گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
آثار ادبی معاصر
احمد شاملو
سرگذشت



ساية ابري شدم بر دشت ها دامن كشاندم:
خاركن با پشتة خارش به راه افتاد
عابري خاموش، در راه غبار آلوده با خود گفت:
«! هه! چه خاصيت كه آدم ساية يك ابر باشد »
كفتر چاهي شدم از برج ويران پر كشيدم:
برزگر پيراهني بر چوب، روي خرمنش آويخت
دشتبان، بيرون كلبه، سايبان چشم هايش كرد دستش را
و با خود گفت:
هه! چه خاصيت كه آدم كفتر تنهاي برج كهنه ئي »
«؟ باشد
آهوي وحشي شدم از كوه تا صحرا دويدم:
كودكان در دشت بانگي شادمان كردند
گاري خردي گذشت، ارابه ران پير با خود گفت:
هه! چه خاصيت كه آدم آهوي بي جفت دشتي دور »
«؟ باشد
ماهي دريا شدم نيزار غوكان غمين را تا خليج دور
پيمودم.
مرغ دريائي غريوي سخت كرد از ساحل متروك
مرد قايقچي كنار قايقش بر ماسة مرطوب ب خود
گفت:
هه! چه خاصيت كه آدم ماهي ولگرد دريائي خموش »
«؟ و سر باشد
كفتر چاهي شدم از برج ويران پر كشيدم
ساية ابري شدم بر دشت ها دامن كشاندم
آهوي وحشي شدم از كوه تا صحرا دويدم
ماهي دريا شدم بر آب هاي تيره راندم
دلق درويشان به دوش افكندم و اوراد خواندم
يار خاموشان شدم بيغوله هاي راز، گشتم.
هفت كفش آهنين پوشيدم و تا قاف رفتم
مرغ قاف افسانه بود، افسانه خواندم بازگشتم.
خاك هفت اقليم را افتان و خيزان درنوشتم
خانة جادوگران را در زدم، طرفي نبستم.
مرغ آبي را به كوه و دشت و صحرا جستم و بيهوده
جستم
پس سمندر گشتم و بر آتش مردم نشستم