گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
آثار ادبی معاصر
احمد شاملو
چشمان تاریک



چشمان تو شبچراغ سياه من بود،
مرثية دردناك من بود
مرثية دردناك و وحشت تدفين زنده بگوري كه منم، من . . .
هزاران پوزة سرد يأس، در خواب آغاز نشده به انجام رسيدة من، در
رؤياي ماران يكچشم جهنمي فرياد كشيده اند.
و تو نگاه و انحناهاي اثيري پيكرت را همراه بردي
و در جامة شعله ور آتش خويش، خاموش و پر صلابت و سنگين بر جادة
توفان زده ئي گذشتي كه پيكر رسواي من با هزاران گلميخ نگاه هاي
كاوشكار، بر دروازه هاي عظيمش آويخته بود . . .
بگذار سنگيني امواج دير گذر درياي شبچراغي خاطرة تو را در كوفتگي
روح خود احساس كنم.
بگذار آتشكدة بزرگ خاموشي بي ايمان تو مرا در حريق فريادهايم
خاكستر كند.
خاربوتة كنار كوير جست و جو باش
تا ساية من، زخمدار و خون آلود
به هزاران تيغ نگاه آفتاب بار تو آويزد . . .
در دهليز طولاني بي نشان
هزاران غريو وحشت
برخاست
هزاران دريچة گمنام برهم كوفت
هزاران در راز گشاده شد
و جادوي نگاه تو، گل زرد شعله را از تارك شمع نيمسوخته ربود . . .
هزاران غريو وحشت در تالاب سكوت رسوب كرد
هزاران دريچة گمنام از هم گشود، و نفس تاريك شب از هزاران دهان بر
رگ طولاني دهليز دويد
هزاران در راز بسته شد، تا من با الماس غريوي جگرم را بخراشم و در
پس درهاي بسته رازي عبوس به استخوان هاي نوميدي مبدل شوم.
در انتهاي اندوهناك دهليز بي منفذ، چشمان تو شبچراغ تاريك من است.
هزاران قفل پولاد راز بر درهاي بستة سنگين ميان ما بسان ماران جادوئي
نفس مي زنند.
گل ها طلسم جادوگر رنج من از چاه هاي سرزمين تو مي نوشد،
مي شكفد، و من لنگر بي تكان نوميدي خويشم.
من خشكيده ام من نگاه مي كنم من درد مي كشم من نفس مي زنم من فرياد
بر مي آورم:
چشمان تو شبچراغ سياه من بود.
مرثية دردناك من بود چشمان تو.
مرثية دردناك و وحشت تدفين زنده بگوري كه منم، من . .