمد، اثرى از آب در آنجا نديد، برق سرابى از طرف كوه مروه نظر او را جلب كرد و به گمان آب به سوى آن شتافت و در آنجا نيز خبرى از آب نبود، از آنجا همين برق را بر كوه صفا ديد و به سوى آن باز گشت و هفت بار اين تلاش و كوشش براى ادامه ى حيات و مبارزه با مرگ تكرار شد در آخرين لحظات كه طفل شير خوار شايد آخرين دقائق عمرش را طى مى كرد از نزديك پاى او با نهايت تعجب چشمه زمزم جوشيدن گرفت ! مادر و كودك از آن نوشيدند و از مرگ حتمى نجات يافتند.
از آنجا كه آب رمز حيات است ، پرندگان از هر سو به سمت چشمه آمدند و قافله ها با مشاهده پرواز پرندگان مسير خود را به سوى آن نقطه تغيير دادند و سرانجام از بركت فداكارى يك خانواده به ظاهر كوچك ، مركزى بزرگ و با عظمت به وجود آمد.
امروز در كنار خانه خدا حريمى براى هاجر و فرزندش اسماعيل باز شده (به نام حجر اسماعيل ) كه هر سال صدها هزار نفر از اطراف عالم به سراغ
آن آمده و موظفند در طواف خانه خدا آن حريم را كه مدفن آن زن و فرزند است همچون جزئى از كعبه قرار دهند.
كوه صفا و مروه به ما درسى مى دهد كه : براى احياى نام حق و به دست آوردن عظمت آئين او همه حتى كودك شيرخوار بايد تا پاى جان بايستند.
سعى صفا و مروه به ما مى آموزد در نوميديها بسى اميدها است ، هاجر مادر اسماعيل در جائى كه آبى به چشم نمى خورد تلاش كرد خدا هم از راهيكه تصور نمى كرد او را سيراب نمود.
سعى صفا و مروه به ما مى گويد: روزگارى بر سر آنها بتهائى نصب بود اما امروز در اثر فعاليتهاى پيگير پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شب و روز در دامنهاش بانگ لا اله الا الله طنين انداز است .
كوه صفا حق دارد بخود ببالد و به گويد من اولين پايگاه تبليغات پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بودم ، هنگامى كه شهر مكه در ظلمت شرك فرو رفته بود آفتاب هدايت از من طلوع كرد شما كه امروز سعى صفا و مروه مى كنيد بخاطر داشته باشيد كه اگر امروز هزاران نفر در كنار اين كوه دعوت پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را اجابت كرده اند روزگارى بود كه پيغمبر در بالاى اين كوه مردم را به خدا دعوت مى كرد كسى او را اجابت نمى نمود، شما نيز در راه حق گامى برداريد و اگر از كسانى كه اميد استقبال داريد جوابى نيافتيد مايوس نشويد و به كار خود همچنان ادامه دهيد.
سعى صفا و مروه بما مى گويد: قدر اين آئين و مركز توحيد را بدانيد افرادى خود را تا لب پرتگاه مرگ رساندند تا اين مركز توحيد را امروز براى شما حفظ كردند.
به همين دليل خداوند بر هر فردى از زائران خانهاش واجب كرده با لباس و وضع مخصوص و عارى از هر گونه امتياز و تشخص 7 مرتبه براى تجديد آن
خاطره ها بين اين دو كوه را به پيمايد.
كسانى كه در اثر كبر و غرور حاضر نبودند حتى در معابر عمومى قدم بر دارند و ممكن نبود در خيابانها به سرعت راه بروند در آنجا بايد بخاطر امتثال فرمان خدا گاهى آهسته و زمانى هروله كنان با سرعت پيش بروند و بنا به روايات متعدد، اينجا مكانى است كه دستوراتش براى بيدار كردن متكبران است !.
به هر حال بعد از آنكه فرمود صفا و مروه دو نشانه بزرگ و مركز بندگى مردم و از شعائر الهى است ، اضافه مى كند هر كس حج خانه خدا مى كند يا عمره انجام دهد باكى بر او نيست بين اين دو كوه طواف كند، منظور از كلمه طواف در اينجا سعى است و اين با معنى لغوى طواف مخالفتى ندارد زيرا هر حركتى كه انسان در پايان بجاى اول باز گردد به آن طواف گفته مى شود خواه حركت دورانى باشد يا نه .
نكته 3- پاسخ به يك سؤ ال
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد: و آن اينكه از نظر فقه اسلام سعى ميان دو كوه صفا و مروه واجب است خواه در اعمال حج باشد يا عمره ، در صورتى كه ظاهر از لفظ (لا جناح ) آن است كه سعى بين صفا و مروه بيمانع است ، اما دلالت بر وجوب ندارد.
پاسخ اين سؤ ال را از رواياتى كه در شاءن نزول بيان شد به روشنى در مى يابيم چه اينكه مسلمانان گمان مى كردند كه با آن سابقه اى كه اين دو كوه داشته و زمانى جايگاه بت اساف و نائله بوده و كفار در سعى خود آنها را مسح مى كردند ديگر سزاوار نيست كه مسلمانان ميان آن دو سعى كنند.
اين آيه به آنها مى فرمايد باكى نيست كه شما سعى كنيد چون اين دو كوه
از شعائر خدا است و به عبارت روشنتر تعبير به لا جناح براى بر طرف كردن آن كراهت بكار برده شده است .
علاوه بر اين در قرآن كريم دستورات واجب ديگرى با اين تعبير و مانند آن بيان شده است مثلا درباره نماز مسافر مى خوانيم : و اذا ضربتم فى الارض فليس عليكم جناح ان تقصروا من الصلوة : (اگر مسافر بوديد مانعى ندارد كه نماز را شكسته بجا آوريد).
سوره نساء آيه 101 با اينكه مى دانيم نماز قصر بر مسافر واجب است نه اينكه فقط بى مانع باشد، بطور كلى كلمه لا جناح در مواردى گفته مى شود كه سابقه ذهنى شنونده نسبت به آن چيز آميخته با احساس نگرانى و منفى است .
امام باقر (عليه السلام ) نيز در حديثى كه در كتاب من لا يحضر از آن حضرت نقل شده بهمين روش اشاره مى فرمايد.
نكته 4- تطوع چيست ؟
تطوع در لغت به معنى قبول طاعت و پذيرفتن دستور است ، و در عرف فقها، معمولا به اعمال مستحب گفته مى شود، روى همين جهت غالب مفسران اين جمله را اشاره به انجام حج و عمره و يا طواف مستحبى و يا هر نوع عمل نيك مستحب دانسته اند، يعنى هر كس عمل نيكى انجام دهد و فرمان خدا را در مورد آن امتثال كند خداوند از كار او آگاه و در برابر آن پاداش لازم خواهد داد.
ولى احتمال مى رود كه اين جمله تكميل و تاءكيد جمله هاى قبل باشد و منظور از تطوع پذيرفتن طاعت در آنجا كه بر انسان مشكل است مى باشد.
بنابراين معنى جمله چنين مى شود كسانى كه سعى صفا و مروه را با تمام زحمتى
كه دارد انجام دهند و بر خلاف ميل باطنى كه از اعمال اعراب جاهليت سرچشمه مى گيرد، حج خود را با آن تكميل نمايند خداوند پاداش لازم به آنها خواهد داد.
نكته 5 شكرگزارى خداوند
ضمنا بايد توجه داشت كه تعبير به شاكر در مورد پروردگار تعبير لطيفى است كه از نهايت احترام خداوند به اعمال نيك انسانها حكايت مى كند جائى كه او در برابر اعمال بندگان شكرگزار باشد تكليف آنها در برابر يكديگر و در برابر خداوند معلوم است .

آيه و ترجمه


ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينت و الهدى من بعد ما بينه للناس فى الكتب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللعنون (159)
الا الذين تابوا و اصلحوا و بينوا فاولئك اتوب عليهم و انا التواب الرحيم (160)




ترجمه :

159- كسانى كه دلائل روشن و وسيله هدايتى را كه نازل كرده ايم بعد از آنكه در كتاب براى مردم بيان ساختيم كتمان مى كنند خدا آنها را لعنت مى كند و همه لعن كنندگان نيز آنها را لعن مينمايند
160- مگر آنها كه توبه و بازگشت كردند و (اعمال بد خود را با اعمال نيك ) اصلاح نمودند و آنچه را كتمان كرده بودند آشكار ساختند كه من توبه آنها را مى پذيرم كه من تواب و رحيمم .
شان نزول
جلال الدين سيوطى در اسباب النزول از ابن عباس چنين نقل مى كند: كه چند نفر از مسلمانان همچون معاذ بن جبل و سعد بن معاذ و خارجة بن زيد سؤ الاتى از دانشمندان يهود پيرامون مطالبى از تورات (كه ارتباط با ظهور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) داشت ) كردند، آنها واقع مطلب را كتمان كرده و از توضيح خوددارى
كردند، آيه فوق درباره آنها نازل شد، (و مسئوليت كتمان حق را به آنها گوشزد كرد).

تفسير:
كتمان حق ممنوع !
گرچه روى سخن در اين آيه طبق شاءن نزول ، به علماى يهود است ، ولى اين معنى هرگز مفهوم آيه را كه يك حكم كلى و عمومى درباره كتمان كنندگان حق بيان مى كند محدود نخواهد كرد.
آيه شريفه ، اين افراد را با شديدترين لحنى مورد سرزنش قرار داده مى گويد: كسانى كه دلائل روشن و وسائل هدايت را كه نازل كرده ايم بعد از بيان آن براى مردم در كتاب آسمانى ، كتمان مى كنند خدا آنها را لعنت مى كند (نه فقط خدا بلكه همه لعنت كنندگان نيز آنها را لعن مى كنند (ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات و الهدى من بعد ما بيناه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون ).
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه هم خدا، و هم تمامى بندگان خدا و فرشتگان او از اين كار بيزارند، و به تعبير ديگر كتمان حق عملى است كه خشم همه طرفداران حق را بر مى انگيزد، چه خيانتى از اين بالاتر كه دانشمندان ، آيات خدا را كه امانتهاى او است به خاطر منافع شخصى خويش كتمان كنند و مردم را به گمراهى بكشانند
جمله من بعد ما بيناه للناس فى الكتاب اشاره به اين است كه اين گونه افراد در واقع زحمات پيامبران و فداكارى مردان خدا را در نشر آيات پروردگار با اين عمل خود بر باد مى دهند، و اين گناهى است بزرگ و غير قابل اغماض .
ضمنا بايد توجه داشت كلمه يلعن كه به خاطر تاءكيد دو مرتبه در آيه ذكر شده فعل مضارع است و چنانكه مى دانيم فعل مضارع معنى استمرار را دارد، بنا بر اين معنى آيه چنين مى شود: لعن و نفرين خدا و تمام لعن كنندگان براى هميشه و به طور دائم متوجه كسانى است كه حقايق را كتمان مى كنند، و اين شديدترين مجازاتى است كه ممكن است براى انسانى تعيين گردد.
بينات و هدى ، معنى وسيعى دارد كه همه وسائل هدايت و دلائل روشن كه مايه آگاهى و بيدارى و نجات مردم است در بر مى گيرد.
و از آنجا كه قرآن به عنوان يك كتاب هدايت هيچگاه روزنه اميد و راه بازگشت را به روى مردم نمى بندد و آنها را هر قدر آلوده به گناه باشند از رحمت خدا ماءيوس نمى كند، در آيه بعد راه نجات و جبران در برابر اين گناه بزرگ را چنين بيان مى كند:
مگر آنها كه توبه كنند و به سوى خدا باز گردند و در مقام جبران و اصلاح اعمال خود بر آيند، و حقايقى را كه پنهان كرده بودند براى مردم آشكار سازند من اينگونه افراد را مى بخشم و رحمت خود را كه از آنها قطع كرده بودم تجديد مى كنم ، چرا كه من بازگشت كننده و مهربانم (الا الذين تابوا و اصلحوا و بينوا فاولئك اتوب عليهم و انا التواب الرحيم ).
جمله انا التواب الرحيم مخصوصا با توجه به اين كه بعد از جمله فاولئك اتوب عليهم قرار گرفته دلالت بر نهايت محبت و كمال مهربانى پروردگار نسبت به توبه كاران مى كند، مى گويداگر آنها باز گردند من هم باز مى گردم ، آنها بازگشت به اطاعت و بندگى كنند و حق را افشا نمايند، من نيز بازگشت به رحمت مى كنم و مواهبى را كه قطع كرده بودم مجددا به آنها مى بخشم .
جالب اينكه نمى گويد شما توبه كنيد تا توبه شما را پذيرا شوم مى گويد
شما باز گرديد من نيز باز مى گردم و فرق ميان اين دو تعبير روشن است بعلاوه هر يك از كلمات جمله و انا التواب الرحيم آنچنان مهرافشانى مى كند كه حسابى براى آن نيست .
توضيح اينكه تعبير انا كه ضمير متكلم وحده است در مواردى به كار مى رود كه گوينده در مقام بيان رابطه مستقيم خود با شنونده مى باشد، مخصوصا اگر شخص بزرگى بگويد: من خودم اين كار را براى شما مى كنم بسيار فرق دارد تا بگويد ما چنين خواهيم كرد، لطف و محبتى كه در تعبير اول نهفته است بر هيچكس پوشيده نيست .
كلمه تواب نيز صيغه مبالغه است و به معنى كسى است كه بسيار بازگشت كننده مى باشد، اين تعبير آنچنان روح اميد در انسان مى دمد كه پرده هاى ياس و نوميدى را از آسمان جان او به كلى كنار مى زند، به خصوص اينكه با كلمه رحيم كه اشاره به رحمت ويژه پروردگار است همراه شده .
نكته ها
نكته 1- مفاسد كتمان حق
موضوعى كه از دير زمان باعث حق كشى هاى فراوان در جوامع انسانى گرديده ، و اثرات مرگبار آن تا امروز هم ادامه دارد مساءله كتمان حق است ، آيات فوق گرچه در حادثه خاصى نازل شد ولى همانگونه كه گفتيم بدون شك حملات آن متوجه همه كسانى است كه سهمى در اين كار دارند.
تهديد و مذمتى كه در آيه مورد بحث نسبت به كتمان كنندگان حق آمده در قرآن منحصر به فرد است ، چرا چنين نباشد؟ مگر نه اين است كه اين عمل زشت مى تواند امتها و نسلهائى را در گمراهى نگهدارد ؟ همانگونه كه اظهار حق مى تواند مايه نجات امتها بشود.
انسان فطرتا خواهان حق است و آنها كه حق را كتمان مى كنند در واقع جامعه انسانى را از سير تكامل فطرى باز مى دارند.
اگر به هنگام ظهور اسلام و بعد از آن ، دانشمندان يهود و نصارى در مورد بشارتهاى عهدين افشاگرى كامل كرده بودند و آنچه را در اين زمينه خود مى دانستند در اختيار ساير مردم مى گذاردند ممكن بود در مدت كوتاهى هر سه ملت زير يك پرچم گرد آيند، و از بركات اين وحدت برخوردار شوند.
كتمان حق مسلما منحصر به كتمان آيات خدا و نشانه هاى نبوت نيست بلكه اخفاى هر چيزى كه مردم را مى تواند به واقعيتى برساند در مفهوم وسيع اين كلمه درج است .
حتى گاه سكوت در جائى كه بايد سخن گفت و افشاگرى كرد، مصداق كتمان حق مى شود، و اين در موردى است كه مردم نياز شديدى به درك واقعيتى دارند و دانشمندان آگاه مى توانند با بيان حقيقت اين نياز مبرم را برطرف سازند.
به تعبير ديگر افشا كردن حقايق در مسائل مورد ابتلاى مردم ، مشروط به سؤ ال نيست ، و اينكه نويسنده تفسير المنار در ذيل آيه مورد بحث از بعضى نقل كرده : كتمان مخصوص جائى است كه سؤ ال از چيزى شود درست به نظر نمى رسدبه خصوص اينكه قرآن تنها از مساءله كتمان سخن نمى گويد، بلكه بيان و تبيين حقايق را نيز لازم مى شمرد، و همين اشتباه شايد سبب شده كه جمعى از دانشمندان از بازگو كردن حقايق لب فرو بندند به عذر اينكه كسى از آنها سؤ الى نكرده است ، در حالى كه قرآن مجيد مى گويد: و اذ اخذ الله ميثاق الذين اوتوا الكتاب لتبيننه للناس و لا تكتمونه : خداوند از كسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده شده پيمان گرفته است كه آن را حتما براى مردم بيان كنيد و كتمان ننمائيد (آل عمران 187).
اين نكته نيز قابل توجه است كه گاه سرگرم ساختن خلق خدا به مسائل
جزئى و فرعى كه سبب شود مسائل اصلى و حياتى را فراموش كنند نيز نوعى كتمان حق است ، و اگر فرضا تعبير كتمان حق شامل آن نشود بدون شك ملاك و فلسفه تحريم كتمان حق در آن وجود دارد.
نكته 2- كتمان حق در احاديث اسلامى
در احاديث اسلامى نيز شديدترين حملات متوجه دانشمندان كتمان كننده حقايق شده ، از جمله پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: من سئل عن علم يعلمه فكتم لجم يوم القيامة بلجام من نار: (هر گاه از دانشمندى چيزى را كه مى داند سؤ ال كنند و او كتمان نمايد روز قيامت افسارى از آتش بر دهان او مى زنند)!. مجددا تكرار مى كنيم كه گاه همان حالت نياز و ابتلاى مردم به يك مساءله جانشين سؤ ال آنها مى شود و افشاگرى واجب است .
در حديث ديگرى مى خوانيم كه از امير مؤ منان على (عليه السلام ) پرسيدند: من شر خلق الله بعد ابليس و فرعون ...: (بدترين خلق خدا بعد از ابليس و فرعون ... كيست ؟)
امام در پاسخ فرمود: العلماء اذا فسدوا، هم المظهرون للاباطيل ، الكاتمون للحقايق ، و فيهم قال الله عز و جل اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون ...:
(آنها دانشمندان فاسدند كه باطل را اظهار و حق را كتمان مى كنند و همانها هستند كه خداوند بزرگ درباره آنها فرموده : لعن خدا و لعن همه لعنت كنندگان بر آنها خواهد بود)!.
نكته 3- لعن چيست ؟
(لعن ) در اصل به معنى طرد و دور ساختنى است كه آميخته با خشم و غضب باشد، بنابراين لعن از ناحيه خداوند يعنى دور ساختن كسى را از رحمت خويش و از تمام مواهب و بركاتى كه از ناحيه او به بندگان مى رسد، و اينكه بعضى از بزرگان اهل لغت گفته اند لعن در آخرت به معنى عذاب و عقوبت و در دنيا به معنى سلب توفيق است در واقع از قبيل بيان مصداق مى باشد، نه اينكه مفهوم لعن منحصر به اين دو موضوع گردد.
واژه (اللاعنون ) (لعن كنندگان ) معنى وسيعى دارد كه نه تنها فرشتگان و مؤ منان را شامل مى شود، بلكه علاوه بر آن ، هر موجودى كه با زبان حال يا قال ، سخنى مى گويد، او هم در اين مفهوم وسيع داخل است ، بخصوص اينكه در پاره اى از روايات مى خوانيم كه (مثلا) دعاى خير و استغفار همه موجودات زمين و آسمان حتى ماهيان دريا شامل حال طالبان علم و دانش است (و انه يستغفر لطالب العلم من فى السماء و من فى الارض حتى الحوت فى البحر).
جائى كه آنها براى دانش طلبان استغفار كنند براى كتمان كنندگان دانش لعن خواهند كرد!
4- واژه (تواب ) كه صيغه مبالغه است ، اشاره به اين حقيقت نيز دارد كه اگر وسوسه هاى شيطانى انسان را فريب داد و توبه خود را شكست باز هم درهاى توبه به روى او بسته نخواهد شد، مجددا بايد توبه كند و به سوى خدا باز گردد و حق را افشا نمايد، چرا كه خدا بسيار بازگشت كننده است ، و هرگز نبايد از عفو و رحمت او ماءيوس ‍ گشت .

آيه و ترجمه


ان الذين كفروا و ماتوا و هم كفار اولئك عليهم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين (161)
خالدين فيها لا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينظرون (162)
و الهكم اله وحد لا اله الا هو الرحمن الرحيم (163)




ترجمه :

161- كسانى كه كافر شدند و در حال كفر از دنيا رفتند، لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردم بر آنها خواهد بود.
162- هميشه در آن ( لعن و دورى از رحمت پروردگار) باقى مى مانند، نه در عذاب آنان تخفيف داده مى شود و نه مهلتى خواهند داشت .
163- خداى شما خداوند يگانه اى است كه غير از او معبودى نيست (زيرا) او است بخشنده و مهربان (و داراى رحمت عام و خاص ).

تفسير:
آنها كه كافر مى ميرند
در آيات گذشته ، نتيجه كتمان حق را ديديم ،آيات مورد بحث در تكميل آن اشاره به افراد كافرى مى كند كه به لجاجت و كتمان و كفر و تكذيب حق تا هنگام مرگ ادامه مى دهند، نخست مى گويد: (كسانى كه كافر شدند و در حال كفر از دنيا رفتند، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنها خواهد بود) (ان الذين كفروا و ماتوا و هم كفار اولئك عليهم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين ).
اين گروه نيز همانند كتمان كنندگان حق گرفتار لعن خدا و فرشتگان
و مردم مى شوند با اين تفاوت كه چون تا آخر عمر بر كفر، اصرار ورزيده اند طبعا راه بازگشتى بر ايشان باقى نمى ماند.
سپس اضافه مى كند: (آنها جاودانه در اين لعنت الهى و لعنت فرشتگان و مردم خواهند بود بى آنكه عذاب خدا از آنها تخفيف يابد و يا مهلت و تاءخيرى به آنها داده شود) (خالدين فيها لا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينظرون ).
و از آنجا كه اصل توحيد به همه اين بدبختيها پايان مى دهد در آخرين آيه مورد بحث مى گويد: (معبود شما خداوند يگانه است ) (و الهكم اله واحد).
باز براى تاءكيد بيشتر اضافه مى كند: (هيچ معبودى جز او نيست ، و هيچكس غير او شايسته پرستش نمى باشد) (لا اله الا هو).
و در آخرين جمله به عنوان بيان و دليل و علت مى فرمايد: (او خداوند بخشنده مهربان است )(الرحمن الرحيم ).
آرى كسى كه از يكسو رحمت عامش همگان را فرا گرفته و از ديگر سو براى مؤ منان رحمت ويژه اى قرار داده ، آرى او شايسته عبوديت نه آنها كه سر تا پا نيازند و محتاج .
نكته ها
نكته 1 آيات متعددى از قرآن اين نكته را روشن مى سازد كه هر كس درحال كفر و دشمنى با حق از دنيا برود، هيچگونه راه نجاتى براى او نيست ، و بايد همچنين باشد، زيرا با توجه به اينكه سعادت و بدبختى جهان ديگر نتيجه مستقيم اندوختههائى است كه از اين جهان با خود مى بريم ، اين حقيقت آشكار مى شود،
زيرا كسى كه بال و پر خود را با آتش كفر و دشمنى با حق سوخته مسلما در آن جهان قدرت پرواز ندارد، و سقوطش در (دركات دوزخ ) حتمى است ، و چون عالم ديگر جاى تحصيل وسيله نيست براى هميشه در چنين وضعى خواهد ماند.
اين موضوع درست به آن مى ماند كه انسان بر اثر شهوترانيها و هوسبازيها از روى علم و عمد چشمهاى خود را از دست بدهد و تا پايان عمر مجبور شود، نابينا بماند.
بديهى است اين سرنوشت مخصوص كافرانى است كه از روى علم و عمد راه كفر و دشمنى با حق را بپيمايند (توضيح بيشتر را درباره مساءله خلود در جلد 9 صفحه 239 ذيل آيه 107 و 108 سوره هود مطالعه فرمائيد).
نكته 2 اين آيه يكتائى خداوند را به طورى كه هر گونه انحراف و شرك را نفى مىكند بيان كرده است ، گاه و بى گاه به موجوداتى كه داراى صفات منحصر به فرد وبه اصطلاح يكتا هستند برخورد مى كنيم ، اما ناگفته پيدا است كه همه آنها در يك يا چندصفت مخصوص به خود ممكن است منحصر به فرد و يكتا باشند، اما خداوند در ذات يكتااست ، در صفات يكتاست ، در افعال يكتاست ، يكتائى خدا عقلاقابل تعدد نيست ، او يكتائى است ازلى و ابدى يكتائى است كه حوادث در يگانگى او اثرنمى كند يكتائى او هم در ذهن است و هم در بيرون ذهن ، كوتاه سخن اينكه او در يكتائى خودهم يكتاست !
نكته 3- مگر لعن خدا كافى نيست ؟
در آيه فوق علاوه بر لعن خداوند، لعن همه لعن كنندگان نيز نثار افرادى شده بود كه حق را كتمان مى كنند، در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه مگر لعن خدا به تنهائى كافى نيست ؟
پاسخ اين سؤ ال روشن است ، زيرا اين در واقع يكنوع تاءكيد و ابراز تنفر
و بيزارى همه جهانيان از افرادى است كه مرتكب چنين گناه بزرگى مى شوند.
و اگر گفته شود چرا ناس (مردم ) به طور عموم گفته شده ، در حالى كه لااقل افرادى كه شريك اين جرمند به اين مجرمين لعن نمى كنند؟
مى گوئيم حتى آنها نيز از نفس اين عمل متنفرند، بهمين دليل اگر كسى حق را در مورد خودشان كتمان كند مسلما ناراحت مى شوند و بر او لعن و نفرين مى فرستند! منتها آنجا كه پاى منافع خودشان در ميان است ، استثنائا چشم مى پوشند.

