گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
آثار ادبی معاصر
احمد شاملو
مرثیه


گفتند:
نمي خواهيم »
«! نمي خواهيم که بميريم
گفتند
دشمنيد!
دشمنيد!
«! خلقان را دشمنيد
چه ساده
چه به سادگي گفتند و
ايشان را
چه ساده
چه به سادگي
کشتند!
و مرگ ايشان
چندان موهن بود و ارزان بود
که تلاش از پي زيستن
به رنجبارتر گونه ئي
ابلهانه مي نمود:
سفري دشخوار و تلخ
از دهليزهاي خم اندر خم و پيچ اندر پيچ
از پي هيچ !
نخواستند
که بميرند،
يا از آن پيش تر که مرده باشند
بار خفتي
بر دوش
برده باشند،
لاجرم گفتند
نمي خواهيم -» که
نمي خواهيم
«! که بميريمو اين خود
ورد گونه ئي بود
پنداري
که اسباني
ناگاهان به تک
از گردنه هاي گردناک صعب
با جلگه فرود آمدند.
و بر گرده ي ايشان
مرداني
با تيغ ها
برآهيخته.
و ايشان را
تا در خود باز نگريستند.
جز باد
هيچ
به کف اندر نبود –
جز باد و به جز خون خويشتن،
چرا که نمي خواستند
نمي خواستند
نمي خواستند
که بميرند.
کاشف