گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
احمد شاملو
« نازلي » مرگ




« نازلي » مرگ
نازلي! بهار خنده زد و ارغوان شكفت. »
در خانه، زير پنجره گل داد ياس پير.
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه ميفكن!
«. . . بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار
نازلي سخن نگفت؛
سرافراز
دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت . . .
نازلي! سخن بگو! »
مرغ سكوت، جوجة مرگي فجيع را
«! در آشيان به بيضه نشسته ست
نازلي سخن نگفت؛
چو خورشيد
از تيرگي برآمد و در خون نشست و رفت . . .
نازلي سخن نگفت
نازلي ستاره بود
يك دم درين ظلام درخشيد و جست و رفت . . .
نازلي سخن نگفت
نازلي بنفشه بود
گل داد و
«! زمستان شكست » : مژده داد
و
رفت...