آيه و ترجمه


ان فى خلق السموات و الاءرض و اختلاف اليل و النهار و الفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس و ما انزل الله من السماء من ماء فاحيا به الاءرض بعد موتها و بث فيها من كل دابة و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السماء و الاءرض لايات لقوم يعقلون (164)




ترجمه :

164 -در آفرينش آسمانها و زمين ، و آمد و شد شب و روز، و كشتيهائى كه در دريا به سود مردم در حركتند، و آبى كه خداوند از آسمان نازل كرده ، و با آن زمين را پس از مرگ زنده نموده و انواع جنبندگان را در آن گسترده و (همچنين ) در تغيير مسير بادها و ابرهائى كه در ميان زمين و آسمان معلقند، نشانه هائى است (از ذات پاك خدا و يگانگى او) براى مردمى كه عقل دارند و مى انديشند.

تفسير:
جلوه هاى ذات پاك او در پهنه هستى
از آنجا كه آخرين آيه بحث گذشته سخن از توحيد پروردگار به ميان آمد آيه مورد بحث در واقع دليلى است بر همين مساءله اثبات وجود خدا و توحيد و يگانگى ذات پاك او.
مقدمتا بايد به اين نكته توجه داشت كه همه جا نظم و انسجام دليل بر وجود علم و دانش است ، و همه جا هماهنگى دليل بر وحدت و يگانگى است .
روى اين اصل كه شرح آن را در كتابهاى خداشناسى گفته ايم ، ما به هنگام برخورد به مظاهر نظم در جهان هستى از يكسو، و هماهنگى و وحدت عمل اين
دستگاه هاى منظم از سوى ديگر، متوجه مبدء علم و قدرت يگانه و يكتائى مى شويم كه اين همه آوازه ها از او است .
فى المثل هنگامى كه هر يك از پرده هاى هفتگانه چشم را با ساختمان ويژه و ظريفش بررسى مى كنيم مى دانيم كه طبيعت بى شعور و كور و كر محال است بتواند مبدء چنين اثر بديعى باشد، سپس هنگامى كه همكارى و هماهنگى اين پرده هاى هفتگانه را با يكديگر، و هماهنگى مجموع چشم را با كل بدن انسان و هماهنگى يك انسان را با ساير انسانها، و هماهنگى كل جامعه انسانيت را با مجموعه نظام هستى در نظر مى گيريم مى دانيم كه همه اينها از يكجا سرچشمه گرفته است ، و همه آثار قدرت يك ذات پاك است
آيا يك شعر زيبا و نغز و پر محتوى ما را به ذوق و قريحه سرشار شاعر هدايت نمى كند؟
و آيا هماهنگى كامل قطعه هاى شعر موجود در يك ديوان با يكديگر دليل بر اين نيست كه همه از قريحه يك شاعر توانا تراوش كرده ؟!
با در نظر گرفتن اين مقدمه فشرده و كوتاه به تفسير آيه باز مى گرديم : در اين آيه به شش بخش از آثار نظم در جهان هستى كه هر كدام آيت و نشانه اى از آن مبدء بزرگ است اشاره شده :
1- (در آفرينش آسمان و زمين ...) (ان فى خلق السماوات و الارض ...).
آرى آفرينش اين آسمان پرشكوه ، و اينهمه كرات عالم بالا يعنى مليونها مليون آفتاب درخشان ، و هزاران هزار ستارگان ثابت و سيار كه در يك شب تاريك و پرستاره با چشمك زدنهاى پر معنى خود با ما سخن مى گويند، و يا در پشت تلسكوپهاى عظيم خود را به ما نشان مى دهند، با آن نظام دقيق و عجيب خود، كه سراسر آنها را همچون حلقه هاى يك رشته زنجير به هم پيوسته است ، و همچنين
آفرينش زمين با انواع مظاهر حيات و زندگى كه در چهره هاى بسيار متنوع و در لباس صدها هزار نوع گياه و حيوان ، جلوه گر شده ، همه نشانه هاى ذات پاك او و آئينه هاى درخشان قدرت و علم و يگانگى او هستند.
عجب اينكه هر چه علم و دانش بشر پيشتر مى رود، عظمت اين عالم و وسعتش در نظر او بيشتر مى شود، و معلوم نيست اين گسترش علمى تا كى ادامه خواهد يافت ؟!.
امروز دانشمندان به ما مى گويند هزاران هزار كهكشان در عالم بالا وجود دارد كه منظومه شمسى ما جزئى از يكى از اين كهكشانها است ، تنها در كهكشان ما صدها ميليون خورشيد و ستاره درخشان وجود دارد كه روى محاسبات دانشمندان در ميان آنها مليونها سياره مسكونى است با ميلياردها موجود زنده !، وه چه عظمت چه قدرتى ؟!
2- (و نيز در آمد و شد شب و روز ...) (و اختلاف الليل و النهار ...).
آرى اين دگرگونى ليل و نهار، و اين آمد و رفت روشنائى و تاريكى با آن نظم خاص و تدريجيش كه دائما از يكى كاسته و بر ديگرى افزوده مى شود، و به كمك آن فصول چهارگانه به وجود مى آيد، و درختان و گياهان و موجودات زنده مراحل تكاملى خود را در پرتو اين تغييرات تدريجى ، گام به گام طى مى كنند، اينها نشانه ديگرى از ذات و صفات متعالى او هستند.
اگر اين تغيير تدريجى نبود، و يا اين تغييرات تواءم با هرج و مرج صورت مى گرفت و يا اصلا هميشه روز، و يا هميشه شب بود، حيات و زندگى از صفحه كره زمين به كلى برچيده مى شد و اگر فرضا وجود داشت دائما دچار آشفتگى و نابسامانى بود.
3- (و كشتيهائى كه در درياها به سود مردم به حركت در مى آيند ... (و الفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس ...).
آرى انسان به وسيله كشتيهاى بزرگ و كوچك ، صحنه اقيانوسها را مى نوردد، و به اين وسيله به نقاط مختلف زمين ، براى انجام مقاصد خود سفر مى كند، اين حركت مخصوصا با كشتيهاى بادبانى ، معلول چند نظام است : نخست بادهاى منظمى كه در سطح اقيانوسها مى وزد (اعم از وزشهاى سراسرى كه به طور مداوم از قطب شمال و جنوب زمين به سوى خط استواء و از خط استواء به سوى قطب شمال و جنوب در حركتند و بنام آليزه و كنتر آليزه معروفند، يا وزشهاى منطقه اى كه تحت برنامه هاى معينى حركت مى كنند و به كشتيها امكان مى دهند، از اين نيروى فراوان و رايگان طبيعى بهره گيرند و به سوى مقصد پيش روند (همچنين خاصيت طبيعى چوب يا فشار مخصوصى كه از ناحيه آب به اجسام وارد مى شود و آنها را بر سطح آب ، شناور مى سازد، و همچنين خاصيت تغييرناپذير دو قطب مغناطيسى زمين ، كه عقربه هاى قطب نماها را تنظيم مى كند، و يا نظام ستارگان آسمان كه راه مقصد را به انسان نشان مى دهند، آرى تا همه اين نظامها دست بدست هم ندهند، استفاده از كشتيها با آن فوائد سرشارشان امكانپذير نيست و در نتيجه اينها نيز آيتى است براى ذات پاك او.
عجب اينكه امروز نه تنها با پيدايش كشتيهاى موتورى از عظمت اين معنى كاسته نشده بلكه به مراتب بر عظمت آن افزوده است چرا كه هنوز مهمترين وسيله نقليه بشر كشتيهاى غول پيكرى هستند كه گاهى به اندازه يك شهر وسعت
دارند، و در آن ، ميدانها و مراكز تفريح و زمين بازى و حتى بازار وجود دارد و يا بر عرشه آن فرودگاه عظيمى است براى نشستن و برخاستن هواپيماهاى زياد.
4- (و آبى كه خداوند از آسمان فرو فرستاده و به وسيله آن ، زمينهاى مرده را زنده كرده و انواع جنبندگان را در آن گسترده است ...) (و ما انزل الله من السماء من ماء فاحيا به الارض بعد موتها و بث فيها من كل دابة ...).
آرى دانه هاى حياتبخش باران و قطرات پرطراوت و با بركت اين آب تصفيه شده طبيعى به هر جا مى ريزد، زندگى و حيات مى پاشد، و حركت و بركت و آبادى و نعمت ، همراه خود مى آورد، اين آب كه با نظام خاصى ريزش ‍ مى كند و آنهمه موجودات و جنبندگانى كه از اين مايع بى جان ، جان مى گيرند همه پيام آور قدرت و عظمت او هستند.
5- (و حركت دادن و وزش منظم بادها...) (و تصريف الرياح ...).
كه نه تنها بر درياها مى وزند و كشتيها را حركت مى دهند، بلكه سطح خشكيها كوه ها و دره ها و جلگه ها را جولانگاه خود قرار داده اند، گاهى گرده هاى نر را بر قسمتهاى ماده گياهان مى افشانند و به تلقيح و بارورى آنها كمك مى كنند ميوه ها به ما هديه مى كنند و بذرهاى گوناگون را مى گسترانند.
و زمانى با حركت دادن امواج اقيانوسها، آنها را به طور مداوم به هم مى آميزند تا محيط آماده اى براى زيست موجودات زنده دريا فراهم گردد.
و گاه با انتقال دادن گرماى مناطق گرمسير به مناطق سردسير، و انتقال سرماى مناطق سردسير به مناطق گرمسير، كمك به تعديل هواى كره زمين مى كنند.
و زمانى با جابجا كردن هواى مسموم و فاقد اكسيژن شهرها به بيابانها و جنگلها، وسائل تصفيه و تهويه را براى بشر فراهم مى سازند.
آرى وزش بادها با اينهمه فوائد و بركات ، نشانه ديگرى از حكمت و لطف
بى پايان او است .
6- (و ابرهائى كه در ميان زمين و آسمان معلقند ...) (و السحاب المسخر بين السماء و الارض ...).
اين ابرهاى متراكم كه بالاى سر ما در گردشند و ميلياردها تن آب را بر خلاف قانون جاذبه در ميان زمين و آسمان ، معلق نگاه داشته ، و آنها را از هر نقطه به نقطه ديگر مى برند، بى آنكه كمترين خطرى ايجاد كنند، خود نشانه اى از عظمت اويند.
بعلاوه اگر آبيارى و منصب آبدهى آنها نبود در سرتاسر خشكيهاى روى زمين نه قطره آبى براى نوشيدن وجود داشت و نه چشمه و جويبارى براى روئيدن گياه ، همه جا ويرانه بود و كوير بود و بر همه جا خاك مرده پاشيده مى شد، اين نيز جلوه ديگرى از علم و قدرت او است .
آرى همه اينها (نشانه ها و علامات ذات پاك او هستند اما براى مردمى كه عقل و هوش دارند و مى انديشند) (لايات لقوم يعقلون ).
نه براى بيخبران سبك مغز و چشمداران بى بصيرت و گوشداران كر!.

آيه و ترجمه


و من الناس من يتخذ من دون الله اندادا يحبونهم كحب الله والذين ءامنوا اشد حبا لله و لو يرى الذين ظلموا اذ يرون العذاب ان القوة لله جميعا و ان الله شديد العذاب (165)
اذ تبرا الذين اتبعوا من الذين اتبعوا وراوا العذاب و تقطعت بهم الاءسباب (166)
و قال الذين اتبعوا لو ان لنا كرة فنتبرامنهم كما تبرءو امنا كذلك يريهم الله اعملهم حسرت عليهم و ما هم بخارجين من النار (167)




ترجمه :

165- بعضى از مردم معبودهائى غير از خداوند، براى خود انتخاب مى كنند، و آنها را همچون خدا دوست مى دارند، اما آنها كه ايمان دارند عشقشان به خدا (از مشركان نسبت به معبودهاشان شديدتر است ، و آنها كه ستم كردند (و معبودى غير خدا برگزيدند) هنگامى كه عذاب خدا را مشاهده كنند خواهند دانست كه تمام قدرت به دست خدا است ، و او داراى مجازات شديد است (نه معبودهاى خيالى كه از آنها مى هراسند).
166- در آن هنگام رهبران (و معبودهاى انسانى و شيطانى ) از پيروان خود بيزارى مى جويند و كيفر خدا را مشاهده مى كنند و دستشان از همه جا كوتاه مى شود.
167- و (در اين موقع ) پيروان مى گويند كاش بار ديگر ما به دنيا برمى گشتيم تا از اين پيشوايان گمراه بيزارى جوئيم آنچنان كه آنها (امروز از ما بيزارى جستند (آرى ) اين چنين خداوند اعمال آنها را بصورت حسرتزائى به آنها نشان مى دهد و هرگز از آتش (دوزخ ) خارج نخواهند شد.

تفسير:
بيزارى پيشوايان كفر از پيروان خود!
در آيات قبل سخن از دلائل وجود خدا و اثبات يگانگى او از طريق نظام آفرينش بود، و در آيات مورد بحث روى سخن متوجه كسانى است كه از اين دلائل روشن و قاطع چشم پوشيده و در راه شرك و بت پرستى و تعدد خدايان گام نهاده اند، سخن از كسانى است كه در مقابل اين معبودان پوشالى سر تعظيم فرود آورده و به آنها عشق مى ورزند، عشقى كه تنها شايسته خداوند است كه منبع همه كمالات و بخشنده همه نعمتها است .
نخست مى گويد: (بعضى از مردم معبودهائى غير خدا براى خود انتخاب مى كنند) (و من الناس من يتخذ من دون الله اندادا).
نه فقط بتها را معبود خود انتخاب كرده اند بلكه (آنچنان به آنها عشق مى ورزند كه گوئى به خدا عشق مى ورزند) (يحبونهم كحب الله ).
(اما كسانى كه ايمان به خدا آورده اند عشق و علاقه بيشترى به او دارند) (و الذين آمنوا اشد حبا لله ).
چرا كه آنها مردمى انديشمند و دانا هستند و هرگز ذات پاك او را كه منبع
همه كمالات است رها نمى كنند، هر ميل و محبتى در برابر عشق خدا در نظرشان بى ارزش و ناچيز است ، اصلا آنها غير او را شايسته عشق و محبت نمى بينند، جز به خاطر او، و در راه او كار نمى كنند، در درياى بيكران عشق خدا آنچنان غوطه ورند كه على وار مى گويند: فهبنى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك !: (گيرم كه بر عذاب تو صبر كنم اما با فراق و دورى تو چه كنم ).
اساسا عشق حقيقى هميشه متوجه نوعى از كمال است ، انسان هرگز عاشق عدم و كمبودها نمى شود، بلكه همواره دنبال هستى و كمال مى گردد و به همين دليل آنكس كه هستى و كمالش از همه برتر است از همه كس به عشق ورزيدن سزاوارتر مى باشد.
كوتاه سخن اينكه همانطور كه آيه فوق مى گويد: عشق و علاقه افراد با ايمان نسبت به خدا از عشق و علاقه بت پرستان به معبودهاى پنداريشان ريشه دارتر و عميقتر و شديدتر است .
چرا چنين نباشد آيا كسى كه واقعيتى را دريافته و به آن عشق مى ورزد با كسى كه گرفتار خرافه و تخيل است مى تواند يكسان باشد؟ عشق مؤ منان از عقل و علم و معرفت سرچشمه مى گيرد اما عشق كافران از جهل و خرافه و خيال !.
و باز به همين دليل عشق نخست به هيچ وجه متزلزل نمى گردد ولى عشق مشركان ثبات و دوامى ندارد.
لذا در ادامه آيه مى فرمايد: (اين ظالمان هنگامى كه عذاب الهى را مشاهده مى كنند و مى دانند كه تمام قدرتها به دست خدا است و او داراى مجازات شديد است در آن هنگام متوجه زشتى اعمال خود و بدى عاقبت كارشان مى شوند و اعتراف مى كنند كه انسانهاى منحرفى بوده اند (و لو يرى الذين ظلموا اذ يرون
العذاب ان القوة لله جميعا و ان الله شديد العذاب ).
در اين هنگام پرده هاى جهل و غرور و غفلت از مقابل چشمانشان كنار مى رود و به اشتباه خود پى مى برند، ولى از آنجا كه هيچ تكيه گاه و پناهگاهى ندارند از شدت بيچارگى بى اختيار دست به دامن معبودان و رهبران خود مى زنند اما (در اين هنگام رهبران گمراه آنها دست رد به سينه آنان مى كوبند و از پيروان خود تبرى مى جويند) (اذ تبرا الذين اتبعوا من الذين اتبعوا).
(و در همين حال عذاب الهى را با چشم خود مى بينند و دستشان از همه جا كوتاه مى شود) (و راوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب ).
بديهى است منظور از معبودها در اينجا بتهاى سنگى و چوبى نيستند، بلكه انسانهاى جبار و خودكامه و شياطينى هستند كه اين مشركان ، خود را دربست در اختيارشان گذاردند، و تسليم بى قيد و شرط در مقابل آنها شدند.
اما اين پيروان گمراه كه بى وفائى معبودان خود را چنين آشكارا مى بينند براى تسلى دل خويشتن مى گويند: (اى كاش ما بار ديگر به دنيا باز مى گشتيم تا از آنها تبرى جوئيم ، همانگونه كه آنها امروز از ما تبرى جستند)! (و قال الذين اتبعوا لو ان لنا كرة فنتبرا منهم كما تبراوا منا).
اما چه سود كه كار از كار گذشته و بازگشتى بسوى دنيا نيست نظير همين سخن در سوره زخرف آيه 37 به چشم مى خورد (حتى اذا جائنا قال يا ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين ).
(او هنگامى كه در قيامت در محضر ما حضور مى يابد به رهبر گمراه كننده
خود مى گويد كاش ميان من و تو فاصله ميان مشرق و مغرب بود)!
و در پايان آيه مى فرمايد آرى (اين چنين خداوند اعمالشان را به صورت مايه حسرت به آنها نشان مى دهد) (كذلك يريهم الله اعمالهم حسرات عليهم ).
و آنها هرگز از آتش دوزخ خارج نخواهند شد (و ما هم بخارجين من النار).
آرى آنها جز اينكه حسرت بخورند چه مى توانند انجام دهند. حسرت بر اموالى كه فراهم كردند، و بهره آنرا ديگران بردند حسرت بر امكانات فوق العاده اى كه براى رستگارى و نجات در اختيار داشتند و از دست دادند، حسرت بر عبادت معبودانى بى عرضه و بى ارزش بجاى عبادت خداوند قادر متعال .
اما حسرتى بيهوده ، چرا كه نه موقع عمل است و نه جاى جبران ، بلكه تنها هنگام مجازات است و ديدن نتيجه اعمال !

آيه و ترجمه


يايها الناس كلوا مما فى الاءرض حللا لاطيبا و لا تتبعوا خطوت الشيطان انه لكم عدو مبين (168)
انما يامركم بالسوء و الفحشاء و ان تقولوا على الله ما لا تعلمون (169)




ترجمه :

168- اى مردم از آنچه در زمين است حلال و پاكيزه بخوريد و از گامهاى شيطان پيروى نكنيد، چه اينكه او دشمن آشكار شما است
169- او شما را فقط به بديها و انحرافات فرمان مى دهد (و نيز دستور مى دهد) آنچه را كه نمى دانيد به خدا نسبت دهيد.
شان نزول :
از ابن عباس نقل شده كه بعضى از طوائف عرب همانند ثقيف و خزاعه و غير آنها قسمتى از انواع زراعت و حيوانات را بدون دليل بر خود حرام كرده بودند (حتى تحريم آنرا به خدا نسبت مى دادند) آيات فوق نازل شد و آنها را از اين عمل ناروا باز داشت .

