گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
احمد شاملو
ابراهیم در آتش



در شهادت مهدی رضائی****

در آواز خونين گرگ و ميش
ديگرگونه مردی آنک،
که خاک را سبز می خواست
و عشق را شايسته ی زيباترين زنان –
که اينش
به نظر
هديتی نه چنان کم بها بود
که خاک و سنگ را بشايد.
چه مردی! چه مردی!
که می گفت
قلب را شايسته تر آن
که به هفت شمشير عشق
در خون نشيند
و گلو را بايسته تر آن
که زيباترين نام ها
بگويد.
و شير آهنکوه مردی از اين گونه عاشق
ميدان خونين سرنوشت
با پاشنه آشيل
در نوشت. –
روئينه تنی
که راز مرگش
اندوه عشق
غم تنهائی بود.

آه، اسفنديار مغموم ! -»
تو را آن به که چشم
«! فرو پوشيده باشی
آيا نه - »
يکی نه
بسنده بود
که سرنوشت مرا بسازد؟
من
تنها فرياد زدم
نه!
من از
فرو رفتن
تن زدم
صدائی بودم من
- شکلی ميان اشکال-
و معنائی يافتم.
من بودم
و شدم
نه زان گونه که غنچه ئی
گلی
يا ريشه ئی
که جوانه ئی
يا يکی دانه
که جنگلی –
راست بدان گونه
که عامی مردی
شهيدی؛
تا آسمان بر او نماز برد.

من بينوا بندگکی سر به راه
نبودم
و راه بهشت مينوی من
بزرو و طوع و خاکساری
نبود:
مرا ديگر گونه خدائی می بايست
شايسته ی آفرينه ئی
که نواله ی ناگزير را
گردن
کج نمی کند.
و خدائی
ديگرگونه
.« آفريدم
●دريغا شير آهنکوه مرد!
که تو بودی،
و کوهوار
پيش از آن که به خاک افتی
نستوه و استوار
مرده بودی.
اما نه خدا و نه شيطان –
سرنوشت تو را
بتی رقم زد
که ديگران
می پرستيدند
بتی که
ديگرانش
می پرستيدند.