گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
آفرینش
وَييشلَح-فصل سي و چهارم


وَييشلَح-فصل سي و چهارم

1. دينا، دختري كه لِئا براي يَعقُوو (یعقوب) زاييده بود، براي ديدن دختران آن سرزمين بيرون رفت.

2. شِخِم پسر حَمُور حيوي بزرگ آن سرزمين او را ديد. او را برد، با او همبستر شده به او تجاوز كرد.

3. جانش به دينا دختر يَعقُوو (یعقوب) پيوستگي پيدا كرده، عاشق آن دختر شد و سخن دلاويز به آن دختر گفت.

4. شِخِم به حَمُور پدرش چنين گفت: اين دخترك را براي من به همسري بگير.

5. و يَعقُوو (یعقوب) شنيد كه (شِخِم) دينا دخترش را ناپاك كرده است و پسرانش با مواشي او در صحرا بودند. يَعقُوو (یعقوب) تا آمدن آن‏ها سكوت كرد.

6. حَمُور پدر شِخِم پيش يَعقُوو (یعقوب) رفت تا با او صحبت كند.

7. فرزندان يَعقُوو (یعقوب) از مزرعه آمدند. همين كه اين اشخاص شنيدند متأسف گشته خشمشان به شدت برافروخته شد. زيرا (شِخِم) در بين (فرزندان) ييسرائل (اسرائیل) عمل زشت انجام داد كه با دختر يَعقُوو (یعقوب) همبستر شد و اين عمل ناشايست بود.

8. حَمُور به آن‏ها چنين سخن گفت: دل شِخِم پسرم عاشق دختر شما شده است لطفاً او را به وي به همسري بدهيد.

9. با ما ازدواج كنيد دخترانتان را به ما بدهيد دخترانمان را براي خودتان بگيريد.

10. با ما ساكن شويد. اين سرزمين در اختيار شماست ساكن شده در آن تجارت كنيد و در آن مستقر گرديد.

11. شِخِم به پدر و به برادران او (دينا) گفت: باشد كه مورد لطف شما قرار گيرم پس آنچه به من بگوييد خواهم داد.

12. مهريه و بخشش بسيار زياد براي من تعيين كنيد. آنچه بگوييد خواهم داد. اين دختر را به من به همسري بدهيد.

13. فرزندان يَعقُوو (یعقوب) به شِخِم و به پدرش حَمُور كه دينا خواهرشان را ناپاك كرده بود جواب داده با تدبير سخن گفتند.

14. به آن‏ها گفتند: نمي‌توانيم اين كار را بكنيم و خواهرمان را به مردي كه نامختون است بدهيم، چون براي ما ننگ است.

15. فقط به اين شرط با شما موافقت مي‌كنيم كه مثل ما شويد و هر مذكري از شما ختنه گردد.

16. دخترهايمان را به شما داده و دخترانتان را براي خودمان خواهيم گرفت. با شما ساكن خواهيم شد و مبدل به يك قوم خواهيم گشت.

17. و اگر به ما گوش ندهيد كه ختنه شويد، دخترمان را برداشته خواهيم رفت.

18. سخنانشان در نظر حَمُور و در نظر شِخِم پسر حَمُور خوش آمد.

19. نظر به اينكه آن پسر طالب دختر يَعقُوو (یعقوب) گشت و از تمام خانواده‌ي پدرش محترم‌تر بود در انجام اين كار تأخير روا نداشت.

20. حَمُور و شِخِم پسرش به مرجع قانوني آمده به مردم شهرشان چنين سخن گفتند:

21. اين اشخاص نسبت به ما خيرانديش هستند، در اين سرزمين ساكن شده در آن تجارت كنند و اينك اين سرزمين براي آن‏ها وسيع است و دخترانشان را براي خود به همسري بگيريم و دخترانمان را به آن‏ها بدهيم.

22. اما با اين(شرط) اين اشخاص راضي مي‌شوند كه با ما ساكن شده تا مبدل به يك قوم شويم. به (شرط) اينكه هر مذكري از ما همانطور كه آن‏ها ختنه شده هستند، ختنه شود.

23. آيا مواشي و اموال و چارپايانشان مال ما نمي‌شوند؟ پس بجاست رضايت دهيم تا با ما ساكن شوند.

24. تمام مرداني كه از دروازه تردد مي‌كردند، از حَمُور و شِخِم پسرش پيروي كرده هر مذكري همه‌ي مرداني كه از دروازه عبور مي‌كردند (خود را) ختنه كردند.

25. روز سوم بود. موقعي كه (اهالي شهر) درد مي‌كشيدند دو نفر پسران يَعقُوو (یعقوب)، شيمعُون و لِوي (لاوی) برادران دينا هركدام شمشير خود را برداشته بدون ترس به شهر آمدند و هر مذكري را كشتند.

26. حَمُور و شِخِم پسرش را به ضرب شمشير كشتند. دينا را از خانه‌ي شِخِم برداشته رفتند.

27. فرزندان يَعقُوو (یعقوب) به طرف اجساد آمده و شهري را كه مردمش خواهر آن‏ها را ناپاك كرده بودند تاراج كردند.

28. گوسفندان و گاوان و خرانشان را و آنچه در شهر و صحرا بود بردند.

29. تمام دارایي و اطفال و زنانشان را و هرچه در خانه(ها) بود بردند و غارت كردند.

30. يَعقُوو (یعقوب) به شيمعُون و لِوي (لاوی) گفت: در ميان ساكنين آن سرزمين –كِنَعَنی (کنعانی) و پريزي پريشانم كرديد كه لجن‌مال گردم و نفرات من كم است اگر بر من اجتماع كنند و بكشندم من و خانواده‌ام نابود مي‌گرديم.

31. گفتند: آيا (بايد) با خواهر ما چون فاحشه عمل كند؟