تفسير:
گامهاى شيطان !
در آيات گذشته نكوهش شديدى از شرك و بت پرستى شده بود، يكى از انواع شرك اين است كه انسان غير خدا را قانونگزار بداند، و نظام تشريع و حلال و حرام را در اختيار او قرار دهد، آيات مورد بحث اين عمل را يك كار شيطانى
معرفى كرده ، مى فرمايد: (اى مردم از آنچه در زمين است حلال و پاكيزه بخوريد) (يا ايها الناس كلوا مما فى الارض حلالا طيبا).
(و از گامهاى شيطان پيروى نكنيد، كه او دشمن آشكار شما است ) (و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين ).
قابل توجه اينكه خطابهائى كه در قرآن مربوط به استفاده از غذاها است كم نيست ، و معمولا با دو قيد (حلال ) و (طيب ) همراه است .
حلال چيزى است كه ممنوعيتى نداشته باشد، و طيب به چيزهاى پاكيزه گفته مى شود كه موافق طبع سالم انسانى است نقطه مقابل خبيث كه طبع آدمى از آن تنفر دارد.
(خطوات ) جمع (خطوة ) (بروزن قربه ) به معنى گام و قدم است و خطوات شيطان گامهائى است كه شيطان براى وصول به هدف خود و اغواء مردم بر مى دارد.
جمله (لا تتبعوا خطوات الشيطان ) در پنج مورد از قرآن مجيد به چشم مى خورد كه دو مورد آن در مورد استفاده از غذاها و روزيهاى الهى است ، و در واقع به انسانها هشدار مى دهد كه اين نعمتهاى حلال را در غير مورد مصرف نكنند، و اين نعمتهاى الهى را وسيله اى براى اطاعت و بندگى قرار دهند نه طغيان و فساد در ارض .
پيروى از اين گامهاى شيطان در حقيقت همان چيزى است كه در آيات ديگر قرآن به دنبال دستور استفاده از غذاهاى حلال ذكر شده است مانند كلوا و اشربوا من رزق الله و لا تعثوا فى الارض مفسدين : (از روزيهاى الهى بخوريد و بنوشيد اما فتنه و فساد در زمين به راه نيندازيد) (بقره 60).
و مانند كلوا من طيبات ما رزقناكم و لاتطغوا فيه (از روزيهاى پاكيزه اى كه به شما ارزانى داشته ايم بخوريد، اما در آن طغيان و سركشى ننمائيد)
(طه 81).
خلاصه اينكه اين مواهب و امكانات بايد نيروئى بر اطاعت باشد، نه وسيله اى براى گناه .
جمله انه لكم عدو مبين كه متجاوز از ده بار در قرآن مجيد به دنبال نام شيطان آمده است براى اين است كه تمام نيروهاى انسان را براى مبارزه با اين دشمن بزرگ و آشكار بسيج كند.
آيه بعد دليل روشنى بر دشمنى سرسختانه شيطان كه جز بدبختى و شقاوت انسان هدفى ندارد بيان كرده ، مى گويد: (او شما را فقط به انواع بديها و زشتيها دستور مى دهد) (انما يامركم بالسوء و الفحشاء).
(و نيز شما را وادار مى كند كه به خدا افترا ببنديد، و چيزهائى را كه نمى دانيد به او نسبت دهيد) (و ان تقولوا على الله ما لا تعلمون ).
بنابراين برنامه هاى شيطانى در اين سه امر خلاصه مى شود: (بديها) و (زشتيها) و (گفتن سخنان ناروا و بى مدرك در برابر ذات پاك پروردگار).
(فحشاء) از ماده (فحش ) به معنى هر كارى است كه از حد اعتدال خارج گردد و صورت (فاحش ) به خود بگيرد، بنابراين شامل تمامى منكرات و قبائح واضح و آشكار مى گردد، اما اينكه مى بينيم اين لفظ امروز در مورد اعمال منافى عفت يا در مورد گناهانى كه حد شرعى دارد به كار مى رود در واقع از قبيل استعمال لفظ كلى در بعضى از مصاديق آن است .
جمله تقولوا على الله ما لا تعلمون ممكن است اشاره به تحريم پاره اى از غذاهاى حلال باشد، كه اعراب در جاهليت به خدا نسبت مى دادند، حتى به گفته بعضى از مفسران بزرگ رسوبات اين طرز تفكر در ميان جمعى از تازه مسلمانان
باقى مانده بود.
و يا معنى وسيعترى دارد كه نسبت دادن شريك و شبيه به خدا را نيز شامل مى شود.
به هر حال ، اين جمله اشاره به آن است كه اينگونه كارها حداقل قول بدون علم است آنهم در برابر خداوند بزرگ و اين كارى است كه با هيچ منطق و عقل و خردى سازگار نمى باشد اصولا اگر مردم مقيد باشند كه هر سخنى را مى گويند متكى به يك مدرك قطعى بوده باشد، بسيارى از نابسامانيها و بدبختيها از جامعه بشرى بر چيده مى شود.
در واقع تمام خرافات در اديان و مذاهب الهى از همين رهگذر به وسيله افراد بى منطق نفوذ كرده است ، و قسمت مهمى از انحرافات عقيدتى و عملى به خاطر عدم رعايت همين اصل اساسى است و لذا اين كار در برابر بديها و زشتيها يك عنوان مستقل از خطوات شيطانى را در آيه فوق به خود اختصاص مى دهد.
نكته ها
1- اصل حليت
اين آيه دليل بر اين است كه اصل اولى در همه غذاهائى كه روى زمين وجود دارد حليت است ، و غذاهاى حرام جنبه استثنائى دارد، بنابراين حرام بودن چيزى دليل مى خواهد، نه حلال بودن آن .
و از آنجا كه قوانين تشريعى بايد با قوانين تكوينى هماهنگ باشد طبع آفرينش نيز اين چنين اقتضا مى كند.
به عبارت روشنتر آنچه خدا آفريده حتما فائدهاى داشته و براى استفاده بندگان بوده ، بنابراين معنى ندارد كه اصل اولى
تحريم باشد.
نتيجه اينكه هر غذائى كه ممنوعيت آن با دليل صحيح ثابت نشده مادام كه منشاء فساد و زيان و ضررى براى فرد و اجتماع نباشد طبق آيه شريفه فوق حلال است .
2- انحرافات تدريجى
جمله (خطوات الشيطان ) (گامهاى شيطان ) گويا اشاره به يك مساءله دقيق تربيتى دارد، و آن اينكه انحرافها و تبهكاريها غالبا بطور تدريج در انسان نفوذ مى كند، نه به صورت دفعى و فورى ، مثلا براى آلوده شدن يك جوان به مواد مخدر و قمار و شراب معمولا مراحلى وجود دارد: نخست به صورت تماشاچى در يكى از اين جلسات شركت مى كند و انجام اينكار را ساده مى شمرد.
گام دوم شركت تفريحى در قمار (بدون برد و يا باخت ) و يا استفاده از مواد مخدر به عنوان رفع خستگى و يا درمان بيمارى و مانند آن است .
گام سوم استفاده از اين مواد به صورت كم و به قصد اينكه در مدت كوتاهى از آن صرفنظر كند.
سرانجام گامها يكى پس از ديگرى برداشته مى شود و شخص به صورت يك قمار باز حرفه اى خطرناك و يا يك معتاد سخت و بينوا در مى آيد.
وسوسه هاى شيطان معمولا به همين صورت است ، انسان را قدم به قدم و تدريجا در پشت سر خود به سوى پرتگاه مى كشاند، اين موضوع منحصر به شيطان اصلى نيست ، تمام دستگاه هاى شيطانى و آلوده براى پياده كردن نقشه هاى شوم خود از همين روش (خطوات ) (گام به گام ) استفاده مى كنند، لذا قرآن مى گويد: از همان گام اول بايد به هوش بود و با شيطان همراه نشد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه در احاديث اسلامى كارهاى خرافى و بى منطق به عنوان (خطوات شيطان ) معرفى شده است :
مثلا در حديثى مى خوانيم مردى قسم ياد كرده بود كه فرزند خود را براى خدا) ذبح كند امام صادق فرمود: ذلك من خطوات الشيطان (اين از گامهاى شيطان است ).
در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : كل يمين بغير الله فهو من خطوات الشيطان : هر سوگندى به غير نام خدا باشد از گامهاى شيطان است .
باز در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) چنين مى خوانيم كه : هر كس سوگند به ترك چيزى خورد كه انجام آن بهتر است ، اعتنا به اين سوگند نكند و آن كار خير را بجا آورد، كفاره هم ندارد و اين از خطوات شيطان است .
3- شيطان يك دشمن قديمى
اينكه در آخر آيه فوق شيطان دشمن آشكار معرفى شده است ، يا بخاطر دشمنى او از روز اول با آدم است كه به واسطه نافرمانى در برابر سجده آدم همه چيز خود را از دست داد، و يا به خاطر اين است كه دستورات او همچون قتل و جنايت و تبهكارى براى همه آشكار است ، همه مى دانند اين قبيل برنامه ها از يك دوست نيست ، بلكه دعوتهائى است از يك دشمن خطرناك كه جز بدبختى انسان چيزى نمى خواهد.
و يا به واسطه اين است كه شيطان صريحا دشمنى خود را با انسان خبر داده و كمر عداوت او را بسته است ، و اعلام نموده : لاغوينهم اجمعين (مى كوشم تا همه را گمراه كنم )!
4- چگونگى وسوسه شيطان
در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه آيه مى گويد: شيطان به شما امر مى كند كه به سوى بديها و فحشاء برويد مسلما مراد از (امر) همان وسوسه هاى شيطان است ، در حالى كه ما به هنگام انجام بديها هيچگونه احساس امر و تحريك از بيرون وجودمان نمى كنيم ، و كوشش شيطان براى گمراه ساختن خود هرگز قابل لمس ‍ نيست .
پاسخ اين است كه : همانطور كه از واژه (وسوسه ) هم استفاده مى شود تاءثير شيطان در وجود انسان يك نوع تاءثير خفى و ناآگاه است كه در بعضى از آيات از آن تعبير به (ايحاء) شده است
در آيه 121 سوره انعام مى خوانيم : (و ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ): شياطين به دوستان خود و كسانى كه آماده پذيرش دستورات آنها هستند وحى مى كنند! همانطورى كه مى دانيم وحى در اصل همان صداى مخفى و مرموز و احيانا تاءثيرهاى ناآگاهانه است منتهى انسان بخوبى مى تواند الهامات الهى را از وسوسه هاى شيطانى تشخيص دهد زيرا علامت روشنى براى تشخيص آن وجود دارد، و آن اينكه : الهامات الهى چون با فطرت پاك انسان ، و ساختمان جسم و روح او آشنا است ، هنگامى كه در قلب پيدا مى شود يك حالت انبساط و نشاط به او دست مى دهد.
در حالى كه وسوسه هاى شيطان چون هماهنگ با فطرت و ساختمان او نيست به هنگام ايجاد در قلبش احساس ‍ تاريكى ، ناراحتى و سنگينى در خود مى كند و اگر تمايلات او طورى تحريك گردد كه در هنگام انجام گناه ، اين احساس براى او پيدا نشود بعد از انجام عمل براى او دست مى دهد، اين است فرق بين الهامات شيطانى و الهامات الهى .

آيه و ترجمه


و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه ءاباءنا اولو كان ءاباؤ هم لا يعقلون شيا و لا يهتدون (170)
و مثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق بما لا يسمع الا دعاء و نداء صم بكم عمى فهم لا يعقلون (171)




ترجمه :

170- و هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد، مى گويند: بلكه ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى نمائيم ، آيا نه اين است كه پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند؟!
171- مثال (تو) در دعوت كافران مثال كسى است كه (گوسفندان و حيوانات را براى نجات از چنگال خطر) صدا مى زند، ولى آنها چيزى جز سر و صدا نمى شنوند (و حقيقت و مفهوم گفتار او را درك نمى كنند) اين كافران (در حقيقت ) كر و لال و نابينا هستند و لذا چيزى نمى فهمند!

تفسير:
تقليد كوركورانه از نياكان
در اينجا اشاره به منطق سست مشركان در مساءله تحريم بى دليل غذاهاى حلال ، و يا بت پرستى ، كرده ، مى گويد: (هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد مى گويند ما از آنچه پدران و نياكان خود را بر آن يافتيم پيروى مى كنيم ) (و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما
الفينا عليه آباءنا).
قرآن بلافاصله اين منطق خرافى و تقليد كوركورانه از نياكان را با اين عبارت كوتاه و رسا محكوم مى كند: (آيا نه اين است كه پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند)؟! (اولو كان آباؤ هم لا يعقلون شيئا و لايهتدون ).
يعنى اگر نياكان آنها دانشمندان صاحبنظر و افراد هدايت يافته اى بودند جاى اين بود كه از آنها تبعيت شود، اما با اينكه مى دانند آنها مردمى نادان و بى سواد و موهوم پرست بودند پيروى آنها چه معنى دارد؟ آيا مصداق تقليد جاهل از جاهل نيست ؟!
مساءله قوميت و تعصبهاى قومى آنجا كه به نياكان مربوط مى شود از روز نخست در ميان مشركان عموما، و در ميان غير آنها غالبا وجود داشته است و تا امروز همچنان ادامه دارد.
ولى خداپرست با ايمان اين منطق را رد مى كند و قرآن مجيد در موارد بسيارى پيروى و تعصب كوركورانه از نياكان را شديدا مذمت كرده است و اين منطق را كه انسان چشم و گوش بسته از پدران خود پيروى كند كاملا مردود مى شناسد.
اصولا پيروى از پيشينيان اگر به اينصورت باشد كه انسان عقل و فكر خود را دربست در اختيار آنها بگذارد اين كار نتيجه اى جز عقبگرد و ارتجاع نخواهد داشت ، چرا كه معمولا نسلهاى بعد از نسلهاى پيشين با تجربه تر و آگاهترند.
ولى متاءسفانه اين طرز فكر جاهلى هنوز در ميان بسيارى از افراد و ملتها حكومت مى كند كه نياكان خود را همچون بت مى پرستند، يك مشت آداب و سنن خرافى را به عنوان اينكه آثار پيشينيان است بدون چون و چرا
مى پذيرند، و لفافه هاى فريبنده اى همچون حفظ مليت و اسناد تاريخى يك ملت بر آن مى پوشانند.
اين طرز فكر يكى از عوامل بسيار مؤ ثر انتقال خرافات از نسلى به نسل ديگر است .
البته هيچ مانعى ندارد كه نسلهاى آينده آداب و سنن گذشتگان را مورد تحليل و بررسى قرار دهند، آنچه با عقل و منطق سازگار است با نهايت احترام حفظ كنند و آنچه خرافه و موهوم و بى اساس است دور بريزند، چه كارى از اين بهتر؟ و اين گونه نقادى در آداب و سنن پيشين شايسته نام حفظ اصالت ملى و تاريخى است ، اما تسليم همه جانبه و كوركورانه در برابر آنها چيزى جز خرافه پرستى و ارتجاع و حماقت نيست .
قابل توجه اينكه درباره نياكان آنها در آيه فوق مى خوانيم : آنها نه چيزى مى فهميدند، و نه هدايت يافته بودند يعنى از دو كس مى توان پيروى كرد: كسى كه خود داراى علم و عقل و دانشى باشد، و كسى كه اگر خودش دانشمند نيست هدايت دانشمندى را پذيرفته است .
اما پيشينيان آنها نه خود مردى آگاه بودند، و نه رهبر و هدايت كننده اى آگاه داشتند، و مى دانيم تقليدى كه خلق را بر باد مى دهد همين تقليد نادان از نادان است كه (اى دو صد لعنت بر اين تقليد باد)!.
در آيه بعد به بيان اين مطلب مى پردازد كه چرا اين گروه در برابر اين دلائل روشن انعطافى نشان نمى دهند؟ و همچنان بر گمراهى و كفر اصرار مى ورزند؟ مى گويد: مثال تو در دعوت اين قوم بى ايمان به سوى ايمان و شكستن سد تقليدهاى كوركورانه همچون كسى است كه گوسفندان و حيوانات را (براى نجات از خطر) صدا مى زند ولى آنها جز سر و صدا چيزى را درك نمى كنند (و مثل الذين كفروا كمثل
الذى ينعق بما لا يسمع الا دعاء و نداء).
آرى آنها به گوسفندان و حيواناتى مى مانند كه از فريادهاى چوپان خيرخواه و دلسوز چيزى جز سر و صدائى كه فقط تحريك آنى در آنها دارد نمى فهمند.
و در پايان آيه براى تاءكيد و توضيح بيشتر اضافه مى كند (آنها كر و لال و نابينا هستند و لذا چيزى درك نمى كنند)! (صم بكم عمى فهم لايعقلون ).
و به همين دليل آنها تنها به سنتهاى غلط و خرافى پدران خود چسبيده اند و از هر دعوت سازنده اى رويگردانند.
بعضى از مفسران تفسير ديگرى براى آيه ذكر كرده اند، و آن اينكه مثل كسانى كه بتها و خدايان ساختگى را صدا مى زنند همچون كسى است كه حيوانات بى شعور را صدا مى زند، نه آن حيوانات از سخنان او چيزى درك مى كنند و نه اين معبودهاى ساختگى از سخنان عابدان خود، چرا كه اين بتها كرند و كورند و لال (دقت كنيد).
ولى بيشتر مفسران تفسير اول را انتخاب كرده اند و در روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده است ، و ما نيز آنرا انتخاب كرديم .
نكته ها
1- ابزار شناخت
بدون شك براى ارتباط انسان با جهان خارج ابزارى لازم است كه آنها را ابزار شناخت مى خوانند، و مهمتر از همه چشم و گوش براى ديدن و شنيدن ، و زبان براى سؤ ال كردن است ، ولذا در آيه فوق بعد از آن كه اين افراد را به خاطر عدم استفاده از ابزار شناخت به افراد كر و لال و نابينا تشبيه مى كند با ذكر (فاء تفريع ) كه براى نتيجه گيرى است بلافاصله مى گويد: (بنابراين آنها چيزى نمى فهمند).
به اين ترتيب قرآن گواهى مى دهد كه اساسى ترين پايه علوم و دانشها چشم و گوش و زبان است چشم و گوش ‍ براى درك كردن مستقيم و زبان براى ايجاد رابطه با ديگران و كسب علوم آنها.
در فلسفه نيز اين حقيقت ثابت شده كه حتى علوم غير حسى ، در آغاز، از علوم حسى سرچشمه مى گيرد، و اين بحث دامنه دارى است كه اينجا جاى شرح آن نيست (براى توضيح بيشتر در زمينه نعمت ابزار شناخت به جلد يازدهم صفحه 335 به بعد، ذيل آيه 78 سوره نحل مراجعه فرمائيد).
2 (ينعق ) از ماده (نعق ) در اصل به معنى صداى كلاغ است در حالى كه فريادنكشد ولى (نغق ) (با(غين ) ) به معنى صداى كلاغ است كه به صورت فرياد وتواءم با كشيدن گردن است .
ولى بعدا اين معنى توسعه يافته و به صداهائى كه در برابر حيوانات مى دهند گفته شده ، بديهى است آنها از مفهوم كلمات و جمله ها با خبر نمى شوند و اگر گاهى عكس العملهائى نشان مى دهند بيشتر به خاطر تن صدا، و طرز اداى كلمات است .

آيه و ترجمه


يايها الذين ءامنوا كلوا من طيبت ما رزقناكم و اشكروالله ان كنتم اياه تعبدون (172)
انما حرم عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اهل به لغير الله فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه ان الله غفور رحيم (173)




ترجمه :

172- اى افراد با ايمان از نعمتهاى پاكيزه اى كه به شما روزى داده ايم بخوريد و شكر خدا را بجا آوريد اگر او را پرستش مى كنيد.
173 - خداوند تنها (گوشت ) مردار و خون و گوشت خوك ، و آنچه نام غير خدا به هنگام ذبح بر آن گفته شود، حرام كرده است (ولى ) آن كس كه مجبور شود (در موقع ضرورت براى حفظ جان خود از آن بخورد در صورتى كه ستمگر و متجاوز نباشد گناهى بر او نيست ، خداوند بخشنده و مهربان است .

