گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
احمد شاملو
پریا



پريا
يكي بود يكي نبود
زير گنبد كبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پري نشسه بود
زار و زار گريه مي كردن پريا
مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا.
گيسشون قد كمون رنگ شبق
از كمون بلن ترك
از شبق مشكي ترك.
روبروشون تو افق شهر غلاماي اسير
پشتشون سرد و سيا قلعة افسانة پير.
از افق جيرينگ جيرينگ صداي زنجير ميومد
از عقب از توي برج نالة شبگير ميومد . . .
پريا! گشنه تونه؟ »
پريا! تشنه تونه؟
پريا! خسته شدين؟
مرغ پر بسته شدين؟
چيه اين هاي هاي تون
«؟ گريه تون واي واي تون
پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه مي كردن پريا
مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا . . .
پرياي نازنين »
چه تونه زار مي زنين؟
توي اين صحراي دور
توي اين تنگ غروب
نمي گين برف مياد؟
نمي گين بارون مياد؟
نمي گين گرگه مياد مي خوردتون؟
نمي گين ديبه مياد يه لقمه خام مي كندتون؟
نمي ترسين پريا؟
نمياين به شهر ما؟
شهر ما صداش مياد، صداي زنجيراش مياد
پريا! قد رشيدم ببينين
اسب سفيدم ببينين
اسب سفيد نقره نل
يال و دمش رنگ عسل،
مركب صرصر تك من!
آهوي آهن رگ من!
گردن و ساقش ببينين!
باد دماغش ببينين!
امشب تو شهر چراغونه
خونة ديبا داغونه
مردم ده مهمون مان
با دامب و دومب به شهر ميان
داريه و دمبك مي زنن
مي رقصن و مي رقصونن
غنچة خندون مي ريزن
نقل بيابون مي ريزن
هاي مي كشن
هوي مي كشن:
شهر جاي ما شد! »
عيد مردماس، ديب گله داره
دنيا مال ماس، ديب گله داره
سفيدي پادشاس، ديب گله داره
. . . « سياهي رو سياس، ديب گله داره
پريّا ديگه توك روز شيكسه
دراي قلعه بسه
اگه تا زوده بلن شين
سوار اسب من شين
مي رسيم به شهر مردم، ببينين: صداش مياد
جينگ و جينگ ريختن زنجير برده هاش مياد.
آره! زنجيراي گرون، حلقه به حلقه، لا به لا
مي ريزن ز دست و پا.
پوسيده ن، پاره ميشن،
ديبا بيچاره ميشن:
سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار مي بينن
سر به صحرا بذارن، كوير و نمك زار مي بينن
عوضش تو شهر ما . . . (آخ! نمي دونين پريا!)
در برجا وا مي شن! برده دارا رسوا مي شن
غلوما آزاد مي شن، ويرونه ها آباد مي شن
هر كي كه غصه داره
غمشو زمين ميذاره.
قالي ميشن حصيرا
آزاد مي شن اسيرا
اسيرا كينه دارن
داسشونو ور ميدارن
سيل مي شن: شرشرشر!
آتيش مي شن: گرگرگر!
تو قلب شب كه بد گله
آتيش بازي چه خوشگله!
آتيش! آتيش! چه خوبه!
حالام تنگ غروبه
چيزي به شب نمونده
به سوز تب نمونده
به جستن و واجستن
تو حوض نقره جستن . . .
الان غلاما وايسادن كه مشعلارو وردارن
بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش كنن
عمو زنجير بافو پالون بزنن وارد ميدونش كنن
به جائي كه شنگولش كنن
سكة يه پولش كنن.
دست همو بچسبن
دور يارو برقصن
در بيارن « حمومك مورچه داره، بشين و پاش »
در بيارن « قفل و صندوقچه داره، بشين و پاشو »
پريا! بسه ديگه هاي هاي تون
. . . «! گريه تون، واي واي تون
پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه مي كردن پريا
مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا . . .
پرياي خط خطي »
لخت و عريون، پاپتي!
شباي چله كوچيك
كه تو كرسي، چيك و چيك
تخمه مي شكستيم و بارون مي اومد صداش تو نودون
مي اومد
بي بي جون قصه مي گف حرفاي سر بسه مي گف
قصة سبز پري زرد پري،
قصة سنگ صبور، بز روي بون،
قصة دختر شاه پريون!
شمائين اون پريا!
اومدين دنياي ما
حالا هي حرص مي خورين، جوش مي خورين.
غصة خاموش مي خورين كه
دنيامون خال خاليه، غصه و رنج خاليه؟
دنياي ما قصه نبود
پيغوم سر بسه نبود.
دنياي ما عيونه
هر كي مي خواد بدونه:
دنياي ما خار داره
بيابوناش مار داره
هر كي باهاش كار داره
دلش خبر دار داره!
دنياي ما بزرگه
پر از شغال و گرگه!
دنياي ما هي، هي، هي!
عقب آتيش لي، لي، لي!
آتيش مي خواي بالا ترك
تا كف پات ترك ترك . . .
دنياي ما هميشه
بخواهي نخواهي اينه!
خوب، پرياي قصه!
مرغاي پر شيكسه!
آبتون نبود، دونتون نبود، چائي و قليون تون نبود،
كي بتون گفت كه بياين دنياي ما، دنياي واويلاي ما
«! قلعة قصه تونو ول بكنين، كارتونو مشكل بكنين
پريا هيچي نگفتن. زار و زار گريه مي كردن پريا
مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا.
دس زدم به شونه شون
كه كنم روونه شون
پريا جيغ زدن، ويغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا
رفتن تار شدن پائين اومدن
پود شدن، پير شدن گريه شدن. جوون شدن خنده
شدن، خان شدن بنده
شدن، خروس سركنده شدن، ميوه شدن هسته شدن،
انار سربسته شدن،
اميد شدن يأس شدن، ستارة نحس شدن . . .
وقتي ديدن ستاره
به من اثر نداره:
مي بينم و حاشا مي كنم، بازي رو تماشا مي كنم
هاج و واج و منگ نمي شم، از جادو سنگ نمي شم
يكيش تنگ شراب شد
يكيش درياي آب شد
يكيش كوه شد و زق زد
تو آسمون تنق زد . . .
شرابه رو سر كشيدم
پاشنه رو ور كشيدم
زدم به دريا تر شدم، از اون ورش به در شدم
دويدم و دويدم
بالاي كوه رسيدم
اون ور كوه ساز مي زدن، همپاي آواز مي زدن:
دلنگ دلنگ! شاد شديم »
از ستم آزاد شديم
خورشيد خانوم آفتاب كرد
كلي برنج تو آب كرد:
خورشيد خانوم! بفرمائين!
او اون بالا بياين پائين!
ما ظلمو نفله كرديم
آزادي رو قبله كرديم.
از وقتي خلق پاشد
زندگي مال ما شد.
از شادي سير نمي شيم
ديگه اسير نمي شيم
هاجستيم و واجستيم
تو حوض نقره جستيم
سيب طلا رو چيديم
«. . . به خونه مون رسيديم
بالا رفتن دوغ بود
قصة بي بيم دروغ بود،
پائين اومديم ماست بود
قصة ما راست بود:
قصة ما به سر رسيد
غلاغه به خونه ش نرسيد،
هاچين واچين
زنجير و ورچين!