گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
آفرینش
وَیِرا-فصل بيست و يكم


وَیِرا-فصل بيست و يكم

1. و خداوند همان‏طوري‌كه گفته بود سارا را مورد تفقد قرار داد و خداوند همان‏طوري‏كه صحبت كرده بود براي سارا عمل كرد.

2. سارا باردار شد و در همان موعدي كه خداوند به اَوراهام (ابراهیم) گفته بود، در (زمان) پيري اَوراهام (ابراهیم)، براي وي پسري زایيد.

3. اَوراهام (ابراهیم) پسر متولد شده را، كه سارا برايش زایيد، ييصحاق (اسحاق) نام نهاد.

4. اَوراهام (ابراهیم) همان‏طوري‏كه خداوند به او گفته بود، ييصحاق (اسحاق) پسر خود را هشت‌روزه ختنه كرد.

5. اَوراهام (ابراهیم) موقعي‌كه ييصحاق (اسحاق) پسرش، براي او متولد شد، صدساله بود.

6. سارا گفت خداوند برايم (وسيله‌ي) خنده درست كرد. هركس مي‌شنود به من خواهد خنديد.

7. (سارا) گفت: در حالي‌كه در سن پيري اَوراهام (ابراهیم)، برايش پسري زاييدم كسي به او مژده مي‌دهد كه سارا به فرزندان (سايرين هم از پرشيري) شير داده است.

8. آن پسر بچه بزرگ گشت، از شير بازگرفته شد و اَوراهام (ابراهیم) در روز از شير بازگرفته شدن ييصحاق (اسحاق) ضيافت بزرگي ترتيب داد.

9. سارا پسر هاگار (هاجر) مصري را كه (هاگار (هاجر)) براي اَوراهام (ابراهیم) زایيده بود ديد كه شوخي (زننده) مي‌كند.

10. (سارا) به اَوراهام (ابراهیم) گفت: اين كنيز و پسرش را بيرون كن زيرا پسر اين كنيز، با وجود پسرم ييصحاق (اسحاق) ارث نخواهد برد.

11. اين موضوع به نظر اَوراهام (ابراهیم) در مورد پسرش بسيار بد آمد.

12. خداوند به اَوراهام (ابراهیم) گفت در مورد آن كودك نوجوان و در مورد كنيزت به نظرت بد نيايد. آنچه سارا به تو بگويد، حرفش را بشنو زيرا كه ييصحاق (اسحاق) نسل تو خوانده خواهد شد.

13. چون پسر اين كنيز هم نسل توست او را هم به قومي مبدل خواهم نمود.

14. اَوراهام (ابراهیم) بامدادان سحرخيزي كرد خوراك و مشكي آب برداشت به هاگار (هاجر) داده، پسربچه را بر دوشش نهاد و روانه‌اش كرد. پس رفت و در بيابان بِئِرشِوَع راه گم كرد.

15. آب مشك تمام شد. پسربچه را زير يكي از بوته‌ها انداخت.

16. هاگار (هاجر) رفت، طرف مقابل، دورتر به فاصله تيررس كمان نشست. زيرا گفت، مرگ پسربچه را نبينم. طرف مقابل نشست، صدايش را بلند كرده گريه كرد.

17. خداوند صداي آن نوجوان را شنيد. فرشته‌ي خداوند از آسمان به هاگار (هاجر) ندا داد و به او گفت: تو را چه مي‌شود هاگار (هاجر)؟ نترس زيرا خداوند صداي آن كودك را در همان‌جايي كه هست شنيد.

18. برخيز كودك را بلند كن، با توانايي‌ات از او نگهداري كن زيرا به قوم بزرگي مبدلش خواهم نمود.

19. خداوند چشمان او (هاگار (هاجر)) را گشود. چاه آبي ديد. رفت مشك را پرآب كرد و نوجوان را آب داد.

20. خداوند با آن نوجوان بود. (او) بزرگ شد. در آن بيابان ساكن شده تيرانداز گرديد.

21. در صحراي پاران ساكن شد و مادرش از سرزمين مصر براي او زن گرفت.

22. در آن وقت بود كه اَوي‌مِلِخ و پيخُول وزير جنگش به اَوراهام (ابراهیم) چنين گفتند: هرچه تو مي‌كني خداوند با توست.

23. و اكنون براي من به خداوند قسم بخور كه به من و فرزند من و به نوه‌ام دروغ نگويي و با من و با اين سرزمين كه در آن اقامت گزيده‌اي آن چنانكه با تو خوبي كردم، عمل كني.

24. اَوراهام (ابراهیم) گفت قسم مي‌خورم.

25. اَوراهام (ابراهیم) اَوي‌مِلِخ را به‌خاطر چاه آبي كه غلامان اَوي‌مِلِخ به زور گرفته بودند سرزنش كرد.

26. اَوي‌مِلِخ گفت اطلاع نداشتم اين كار را چه كسي كرده است. تو هم به من نگفتي و من هم كه غير از امروز نشنيده‌ام.

27. اَوراهام (ابراهیم) گوسفندان و گاواني برداشته به اَوي‌مِلِخ داد و هر دو پيمان بستند.

28. اَوراهام (ابراهیم) هفت ماده بره را از آن گوسفندان جدا قرار داد.

29. اَوي‌مِلِخ به اَوراهام (ابراهیم) گفت: اين هفت بره‌اي كه جدا قرار دادي چيست؟

30. گفت براي اين است كه اين هفت بره را از دستم بگيري تا به‌عنوان شاهد باشد كه اين چاه را (من) حفر كرده‌ام.

31. از اين لحاظ آن محل را بِئِرشِوَع خواند. زيرا آنجا هر دو سوگند ياد كردند.

32. در بِئِرشِوَع درخت گز كاشت و آنجا را به نام خداوند قادر عالم ناميد.

33. اَوراهام (ابراهیم) روزگار بسياري در سرزمين پِليشتيم اقامت كرد.