تفسير:
طيبات و خبائث
از آنجا كه قرآن در مورد انحرافات ريشه دار از روش تاءكيد و تكرار در لباسهاى مختلف استفاده مى كند، در اين آيات بار ديگر به مساءله تحريم بى دليل پاره اى از غذاهاى حلال و سالم در عصر جاهليت به وسيله مشركان باز مى گردد، منتهى روى سخن را در اينجا به مؤ منان مى كند در حالى كه در آيات گذشته روى سخن به همه مردم بود.
مى فرمايد: (اى افراد با ايمان از نعمتهاى پاكيزه كه به شما روزى دادهايم بخوريد) (يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم ).
(و شكر خدا را بجا آوريد اگر او را مى پرستيد) (و اشكروا لله ان كنتم اياه تعبدون ).
اين نعمتهاى پاك و حلال كه ممنوعيتى ندارد و موافق طبع و فطرت سالم انسانى است براى شما آفريده شده است چرا از آن استفاده نكنيد؟!.
اينها به شما نيروئى ميبخشد تا بتوانيد وظائف خود را انجام دهيد بعلاوه شما را به ياد شكر پروردگار و پرستش او مى اندازد.
مقايسه اين آيه با آيه يا ايها الناس كلوا مما فى الارض (آيه 168 همين سوره ) و ملاحظه تفاوتهاى اين دو با هم ، دو نكته لطيف را به ما مى فهماند:
در اينجا مى گويد من طيبات ما رزقناكم (از غذاهاى پاكى كه به شما روزى داديم ...) در حالى كه در آنجا مى گفت : مما فى الارض (از آنچه در زمين است ) اين تفاوت گويا اشاره به اين است كه نعمتهاى پاكيزه در اصل براى افراد با ايمان آفريده شده است ، و افراد بيايمان به بركت آنها روزى مى خورند، همانند آبى كه باغبان براى گلها در جويها جارى مى سازد ولى خارها و علف هرزه ها نيز از آن بهره مى گيرند!
ديگر اينكه به مردم عادى مى گويد بخوريد و پيروى گامهاى شيطان نكنيد، ولى به مؤ منان در آيه مورد بحث مى گويد: بخوريد و شكر خدا را بجا آريد يعنى تنها به عدم سوء استفاده از اين نعمتها قناعت نمى كند، بلكه حسن استفاده را نيز شرط مى شمرد.
در حقيقت از مردم عادى تنها انتظار ميرود كه گناه نكنند ولى از افراد با ايمان انتظار دارد كه اين نعمتها را در بهترين راه مصرف كنند.
ضمنا ممكن است تكرار سفارش در مورد استفاده از غذاهاى پاك كه در آيات
متعدد عنوان شده براى بعضى سؤ الانگيز باشد اما اگر كمى به تاريخ زمان جاهليت و آداب و رسوم خرافى آنها توجه كنيم و بدانيم كه آنها چگونه بدون دليل نعمتهاى حلال را بر خود ممنوع مى ساختند و اين عادت به طورى در آنها نفوذ كرده بود كه همچون وحى آسمانى تلقى مى شد و گاه آن را صريحا به خدا نسبت مى دادند، نكته اين تاءكيد روشن مى شود، قرآن مى خواهد اين افكار خرافى را از اين طريق به كلى از مغز آنها بيرون كند.
بعلاوه تكيه روى عنوان (طيب ) همگان را متوجه اين دستور اسلامى مى كند كه از غذاهاى ناپاك ، از گوشتهائى همچون گوشت مردار و درندگان و حشرات ، و از مسكرات كه به شدت در ميان مردم آن زمان رواج داشت بپرهيزند.
در جلد ششم تفسير نمونه صفحه 149 به بعد در زمينه استفاده مؤ منان از روزيهاى پاك و زينتهاى معقول ( ذيل آيه 32 اعراف ) بحث مشروحى داريم .
آيه بعد براى روشن ساختن غذاهاى حرام و ممنوع و قطع كردن هر گونه بهانه چنين مى گويد خداوند تنها گوشت مردار، خون ، گوشت خوك ، و گوشت هر حيوانى را كه به هنگام ذبح نام غير خدا بر آن گفته شود تحريم كرده است (انما حرم عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اهل به لغير الله ).
و به اين ترتيب سه قسمت از گوشتهاى حرام به اضافه خون كه ، بيش از همه مورد ابتلاى مردم آن محيط بوده است در اينجا ذكر مى كند كه بعضى پليدى ظاهرى دارند و بر كسى مخفى نيست ، مانند مردار، خون و گوشت خوك ، و بعضى پليدى معنوى دارند مانند قربانيهائى كه براى بتها مى كردند.
انحصارى كه از آيه با كلمه انما استفاده مى شود به اصطلاح حصر اضافى است ، يعنى منظور بيان تمام محرمات نيست ، بلكه هدف نفى بدعتهائى است كه آنها
در مورد قسمتى از گوشتهاى حلال داشتند، و به تعبير ديگر آنها قسمتى از گوشتهاى پاكيزه و حلال را طبق خرافات و موهوماتى بر خود تحريم مى كردند، اما در عوض به هنگام كمبود غذا از گوشت آلوده مردار يا خوك و يا خون استفاده مى كردند! قرآن به آنها اعلام مى كند كه اينها براى شما حرام است نه آنها (و اين است معنى (حصر اضافى )).
و از آنجا كه گاه ضرورتهائى پيش مى آيد كه انسان براى حفظ جان خويش مجبور به استفاده از بعضى از غذاهاى حرام مى شود قرآن در ذيل آيه آن را استثنا كرده و مى گويد: ولى كسى كه مجبور شود (براى نجات جان خويش از مرگ ) از آنها بخورد گناهى بر او نيست ، به شرط اينكه ستمگر و متجاوز نباشد)! (فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه ).
به اين ترتيب براى اينكه اضطرار بهانه و دستاويزى براى زياده روى در خوردن غذاهاى حرام نشود با دو كلمه (غير باغ ) و (لاعاد) گوشزد مى كند كه اين اجازه تنها براى كسانى است كه خواهان لذت از خوردن اين محرمات نباشند، و از مقدار لازم كه براى نجات از مرگ ضرورى است تجاوز نكنند، (باغ و عاد در اصل باغى و عادى بوده ، باغى از ماده (بغى ) به معنى طلب كردن است ، و در اينجا منظور طلب كردن لذت است و (عادى ) به معنى متجاوز مى باشد، يعنى متجاوز از حد ضرورت ).
تفسير ديگرى براى جمله (غير باغ و لاعاد) ذكر شده است كه با معنى اول تضادى ندارد، و ممكن است هر دو با هم در مفهوم آيه جمع باشند و آن اين است كه : با توجه به اينكه يكى از معانى بغى ظلم و ستم است ، منظور اين است كه اجازه خوردن گوشتهاى حرام مخصوص كسانى است كه سفر آنها سفر ستم و گناه نباشد (بايد توجه داشت كه اضطرار و اجبار معمولا در سفرهائى نظير سفرهاى آن زمان حاصل مى شد كه قافله ها در بيابان مى ماندند و يا راه را گم مى كردند) .
بنابر اين اگر سفر، سفر گناه باشد گرچه آنها ناچارند براى حفظ جان خود از غذاى حرام بخورند ولى گناهش در نامه عملشان نوشته خواهد شد، و به تعبير ديگر اين ستمگران براى حفظ جان خود واجب است به حكم عقل از اين گوشتها بخورند اما اين وجوب از مسئوليت آنها چيزى نمى كاهد، چرا كه در مسير غلط چنين اجبارى را پيدا كرده اند.
رواياتى كه مى گويد اين آيه درباره كسانى است كه در راه قيام بر ضد امام مسلمين گام ننهند نيز اشاره به همين حقيقت است ، چنانكه در احكام نماز مسافر نيز وارد شده كه حكم نماز شكسته تنها براى مسافرانى است كه سفر آنها سفر حرام نباشد و لذا در ضمن روايات به جمله (غير باغ و لاعاد) براى هر دو حكم ، استدلال فرموده اند (حكم نماز مسافر و حكم ضرورت خوردن گوشتهاى حرام ).
و در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند غفور و رحيم است ) (ان الله غفور رحيم ).
همان خداوندى كه اين گوشتها را تحريم كرده با رحمت خاصش در موارد ضرورت شديد اجازه استفاده از آن را داده است .
نكته ها
1- فلسفه تحريم گوشتهاى حرام
بدون شك غذاهائى كه در آيه فوق تحريم شده همچون سائر محرمات الهى فلسفه خاصى دارد و با توجه كامل به وضع جسم و جان انسان با تمام ويژگيهايش
تشريع شده است ، در روايات اسلامى نيز زيانهاى هر يك مشروحا آمده ، و پيشرفتهاى علمى بشر پرده از روى آن برداشته است .
مثلا در كتاب كافى پيرامون گوشت مردار از امام صادق (عليه السلام ) چنين مى خوانيم : اما الميتة فانه لم ينل منها احد الاضعف بدنه ، و ذهبت قوته و انقطع نسله و لا يموت آكل الميتة الا فجاة : امام بعد از ذكر مقدمهاى در مورد اينكه تمام اين احكام به خاطر مصالح بشر است مى فرمايد:(اما مردار را هيچكس از آن نمى خورد مگر اينكه بدنش ضعيف و رنجور مى شود، نيروى او را مى كاهد، و نسل را قطع مى كند، و آن كس كه به اين كار ادامه دهد با سكته و مرگ ناگهانى از دنيا ميرود)!.
اين مفاسد ممكن است به خاطر آن باشد كه دستگاه گوارش نمى تواند از مردار خون سالم و زنده بسازد، بعلاوه مردار كانونى است از انواع ميكربها، اسلام علاوه بر اينكه خوردن گوشت مردار را تحريم كرده ، آن را نجس هم دانسته تا مسلمانان كاملا از آن دورى كنند.
دومين چيزى كه در آيه تحريم شده خون است (والدم ) خونخوارى هم زيان جسمى دارد و هم اثر سوء اخلاقى ، چرا كه خون از يكسو ماده كاملا آماده اى است براى پرورش انواع ميكربها.
تمام ميكربهائى كه وارد بدن انسان مى شوند به خون حمله مى كنند، و آن را مركز فعاليت خويش قرار مى دهند، به همين دليل گلبولهاى سفيد كه پاسداران و سربازان كشور تن انسانند همواره در منطقه خون پاسدارى مى كنند تا ميكربها به اين سنگر حساس كه با تمام مناطق بدن ارتباط نزديك دارد راه پيدا نكنند.
مخصوصا هنگامى كه خون از جريان مى افتد و به اصطلاح مى ميرد، گلبولهاى سفيد از بين مى روند و به همين دليل مى كربها كه ميدان را خالى از حريف مى بينند به سرعت زاد و ولد كرده گسترش مى يابند، بنا بر اين اگر گفته شود خون به هنگامى كه از جريان مى افتد آلودهترين اجزاى بدن انسان و حيوان است گزاف گفته نشده .
از سوى ديگر امروز در علم غذاشناسى ثابت شده كه غذاها از طريق تاثير در غده ها و ايجاد هورمونها در روحيات و اخلاق انسان اثر مى گذارند، از قديم نيز تاءثير خونخوارى در قساوت و سنگدلى به تجربه رسيده ، و حتى ضرب المثل شده است ، و لذا در حديثى مى خوانيم : (آنها كه خون مى خورند آنچنان سنگدل مى شوند كه حتى ممكن است دست به قتل پدر و مادر و فرزند خود بزنند)!
سومين چيزى كه در آيه تحريم شده خوردن گوشت (خوك ) است (و لحم الخنزير).
خوك حتى نزد اروپائيان كه بيشتر گوشت آن را مى خورند سمبل بى غيرتى است ، و حيوانى است كثيف ، خوك در امور جنسى فوق العاده بيتفاوت و لا ابالى است و علاوه بر تاءثير غذا در روحيات كه از نظر علم ثابت است ، تاءثير اين غذا در خصوص لااباليگرى در مسائل جنسى مشهود است .
در شريعت حضرت موسى (عليه السلام ) حرمت گوشت خوك نيز اعلام شده است ، و در اناجيل گناهكاران به خوك تشبيه شده اند، و در ضمن داستانها مظهر شيطان خوك معرفى شده است .
جاى تعجب است كه بعضى با چشم خود مى بينند از يكسو خوراك خوك نوعا از كثافات و گاهى از فضولات خودش است و از سوى ديگر براى همه روشن شده كه گوشت اين حيوان پليد داراى دو نوع انگل خطرناك بنام كرم (تريشين ) و يكنوع (كرم كدو) است باز هم در استفاده از گوشت آن اصرار مى ورزند.
تنها كرم (تريشين ) كافى است كه در يكماه 15 هزار تخمريزى كند و در انسان سبب پيدايش امراض گوناگونى مانند كم خونى ، سرگيجه ، تبهاى مخصوص اسهال ، دردهاى رماتيسمى ، كشش اعصاب ، خارش داخل بدن ، تراكم پيه ها، كوفتگى و خستگى ، سختى عمل جويدن و بلعيدن غذا و تنفس و غيره گردد.
در يك كيلو گوشت خوك ممكن است 400 ميليون نوزاد كرم تريشين باشد و شايد همين امور سبب شد كه چند سال قبل در قسمتى از كشور روسيه خوردن گوشت خوك ممنوع اعلام شد.
آرى آئينى كه دستوراتش به مرور زمان جلوه تازهاى پيدا مى كند آئين خدا، آئين اسلام است .
بعضى مى گويند با وسائل امروز ميتوان تمام اين انگلها را كشت و گوشت خوك را از آنها پاك نمود، ولى به فرض كه با وسائل بهداشتى با پختن گوشت خوك در حرارت زياد انگلهاى مزبور بكلى از ميان بروند باز زيان گوشت خوك قابل انكار نيست ، زيرا طبق اصل مسلمى كه اشاره شد گوشت هر حيوانى حاوى صفات آن حيوان است و از طريق غده ها و تراوش آنها (هورمونها) در اخلاق كسانى كه از آن تغذيه مى كنند اثر مى گذارد، و به اين ترتيب خوردن گوشت خوك مى تواند صفت بيبند و بارى جنسى و بى اعتنائى به مسائل ناموسى را كه از خصائص بارز نر اين حيوان است به خورنده آن منتقل كند.
و شايد يكى از علل بيبند و بارى شديد جنسى كه در كشورهاى غربى حكومت مى كند همان تغذيه از گوشت اين حيوان آلوده باشد.
چهارمين چيزى كه تحريم شده ، گوشتهائى است كه نام غير خدا هنگام ذبح بر آن برده شود (و ما اهل به لغير الله ).
از جمله گوشتهائى كه در اين آيه از خوردن آنها نهى شده گوشت حيواناتى است كه مثل زمان جاهليت به نام غير خدا (بتها) ذبح شود.
آيا بردن نام خدا يا غير خدا، هنگام ذبح ، از نظر بهداشتى در گوشت حيوان اثر مى گذارد؟!
در پاسخ بايد گفت نبايد فراموش كرد كه لازم نيست نام خدا و غير خدا در ماهيت گوشت از نظر بهداشتى اثرى بگذارد، زيرا محرمات در اسلام روى جهات مختلفى است ، گاهى تحريم چيزى بخاطر بهداشت و حفظ جسم است ، و گاهى بخاطر تهذيب روح و زمانى بخاطر حفظ نظام اجتماع ، و تحريم گوشتهائى كه به نام بتها ذبح مى شود در حقيقت جنبه معنوى و اخلاقى و تربيتى دارد آنها انسان را از خدا دور مى كند، و اثر روانى و تربيتى نامطلوبى دارد، چرا كه از سنتهاى شرك و بت پرستى است و تجديد كننده خاطره آنها.
2- تكرار و تاءكيد تحريم
موضوعات چهارگانه فوق در چهار سوره از قرآن ذكر شدهاست كه دو مورد از آن در مكه (انعام 145 و نحل 115) و دو مورد آن در مدينهنازل شده است (بقره 173 كه آيه مورد بحث است و مائده 3).
چنين به نظر مى رسد كه نخستين بار اوائل بعثت بود كه تحريم اين گوشتهاى حرام اعلام شد، و دومين بار اواخر اقامت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در مكه ، و سومين بار در اوائل هجرت در مدينه و بالاخره چهارمين بار در اواخر عمر پيامبر در سوره مائده كه از آخرين سوره قرآن است بيان شده .
اين طرز نزول آيات كه بى سابقه يا كم سابقه است ، به خاطر اهميت اين موضوع و خطرات جسمى و روحى فراوان آن است و نيز به خاطر آلودگى زياد مردم آن روز به آن بوده است .
3- استفاده از خون براى تزريق شايد نياز به توضيح نداشته باشد كه منظور ازتحريم خون در آيه فوق تحريم خوردن آن است ، بنابر اين استفاده هاىمعقول ديگر مانند تزريق خون براى نجات جان مجروحان و بيماران و مانند آن هيچ اشكالىندارد، حتى دليلى بر تحريم خريد و فروش خون در اين موارد در دست نيست ، چرا كهاستفاده اى است عقلائى و مشروع و مورد نياز عمومى .

آيه و ترجمه


ان الذين يكتمون ما انزل الله من الكتب و يشترون به ثمنا قليلا اولئك ما ياكلون فى بطونهم الا النار و لا يكلمهم الله يوم القيمة و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم (174)
اولئك الذين اشتروا الضللة بالهدى و العذاب بالمغفرة فما اصبرهم على النار (175)
ذلك بان الله نزل الكتب بالحق و ان الذين اختلفوا فى الكتب لفى شقاق بعيد (176)




ترجمه :

174- كسانى كه كتمان مى كنند آنچه را خدا از كتاب نازل كرده و آنرا به بهاى كمى مى فروشند، آنها جز آتش چيزى نمى خورند (و هدايا و اموالى كه از اين رهگذر به دست مى آورند در حقيقت آتش سوزانى است ) و خداوند روز قيامت با آنها سخن نمى گويد، و آنها را پاكيزه نمى كند، و براى آنها عذاب دردناكى است .
175- اينها همانها هستند كه گمراهى را با هدايت ، و عذاب را با آمرزش مبادله كرده اندراستى چقدر در برابر عذاب خداوند بى اعتنا و خونسردند!
176- اينها بخاطر آن است كه خداوند كتاب (آسمانى ) را به حق (و تؤ ام با نشانه ها و دلائل روشن ) نازل كرده ، و آنها كه در آن اختلاف مى كنند (و با كتمان و تحريف اختلاف به وجود آورند) در شكاف (و پراكندگى ) عميقى قرار دارند.
شان نزول
به اتفاق همه مفسران آيات فوق در مورد اهل كتاب نازل شده است ، و به گفته بسيارى مخصوصا به علماى يهود نظر دارد كه پيش از ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) صفات و نشانه هاى او را مطابق آنچه در كتب خود يافته بودند براى مردم بازگو مى كردند، ولى پس از ظهور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مشاهده گرايش ‍ مردم به او ترسيدند كه اگر همان روش سابق را ادامه دهند منافع آنها به خاطر بيفتد و هدايا و مهمانى هائى كه براى آنها ترتيب مى دادند از دست برود! لذا اوصاف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را كه در تورات نازل شده بود كتمان كردند، آيات فوق نازل شد و سخت آنها را نكوهش كرد.

تفسير:
باز هم نكوهش از كتمان حق
اين آيات تاءكيدى است بر آنچه در آيه 159 در زمينه كتمان حق گذشت گرچه روى سخن به علماى يهود است ولى چنانكه بارها يادآورى كرده ايم مفهوم آيات در هيچ مورد اختصاص به شاءن نزول ندارد، در حقيقت شاءن نزولها وسيله اى هستند براى بيان احكام كلى و عمومى كه خود يكى از مصداقهاى آن محسوب مى شوند.
بنابر اين تمام كسانى كه احكام خدا و حقائق مورد نياز مردم را از آنها كتمان كنند و به خاطر كسب مقام و يا به دست آوردن ثروتى مرتكب اين خيانت بزرگ شوند بايد بدانند كه حقيقت گرانبهائى را به بهاى ناچيزى فروخته اند زيرا حقپوشى اگر با تمام دنيا مبادله شود باز مرتكب شونده آن ضرر و زيان كرده است !
در آيه نخست مى گويد: كسانى كه كتمان مى كنند كتابى را كه خدا
نازل كرده و آنرا به بهاى كمى مى فروشند آنها در حقيقت جز آتش چيزى نمى خورند)! (ان الذين يكتمون ما انزل الله من الكتاب و يشترون به ثمنا قليلا اولئك ما ياكلون فى بطونهم الا النار).
آرى هدايا و اموالى را كه از اين راه تحصيل مى كنند آتشهاى سوزانى است كه در درون وجود آنان وارد مى شود.
اين تعبير ضمنا مساءله تجسم اعمال را در آخرت بار ديگر روشن مى سازد و نشان مى دهد اموال حرامى كه از اين طريق به دست مى آيد در واقع آتشى است كه در دل آنها وارد مى شود كه در رستاخيز به شكل واقعى خود مجسم خواهد شد.
سپس به يك مجازات مهم معنوى آنها كه از مجازات مادى بسيار دردناكتر است پرداخته مى گويد: (خداوند روز قيامت با آنها سخن نمى گويد، و آنان را پاكيزه نمى كند، و عذاب دردناكى در انتظارشان است )! (و لا يكلمهم الله يوم القيامة و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم ).
در آيه 77 سوره آل عمران نيز نظير همين مجازات دردناك براى كسانى كه عهد الهى و سوگندهاى خود را به خاطر منافع ناچيزى زير پا مى گذارند آمده است ان الذين يشترون بعهد الله و ايمانهم ثمنا قليلا اولئك لا خلاق لهم فى الاخرة و لا يكلمهم الله و لا ينظر اليهم يوم القيامة و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم ، طبق اين آيه خدا با اينگونه اشخاص پيمانشكن در روز قيامت سخن نمى گويد، و به آنها نظر لطف نمى كند، و آنها را پاك نمى سازد و عذاب دردناك براى آنها است .
از اين آيه و آيه مورد بحث استفاده مى شود كه يكى از بزرگترين مواهب الهى در جهان ديگر اين است كه خدا با مردم با ايمان از طريق لطف سخن مى گويد، يعنى همان مقامى را كه پيامبران الهى در اين جهان داشتند و از لذت
گفتگوى با پروردگار بهره مند مى شدند مؤ منان نيز در آن جهان به آن مفتخر مى شوند، چه لذتى از اين برتر؟
بعلاوه خدا نظر لطف به آنها مى كند و با آب عفو و رحمتش آنها را مى شويد و پاك و پاكيزه مى كند چه نعمتى از اين بالاتر؟
بديهى است سخن گفتن خداوند با بندگان مفهومش اين نيست كه خدا زبان دارد و جسم است بلكه او با قدرت بيپايانش امواج صوتى را در فضا مى آفريند به گونه اى كه قابل درك و شنيدن باشد (همانگونه كه در وادى طور با موسى سخن گفت ) و يا از طريق الهام و با زبان دل با بندگان خاصش سخن مى گويد.
به هر حال اين لطف بزرگ پروردگار و اين لذت بينظير معنوى براى بندگان پاكدلى است كه زبان حقگو دارند و مردم را به حقائق آشنا مى كنند، بر سر پيمان خود ايستاده اند و حق طلبى را هرگز فداى منافع مادى نمى كنند.
در اينجا سوالى پيش مى آيد كه از پارهاى از آيات قرآن استفاده مى شود كه خدا در قيامت با بعضى از مجرمان و كافران نيز سخن مى گويد، مانند قال اخسؤ ا فيها و لا تكلمون : (برويد و گم شويد در آتش دوزخ و ديگر با من سخن مگوئيد) (آيه 108 مؤ منون ).
اين سخن را خداوند به گنهكارانى مى گويد كه درخواست خلاصى از آتش دوزخ مى كنند، و مى گويند: ( خداوندا ما را از آن خارج كن و اگر بار ديگر باز گشتيم ستمگريم ).
در سوره (جاثيه ) آيه 30 و 31 نيز نظير اين گفتگو از سوى خداوند با مجرمان مشاهده مى شود.
پاسخ اين است كه منظور از سخن گفتن در آيات مورد بحث سخن از روى لطف و احترام و محبت خاص ‍ است ،نه سخنى كه به عنوان بى مهرى و تحقير و طرد و مجازات باشد كه اين خود يكى از دردناكترين كيفرها است .
اين نكته نيز چندان احتياج به توضيح ندارد كه معنى جمله آن را به بهاى كمى نفروشيد اين نيست كه كتمان حق در برابر بهاى گزاف بيمانع است بلكه منظور اين است هر بهاى مادى در برابر كتمان حق گرفته شود ناچيز و بى ارزش ‍ است هر چند تمام دنيا باشد!.
آيه بعد وضع اين گروه را مشخصتر مى سازد و نتيجه كارشان را در اين معامله زيانبار چنين بازگو مى كند: (اينها كسانى هستند كه گمراهى را با هدايت و عذاب را با آمرزش مبادله كرده اند) (اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى و العذاب بالمغفرة ).
و به اين ترتيب از دو سو گرفتار زيان خسران شده اند: از يكسو رها كردن هدايت و بر گزيدن ضلالت در برابر آن ، و از سوى ديگر از دست دادن رحمت و آمرزش خدا و جايگزين ساختن عذاب دردناك الهى بجاى آن ، و اين معامله اى است كه هيچ انسان عاقلى به سراغ آن نمى رود.
لذا در پايان آيه اضافه مى كند راستى عجيب است كه چقدر در برابر آتش خشم و غضب خدا جسور و خونسردند ؟! (فما اصبرهم على النار).
آخرين آيه مورد بحث مى گويد: اين تهديدها و وعده هاى عذاب كه براى كتمان كنندگان حق بيان شده است به خاطر اين است كه خداوند كتاب آسمانى قرآن را به حق و توام با دلائل روشن نازل كرده تا جاى هيچگونه شبهه و ابهامى براى كسى باقى نماند (ذلك بان الله نزل الكتاب بالحق ).
با اينحال گروهى به خاطر حفظ منافع كثيف خويش دست به توجيه و تحريف مى زنند و در كتاب آسمانى اختلافها به وجود مى آورند تا به اصطلاح آب را گل
آلود كنند و از آن ماهى گيرند.
(چنين كسانى كه اختلاف در كتاب آسمانى مى كنند بسيار از حقيقت دورند) (و ان الذين اختلفوا فى الكتاب لفى شقاق بعيد).
كلمه (شقاق ) در اصل به معنى شكاف و جدائى است اين تعبير شايد اشاره به اين باشد كه ايمان و تقوا و افشا كردن حق رمز وحدت و اتحاد در جامعه انسانى است ، اما خيانت و كتمان حقائق موجب پراكندگى و جدائى و شكاف است نه شكاف سطحى كه آن را بتوان ناديده گرفت بلكه جدائى و شكاف عميق !

آيه و ترجمه


ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من ءامن بالله و اليوم الاخر و الملئكة و الكتب و النبين و ءاتى المال على حبه ذوى القربى و اليتمى و المسكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و اقام الصلوة و ءاتى الزكوة و الموفون بعهدهم اذا عهدوا و الصبرين فى الباساء و الضراء و حين الباس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون (177)




ترجمه :

177- نيكى (تنها) اين نيست (كه به هنگام نماز) صورت خود را به سوى مشرق و مغرب كنيد (و تمام گفتگوى شما از مساءله قبله و تغيير قبله باشد و همه وقت خود را مصروف آن سازيد) بلكه نيكى (و نيكوكار) كسانى هستند كه به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان و كتاب آسمانى و پيامبران ايمان آورده اند، و مال (خود) را با علاقهاى كه به آن دارند به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان انفاق مى كنند، نماز را بر پا ميدارند، و زكات را مى پردازند و به عهد خود به هنگامى كه عهد بستند وفا مى كنند، در برابر محروميتها و بيماريها، و در ميدان جنگ استقامت به خرج مى دهند، اينها كسانى هستند كه راست مى گويند (و گفتار و رفتار و اعتقادشان هماهنگ است و اينها هستند پرهيزگاران .
شاءن نزول
چون تغيير قبله سر و صداى زيادى در ميان مردم بخصوص يهود و نصارى به راه انداخت ، يهود كه بزرگترين سند افتخار خود (پيروى مسلمين از قبله آنان ) را از دست داده بودند زبان به اعتراض گشودند، كه قرآن در آيه 142 با جمله (سيقول السفهاء) به آن اشاره كرده است آيه فوق نازل گرديد و تاءييد كرد كه اينهمه گفتگو در مساءله قبله صحيح نيست بلكه مهمتر از قبله مسائل ديگرى است كه معيار ارزش انسانهاست و بايد به آنها توجه شود و آن مسائل را در اين آيه شرح داده است .

