گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
آثار ادبی معاصر
احمد شاملو
شبانه8




وه! چه شب هاي سحر سوخته
من
خسته
در بستر بي خوابي خويش
در بي پاسخ ويرانة هر خاطره را كز تو در آن
يادگاري به نشان داشته ام كوفته ام.
كس نپرسيد ز كوبنده وليك
با صداي تو كه مي پيچد در خاطر من:
«؟ كيست كوبندة در »
هيچ در باز نشد
تا خطوط گم و رؤيائي رخسار تو را
بازيابم من يك بار دگر . . .
آه! تنها همه جا، از تك تاريك، فراموشي كور
سوي من داد آواز
پاسخي كوته و سرد:
«! مرد دلبند تو، مرد »
راست است اين سخنان:
من چنان آينه وار
در نظرگاه تو استادم پاك،
كه چو رفتي ز برم
چيزي از ماحصل عشق تو برجاي نماند
در خيال و نظرم
غير اندوهي در دل، غير نامي به زبان،
جز خطوط گم و ناپيدائي
در رسوب غم روزان و شبان . . .
ليك ازين فاجعة ناباور
با غريوي كه
ز ديدار بناهنگامت
ريخت در خلوت و خاموشي دهليز فراموشي من،
در دل آينه
باز
سايه مي گيرد رنگ
در اتاق تاريك
شبحي مي كشد از پنجره سر،
در اجاق خاموش
شعله ئي مي جهد از خاكستر.