لِخلِخا-فصل پانزدهم
لِخلِخا-فصل پانزدهم
1. بعد از اين وقايع سخن خداوند در رؤيا به اَورام چنين بود. اَورام نترس، من مدافع تو هستم. پاداشت بسيار زياد است.
2. اَورام گفت اي خداوند خالق، به من چه خواهي داد؟ من زندگي را بيفرزند ميگذرانم و پيشكار خانهام اِليعِزِر دمشقي است.
3. اَورام گفت اينك به من اولادي ندادي و همانا خانهزادم وارث من ميشود.
4. سخن خداوند خطاب به او چنين بود. اين (اليعِزِر) وارث تو نميشود، بلكه كسي كه از وجودت خارج ميگردد وارث تو خواهد شد.
5. او را بيرون آورد و گفت به آسمان نظر افكن و ستارگان را بشمار. ميتواني آنها را بشماري؟ به او گفت نسل تو چنين خواهد شد.
6. به خداوند اعتماد كرد. (خداوند) آن (اعتماد) را نيكوكاري محسوب داشت.
7. به او گفت من خداوند هستم كه تو را از اوركَسديم بيرون آوردم تا اين سرزمين را به تو بدهم كه آن را به ارث ببري.
8. گفت اي خداوند خالق از كجا بدانم كه آن را وارث خواهم شد.
9. به او گفت سه گوساله ماده و سه بز ماده و سه قوچ و يك قمري و جوجه كبوتري براي من بگير.
10. تمام اينها را برايش گرفت و آنها را از ميان شقه كرد و هر شقه را مقابل شقهي ديگر قرار داد ولي پرندگان را شقه نكرد.
11. لاشخور(ها) بر لاشهها فرود آمد(ند). اَورام آنها را راند.
12. وقت غروب آفتاب بود كه خواب سنگيني بر اَورام مستولي گشت و اينك وحشت تاريكي شديدي، بر او مستولي شد.
13. به اَورام گفت حتما بدان كه نسلت چهارصد سال در كشوري كه مال خودشان نيست غريب خواهند بود و (نسل تو) بندگي آنها (يعني اهالي آن كشور) را خواهند كرد و آنها (نسلت) را رنج خواهند داد.
14. من آن قومي را هم كه (نسلت) بندگي آنها را خواهند كرد محاكمه ميكنم و بعد از آن با اموال بسيار بيرون خواهند آمد.
15. و تو با خاطري آسوده به پدرانت خواهي پيوست. عاقبت بهخير مدفون خواهي گشت.
16. و نظر به اينكه گناه (قوم) اِمُوري تاكنون تكميل نشده است نسل چهارم به اينجا بازخواهند گشت.
17. وقت غروب خورشيد بود كه تاريكي غليظي شد و اينك تنوري (از) دود و شعلهي آتش بين آن شقهها گذشت.
18. در آن روز خداوند با اَورام چنين عهد بست. اين سرزمين را از نهر مصر تا نهر بزرگ، نهر پِرات، به نسلت خواهم داد.
19. (همچنين سرزمين قومهاي) قِني و قِنيزي و قَدموني.
20. و حيتي و پِريزي و رِفائيم.
21. و اِمُوري و كِنَعَنی (کنعانی) و گيرگاشي و يِووسي را.