تفسير:
ريشه و اساس همه نيكيها
همانگونه كه در تفسير آيات تغيير قبله گذشت ، نصارا به هنگام عبادت رو به سوى شرق و يهود رو به سوى غرب كرده ، عبادات خود را انجام مى دادند، اما خدا كعبه را براى مسلمين قبله قرار داد كه در طرف جنوب بود و حد وسط ميان آن دو محسوب مى شد.
و نيز ديديم كه مخالفين اسلام از يكسو و تازه مسلمانان از سوى ديگر چه سر و صدائى پيرامون تغيير قبله به راه انداختند.
آيه فوق روى سخن را به اين گروه ها كرده مى گويد: نيكى تنها اين نيست كه به هنگام نماز صورت خود را به سوى شرق و غرب كنيد و تمام وقت خود را صرف اين مساءله نمائيد (ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب ).
(بر) (بر وزن ضد) در اصل به معنى توسعه است ، سپس در معنى نيكيها و خوبيها و احسان ، به كار رفته است ، زيرا اين كارها در وجود انسان محدود
نمى شود و گسترش مييابد و به ديگران مى رسد و آنها نيز بهره مند مى شوند.
و (بر) (بر وزن نر) جنبه وصفى دارد و به معنى شخص نيكوكار است ، در اصل به معنى بيابان و مكان وسيع مى باشد، و از آنجا كه نيكوكاران روحى وسيع و گسترده دارند اين واژه بر آنها اطلاق مى شود.
قرآن سپس به بيان مهمترين اصول نيكيها در ناحيه ايمان و اخلاق و عمل ضمن بيان شش عنوان پرداخته چنين مى گويد: (بلكه نيكى (نيكوكار) كسانى هستند كه به خدا و روز آخر و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و پيامبران ايمان آورده اند) (و لكن البر من آمن بالله و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب و النبيين ).
در حقيقت اين نخستين پايه همه نيكيها و خوبيها است : ايمان به مبدا و معاد و برنامه هاى الهى ، و پيامبران كه ماءمور ابلاغ و اجراى اين برنامه ها بودند، و فرشتگانى كه واسطه ابلاغ اين دعوت محسوب مى شدند، ايمان به اصولى كه تمام وجود انسان را روشن مى كند و انگيزه نيرومندى براى حركت به سوى برنامه هاى سازنده و اعمال صالح است .
جالب اينكه نمى گويد(نيكوكار) كسانى هستند كه ... بلكه مى گويد (نيكى ) كسانى هستند كه ...
اين به خاطر آن است كه در ادبيات عرب و همچنين بعضى زبانهاى ديگر هنگامى كه مى خواهند آخرين درجه تاءكيد را در چيزى بيان كنند آن را بصورت مصدرى مى آورند نه به صورت وصف ، مثلا گفته مى شود على (عليه السلام ) عدل جهان انسانيت است ، يعنى آنچنان عدالت پيشه است كه گوئى تمام وجودش در آن حل شده و سر تا پاى او در عدالت غرق گشته است ، به گونهاى كه هر گاه به او نگاه كنى چيزى جز عدالت نمى بينى ! و همچنين در نقطه مقابل آن مى گوئيم بنى اميه ذلت اسلام بودند گوئى تمام وجودشان تبديل به خوارى شده بود. بنابر اين از اين تعبير ايمان محكم و نيرومندى در سطح بالا استفاده مى شود.
پس از ايمان به مساءله انفاق و ايثار و بخششهاى مالى اشاره مى كند و مى گويد: (مال خود را با تمام علاقه اى كه به آن دارند به خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان مى دهند) (و آتى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب ).
بدون شك گذشتن از مال و ثروت براى همه كس كار آسانى نيست ، هنگامى كه به مرحله ايثار برسد، چرا كه حب آن تقريبا در همه دلها است ، و تعبير على حبه نيز اشاره به همين حقيقت است كه آنها در برابر اين خواسته دل براى رضاى خدا مقاومت مى كنند.
جالب اينكه در اينجا شش گروه از نيازمندان ذكر شده اند: در درجه اول بستگان و خويشاوندان آبرومند، و در درجه بعد يتيمان و مستمندان ، سپس آنهائى كه نيازشان كاملا موقتى است مانند واماندگان در راه ، بعد سائلان ، اشاره به اينكه نيازمندان همه اهل سؤ ال نيستند، گاهى چنان خويشتن دارند كه ظاهر آنها همچون اغنيا است در حالى كه در باطن سخت محتاجند، چنانكه قرآن در جاى ديگرى مى گويد يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف : (افراد ناآگاه آنها را به خاطر شدت خويشتندارى اغنياء تصور مى كنند) (سوره بقره 273) و سرانجام به بردگان اشاره مى كند كه نياز به آزادى و استقلال دارند هر چند ظاهرا نياز مادى آنها به وسيله مالكشان تاءمين گردد.
سومين اصل از اصول نيكيها را بر پا داشتن نماز مى شمرد و مى گويد:(آنها نماز را برپا مى دارند) (و اقام الصلوة ).
نمازى كه اگر با شرائط و حدودش ، و با اخلاص و خضوع ، انجام گيرد، انسان را از هر گناه باز مى دارد و به هر خير و سعادتى تشويق مى كند.
چهارمين برنامه آنها را اداء زكات و حقوق واجب مالى ذكر كرده مى گويد:
(آنها زكات را مى پردازند) (و آتى الزكوة ).
بسيارند افرادى كه در پارهاى از موارد حاضرند به مستمندان كمك كنند اما در اداء حقوق واجب سهل انگار مى باشند، و به عكس گروهى غير از اداى حقوق واجب به هيچگونه كمك ديگرى تن در نمى دهند، حتى حاضر نيستند حتى يك دينار به نيازمندترين افراد بدهند، آيه فوق با ذكر انفاق مستحب و ايثارگرى از يكسو، و اداى حقوق واجب از سوى ديگر، اين هر دو گروه را از صف نيكوكاران واقعى خارج مى سازد و نيكوكار را كسى مى داند كه در هر دو ميدان انجام وظيفه كند.
و جالب اينكه در مورد انفاقهاى مستحب كلمه على حبه (با اينكه ثروت محبوب آنها است ) را ذكر مى كند، ولى در مورد زكات واجب نه ، چرا كه اداى حقوق واجب مالى يك وظيفه الهى و اجتماعى است و اصولا نيازمندان طبق منطق اسلام - در اموال ثروتمندان به نسبت معينى شريكند، پرداختن مال شريك نيازى به اين تعبير ندارد.
پنجمين ويژگى آنها را وفاى به عهد مى شمرد و مى گويد: (كسانى هستند كه به عهد خويش به هنگامى كه پيمان مى بندند وفا مى كنند) (و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا).
چرا كه سرمايه زندگى اجتماعى اعتماد متقابل افراد جامعه است ، و از جمله گناهانى كه رشته اطمينان و اعتماد را پاره مى كند و زيربناى روابط اجتماعى را سست مى نمايد ترك وفاى به عهد است ، به همين دليل در روايات اسلامى چنين مى خوانيم كه مسلمانان موظفند سه برنامه را در مورد همه انجام دهند، خواه طرف مقابل ، مسلمان باشد يا كافر، نيكوكار باشد يا بدكار، و آن سه عبارتند از: وفاى به عهد، اداى امانت و احترام به پدر و مادر.
و بالاخره ششمين و آخرين برنامه اين گروه نيكوكار را چنين شرح مى دهد: (كسانى هستند كه در هنگام محروميت و فقر، و به هنگام بيمارى و درد، و همچنين در موقع جنگ در برابر دشمن ، صبر و استقامت به خرج مى دهند، و در برابر اين حوادث زانو نمى زنند) (و الصابرين فى الباساء و الضراء و حين الباءس )
و در پايان آيه به عنوان جمعبندى و تاءكيد بر شش صفت عالى گذشته مى گويد: (اينها كسانى هستند كه راست مى گويند و اينها پرهيزگارانند) اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون ).
راستگوئى آنها از اينجا روشن كه اعمال و رفتارشان از هر نظر با اعتقاد و ايمانشان هماهنگ است ، و تقوا و پرهيزگاريشان از اينجا معلوم مى شود كه آنها هم وظيفه خود را در برابر (الله ) و هم در برابر نيازمندان و محرومان و كل جامعه انسانى و هم در برابر خويشتن خويش انجام مى دهند.
جالب اينكه شش صفت برجسته فوق هم شامل اصول اعتقادى و اخلاقى و هم برنامه هاى عملى است .
در زمينه اصول اعتقادى تمام پايه هاى اصلى ذكر شده ، و از ميان برنامه هاى عملى به انفاق و نماز و زكات كه سمبلى از رابطه خلق با خالق ، و خلق با خلق است اشاره گرديده و از ميان برنامه هاى اخلاقى تكيه بر وفاى به عهد و استقامت و پايدارى شده كه ريشه همه صفات عالى اخلاقى را تشكيل مى دهد.

آيه و ترجمه


يايها الذين ءامنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى الحر بالحر و العبد بالعبد و الاءنثى بالا نثى فمن عفى له من اخيه شى ء فاتباع بالمعروف و اداء اليه باحسن ذلك تخفيف من ربكم و رحمة فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اليم (178)
و لكم فى القصاص حيوة ياولى الاءلبب لعلكم تتقون (179)




ترجمه :

178 اى افرادى كه ايمان آورده ايد! حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شده است ، آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده و زن در برابر زن ، پس اگر كسى از ناحيه برادر (دينى ) خود مورد عفو قرار گيرد (و حكم قصاص ‍ او تبديل به خونبها گردد) بايد از راه پسنديده پيروى كند (و در طرز پرداخت ديه ، حال پرداخت كننده را در نظر بگيرد) و قاتل نيز به نيكى ديه را به ولى مقتول بپردازد (و در آن مسامحه نكند اين تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگار شما و كسى كه بعد از آن تجاوز كند عذاب دردناكى خواهد داشت .
179- و براى شما در قصاص حيات و زندگى است اى صاحبان خرد، تا شما تقوى پيشه كنيد.
شاءن نزول
عادت عرب جاهلى بر اين بود كه اگر كسى از قبيله آنها كشته مى شد تصميم مى گرفتند تا آنجا كه قدرت دارند از قبيله قاتل بكشند، و اين فكر تا آنجا پيش رفته بود كه حاضر بودند به خاطر كشته شدن يك فرد تمام طائفه قاتل را نابود كنند آيه فوق نازل شد و حكم عادلانه قصاص را بيان كرد.
اين حكم اسلامى ، در واقع حد وسطى بود ميان دو حكم مختلف كه در آن زمان وجود داشت بعضى قصاص را لازم ميدانستند و چيزى جز آن را مجاز نمى شمردند و بعضى تنها ديه را لازم مى شمردند، اسلام قصاص را در صورت عدم رضايت اولياى مقتول ، و ديه را به هنگام رضايت طرفين قرار داد.

تفسير:
قصاص مايه حيات شما است !
از اين آيات به بعد يك سلسله از احكام اسلامى مطرح مى شود و آيات گذشته را كه تحت عنوان بر و نيكوكارى بود و بخش مهمى از برنامه هاى اسلام را شرح ميداد تكميل مى كند.
نخست از مساءله حفظ احترام خونها كه مساءله فوق العاده مهمى در روابط اجتماعى است آغاز مى كند، و خط بطلان بر آداب و سنن جاهلى مى كشد، مؤ منان را مخاطب قرار داده چنين مى گويد:
(اى كسانى كه ايمان آورده ايد حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شده است ) (يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى ).
قرآن گاهى از دستورات لازم الاجرا با جمله كتب عليكم : (بر شما نوشته شده ) تعبير مى كند، از جمله در آيه فوق و همچنين آيات آينده كه در مورد وصيت و روزه سخن مى گويد، همين تعبير ديده مى شود، و به هر حال اين تعبير اهميت
و تاءكيد مطلب را روشن مى كند، زيرا هميشه مسائلى را مى نويسند كه از هر نظر قطعيت پيدا كرده و جدى است .
(قصاص ) از ماده (قص ) (بر وزن سد) به معنى جستجو و پيگيرى از آثار چيزى است و هر امرى كه پشت سر هم آيد عرب آن را (قصه ) مى گويد و از آنجا كه قصاص قتلى است . كه پشت سر قتل ديگرى قرار مى گيرد اين واژه در مورد آن به كار رفته است .
همانگونه كه در شان نزول اشاره شد اين آيات در مقام تعديل زيادهرويهاى است كه در جاهليت در مورد قتل نفس ‍ انجام مى گرفت ، و با انتخاب واژه قصاص نشان مى دهد كه اولياء مقتول حق دارند نسبت به قاتل همانرا انجام دهند كه او مرتكب شده .
ولى به اين مقدار قناعت نكرده در دنباله آيه مساءله مساوات را با صراحت بيشتر مطرح مى كند و مى گويد: (آزاد در برابر آزاد، برده در برابر برده ، و زن در برابر زن ) (الحر بالحر و العبد بالعبد و الانثى بالانثى ).
به خواست خدا توضيح خواهيم داد كه اين مساءله دليل بر برترى خون مرد نسبت به زن نيست و مرد قاتل را نيز ميتوان (با شرائطى ) در برابر زن مقتول قصاص كرد.
سپس براى اينكه روشن شود كه مساءله قصاص حقى براى اولياى مقتول است و هرگز يك حكم الزامى نيست ، و اگر مايل باشند مى توانند قاتل را ببخشند و خونبها بگيرند، يا اصلا خونبها هم نگيرند، اضافه مى كند: (اگر كسى از ناحيه برادر دينى خود مورد عفو قرار گيرد (و حكم قصاص با رضايت طرفين تبديل به خونبها گردد) بايد از روش ‍ پسنديدهاى پيروى كند (و براى پرداخت ديه طرف را در فشار نگذارد) و او هم در پرداختن ديه كوتاهى نكند) (فمن عفى له من اخيه شى ء فاتباع بالمعروف و اداء اليه باحسان ).
به اين ترتيب از يكسو به اولياى مقتول توصيه مى كند كه اگر از قصاص صرفنظر كردهايد در گرفتن خونبها زياده روى نكنيد و به طرز شايسته با توجه به مبلغ عادلانهاى كه اسلام قرار داده و در اقساطى كه طرف قدرت پرداخت آن را دارد از او بگيريد.
و از سوى ديگر با جمله و اداء اليه باحسان به قاتل نيز توصيه مى كند كه در پرداخت خونبها روش صحيحى در پيش ‍ گيرد و بدهى خود را بدون مسامحه بطور كامل و به موقع اداء نمايد.
و به اين صورت وظيفه و برنامه هر يك از دو طرف را مشخص كرده است .
در پايان آيه براى تاءكيد و توجه دادن به اين امر كه تجاوز از حد از ناحيه هر كس بوده باشد مجازات شديد دارد مى گويد (اين تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگارتان ، و كسى كه بعد از آن از حد خود تجاوز كند عذاب دردناكى در انتظار او است ) (ذلك تخفيف من ربكم و رحمة فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اليم ).
اين دستور عادلانه قصاص و عفو كه يك مجموعه كاملا انسانى و منطقى را تشكيل مى دهد از يكسو روش فاسد عصر جاهليت را كه هيچگونه برابرى در قصاص قائل نبودند و همچون دژخيمان عصر فضا گاه در برابر يك نفر صدها نفر را به خاك و خون مى كشيدند محكوم مى كند.
و از سوى ديگر راه عفو را به روى مردم نمى بندد، در عين حال احترام خون را نيز كاهش نمى دهد و قاتلان را جسور نمى سازد، و از سوى سوم مى گويد بعد از برنامه عفو و گرفتن خونبها هيچيك از طرفين حق تعدى ندارند، بر خلاف اقوام جاهلى كه اولياى مقتول گاهى بعد از عفو و حتى گرفتن خونبها قاتل را ميكشتند!.
آيه بعد با يك عبارت كوتاه و بسيار پر معنى پاسخ بسيارى از سؤ الات را در زمينه مساءله قصاص بازگو مى كند و مى گويد: (اى خردمندان ! قصاص براى شما مايه حيات و زندگى است ، باشد كه تقوا پيشه كنيد) (و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب لعلكم تتقون ).
اين آيه كه از ده كلمه تركيب شده ، و در نهايت فصاحت و بلاغت است آنچنان جالب است كه به صورت يك شعار اسلامى در اذهان همگان نقش بسته ، و به خوبى نشان مى دهد كه قصاص اسلامى به هيچوجه جنبه انتقامجوئى ندارد بلكه دريچه اى است به سوى حيات و زندگى انسانها.
از يكسو ضامن حيات جامعه است ، زيرا اگر حكم قصاص به هيچوجه وجود نداشت و افراد سنگدل احساس ‍ امنيت مى كردند جان مردم بيگناه به خطر مى افتاد همانگونه كه در كشورهائى كه حكم قصاص به كلى لغو شده آمار قتل و جنايت به سرعت بالا رفته است .
و از سوى ديگر مايه حيات قاتل است چرا كه او را از فكر آدمكشى تا حد زيادى باز ميدارد و كنترل مى كند.
و از سوى سوم به خاطر لزوم تساوى و برابرى جلو قتلهاى پى در پى را مى گيرد و به سنتهاى جاهلى كه گاه يك قتل مايه چند قتل و آن نيز به نوبه خود مايه قتلهاى بيشترى مى شد پايان مى دهد، و از اين راه نيز مايه حيات جامعه است .
و با توجه به اينكه حكم قصاص مشروط به عدم عفو است نيز دريچه ديگرى به حيات و زندگى گشوده مى شود.
جمله لعلكم تتقون كه هشدارى است براى پرهيز از هر گونه تعدى و تجاوز اين حكم حكيمانه اسلامى را تكميل مى كند.
نكته ها
1- قصاص و عفو يك مجموعه عادلانه
اسلام كه در هر مورد مسائل را با واقعبينى و بررسى همه جانبه دنبال مى كند، در مساءله خون بيگناهان نيز حق مطلب را دور از هر گونه تندروى و كندروى بيان داشته است ، نه همچون آئين تحريف شده يهود فقط تكيه بر قصاص مى كند و نه مانند مسيحيت كنونى فقط راه عفو يا ديه را به پيروان خود توصيه مى نمايد، چرا كه دومى مايه جرئت است و اولى عامل خشونت و انتقامجوئى .
فرض كنيد قاتل و مقتول با هم برادر و يا سابقه دوستى و پيوند اجتماعى داشته باشند، در اينصورت اجبار كردن به قصاص داغ تازهاى بر اولياى مقتول مى گذارد، و مخصوصا در مورد افرادى كه سرشار از عواطف انسانى باشند اجبار كردن بر قصاص خود زجر و شكنجه ديگرى براى آنها محسوب مى شود، در حالى كه محدود ساختن حكم به روش عفو و ديه نيز افراد جنايتكار را جريتر مى كند .
لذا حكم اصلى را قصاص قرار داده ، و براى تعديل آن حكم عفو را در كنار اين حكم ذكر كرده است .
به عبارت روشنتر اولياء مقتول حق دارند در برابر قاتل يكى از سه حكم را اجراء كنند: 1 قصاص كردن .
2 - عفو كردن بدون گرفتن خونبها.
3 - عفو كردن با گرفتن خونبها (البته در اينصورت موافقت قاتل نيز شرط است ).
2- آيا قصاص بر خلاف عقل و عواطف انسانى است ؟
گروهى كه بدون تاءمل ، بعضى از مسائل جزائى اسلام را مورد انتقاد قرار
داده اند به خصوص درباره مساءله قصاص سر و صدا راه انداخته مى گويند:
1- جنايتى كه قاتل مرتكب شده بيش از اين نيست كه انسانى را از بين برده است ، ولى شما به هنگام قصاص همين عمل را تكرار مى كنيد!.
2- قصاص جز انتقامجوئى و قساوت نيست ، اين صفت ناپسند را بايد با تربيت صحيح از ميان مردم برداشت ، در حالى كه طرفداران قصاص هر روز به اين صفت ناپسند انتقامجوئى روح تازهاى ميدمند!
3- آدمكشى گناهى نيست كه از اشخاص عادى يا سالم سرزند، حتما قاتل از نظر روانى مبتلا به بيمارى است ، و بايد معالجه شود، و قصاص دواى چنين بيمارانى نمى تواند باشد.
4- مسائلى كه مربوط به نظام اجتماعى است بايد دوش به دوش اجتماع رشد كند، بنا بر اين قانونى كه در هزار و چهارصد سال پيش از اين پياده مى شده نبايد در اجتماع امروز عملى شود!
5- آيا بهتر نيست به جاى قصاص ، قاتلان را زندانى كنيم و با كار اجبارى از وجود آنها به نفع اجتماع استفاده نمائيم با اين عمل هم اجتماع از شر آنان محفوظ ميماند، و هم از وجود آنها حتى المقدور استفاده مى شود.
اينها خلاصه اعتراضاتى است كه پيرامون مساءله قصاص مطرح مى شود.
پاسخ
دقت در آيات قصاص در قرآن مجيد جواب اين اشكالات را روشن مى سازد (و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب ).
زيرا از بين بردن افراد مزاحم و خطرناك گاه بهترين وسيله براى رشد و تكامل اجتماع است ، و چون در اينگونه موارد مساءله قصاص ضامن حيات و ادامه
بقا مى باشد شايد از اين رو قصاص به عنوان غريزه در نهاد انسان گذارده شده است .
نظام طب ، كشاورزى ، دامدارى همه و همه روى اين اصل عقلى (حذف موجود خطرناك و مزاحم ) بنا شده زيرا مى بينيم به خاطر حفظ بدن ، عضو فاسد را قطع مى كنند، و يا به خاطر نمو گياه شاخه هاى مضر و مزاحم را مى برند، كسانى كه كشتن قاتل را فقدان فرد ديگرى مى دانند تنها ديد انفرادى دارند، اگر صلاح اجتماع را در نظر بگيرند و بدانند اجراى قصاص چه نقشى در حفاظت و تربيت ساير افراد دارد در گفتار خود تجديد نظر مى كنند، از بين بردن اين افراد خونريز در اجتماع همانند قطع كردن و از بين بردن عضو و شاخه مزاحم و مضر است كه به حكم عقل بايد آن را قطع كرد، و ناگفته پيدا است كه تاكنون هيچكس به قطع شاخه ها و عضوهاى فاسد و مضر اعتراض ‍ نكرده است ، اين در مورد ايراد اول .
در مورد ايراد دوم بايد توجه داشت كه اصولا تشريع قصاص هيچگونه ارتباطى با مساءله انتقامجوئى ندارد، زيرا انتقام به معنى فرونشاندن آتش غضب به خاطر يك مساءله شخصى است ، در حالى كه قصاص به منظور پيشگيرى از تكرار ظلم و ستم بر اجتماع است و هدف آن عدالتخواهى و حمايت از ساير افراد بيگناه مى باشد.
در مورد ايراد سوم كه قاتل حتما مبتلا به مرض روانى است و از اشخاص عادى ممكن نيست چنين جنايتى سر بزند، بايد گفت : در بعضى موارد اين سخن صحيح است و اسلام هم در چنين صورتهائى براى قاتل ديوانه يا مثل آن حكم قصاص نياورده است ، اما نمى توان مريض بودن قاتل را به عنوان يك قانون و راه عذر عرضه داشت ، زيرا فسادى كه اين طرح به بار مى آورد و جراتيكه به جنايتكاران اجتماع مى دهدبراى هيچكس قابل ترديد نيست ، و اگر استدلال در مورد قاتل صحيح باشد در مورد تمام متجاوزان و كسانى كه به حقوق ديگران تعدى مى كنند نيز بايد صحيح باشد، زيرا آدمى كه داراى سلامت كامل عقل است هرگز بديگران
تجاوز نمى كند، و به اين ترتيب تمام قوانين جزائى را بايد از ميان برداشت ، و همه متعديان و متجاوزان را به جاى زندان و مجازات به بيمارستانهاى روانى روانه كرد.
اما اينكه : رشد اجتماع قانون قصاص را نمى پذيرد و قصاص تنها در اجتماعات قديم نقشى داشته اما الان قصاص را حكمى خلاف وجدان مى دانند كه بايد حذف شود پاسخ آن يك جمله است و آن اينكه :
ادعاى مزبور در برابر توسعه وحشتناك جنايات در دنياى امروز و آمار كشتارهاى ميدانهاى نبرد و غير آن ادعاى بيارزشى است ، و به خيالبافى شبيهتر است ، و به فرض كه چنين دنيائى به وجود آمد، اسلام هم قانون عفو را در كنار قصاص گذارده و هرگز قصاص را راه منحصر معرفى نكرده است ، مسلما در چنان محيطى خود مردم ترجيح خواهند داد كه قاتل را عفو كنند، اما در دنياى كنونى كه جناياتش تحت لفافه هاى گوناگون قطعا از گذشته بيشتر و وحشيانه تر است حذف اين قانون جز اينكه دامنه جنايات را گسترش دهد اثرى ندارد.
و در مورد ايراد پنجم بايد توجه داشت كه هدف از قصاص همانطور كه قرآن تصريح مى كند حفظ حيات عمومى اجتماع و پيشگيرى از تكرار قتل و جنايات است ، مسلما زندان نمى تواند اثر قابل توجهى داشته باشد (آنهم زندانهاى كنونى كه وضع آن از بسيارى از منازل جنايتكاران بهتر است ) و به همين دليل در كشورهائى كه حكم اعدام لغو شده در مدت كوتاهى آمار قتل و جنايت فزونى گرفته ، به خصوص اگر حكم زندانى افراد طبق معمول در معرض بخشودگى باشد كه در اينصورت جنايتكاران با فكرى آسوده تر و خيالى راحتتر دست به جنايت مى زنند.
3- آيا خون مرد رنگينتر است ؟
ممكن است بعضى ايراد كنند كه در آيات قصاص دستور داده شده كه نبايد (مرد) بخاطر قتل (زن ) مورد قصاص قرار گيرد، مگر خون مرد از خون زن رنگينتر است ؟ چرا مرد جنايتكار بخاطر كشتن زن و ريختن خون ناحق از انسانهائى كه بيش از نصف جمعيت روى زمين را تشكيل مى دهند قصاص نشود ؟!
در پاسخ بايد گفت : مفهوم آيه اين نيست كه مردم نبايد در برابر زن قصاص شود بلكه همانطور كه در فقه اسلام مشروحا بيان شده اولياى زن مقتولى مى توانند مرد جنايتكار را به قصاص برسانند به شرط آنكه نصف مبلغ ديه را بپردازند.
به عبارت ديگر: منظور از عدم قصاص مرد در برابر قتل زن ، قصاص بدون قيد و شرط است ولى با پرداخت نصف ديه ، كشتن او جايز است .
و لازم به توضيح نيست كه پرداخت مبلغ مزبور براى اجراى قصاص نه بخاطر اين است كه زن از مرتبه انسانيت دورتر است و يا خون او كمرنگتر از خون مرد است ، اين توهمى است كاملا بيجا و غير منطقى كه شايد لفظ و تعبير (خونبها) ريشه اين توهم شده است ، پرداخت نصف ديه تنها بخاطر جبران خسارتى است كه از قصاص ‍ گرفتن از مرد متوجه خانواده او مى شود (دقت كنيد).
توضيح اينكه : مردان غالبا در خانواده عضو مؤ ثر اقتصادى هستند و مخارج خانواده را متحمل مى شوند و با فعاليتهاى اقتصادى خود چرخ زندگى خانواده را به گردش در مى آورند، بنا بر اين تفاوت ميان از بين رفتن مرد و زن از نظر اقتصادى و جنبه هاى مالى بر كسى پوشيده نيست كه اگر اين تفاوت مراعات نشود خسارت بيدليلى به بازماندگان مرد مقتول و فرزندان بيگناه او وارد مى شود، لذا اسلام با قانون پرداخت نصف مبلغ در مورد قصاص مرد رعايت حقوق همه افراد را كرده و از اين خلاء اقتصادى و ضربه نابخشودنى ، كه به يك خانواده ميخورد جلوگيرى نموده است اسلام هرگز اجازه نمى دهد كه به بهانه لفظ (تساوى ) حقوق افراد ديگرى مانند فرزندان شخصى كه مورد قصاص قرار گرفته پايمال گردد.
البته ممكن است زنانى براى خانواده خود، نان آورتر از مردان باشند، ولى مى دانيم احكام و قوانين بر محور افراد دور نمى زند بلكه كل مردان را با كل زنان بايد سنجيد (دقت كنيد).
4- نكته آخر
كه در آيه جلب توجه مى كند و از لفظ (من اخيه ) استفاده مى شود اين است كه قرآن رشته برادرى را ميان مسلمانان به قدرى مستحكم مى داند كه حتى بعد از ريختن خون ناحق باز برقرار است ، لذا براى تحريك عواطف اولياى مقتول آنها را برادران قاتل معرفى مى كند و آنان را با اين تعبير به عفو و مدارا تشويق مى كند، و اين عجيب و جالب است .
البته اين در مورد كسانى است كه بر اثر هيجان احساسات و خشم و مانند آن دست به چنين گناه عظيمى زده اند و از كار خود نيز پشيمانند اما جنايتكارانى كه به جنايت خود افتخار مى كنند و از آن ندامت و پشيمانى ندارند نه شايسته نام برادرند و نه مستحق عفو و گذشت !.

