گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
آثار ادبی معاصر
احمد شاملو
تردید


ترديد
او را به رؤياي بخار آلود و گنگ شامگاهي دور، گويا
ديده بودم من . . .
لالائي گرم خطوط پيكرش، در نعره هاي دوردست و
سرد مه، گم بود.
لبخند بي رنگش به موجي خسته مي مانست؛ در هذيان
شيرينش. ز دردي
گنگ مي زد گوئيا لبخند . . .
هر ذره چشمي شد وجودم تا نگاهش كردم، از اعماق
نوميدي صدايش كردم:
اي پيداي دور از چشم! »
ديري است تا من مي چشم رنجاب تلخ انتظارت را »
رؤياي عشقت را، در اين گودال تاريك، آفتاب »
«! واقعيت كن
و آندم كه چشمانش، در آن خاموش، بر چشمان من
لغزيد
در قعر ترديد اين چنين با خويشتن گفتم:
آيا نگاهش پاسخ پرآفتاب خواهش تاريك قلب »
يأسبارم نيست؟
آيا نگاه او همان موسيقي گرمي كه من احساس آن را »
در هزاران خواهش پر
درد دارم، نيست؟
نه! »
من نقش خام آرزوهاي نهان را در نگاهم مي دهم »
«! تصوير
آنگاه نوميد، از فروتر جاي قلب يأسبار خويش كردم
بانگ باز از دور:
اي پيداي دور از چشم! . »
«. .
او، لب ز لب بگشود و چيزي گفت پاسخ را
اما صدايش با صداي عشق هاي دور از كف رفته مي
مانست . . .
لالائي گرم خطوط پيكرش، از تار و پود محو مه پوشيد
پيراهن.
گويا به رؤياي بخارآلود و گنگ شامگاهي دور او را
ديده بودم من . . .