آيه و ترجمه


كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للولدين و الاءقربين بالمعروف حقا على المتقين (180)
فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه ان الله سميع عليم (181)
فمن خاف من موص جنفا او اثما فاصلح بينهم فلا اثم عليه ان الله غفور رحيم (182)




ترجمه :

180- بر شما نوشته شده ، هنگامى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد اگر چيز خوبى از خود بجاى گذارده ، وصيت براى پدر و مادر و نزديكان بطور شايسته كند، اين حقى است بر پرهيزكاران .
181- پس كسى كه آنرا بعد از شنيدن تغيير دهد تنها گناه آن بر كسانى است كه آن وصيت ) را تغيير مى دهند خداوند شنوا و دانا است .
182- كسى كه از انحراف وصيت كننده (و تمايل يك جانبه او به بعض ورثه ) يا از گناه اوبه اينكه وصيت به كار خلافى كند) بترسد، و ميان آنها را اصلاح دهد گناهى بر او نيست (و مشمول قانون تبديل وصيت نمى باشد) خداوند آمرزنده و مهربان است .

تفسير:
وصيتهاى شايسته
در آيات گذشته سخن از مسائل جانى و قصاص در ميان بود، در اين آيات به قسمتى از احكام وصايا كه ارتباط با مسائل مالى دارد مى پردازد و به عنوان يك حكم الزامى مى گويد:
(بر شما نوشته شده هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد اگر چيز خوبى (مالى ) از خود به جاى گذارده وصيت به طور شايسته براى پدر و مادر و نزديكان كند) (كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف ).
و در پايان آيه اضافه مى كند (اين حقى است بر ذمه پرهيزكاران ) (حقا على المتقين ).
همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم جمله (كتب عليكم ) ظاهر در وجوب است به همين دليل اين تعبير در مورد وصيت موضوع تفسيرهاى مختلفى قرار گرفته :
1- گاه گفته مى شود وصيت كردن در قوانين اسلامى هر چند عمل مستحبى است اما چون مستحب بسيار مؤ كد است از آن با جمله (كتب عليكم ) تعبير شده ، و ذيل آيه آن را تفسير مى كند، زيرا مى گويد: حقا على المتقين ، اگر اين يك حكم وجوبى بود بايد بگويد حقا على المؤ منين .
2- بعضى ديگر معتقدند كه اين آيه قبل از نزول احكام ارث است ، در آن وقت وصيت كردن در مورد اموال واجب بوده ، تا ورثه گرفتار اختلاف و نزاع نشوند اما بعد از نزول آيات ارث اين وجوب نسخ شد، و به صورت يك حكم استحبابى در آمد، حديثى كه در تفسير (عياشى ) ذيل اين آيه آمده است نيز اين معنى را تاءييد مى كند.
3- اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه ناظر به موارد ضرورت و نياز باشد يعنى در جائى كه انسان مديون است يا حقى به گردن او است كه در آنجا وصيت كردن لازم است (ولى از ميان اين تفاسير تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد).
جالب اينكه در اينجا به جاى كلمه (مال ) كلمه (خير) گفته شده است فرموده اگر (چيز خوبى ) از خود به يادگار گذارده وصيت كند.
اين تعبير نشان مى دهد كه اسلام ثروت و سرمايهاى را كه از طريق مشروع به دست آمده باشد و در مسير سود و منفعت اجتماع به كار گرفته شود خير و بركت ميداند و بر افكار نادرست آنها كه ذات ثروت را چيز بدى مى دانند خط بطلان مى كشد و از زاهد نمايان منحرفى كه روح اسلام را درك نكرده و زهد را با فقر مساوى مى دانند و افكارشان سبب ركود جامعه اسلامى و پيشرفت استثمارگران مى شود بيزار است .
ضمنا اين تعبير اشاره لطيفى به مشروع بودن ثروت است ، زيرا اموال نامشروعى كه انسان از خود به يادگار مى گذارد (خير) نيست بلكه شر و نكبت است .
از بعضى از روايات نيز استفاده كه از تعبير خير چنين به دست مى آيد كه اموال قابل ملاحظهاى باشد، و الا اموال مختصر احتياج به وصيت ندارد، همان بهتر كه ورثه آن را طبق قانون ارث در ميان خود تقسيم كنند، و به تعبير ديگر مال مختصر چيزى نيست كه انسان بخواهد ثلث آن را به عنوان وصيت جدا كنند.
ضمنا جمله اذا حضر احدكم الموت (هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد) براى بيان آخرين فرصت وصيت است كه اگر تاخير بيفتد از دست مى رود و گرنه هيچ مانعى ندارد كه انسان قبل از آن پيشبينى كار خود را كرده ، وصيت نامه خويش را آماده كند، بلكه از روايات استفاده مى شود كه اين عمل بسيار
شايستهاى است .
و اين نيز نهايت كوتاه فكرى است كه انسان خيال كند با وصيت كردن فال بد مى زند و مرگ خويش را جلو مى اندازد، بلكه وصيت يكنوع دورانديشى و واقعبينى غير قابل انكار است ، و اگر مايه طول عمر نباشد مايه كوتاهى عمر هرگز نخواهد بود.
مقيد ساختن وصيت در آيه فوق با قيد (بالمعروف ) اشاره به اين است كه وصيت بايد از هر جهت عقل پسند باشد، زيرا (معروف ) به معنى شناخته شده براى عقل و خرد است .
هم از نظر مبلغ و مقدار، و هم از نظر شخصى كه وصيت به نام او شده ، و هم از جهات ديگر بايد طورى باشد كه عرف عقلاء آن را عملى شايسته بدانند، نه يكنوع تبعيض ناروا و مايه نزاع و دعوا و انحراف از اصول حق و عدالت .
هنگامى كه وصيت جامع تمام ويژگيهاى بالا باشد، از هر نظر محترم و مقدس است ، و هر گونه تغيير و تبديل در آن ممنوع و حرام است ، لذا آيه بعد مى گويد: (كسى كه وصيت را بعد از شنيدنش تغيير دهد گناهش بر كسانى است كه آن را تغيير مى دهند) (فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه ).
و اگر گمان كنند كه خداوند از توطئه هايشان خبر ندارد سخت در اشتباهند خداوند شنوا و دانا است (ان الله سميع عليم ).
آيه فوق ممكن است اشاره به اين حقيقت نيز باشد كه خلافكاريهاى (وصى ) (كسى كه عهده دار انجام وصايا است ) هرگز اجر و پاداش وصيت كننده را از بين نمى برد، او به اجر خود رسيده تنها گناه بر گردن وصى است كه تغييرى در كميت يا كيفيت و يا اصل وصيت داده است .
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه منظور اين است اگر بر اثر
خلافكارى وصى ، اموال ميت به افرادى داده شود كه مستحق نيستند و آنها نيز از اين موضوع بى خبر باشند) گناهى بر آنها نيست ، گناه تنها متوجه وصى است كه دانسته چنين عمل خلافى را انجام داده است
بايد توجه داشت كه اين دو تفسير هيچ تضادى با هم ندارند و هر دو ممكن است در معنى آيه جمع باشند.
تا به اينجا اين حكم اسلامى كاملا روشن شد كه هر گونه تغيير و تبديل در وصيتها به هر صورت و به هر مقدار باشد گناه است ، اما از آنجا كه هر قانونى استثنائى دارد، در آخرين آيه مورد بحث مى گويد: (هرگاه وصى بيم انحرافى در وصيت كننده داشته باشد خواه اين انحراف ناآگاهانه باشد يا عمدى و آگاهانه و آن را اصلاح كند گناهى بر او نيست (و مشمول قانون تبديل وصيت نمى باشد) خداوند آمرزنده و مهربان است ) (فمن خاف من موص جنفا او اثما فاصلح بينهم فلا اثم عليه ان الله غفور رحيم ).
بنا بر اين استثناء تنها مربوط به مواردى است كه وصيت به طور شايسته صورت نگرفته فقط در اينجا است كه وصى حق تغيير دارد، البته اگر وصيت كننده زنده است مطالب را به او گوشزد مى كند تا تغيير دهد و اگر از دنيا رفته شخصا اقدام به تغيير مى كند و اين از نظر فقه اسلامى منحصر به موارد زير است :
1- هر گاه وصيت به مقدارى بيش از ثلث مجموع مال باشد، چرا كه در روايات متعددى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) نقل شده كه وصيت تا ثلث مال مجاز است و زائد بر آن ممنوع مى باشد.
بنابر اين آنچه در ميان افراد ناآگاه معمول است كه تمام اموال خود را از طريق وصيت تقسيم مى كنند به هيچوجه از نظر قوانين اسلامى صحيح نيست
و بر شخص وصى لازم است كه آن را اصلاح كند و تا سر حد ثلث تقليل دهد.
2- در آنجا كه وصيت به ظلم و گناه و كار خلاف كرده باشد، مثل اينكه وصيت كند قسمتى از اموالش را صرف توسعه مراكز فساد كنند، و همچنين اگر وصيت موجب ترك واجبى باشد.
3- آنچه كه وصيت موجب نزاع و فساد و خونريزى گردد كه در اينجا بايد زير نظر حاكم شرع اصلاح شود.
ضمنا تعبير به (جنف ) (بر وزن كنف ) كه به معنى انحراف از حق و تمايل يكجانبه است ، اشاره به انحرافاتى است كه ناآگاهانه دامنگير وصيت كننده و تعبير به (اثم ) اشاره به انحرافات عمدى است .
جمله ان الله غفور رحيم كه در ذيل آيه آمده ، ممكن است اشاره به اين حقيقت باشد كه هر گاه وصى با اقدام مؤ ثر كار خلافى را كه از وصيت كننده سرزده اصلاح كند و او را براه حق باز گرداند خداوند از خطاى او نيز صرفنظر خواهد كرد.
نكته ها
1- فلسفه وصيت
از قانون ارث تنها يك عده از بستگان آنهم روى حساب معينى بهره مند مى شوند در حالى كه شايد عده ديگرى از فاميل ، و احيانا بعضى از دوستان و آشنايان نزديك ، نياز مبرمى به كمكهاى مالى داشته باشند.
و نيز در مورد بعضى از وارثان گاه مبلغ ارث پاسخگوى نياز آنها نيست جامعيت قوانين اسلام اجازه نمى دهد كه اين خلاءها پر نشود، لذا در كنار قانون ارث قانون وصيت را قرار داده و به مسلمانان اجازه مى دهد نسبت به يك سوم از اموال خود (براى بعد از مرگ ) خويش تصميم بگيرند.
از اينها گذشته گاه انسان مايل است كارهاى خيرى انجام دهد اما در زمان
حياتش به خاطر نيازهاى مالى خودش موفق به اين امر نيست ، منطق عقل ايجاب مى كند كه او از اموالى كه زحمت تحصيل آن را كشيده براى انجام اين كارهاى خير لااقل براى بعد از مرگش محروم نماند.
مجموع اين امور موجب شده است كه قانون وصيت در اسلام تشريع گردد و آن را با جمله حقا على المتقين تاءكيد فرموده است .
البته وصيت منحصر به موارد فوق نيست ، بلكه انسان بايد وضع ديون خود و اماناتى كه به او سپرده شده و مانند آن را در وصيت مشخص كند، به گونهاى كه هيچ امر مبهمى در حقوق مردم يا حقوق الهى كه بر عهده او است وجود نداشته باشد.
در روايات اسلامى تاءكيدهاى فراوانى در زمينه وصيت شده ، از جمله در حديثى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : ما ينبغى لامرء مسلم ان يبيت ليلة الا و وصيته تحت راسه : (سزاوار نيست مسلمان شب بخوابد مگر اينكه وصيتنامه اش زير سر او باشد) (البته جمله زير سر بودن به عنوان تاءكيد است ، منظور آماده بودن وصيت است .)
در روايت ديگرى مى خوانيم : من مات بغير وصية مات ميتة جاهلية : (كسى كه بدون وصيت از دنيا برود مرگ او مرگ جاهليت است .)
2- عدالت در وصيت :
در روايات اسلامى با توجه به بحثى كه در آيات فوق در مورد عدم تعدى در وصيت گذشت تاءكيدهاى فراوانى روى (عدم جور) و (عدم ضرار) در وصيت ديده مى شود كه از مجموع آن استفاده همان اندازه كه وصيت كار شايسته و خوبى است تعدى در آن مذموم و از گناهان كبيره است .
در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : من عدل فى وصيته كان كمن تصدق بها فى حياته ، و من جار فى وصيته لقى الله عز و جل يوم القيامة و هو عنه معرض !: (كسى كه در وصيتش عدالت را رعايت كند همانند اين است كه همان اموال را در حيات خود در راه خدا داده باشد و كسى كه در وصيتش تعدى كند نظر لطف پروردگار در قيامت از او بر گرفته خواهد شد!)
تعدى و جور و ضرار در وصيت آن است كه انسان بيش از ثلث وصيت كند، و ورثه را از حق مشروعشان باز دارد، و يا اينكه تبعيضات ناروائى به خاطر حب و بغضهاى بى دليل انجام دهد، حتى در بعضى از موارد كه ورثه سخت نيازمندند دستور داده شده وصيت به ثلث هم نكنند و آن را به يك چهارم و يك پنجم تقليل دهند
موضوع عدالت در وصيت تا آن اندازه اى در سخنان پيشوايان اسلام مورد تاءكيد واقع شده كه در حديثى مى خوانيم :
(يكى از مردان طائفه انصار از دنيا رفت و بچه هاى صغيرى از او به يادگار ماند، او اموال خود را در آستانه مرگ در راه خدا صرف كرد به گونه اى كه هيچ مال ديگرى از او بجا نماند، هنگامى كه پيامبر از اين ماجرا آگاه شد فرمود: با آن مرد چه كرديد گفتند او را دفن كرديم ، فرمود: اگر من قبلا آگاه شده بودم اجازه نمى دادم او را در قبرستان مسلمانان دفن كنيد، چرا كه بچه هاى صغير خود را رها كرده تا گدائى كنند!).
- وصاياى واجب و مستحب
گرچه وصيت ذاتا از مستحبات مؤ كد است ، ولى گاه همانگونه كه اشاره كرديم شكل وجوب پيدا مى كند، مثل اينكه انسان در پرداخت حقوق واجب الهى كوتاهى كرده باشد، و يا اماناتى از مردم نزد او است كه در صورت عدم وصيت احتمال مى دهد حق آنان از بين برود، و از آن مهمتر اينكه گاه موقعيت شخص در جامعه چنان است كه اگر او وصيت نكند ممكن است لطمه شديد و ضربه جبرانناپذير بر نظام سالم اجتماعى يا دينى وارد گردد، در تمام اين صورتها وصيت كردن واجب مى شود.
4- وصيت در حال حيات قابل تغيير است
قوانين اسلام شخص وصيت كننده را محدود به آنچه قبلا وصيت كرده نمى كند، بلكه به او اجازه مى دهد مادام كه زنده است در مقدار و چگونگى وصيت و شخص وصى تجديد نظر كند، چرا كه با گذشت زمان ممكن است مصالح و نظرات او در اين زمينه دگرگون شود.
5- نكته آخر
ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه انسان بايد وصيت خود را وسيله اى براى جبران و ترميم كوتاهى هاى گذشته قرار دهد، حتى اگر كسانى از بستگان نسبت به او بى مهرى داشتند از طريق وصيت ، به آنها محبت كند، در روايات مى خوانيم پيشوايان اسلام نسبت براى خويشاوندانى كه از در بى مهرى با آنها در مى آمدند وصيت مى كردند و مبلغى را براى آنها در نظر مى گرفتند، تا رشته گسسته محبت را دو باره برقرار سازند، بردگان خود را آزاد مى كردند يا وصيت به آزادى آنها مى نمودند.

آيه و ترجمه


يايها الذين ءامنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون (183)
اياما معدودت فمن كان منكم مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر و على الذين يطيقونه فدية طعام مسكين فمن تطوع خيرا فهو خير له و ان تصوموا خير لكم ان كنتم تعلمون (184)
شهر رمضان الذى انزل فيه القرءان هدى للناس و بينت من الهدى و الفرقان فمن شهد منكم الشهر فليصمه و من كان مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر و لتكملوا العدة و لتكبروا الله على ما هدئكم و لعلكم تشكرون (185)




ترجمه :

183- اى افرادى كه ايمان آورده ايد، روزه بر شما نوشته شد همان گونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند نوشته شده ، تا پرهيزكار شويد.
184- چند روز معدودى را (بايد روزه بداريد) و كسانى كه از شما بيمار يا مسافر باشند روزهاى ديگرى را (بجاى آن روزه بگيرند) و بر كسانى كه قدرت انجام آن را ندارند (همچون بيماران مزمن و پيرمردان و پيره زنان ) لازم است كفاره بدهند، مسكينى را اطعام كنند، و كسى كه كار خير را پذيرا شود براى او بهتر است ، و روزه داشتن براى شما بهتر است اگر بدانيد.
185- (آن چند روز معدود) ماه رمضان است كه قرآن براى راهنمائى مردم و نشانه هاى هدايت و فرق ميان حق و باطل در آن نازل شده ، پس آنكس كه در ماه رمضان در حضر باشد روزه بدارد، و آنكس كه بيمار يا در سفر باشد روزهاى ديگرى را بجاى آن روزه بگيرد، خداوند راحتى شما را مى خواهد نه زحمت ، هدف اين است كه اين روزها را تكميل كنيد، و خدا را بر اينكه شما را هدايت كرده بزرگ بشمريد و شايد شكرگذارى كنيد.

تفسير:
روزه سرچشمه تقوا
به دنبال چند حكم مهم اسلامى كه در آيات پيشين گذشت در آيات مورد بحث به بيان يكى ديگر از اين احكام كه از مهمترين عبادات محسوب مى پردازد و آن روزه است ، و با همان لحن تاءكيد آميز گذشته مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد روزه بر شما نوشته شده است آنگونه كه بر امتهائى كه قبل از شما بودند نوشته شده بود) (يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم ).
و بلافاصله فلسفه اين عبادت انسانساز و تربيت آفرين را در يك جمله كوتاه اما بسيار پرمحتوا چنين بيان مى كند:( شايد پرهيزكار شويد) (لعلكم تتقون ).
آرى روزه چنانكه شرح آن خواهد آمد عامل مؤ ثرى است براى پرورش
روح تقوا و پرهيزگارى در تمام زمينه ها و همه ابعاد.
از آنجا كه انجام اين عبادت با محروميت از لذائذ مادى و مشكلاتى مخصوصا در فصل تابستان همراه است تعبيرات مختلفى در آيه فوق به كار رفته كه روح انسان را براى پذيرش اين حكم آماده سازد.
نخست با خطاب يا ايها الذين آمنوا: اى مؤ منان !
سپس بيان اين حقيقت كه روزه اختصاص به شما ندارد، بلكه در امتهاى پيشين نيز بوده است .
و سرانجام بيان فلسفه آن و اينكه اثرات پربار اين فريضه الهى صددرصد عائد خود شما مى شود، آن را يك موضوع دوست داشتنى و گوارا مى سازد.
در حديثى از امام صادق نقل شد كه فرمود: لذة ما فى النداء ازال تعب العبادة و العناء!: (لذت خطاب (يا ايها الذين آمنوا) آنچنان است كه سختى و مشقت اين عبادت را از بين برده است !.)
در آيه بعد براى اينكه باز از سنگينى روزه كاسته شود چند دستور ديگر را در اين زمينه بيان مى فرمايد نخست مى گويد:
(چند روز معدودى را بايد روزه بداريد) (اياما معدودات ).
چنان نيست كه مجبور باشيد تمام سال يا قسمت مهمى از آن را روزه بگيريد بلكه روزه تنها بخش كوچكى از آن را اشغال مى كند.
ديگر اينكه : كسانى كه از شما بيمار يا مسافر باشند و روزه گرفتن براى آنها مشقت داشته باشد از اين حكم معافند و بايد روزهاى ديگرى را بجاى آن روزه بگيرند (فمن كان منكم مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر).
سوم (كسانى كه با نهايت زحمت بايد روزه بگيرند (مانند پيرمردان
و پير زنان و بيماران مزمن كه بهبودى براى آنها نيست ) لازم نيست مطلقا روزه بگيرند، بلكه بايد بجاى آن كفاره بدهند، مسكينى را اطعام كند) (و على الذين يطيقونه فدية طعام مسكين ).
(و آن كس كه مايل باشد بيش از اين در راه خدا اطعام كنند براى او بهتر است ) (فمن تطوع خيرا فهو خير له ).
و بالاخره در پايان آيه اين واقعيت را بازگو مى كند كه (روزه گرفتن براى شما بهتر است اگر بدانيد) (و ان تصوموا خير لكم ان كنتم تعلمون )
گر چه بعضى خواسته اند اين جمله را دليل بر اين بگيرند كه روزه در آغاز تشريع ، واجب تخييرى بوده و مسلمانان مى توانستند روزه بگيرند يا بجاى آن فديه بدهند تا تدريجا به روزه گرفتن عادت كنند و بعد اين حكم نسخ
شده و صورت وجوب عينى پيدا كرده است .
ولى ظاهر اين است كه اين جمله تاءكيد ديگرى بر فلسفه روزه است ، و اينكه اين عبادت همانند سائر عبادات چيزى بر جاه و جلال خدا نمى افزايد بلكه تمام سود و فائده آن عائد عبادت كنندگان مى شود.
شاهد اين سخن تعبيرهاى مشابه آن است كه در آيات ديگر قرآن به چشم مى خورد، مانند ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون كه بعد از حكم وجوب نماز جمعه ذكر شده است سوره جمعه آيه 9).
و در آيه سوره عنكبوت مى خوانيم : و ابراهيم اذ قال لقومه اعبدوا الله و اتقوه ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون : (او به بت پرستان گفت : خدا را پرستش كنيد و از او بپرهيزيد، اين براى شما بهتر است اگر بدانيد).
و به اين ترتيب روشن مى شود كه جمله (ان تصوموا خير لكم ) خطاب به همه روزه داران است نه گروه خاصى از آنها.
آخرين آيه مورد بحث زمان روزه و قسمتى از احكام و فلسفه هاى آن را شرح مى دهد نخست مى گويد: (آن چند روز معدود را كه بايد روزه بداريد ماه رمضان است ) (شهر رمضان ).
همان ماهى كه قرآن در آن نازل شده (الذى انزل فيه القرآن ).
همان قرآنى كه مايه هدايت مردم ، و داراى نشانه هاى هدايت ، و معيارهاى سنجش حق و باطل است (هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان ).
سپس بار ديگر حكم مسافران و بيماران را به عنوان تاءكيد بازگو كرده مى گويد: كسانى كه در ماه رمضان در حضر باشند بايد روزه بگيرند، اما آنها كه بيمار يا مسافرند روزهاى ديگرى را بجاى آن روزه مى گيرند (فمن شهد
منكم الشهر فليصمه و من كان مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر)
تكرار حكم مسافر و بيمار در اين آيه و آيه قبل ممكن است از اين نظر باشد كه بعضى به گمان اينكه خوردن روزه مطلقا كار خوبى نيست به هنگام بيمارى و سفر اصرار داشته باشند روزه بگيرند، لذا قرآن با تكرار اين حكم مى خواهد به مسلمانان بفهماند همانگونه كه روزه گرفتن براى افراد سالم يك فريضه الهى است افطار كردن هم براى بيماران و مسافران يك فرمان الهى مى باشد كه مخالفت با آن گناه است .
در قسمت آخر آيه بار ديگر به فلسفه تشريع روزه پرداخته مى گويد: (خداوند راحتى شما را مى خواهد و زحمت شما را نمى خواهد) (يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر).
اشاره به اينكه روزه داشتن گرچه در ظاهر يكنوع سختگيرى و محدوديت است اما سرانجامش راحتى و آسايش ‍ انسان مى باشد، هم از نظر معنوى و هم از لحاظ مادى (چنانكه در بحث فلسفه روزه خواهد آمد).
اين جمله ممكن است به اين نكته نيز اشاره باشد كه فرمانهاى الهى مانند فرمان حاكمان ستمگر نيست ، بلكه در مواردى كه انجام آن مشقت شديد داشته باشد وظيفه آسان ترى قائل مى شود، لذا حكم روزه را با تمام اهميتى كه دارد از بيماران و مسافران و افراد ناتوان برداشته است .
سپس اضافه مى كند: (هدف آن است كه شما تعداد اين روزها را كامل كنيد) (و لتكملوا العدة ).
يعنى بر هر انسان سالمى لازم است در سال يكماه روزه بدارد، چرا كه براى پرورش جسم و جان او لازم است ، به همين دليل اگر ماه رمضان بيمار يا در سفر بوديد بايد به تعداد اين ايام روزه را قضا كنيد تا عدد مزبور كامل گردد، حتى زنان حائض كه از قضاى نماز معافند از قضاى روزه معاف نيستند.
و در آخرين جمله مى فرمايد: (تا خدا را به خاطر اينكه شما را هدايت كرده بزرگ بشمريد، و شايد شكر نعمتهاى او را بگذاريد) (و لتكبروا الله على ما هداكم و لعلكم تشكرون ).
آرى شما بايد به خاطر آنهمه هدايتها در مقام تعظيم پروردگار بر آئيد، و در مقابل آن همه نعمتها كه به شما بخشيده شكرگزارى كنيد.
قابل توجه اينكه مساءله شكرگزارى را با كلمه (لعل ) آورده است ، ولى مساءله بزرگداشت پروردگار را به طور قاطع ذكر كرده ، اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر اين باشد كه انجام اين عبادت (روزه ) به هر حال تعظيم مقام پروردگار است ، اما شكر كه همان صرف كردن نعمتها در جاى خود و بهره گيرى از آثار و فلسفه هاى عملى روزه است شرائطى دارد كه تا آن شرائط حاصل نشود انجام نمى گيرد، و مهمترين آن شرائط اخلاص كامل و شناخت حقيقت روزه و آگاهى از فلسفه هاى آن است .
نكته ها
1- اثرات تربيتى ، اجتماعى ، و بهداشتى روزه
روزه ابعاد گوناگونى دارد، و آثار فراوانى از نظر مادى و معنوى در وجود انسان مى گذارد، كه از همه مهمتر (بعد اخلاقى ) و فلسفه تربيتى آن است
از فوائد مهم روزه اين است كه روح انسان را (تلطيف )، و اراده انسان را (قوى )، و غرائز او را (تعديل ) مى كند .
روزه دار بايد در حال روزه با وجود گرسنگى و تشنگى از غذا و آب و همچنين لذت جنسى چشم بپوشد، و عملا ثابت كند كه او همچون حيوان در بند اصطبل و علف نيست ، او مى تواند زمام نفس سركش را به دست گيرد، و بر هوسها و شهوات خود مسلط گردد.
در حقيقت بزرگترين فلسفه روزه همين اثر روحانى و معنوى آن است ، انسانى كه انواع غذاها و نوشابه ها در اختيار دارد و هر لحظه تشنه و گرسنه شد به سراغ آن مى رود، همانند درختانى است كه در پناه ديوارهاى باغ بر لب نهرها مى رويند، اين درختان نازپرورده ، بسيار كم مقاومت و كم دوامند اگر چند روزى آب از پاى آنها قطع شود پژمرده مى شوند، و مى خشكنداما درختانى كه از لابلاى صخره ها در دل كوه ها و بيابانها مى رويند و نوازشگر شاخه هايشان از همان طفوليت طوفانهاى سخت ، و آفتاب سوزان ، و سرماى زمستان است ، و با انواع محروميتها دست به گريبانند، محكم و با دوام و پر استقامت و سختكوش و سخت جانند!.
روزه نيز با روح و جان انسان همين عمل را انجام مى دهد و با محدوديتهاى موقت به او مقاومت و قدرت اراده و توان مبارزه با حوادث سخت مى بخشد، و چون غرائز سركش را كنترل مى كند بر قلب انسان نور و صفا مى پاشد خلاصه روزه انسان را از عالم حيوانيت ترقى داده و به جهان فرشتگان صعود مى دهد، جمله لعلكم تتقون (باشد كه پرهيزگار شويد) اشاره به همه اين حقايق است .
و نيز حديث معروف الصوم جنة من النار: (روزه سپرى است در برابر آتش دوزخ ) اشاره به همين موضوع است .
در حديث ديگرى از على (عليه السلام ) مى خوانيم كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پرسيدند:
چه كنيم كه شيطان از ما دور شود؟ فرمود: الصوم يسود وجهه ، و الصدقة تكسر ظهره ، و الحب فى الله و المواظبة على العمل الصالح يقطع دابره ، و الاستغفار يقطع وتينه : (روزه روى شيطان را سياه مى كند، و انفاق در راه خدا پشت او را مى شكند، و دوست داشتن به خاطر خدا، و مواظبت بر عمل صالح دنباله او را قطع مى كند، و استغفار رگ قلب او را مى برد)!.
در نهج البلاغه به هنگامى كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) فلسفه عبادات را بيان مى كند به روزه كه مى رسد چنين مى فرمايد: و الصيام ابتلاء لاخلاص الخلق : (خداوند روزه را از اين جهت تشريع فرموده كه روح اخلاص در مردم پرورش يابد)!.
و نيز در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : ان للجنة بابا يدعى الريان لا يدخل فيها الا الصائمون : (بهشت درى دارد به نام (ريان ) (سيراب شده ) كه تنها روزه داران از آن وارد مى شوند.
مرحوم صدوق در (معانى الاخبار) در شرح اين حديث مى نويسد انتخاب اين نام براى اين در بهشت به خاطر آن است كه بيشترين زحمت روزه دار از ناحيه عطش است ، هنگامى كه روزه داران از اين در وارد مى شوند چنان سيراب مى گردند كه بعد از آن هرگز تشنه نخواهند شد.
اثر اجتماعى روزه
بر كسى پوشيده نيست . روزه يك درس مساوات و برابرى در ميان افراد اجتماع است ، با انجام اين دستور مذهبى ، افراد متمكن هم وضع گرسنگان و محرومان اجتماع را به طور محسوس در مى يابند، و هم
با صرفه جوئى در غذاى شبانه روزى خود مى توانند به كمك آنها بشتابند.
البته ممكن است با توصيف حال گرسنگان و محرومان ، سيران را متوجه حال گرسنگان ساخت ، ولى اگر اين مساءله جنبه حسى و عينى به خود بگيرد اثر ديگرى دارد، روزه به اين موضوع مهم اجتماعى رنگ حسى ميدهد، لذا در حديث معروفى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه (هشام بن حكم ) از علت تشريع روزه پرسيد، امام (عليه السلام ) فرمود: انما فرض الله الصيام ليستوى به الغنى و الفقير و ذلك ان الغنى لم يكن ليجد مس الجوع فيرحم الفقير، و ان الغنى كلما اراد شيئا قدر عليه ، فاراد الله تعالى ان يسوى بين خلقه ، و ان يذيق الغنى مس الجوع و الالم ، ليرق على الضعيف و يرحم الجائع :
(روزه به اين دليل واجب شده است كه ميان فقير و غنى مساوات بر قرار گردد، و اين به خاطر آن است كه غنى طعم گرسنگى را بچشد و نسبت به فقير اداى حق كند، چرا كه اغنياء معمولا هر چه را بخواهند براى آنها فراهم است ، خدا مى خواهد ميان بندگان خود مساوات باشد، و طعم گرسنگى و درد و رنج را به اغنياء بچشاند تا به ضعيفان و گرسنگان رحم كنند).
راستى اگر كشورهاى ثروتمند جهان چند روز را در سال روزه بدارند و طعم گرسنگى را بچشند باز هم اين همه گرسنه در جهان وجود خواهد داشت ؟!
اثر بهداشتى و درمانى روزه
در طب امروز و همچنين طب قديم ، اثر معجزآساى (امساك ) در درمان انواع بيماريها به ثبوت رسيده و قابل انكار نيست ، كمتر طبيبى است كه در نوشته هاى خود اشاره اى به اين حقيقت نكرده باشد، زيرا مى دانيم عامل بسيارى از بيماريها
زياده روى در خوردن غذاهاى مختلف است ، چون مواد اضافى جذب نشده به صورت چربى هاى مزاحم در نقاط مختلف بدن ، يا چربى و قند اضافى در خون باقى مى ماند، اين مواد اضافى در لابلاى عضلات بدن در واقع لجنزارهاى متعفنى براى پرورش انواع ميكربهاى بيماريهاى عفونى است ، و در اين حال بهترين راه براى مبارزه با اين بيماريها نابود كردن اين لجنزارها از طريق امساك و روزه است !.
روزه زباله ها و مواد اضافى و جذب نشده بدن را مى سوزاند، و در واقع بدن را (خانه تكانى ) مى كند.
بعلاوه يك نوع استراحت قابل ملاحظه براى دستگاه هاى گوارشى و عامل مؤ ثرى براى سرويس كردن آنها است ، و با توجه به اينكه اين دستگاه از حساسترين دستگاه هاى بدن است و در تمام سال به طور دائم مشغول كار است ، اين استراحت براى آنها نهايت لزوم را دارد.
بديهى است شخص روزه دار طبق دستور اسلام به هنگام (افطار) و (سحور) نبايد در غذا افراط و زياده روى كند، تا از اين اثر بهداشتى نتيجه كامل بگيرد، در غير اين صورت ممكن است نتيجه بر عكس ‍ شود.
(الكسى سوفورين ) دانشمند روسى در كتاب خود مى نويسد:
(درمان از طريق روزه فائده ويژه اى براى درمان كم خونى ، ضعف روده ها التهاب بسيط و مزمن ، دملهاى خارجى و داخلى ، سل ، اسكليروز، روماتيسم نقرس ، استسقاء، نوراستنى ، عرق النساء، خراز (ريختگى پوست )، بيماريهاى چشم ، مرض قند، بيماريهاى جلدى ، بيماريهاى كليه ، كبد و بيماريهاى ديگر دارد.
معالجه از طريق امساك اختصاص به بيماريهاى فوق ندارد، بلكه بيماريهائى كه مربوط به اصول جسم انسان است و با سلولهاى جسم آميخته شده همانند: سرطان سفليس ، سل و طاعون را نيز شفا مى بخشد)!.
در حديث معروفى پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اسلام مى فرمايد: (صوموا تصحوا:) (روزه بگيريد تا سالم شويد).
و در حديث معروف ديگر نيز از پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) رسيده است (المعدة بيت كل داء و الحمية راس كل دواء): (معده خانه تمام دردها است و امساك بالاترين داروها)! (بحار الانوار جلد 14 قديم ).
2- روزه در امتهاى پيشين
از تورات و انجيل فعلى نيز بر مى آيد كه روزه در ميان يهود و نصارى بوده و اقوام و ملل ديگر هنگام مواجه شدن با غم و اندوه روزه مى گرفته اند چنانكه در (قاموس كتاب مقدس ) آمده است : (روزه كليه در تمام اوقات ، در ميان هر طائفه و هر ملت و مذهب ، در موقع ورود اندوه و زحمت غير مترقبه ، معمول بوده است ).
و نيز از تورات بر مى آيد كه موسى (عليه السلام ) چهل روز روزه داشته است چنانكه مى خوانيم (هنگام بر آمدنم به كوه كه لوحهاى سنگى يعنى لوحهاى عهدى كه خداوند با شما بست بگيرم آنگاه در كوه چهل روز و چهل شب ماندم نه نان خوردم و نه آب نوشيدم ).
و همچنين به هنگام توبه و طلب خشنودى خداوند، يهود روزه مى گرفتند: (قوم يهود غالبا در موقعى كه فرصت يافته مى خواستند اظهار عجز و تواضع در حضور خدا نمايند روزه مى داشتند تا به گناهان خود اعتراف نموده بواسطه روزه و توبه ، رضاى حضرت اقدس الهى را تحصيل نمايند).
(روزه اعظم با كفاره ، محتمل است كه فقط روزه يك روز ساليانه مخصوص بود كه در ميان طائفه يهود مرسوم بود. البته روزه هاى موقتى ديگر نيز از براى يادگارى خرابى اورشليم و غيره مى داشتند).
حضرت مسيح نيز چنانكه از (انجيل ) استفاده مى شود چهل روز روزه داشته : (آنگاه عيسى از قوت روح به بيابان برده شد تا ابليس او را امتحان نمايد ... پس چهل شبانه روز روزه داشته عاقبة الامر گرسنه گرديد).
و نيز از انجيل (لوقا) بر مى آيد كه حواريون مسيح نيز روزه مى گرفتند.
باز در قاموس كتاب مقدس آمده است : (بنابراين حيات حواريون و مؤ منين ايام گذشته عمرى مملو از انكار لذات و زحمات بيشمار و روزه دارى بود).
به اين ترتيب اگر قرآن مى گويد (كما كتب على الذين من قبلكم ) (همان گونه كه بر پيشينيان نوشته شد) شواهد تاريخى فراوانى دارد كه در منابع مذاهب ديگر حتى بعد از تحريف به چشم مى خورد.
3- امتياز ماه مبارك رمضان
اينكه ماه رمضان براى روزه گرفتن انتخاب شده بخاطر اين است كه اين ماه بر ساير ماه ها برترى دارد، در آيه مورد بحث نكته برترى آن چنين بيان شده كه قرآن كتاب هدايت و راهنماى بشر كه فرقان است يعنى با دستورات و قوانين خود روشهاى صحيح را از ناصحيح جدا كرده و سعادت انسانها را تضمين نموده است در اين ماه نازل گرديده ، و در روايات اسلامى نيز چنين آمده است كه همه كتابهاى
بزرگ آسمانى (تورات )، (انجيل )، (زبور)، (صحف )، و (قرآن ) همه در اين ماه نازل شده اند.
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: (تورات ) در ششم ماه مبارك رمضان و (انجيل ) در دوازدهم و (زبور) در هيجدهم و (قرآن مجيد) در شب قدر نازل گرديده است .
به اين ترتيب ماه رمضان همواره ماه نزول كتابهاى بزرگ آسمانى و ماه تعليم و تربيت بوده است چرا كه تربيت و پرورش بدون تعليم و آموزش صحيح ممكن نيست ، برنامه تربيتى روزه نيز بايد با آگاهى هر چه بيشتر و عميق تر از تعليمات آسمانى هماهنگ گردد، تا جسم و جان آدمى را از آلودگى گناه شستشو دهد.
در آخرين جمعه ماه شعبان پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) براى آماده ساختن ياران خود جهت استقبال از ماه مبارك رمضان خطبه اى خواند و اهميت اين ماه را چنين گوشزد نمود:
(اى مردم ! ماه خدا با بركت آمرزش و رحمت به سوى شما رو مى آورد.
اين ماه برترين ماه ها است
روزهاى آن برتر از روزهاى ديگر، و شبهاى آن بهترين شبها است لحظات و ساعات اين ماه بهترين ساعات است .
ماهى است كه به ميهمانى خدا دعوت شده ايد و از كسانى كه مورد اكرام خدا هستند مى باشيد.
نفسهاى شما همچون تسبيح ، خوابتان چون عبادت ، اعمالتان مقبول ، و دعايتان مستجاب است .
بنابراين با نيتهاى خالص و دلهاى پاك از خداوند بخواهيد تا شما را در روزه
داشتن و تلاوت قرآن در اين ماه توفيق دهد، چرا كه بدبخت كسى است كه از آمرزش الهى در اين ماه بزرگ محروم گردد.
با گرسنگى و تشنگى خويش در اين ماه به ياد گرسنگى و تشنگى رستاخيز باشيد، بر فقراء و بينوايان بخشش كنيد، پيران خويش را گرامى داريد، به خردسالان رحمت آوريد، پيوند خويشاوندى را محكم سازيد.
زبانهايتان را از گناه باز داريد، چشمان خويش را از آنچه نگاه كردنش حلال نيست بپوشانيد، گوشهاى خويش را از آنچه شنيدنش حرام است فرا گيريد بر يتيمان مردم شفقت و محبت كنيد، تا با يتيمان شما چنين كنند...)
4- قاعده لا حرج
در آيات فوق اشاره اى به اين نكته شده بود كه خدا بر شما آسان مى گيرد و نمى خواهد به زحمت بيفتيد، مسلما اين اشاره در اينجا ناظر به مساءله روزه و فوائد آن و حكم مسافر و بيمار است ، ولى با توجه به كلى بودن از آن يك قاعده عمومى نسبت به تمام احكام اسلامى استفاده مى شود و از مدارك قاعده معروف
(لا حرج ) است .
اين قاعده مى گويد: اساس قوانين اسلام بر سختگيرى نيست ، و اگر در جائى حكمى توليد مشقت شديد كند، موقتا برداشته مى شود، چنانكه فقها فرموده اند (هر گاه وضو گرفتن يا ايستادن به هنگام نماز و مانند اينها انسان را شديدا به زحمت بيندازد، مبدل به تيمم و نماز نشسته مى شود)
در آيه 78 سوره حج نيز مى خوانيم : هو اجتباكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج :(او شما را برگزيد و در دين خود تكليف مشقت بارى براى شما قرار نداد).
حديث معروف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ): بعثت على الشريعة السمحة السهلة : (من مبعوث به آئين سهل و آسانى شده ام ) نيز اشاره به همين مطلب است .

آيه و ترجمه


و اذا سالك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوا لى و ليؤ منوا بى لعلهم يرشدون (186)




ترجمه :

186 و هنگامى كه بندگان من از تو درباره من سؤ ال كنندبگو ) من نزديكم ! دعاى دعا كننده را به هنگامى كه مرا مى خواند پاسخ مى گويم ، پس آنها بايد دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان بياورند تا راه يابند (و به مقصد برسند).
شان نزول
كسى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پرسيد: آيا خداى ما نزديك است تا آهسته با او مناجات كنيم ؟ يا دور است تا با صداى بلند او را بخوانيم ؟ آيه فوق نازل شد و (به آنها پاسخ داد كه خدا به بندگانش نزديك است )

تفسير:
سلاحى به نام دعا و نيايش
از آنجا كه يكى از وسائل ارتباط بندگان با خدا مساءله دعا و نيايش است به دنبال ذكر بخش مهمى از احكام اسلام در آيات گذشته آيه مورد بحث از آن سخن مى گويد، و با اينكه يك برنامه عمومى براى همه كسانى كه مى خواهند با خدا مناجات كنند در بر دارد قرار گرفتن آن در ميان آيات مربوط به روزه مفهوم تازه اى به آن مى بخشد، چرا كه روح هر عبادتى قرب به خدا و راز و نياز با اوست .
اين آيه روى سخن را به پيامبر كرده مى گويد: (هنگامى كه بندگانم از تو درباره من سؤ ال كنند بگو من نزديكم ) ( و اذا سالك عبادى عنى فانى قريب ).
نزديكتر از آنچه تصور كنيد، نزديكتر از شما به خودتان ، و نزديكتر از شريان گردنهايتان چنانكه در جاى ديگر مى خوانيم : و نحن اقرب اليه من حبل الوريد (سوره ق آيه 16 ).
سپس اضافه مى كند: (من دعاى دعا كننده را به هنگامى كه مرا مى خواند اجابت مى كنم ) (اجيب دعوة الداع اذا دعان ).
(بنابراين بايد بندگان من دعوت مرا بپذيرند) (فليستجيبوا لى ).
(و به من ايمان آورند) (و ليؤ منوا بى ).
(باشد كه راه خود را پيدا كنند و به مقصد برسند) (لعلهم يرشدون ) جالب اينكه در اين آيه كوتاه خداوند هفت مرتبه به ذات پاك خود اشاره كرده و هفت بار به بندگان ! و از اين راه نهايت پيوستگى و قرب و ارتباط و محبت خود را نسبت به آنان مجسم ساخته است !.
(عبدالله بن سنان ) مى گويد از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود:
(زياد دعا كنيد زيرا دعا كليد بخشش خداوند و وسيله رسيدن به هر حاجت
است ، نعمتها و رحمتهائى نزد پروردگار است كه جز با دعا نمى توان به آن رسيد! و بدان هر در را كه بكوبى عاقبت گشوده خواهد شد! آرى او به ما نزديك است ، چگونه ممكن است از ما دور باشد در حالى كه ميان ما و قلب ما جاى او است ! (و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه ) سوره انفال آيه 24).
نكته ها
1- فلسفه دعا و نيايش
آنها كه حقيقت و روح دعا و اثرات تربيتى و روانى آن را نشناخته اند ايرادهاى گوناگونى به مساءله دعا دارند:
گاه مى گويند: دعا عامل تخدير است ، چرا كه مردم را بجاى فعاليت و كوشش و استفاده از وسائل پيشرفت و پيروزى ، به سراغ دعا مى فرستد، و به آنها تعليم مى دهد كه بجاى همه اين تلاشها دعا كنند!
و گاه مى گويند: اصولا آيا دعا كردن فضولى در كار خدا نيست ؟! خدا هر چه را مصلحت بداند انجام مى دهد، او به ما محبت دارد، مصالح ما را بهتر از خود ما مى داند، پس چرا ما هر ساعت مطابق دلخواه خود از او چيزى بخواهيم ؟!
و زمانى مى گويند: از همه اينها گذشته آيا دعا منافات با مقام رضا و تسليم در برابر اراده خداوند ندارد؟
آنها كه چنين ايرادهائى را مطرح مى كنند از آثار روانى اجتماعى و تربيتى و معنوى دعا و نيايش غافلند؟ زيرا انسان براى تقويت اراده و بر طرف كردن ناراحتيها به تكيه گاهى احتياج دارد، دعا چراغ اميد را در انسان روشن مى سازد.
مردمى كه دعا و نيايش را فراموش كنند، با عكس العملهاى نامطلوب روانى و اجتماعى مواجه خواهند شد.
و به تعبير يكى از روانشناسان معروف :
(فقدان نيايش در ميان ملتى برابر با سقوط آن ملت است اجتماعى كه احتياج به نيايش را در خود كشته است معمولا از فساد و زوال مصون نخواهد بود.
البته نبايد اين مطلب را فراموش كرد كه تنها صبح نيايش كردن و بقيه روز همچون يك وحشى به سر بردن بيهوده است ، بايد نيايش را پيوسته انجام داد و در همه حال با توجه بود تا اثر عميق خود را در انسان از دست ندهد.)
آنان كه براى دعا اثر تخديرى قائلند معنى دعا را نفهميده اند، زيرا معنى دعا اين نيست كه از وسائل و علل طبيعى دست بكشيم و بجاى آن دست به دعا برداريم ، بلكه مقصود اين است بعد از آنكه نهايت كوشش خود را در استفاده از همه وسائل موجود به كار بستيم ، آنجا كه دست ما كوتاه شد و به بنبست رسيديم به سراغ دعا برويم ، و با توجه و تكيه بر خداوند روح اميد و حركت را در خود زنده كنيم ، و از كمكهاى بى دريغ آن مبداء بزرگ مدد گيريم .
بنابراين دعا مخصوص به نارسائيها و بن بستها است ، نه عاملى به جاى عوامل طبيعى .
(نيايش در همين حال كه آرامش را پديد آورده است ، در فعاليتهاى مغزى انسان يكنوع شكفتگى و انبساط باطنى و گاهى روح قهرمانى و دلاورى را تحريك مى كند، نيايش خصائل خويش را با علامات بسيار مشخص و منحصر به فرد نشان مى دهد، صفاى نگاه متانت رفتار، انبساط و شادى درونى ، چهره پر از يقين ، استعداد هدايت ، و نيز استقبال از حوادث ، اينها است كه از وجود يك گنجينه پنهان در عمق روح ما حكايت مى كند، و تحت اين قدرت حتى مردم عقب مانده
و كم استعداد نيز مى توانند نيروى عقلى و اخلاقى خويش را بهتر به كار بندند، و از آن بيشتر بهره گيرند، اما متاسفانه در دنياى ما كسانى كه نيايش را در چهره حقيقتش بشناسند بسيار كمند.
از آنچه گفتيم پاسخ اين ايراد كه مى گويند دعا بر خلاف رضا و تسليم است نيز روشن شد، زيرا دعا همانطور كه در بالا شرح داده شد يكنوع كسب قابليت براى تحصيل سهم زيادتر از فيض بى پايان پروردگار است .
به عبارت ديگر انسان به وسيله دعا توجه و شايستگى بيشترى براى درك فيض خداوند پيدا مى كند، بديهى است كوشش براى تكامل و كسب شايستگى بيشتر عين تسليم در برابر قوانين آفرينش است ، نه چيزى بر خلاف آن .
از همه گذشته دعا يكنوع عبادت و خضوع و بندگى است ، و انسان به وسيله دعا توجه تازه اى به ذات خداوند پيدا مى كند، و همانطور كه همه عبادات اثر تربيتى دارد دعا هم داراى چنين اثرى خواهد بود.
و اينكه مى گويند دعا فضولى در كار خدا است ! و خدا هر چه مصلحت باشد انجام مى دهد توجه ندارد كه مواهب الهى بر حسب استعدادها و لياقتها تقسيم مى شود، هر قدر استعداد و شايستگى بيشتر باشد سهم بيشترى از آن مواهب نصيب انسان مى گردد.
لذا مى بينيم امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: ان عند الله عز و جل منزلة لا تنال الا بمسالة : در نزد خداوند مقاماتى است كه بدون دعا كسى به آن نمى رسد!.
دانشمندى مى گويد وقتى كه ما نيايش مى كنيم خود را به قوه پايان ناپذيرى كه تمام كائنات را به هم پيوسته است متصل و مربوط مى سازيم .
و نيز مى گويد: امروز جديدترين علم يعنى روانپزشكى همان چيزهائى را تعليم مى دهد كه پيامبران تعليم مى دادند، چرا؟ به علت اينكه پزشكان روانى دريافته اند كه دعا و نماز و داشتن يك ايمان محكم به دين نگرانى و تشويش و هيجان و ترس را كه موجب نيم بيشترى از ناراحتيهاى ما است بر طرف مى سازد.
2- مفهوم واقعى دعا
پس از آنكه دانستيم كه دعا در مورد نارسائيهاى قدرت ما است ، نه در مورد توانائى و قدرت ، و به عبارت ديگر دعاى مستجاب دعائى است كه به مضمون امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء(سوره نمل آيه 62) به هنگام اضطرار و عقيم ماندن تمام تلاشها و كوششها انجام گيرد، روشن مى شود كه مفهوم دعا درخواست فراهم شدن اسباب و عواملى است كه از دائره قدرت انسان بيرون باشد آن هم از كسى كه قدرتش بيپايان و هر امرى براى او آسان است .
ولى اين درخواست نبايد تنها از زبان انسان صادر شود، بلكه از تمام وجود او برخيزد، و زبان در اين قسمت نماينده و ترجمان تمام ذرات وجود انسان و اعضا و جوارح او باشد.
قلب و روح از طريق دعا پيوند نزديك با خدا پيدا كند، و همانند قطرهاى كه به اقيانوس بى پايان به پيوند اتصال معنوى با آن مبداء بزرگ قدرت مى يابد اثرات اين ارتباط و پيوند روحانى را به زودى مورد بررسى قرار خواهيم داد.
البته بايد توجه داشت كه يك نوع ديگر دعا داريم كه حتى در موارد قدرت و توانائى نيز انجام مى گيرد، و آن دعائى است كه نشان دهنده عدم استقلال قدرتهاى ما در برابر قدرت پروردگار است ، و به عبارت ديگر مفهوم آن توجه به اين حقيقت است كه اسباب و عوامل طبيعى هر چه دارند از ناحيه او دارند،
و به فرمان او هستند، اگر به دنبال دارو مى رويم و شفا از آن مى طلبيم به خاطر آن است كه او آن اثر را به دارو بخشيده (اين نوع ديگرى از دعا است كه در احاديث اسلامى نيز به آن اشاره شده است ).
كوتاه سخن اينكه دعا يكنوع خود آگاهى و بيدارى دل و انديشه ، و پيوند باطنى با مبداء همه نيكيها و خوبيها است ، لذا در سخنان حضرت على (عليه السلام ) مى خوانيم لا يقبل الله عز و جل دعاء قلب لاه : خداوند دعاى غافلدلان را مستجاب نمى كند.
و در حديث ديگر از امام صادق (عليه السلام ) به همين مضمون مى خوانيم ان الله عز و جل لا يستجيب دعاء بظهر قلب ساه .
3- شرائط اجابت دعاء
توجه به كيفيت اين شرائط نيز روشنگر حقايق تازهاى در زمينه مساءله بظاهر بغرنج دعاء است ، و اثر سازنده آن را آشكار مى سازد در روايات اسلامى شرائطى بر استجابت دعا مى خوانيم از جمله :
1- براى اجابت دعا بايد قبل از هر چيز در پاكى قلب و روح كوشيد، و از گناه توبه كرد، و خودسازى نمود، و از زندگى رهبران الهى الهام گرفت .
از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: اياكم ان يسئل احدكم ربه شيئا من حوائج الدنيا و الاخرة حتى يبدء بالثناء على الله و المدحة له و الصلاة على النبى و آله ، ثم الاعتراف بالذنب ، ثم المسالة : مبادا هيچ يك از شما از خدا تقاضائى كند مگر اينكه نخست حمد و ثناى او را بجا آورد و درود بر پيامبر و آل او بفرستد بعد به گناه خود نزد او اعتراف (و توبه ) كند سپس دعا نمايد.
2- در پاكى زندگى از اموال غصب و ظلم و ستم بكوشد، و تغذيه او از حرام نباشد از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل شده : من احب ان يستجاب دعائه فليطب مطعمه و مكسبه : كسى كه دوست دارد دعايش مستجاب گردد بايد غذا و كسب خود را پاك كند.
3- از مبارزه با فساد و دعوت بسوى حق خود دارى نكند، زيرا آنها كه امر بمعروف و نهى از منكر را ترك مى گويند دعاى مستجابى ندارند، چنانكه از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل شده : لتامرن بالمعروف و لتنهن عن المنكر، او ليسلطن الله شراركم على خياركم و يدعوا خياركم فلا يستجاب لهم : بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد و الا خداوند بدان را بر نيكان شما مسلط مى كند و هر چه دعا كنند مستجاب نخواهد شد! در حقيقت ترك اين وظيفه بزرگ نظارت ملى نابسامانيهائى در اجتماع به وجود مى آورد كه نتيجه آن خالى ماندن صحنه اجتماع براى بدكاران است ، و دعا براى برطرف شدن نتايج آن بى اثر است زيرا اين وضع نتيجه قطعى اعمال خود انسان مى باشد.
4- عمل به پيمانهاى الهى
ايمان و عمل صالح و امانت و درستكارى يكى ديگر از شرائط استجابت دعا است .
زيرا آن كس كه به عهد خويش در برابر پروردگارش وفا نكند نبايد انتظار داشته باشد كه مشمول وعده اجابت دعا از ناحيه پروردگار باشد.
كسى نزد امير مؤ منان على (عليه السلام ) از عدم استجابت دعايش شكايت كرد و گفت با اينكه خداوند فرموده دعا كنيد من اجابت مى كنم ، چرا ما دعا مى كنيم و به اجابت نمى رسد ؟! اما در پاسخ فرمود: ان قلوبكم خان بثمان خصال :
اولها: انكم عرفتم الله فلم تؤ دوا حقه كما اوجب عليكم ، فما اغنت عنكم معرفتكم شيئا.
و الثانية : انكم آمنتم برسوله ثم خالفتم سنته و امتم شريعته فاين ثمرة ايمانكم ؟
و الثالثة : انكم قراتم كتابه المنزل عليكم فلم تعملوا به ، و قلتم سمعنا و اطعنا ثم خالفتم !
و الرابعه : انكم قلتم تخافون من النار، و انتم فى كل وقت تقدمون اليها بمعاصيكم ، فاين خوفكم ؟
و الخامسة : انكم قلتم ترغبون فى الجنة ، و انتم فى كل وقت تفعلون ما يباعدكم منها فاين رغبتكم فيها؟
و السادسة : انكم اكلتم نعمة المولى فلم تشكروا عليها!
و السابعة : ان الله امركم بعداوة الشيطان ، و قال ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا، فعاد يتموه بلاقول ، و واليتموه بلا مخالفة .
و الثامنة : انكم جعلتم عيوب الناس نصب اعينكم و عيوبكم وراء ظهوركم تلومون من انتم احق باللوم منه فاى دعاء يستجاب لكم مع هذا و قد سددتم ابوابه و طرقه ؟ فاتقوا الله و اصلحوا اعمالكم و اخلصوا سرائركم و امروا بالمعروف و انهوا عن المنكر فيستجيب لكم دعائكم :.
قلب و فكر شما در هشت چيز خيانت كرده لذا دعايتان مستجاب نمى شود): 1 شما خدا را شناخته ايد اما حق او را ادا نكرده ايد، بهمين دليل شناخت شما سودى بحالتان نداشته !.
2- شما به فرستاده او ايمان آورده ايد سپس با سنتش به مخالفت برخاسته ايد ثمره ايمان شما كجا است ؟
3- كتاب او را خوانده ايد ولى به آن عمل نكرده ايد، گفتيد شنيديم و اطاعت كرديم سپس به مخالفت برخاستيد!
4- شما مى گوئيد از مجازات و كيفر خدا مى ترسيد، اما همواره كارهائى مى كنيد كه شما را به آن نزديك مى سازد ...
5- مى گوئيد به پاداش الهى علاقه داريد اما همواره كارى انجام مى دهيد كه شما را از آن دور مى سازد ...
6- نعمت خدا را مى خوريد و حق شكر او را ادا نمى كنيد.
7- به شما دستور داده دشمن شيطان باشيد (و شما طرح دوستى با او مى ريزيد) ادعاى دشمنى با شيطان داريد اما عملا با او مخالفت نمى كنيد.
8- شما عيوب مردم را نصب العين خود ساخته و عيوب خود را پشت سر افكنده ايد .. . با اين حال چگونه انتظار داريد دعايتان به اجابت برسد؟ در حالى كه خودتان درهاى آنرا بسته ايد؟ تقوا پيشه كنيد، اعمال خويش را اصلاح نمائيد امر به معروف و نهى از منكر كنيد تا دعاى شما به اجابت برسد.
اين حديث پر معنى با صراحت مى گويد:
وعده خداوند به اجابت دعا يك وعده مشروط است نه مطلق ، مشروط به آنكه شما به وعده ها و پيمانهاى خود عمل كنيد در حالى كه شما از 8 راه پيمان شكنى كرده ايد، و اگر به اين پيمان شكنى پايان دهيد دعاى شما مستجاب مى شود.
عمل به دستورات هشتگانه فوق كه در حقيقت شرائط استجابت دعا است براى تربيت انسان و به كار گرفتن نيروهاى او در يك مسير سازنده و ثمر بخش كافى است .
5 ديگر از شرائط استجابت دعا توام گشتن آن با عمل و تلاش و كوشش است در كلمات قصار امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : الداعى بلا عمل كالرامى
بلاوتر! (نهج البلاغه حكمت 337): دعا كننده بدون عمل و تلاش مانند تيرانداز بدون زه است !.
با توجه به اينكه وتر (زه ) عامل حركت و وسيله پيش راندن تير به سوى هدف است نقش عمل در تاثير دعا روشن مى گردد.
مجموع شرائط پنجگانه فوق روشنگر اين واقعيت است كه دعا نه تنها نبايد جانشين اسباب طبيعى و وسائل عادى براى وصول به هدف گردد، بلكه براى اجابت آن بايد در برنامه هاى زندگى دعا كننده دگرگونى كلى به عمل آيد، روحيات شخص ، نوسازى شود، و در اعمال پيشين تجديد نظر گردد.
آيا چسبانيدن عنوان مخدر به دعا با چنين شرايطى نشانه بى اطلاعى و يا اعمال غرض نيست ؟!

آيه و ترجمه


احل لكم ليلة الصيام الرفث الى نسائكم هن لباس لكم و انتم لباس لهن علم الله انكم كنتم تختانون انفسكم فتاب عليكم و عفا عنكم فالن بشروهن و ابتغوا ما كتب الله لكم و كلوا و اشربوا حتى يتبين لكم الخيط الاءبيض من الخيط الاءسود من الفجر ثم اتموا الصيام الى اليل و لا تبشروهن و انتم عكفون فى المسجد تلك حدود الله فلا تقربوها كذلك يبين الله ءايته للناس لعلهم يتقون (187)




ترجمه :

187- آميزش جنسى با همسرانتان در شب روزه دارى حلال است ، آنها لباس شما هستند و شما لباس آنها.
(هر دو زينت يكديگر هستيد و باعث حفظ يكديگر) خداوند مى دانست كه شما به خود خيانت مى كرديد (و اين كار را كه ممنوع بود بعضا انجام مى داديد) پس توبه كرد بر شما و شما را بخشيد.
اكنون با آنها آميزش كنيد و آنچه را خدا بر شما مقرر داشته طلب نمائيد.
بخوريد و بياشاميد تا رشته سپيد صبح از رشته سياه (شب ) براى شما آشكار گردد، سپس روزه را تا شب تكميل كنيد، و در حالى كه در مساجد مشغول اعتكاف هستيد با زنان آميزش نكنيد، اين مرزهاى الهى است ، به آن نزديك نشويد، خداوند اين چنين آيات خود را براى مردم روشن مى سازد، باشد كه پرهيزگار گردند.
شان نزول
از روايات اسلامى چنين استفاده مى شود كه در آغاز نزول حكم روزه مسلمانان تنها حق داشتند قبل از خواب شبانه غذا بخورند چنانچه كسى در شب به خواب مى رفت سپس بيدار مى شد خوردن و آشاميدن بر او حرام بود.
و نيز در آن زمان آميزش با همسران در روز و شب ماه رمضان مطلقا تحريم شده بود.
يكى از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به نام مطعم بن جبير كه مرد ضعيفى بود با اين حال روزه مى داشت ، هنگام افطار وارد خانه شد، همسرش رفت براى افطار او غذا حاضر كند به خاطر خستگى خواب او را ربود، وقتى بيدار شد گفت من ديگر حق افطار ندارم ، با همان حال شب را خوابيد و صبح در حالى كه روزه دار بود براى حفر خندق (در آستانه جنگ احزاب ) در اطراف مدينه حاضر شد، در اثناء تلاش و كوشش به واسطه ضعف و گرسنگى مفرط بيهوش شد، پيامبر بالاى سرش آمد و از مشاهده حال او متاثر گشت .
و نيز جمعى از جوانان مسلمان كه قدرت كنترل خويشتن را نداشتند شبهاى ماه رمضان با همسران خود آميزش ‍ مى نمودند.
در اين هنگام آيه نازل شد و به مسلمانان اجازه داد كه در تمام طول شب مى توانند غذا بخورند و با همسران خود آميزش جنسى داشته باشند.

تفسير:
توسعه اى در حكم روزه
چنانكه در شاءن نزول خوانديم در آغاز اسلام آميزش با همسران در شب و روز ماه رمضان مطلقا ممنوع بود، و همچنين خوردن و آشاميدن پس از خواب
و اين شايد آزمايشى بود براى مسلمين و هم براى آماده ساختن آنها نسبت به پذيرش احكام روزه .
آيه مورد بحث كه شامل چهار حكم اسلامى در زمينه روزه و اعتكاف است نخست در قسمت اول مى گويد در شبهاى ماه روزه آميزش جنسى با همسرانتان براى شما حلال شده است (احل لكم ليلة الصيام الرفث الى نسائكم ).
سپس به فلسفه اين موضوع پرداخته ، مى گويد: زنان لباس شما هستند و شما لباس آنها هن لباس لكم و انتم لباس ‍ لهن ).
لباس از يكسو انسان را از سرما و گرما و خطر برخورد اشياء به بدن حفظ مى كند، و از سوى ديگر عيوب او را مى پوشاند، و از سوى سوم زينتى است براى تن آدمى ، اين تشبيه كه در آيه فوق آمده اشاره به همه اين نكات است .
دو همسر يكديگر را از انحرافات حفظ مى كنند، عيوب هم را مى پوشانند وسيله راحت و آرامش يكديگرند، و هر يك زينت ديگرى محسوب مى شود.
اين تعبير نهايت ارتباط معنوى مرد و زن و نزديكى آنها را به يكديگر و نيز مساوات آنها را در اين زمينه كاملا روشن مى سازد، زيرا همان تعبير كه درباره مردان آمده درباره زنان هم آمده است بدون هيچ تغيير.
سپس قرآن علت اين تغيير قانون الهى را بيان كرده مى گويد: خداوند مى دانست كه شما به خويشتن خيانت مى كرديد (و اين عمل را كه ممنوع بود بعضا انجام مى داديد) خدا بر شما توبه كرد، و شما را بخشيد (علم الله انكم كنتم تختانون انفسكم فتاب عليكم و عفا عنكم ).
آرى براى اينكه شما آلوده گناه بيشتر نشويد خدا به لطف و رحمتش اين
برنامه را بر شما آسان ساخت و از مدت محدوديت آن كاست .
اكنون كه چنين است با آنها آميزش كنيد و آنچه را خداوند بر شما مقرر داشته طلب نمائيد (فالان باشروهن و ابتغوا ما كتب الله لكم ).
مسلما اين امر به معنى وجوب نيست بلكه اجازه اى است بعد از ممنوعيت كه در اصطلاح اصوليون امر عقيب حظر ناميده مى شود و دليل بر جواز است
جمله و ابتغوا ما كتب الله لكم اشاره به اين است كه استفاده از اين توسعه و تخفيف كه در مسير قوانين آفرينش و حفظ نظام و بقاى نسل است ، هيچ مانعى ندارد.
سپس به بيان دومين حكم مى پردازد و مى گويد بخوريد و بياشاميد تا رشته سپيد صبح از رشته سياه شب براى شما آشكار گردد (و كلوا و اشربوا حتى يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر).
به اين ترتيب مسلمانان حق داشتند در تمام طول شب از خوردنيها و نوشيدنيها استفاده كنند، اما به هنگام طلوع سپيده صبح امساك نمايند.
بعد به بيان سومين حكم پرداخته مى گويد سپس روزه را تا شب تكميل كنيد (ثم اتموا الصيام الى الليل ).
اين جمله تاءكيدى است بر ممنوع بودن خوردن و نوشيدن و آميزش جنسى در روزها براى روزه داران ، و نيز نشان دهنده آغاز و انجام روزه است كه از طلوع فجر شروع و به شب ختم مى شود.
سرانجام به چهارمين و آخرين حكم پرداخته مى گويد: هنگامى كه در مساجد مشغول اعتكاف هستيد با زنان آميزش نكنيد (و لا تباشروهن و انتم عاكفون فى المساجد).
بيان اين حكم مانند استثنائى است براى حكم گذشته زيرا به هنگام اعتكاف كه حد اقل مدت آن سه روز است روزه مى گيرند اما در اين مدت نه در روز حق آميزش جنسى با زنان دارند و نه در شب .
در پايان آيه ، اشاره به تمام احكام گذشته كرده چنين مى گويد: اينها مرزهاى الهى است به آن نزديك نشويد (تلك حدود الله فلا تقربوها) زيرا نزديك شدن به مرز وسوسه انگيز است ، و گاه سبب مى شود كه انسان از مرز بگذرد و در گناه بيفتد.
آرى اين چنين خداوند آيات خود را براى مردم روشن مى سازد، شايد پرهيزگارى پيشه كنند (كذلك يبين الله آياته للناس لعلهم يتقون ).
نكته ها
1 -مرزهاى الهى
همانگونه كه در آيات فوق بعد از ذكر قسمتهائى از احكام روزه و اعتكاف خوانديم از اين احكام تعبير مرزهاى الهى شده است ، مرز ميان حلال و حرام مرز ميان ممنوع و مجاز، و جالب اينكه نمى گويد از مرزها نگذريد، مى گويد: به آن نزديك نشويد! چرا كه نزديك شدن به مرز وسوسه انگيز است و گاه سبب مى شود كه بر اثر طغيان شهوات و يا گرفتار شدن به اشتباه انسان از آن بگذرد.
به همين دليل در بعضى از قوانين اسلامى گام نهادن در مناطقى كه موجب لغزش انسان به گناه است نهى شده است مانند شركت در مجلس گناه ، هر چند خود آلوده آن گناه نباشد، و يا خلوت كردن با اجنبيه (بودن با يك زن بيگانه در يك محل خلوت و كاملا تنها كه ديگران به آن راه ندارند).
همين معنى در احاديث ديگر تحت عنوان حمايت از حمى (نگهداشتن حريم منطقه ممنوعه ) بيان شده است :
پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: ان حمى الله محارمه ، فمن يرتع حول الحمى يوشك ان يقع فيه : محرمات الهى قرقگاه هاى او است هر كس گوسفند
خود را در كنار قرقگاه ببرد بيم آن مى رود كه وارد منطقه ممنوعه شود.
باز به همين دليل افرادى كه پايبند اصول تقوى و پرهيزگارى هستند نه تنها مرتكب محرمات نمى شوند بلكه سعى دارند به نزديكى حرام نيز گام ننهند.
2- اعتكاف
اعتكاف در اصل به معنى محبوس ماندن و مدتى طولانى در كنار چيزى بودن است و در اصطلاح شرع توقف در مساجد براى عبادت مى باشد كه حد اقل آن سه روز است و شرط آن روزه داشتن و ترك بعضى ديگر از لذائذ است .
اين عبادت اثر عميقى در تصفيه روح و توجه مخصوص به پروردگار دارد و آداب و شرائط آن در كتب فقهى ذكر شده است البته اين عبادت ذاتا از مستحبات است ولى در پاره اى از موارد استثنائى شكل وجوب به خود مى گيرد، به هر حال در آيه مورد بحث تنها به يكى از شرائط آن كه عدم آميزش با زنان (اعم در شب يا روز) است اشاره شده آنهم به خاطر ارتباط و پيوندى كه با مساءله روزه دارد.
3- طلوع فجر
فجر در اصل به معنى شكافتن است و اينكه از طلوع صبح تعبير به فجر شده بخاطر آن است پرده سياه شب با ظهور اولين سپيده صبح از هم شكافته مى شود.
در آيات مورد بحث علاوه بر اين تعبير، تعبير به حتى يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود آمده است ، جالب اينكه در حديثى مى خوانيم كه عدى بن حاتم خدمت پيامبر عرض كرد من ريسمان سياه و سفيدى گذارده بودم و به آنها نگاه مى كردم تا به وسيله شناسائى آن دو از يكديگر آغاز وقت روزه را تشخيص دهم ! پيامبر از اين سخن چنان خنديد كه دندانهاى مباركش
نمايان گشت ، فرمود: اى پسر حاتم منظور رشته سفيد صبح از رشته سياه شب در افق است كه آغاز وجوب روزه است
ضمنا بايد توجه داشت كه اين تعبير نكته ديگرى را نيز روشن مى سازد و آن شناختن صبح صادق از كاذب است ، زيرا: در پايان شب نخست يك سفيدى بسيار كم رنگ به طور عمودى در آسمان پيدا مى شود كه آن را به دم روباه تشبيه كرده اند، اين همان صبح كاذب و دروغگو است اما كمى بعد از آن سفيدى شفافى به طور افقى و در امتداد افق نمايان مى شود كه همچون رشته نخ سپيدى است كه در كنار رشته سياه شب كشيده شده است ، اين همان صبح صادق است كه آغاز روزه و ابتداى وقت نماز صبح است ، و هيچ شباهتى با صبح كاذب ندارد.
4- آغاز و پايان ، تقوا است
جالب اينكه در نخستين آيه مربوط به احكام روزه خوانديم كه هدف نهائى از آن تقوا است ، همين تعبير عينا در پايان آخرين آيه نيز آمده است (لعلهم يتقون ) و اين نشان مى دهد كه تمام اين برنامه ها وسيله اى هستند براى پرورش روح تقوا و خويشتندارى و ملكه پرهيز از گناه و احساس مسئوليت در برابر وظائف انسانها.
پروردگارا! سر تعظيم بر آستان مقدست مى سائيم كه اين توفيق را به ما دادى كه جلد اول اين تفسير را مورد تجديد نظر قرار داده ، نقائص آن را در حد توانائى بر طرف سازيم شايد بتوانيم كتاب بزرگ آسمانيت قرآن مجيد را بيش ‍ از پيش به برادران و خواهران مسلمان بشناسانيم .
خداوندا! تو را شكر مى گوئيم كه ما را مشمول اين عنايت فرمودى كه در طريق تفسير سخنان بزرگ و پر ارجت گام برداريم .
بارالها! اين افتخار بزرگ را تا پايان كار از ما سلب مفرما تا بتوانيم باقيمانده اين تفسير را به بهترين صورت تنظيم و نشر دهيم .
خداوندا! از اينكه قلوب بندگان خاصت را متوجه اين كتاب ساختى و اين همه از آن استقبال كردند و شايد به ما در دل شبها يا به هنگام روز دعاى خيرى كنند متشكر و سپاسگزاريم .