گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
آفرینش
وَييگَش-فصل چهل و هفتم


وَييگَش-فصل چهل و هفتم

1. يوسف آمده به پَرعُوه (فرعون) اطلاع داد. گفت: پدر و برادرانم و گوسفندان و گاوانشان و هرچه دارند از سرزمين كِنَعَن (کنعان) آمده‌اند و اينك آن‏ها در سرزمين گُوشِن هستند.

2. عده‌اي از برادران خود پنج نفر را برده به حضور پَرعُوه (فرعون) معرفي نمود.

3. پَرعُوه (فرعون) به برادرانش گفت شغلتان چيست؟ به پَرعُوه (فرعون) گفتند: بندگانت، هم ما و هم پدران ما چوپان بوده‌ايم.

4. به پَرعُوه (فرعون) گفتند: نظر به اينكه در سرزمين كِنَعَن (کنعان) قحطي شديد است و چونكه براي گوسفنداني كه بندگانت دارند چراگاهي نيست براي اقامت (موقت) در اين سرزمين آمده‌ايم و اكنون تمنا اينكه غلامانت در سرزمين گُوشِن مسكن گزينند.

5. پَرعُوه (فرعون) به يوسف چنين گفت: پدر و برادرانت نزد تو آمده‌اند.

6. سرزمين مصر مقابل روي تو است. پدر و برادرانت را در بهترين (مكان) اين سرزمين مسكن بده. در سرزمين گُوشِن ساكن شوند و اگر مي‌داني بين آن‏ها مردان لايقي مي‌باشد آنان را سرپرست مواشي من قرار بده.

7. يوسف پدر خود يَعقُوو (یعقوب) را آورده او را به حضور پَرعُوه (فرعون) معرفي كرد.

8. پَرعُوه (فرعون) به يَعقُوو (یعقوب) گفت: سنت چقدر است؟

9. يَعقُوو (یعقوب) به پَرعُوه (فرعون) گفت: من يكصد و سي سال در غربت بسر برده‌ام. سال‌هاي زندگاني من اندك و بد بوده سال‌هاي (خوش) من به سال‌هايي كه اجدادم در غربت (به خوشي) گذرانده‌اند نرسيده است.

10. يَعقُوو (یعقوب) پَرعُوه (فرعون) را دعا نموده از حضور پَرعُوه (فرعون) خارج شد[1].

11. يوسف پدر و برادرانش را در سرزمين مصر در بهترین (مكان) آن سرزمين يعني در رَعَمسِس چنان‏كه پَرعُوه (فرعون) فرمان داد ساكن كرد. آن سرزمين (رَعَمسِس) را به آن‏ها به ملكيت داد.

12. يوسف به پدر و برادرانش و تمام خاندان پدرش برحسب نياز بچه‌ها خواربار داد.

13. نظر به اينكه قحطي شديد بود، در هيچ جاي آن سرزمين خواربار نبود. سرزمين مصر و سرزمين كِنَعَن (کنعان) به‌خاطر قحطي ناتوان گرديد.

14. يوسف تمام پول موجود در سرزمين مصر و سرزمين كِنَعَن (کنعان) را در اِزای غله‌اي كه آن‏ها خريداري مي‌كردند جمع‌آوري كرد. يوسف آن پول را به خانه‌ي پَرعُوه (فرعون) وارد كرد.

15. در سرزمين مصر و در سرزمين كِنَعَن (کنعان) پول تمام شد. تمام مصريان نزد يوسف آمده گفتند به ما خواربار بده. چرا براي اينكه پول (ما) تمام شده است در برابرت بميريم؟

16. يوسف گفت: اگر پول شما تمام شده است مواشيتان را بياوريد تا در ازای آن‏ها به شما خواربار بدهم.

17. مواشيشان را نزد يوسف آوردند. يوسف در ازای اسب‌ها و گله‌ي گوسفند و گله‌ي گاو و خران به آن‏ها خواربار داد. در آن سال در ازای همه مواشي آن‏ها معيشتشان را تامين كرد.

18. آن سال به پايان رسيد. سال دوم آمده به او گفتند: از آقايم مخفي نمي‌داريم كه پول تمام شد و گله و چارپا از آن آقايم شده است. در حضور آقايم غير از جسم ما و زمينمان چيزي باقي نمانده است.

19. چرا در مقابل چشمانت هم ما و هم زمين ما نابود شويم. ما و زمينمان را در ازای خواربار بخر، ما و زمينمان غلامان پَرعُوه (فرعون) شويم. بذر بده تا زمين باير نماند و زنده بمانيم و نميريم.

20. يوسف تمام زمين زراعي مصر را براي پَرعُوه (فرعون) خريد. چون قحطي بر آن‏ها شدت يافته بود مصري‌ها هركدام كه كشت‌زار داشتند، فروختند. پس آن سرزمين از آن پَرعُوه (فرعون) شد.

21. مردم را از يك طرف مرز مصر به طرف ديگر آن، به شهرها (ی دیگر) جابه‌جا كرد.

22. فقط زمين زراعي كاهنان را نخريد. چون از جانب پَرعُوه (فرعون) براي كاهنان مقرر بود كه جيره‌شان را كه پَرعُوه (فرعون) به آن‏ها داده بود بخورند. به همين جهت زمينشان را نفروختند.

23. يوسف به آن قوم گفت: اينك امروز شما و زمينتان را براي پَرعُوه (فرعون) خريدم. اين بذر براي شما باشد تا زمين را زراعت كنيد.

24. در موقع (برداشت) محصول يك‌پنجم به پَرعُوه (فرعون) بدهيد. و چهاربخش براي بذر صحرا و خوراك خود و كساني كه در خانه‌هايتان است و خوراك اطفالتان باشد.

25. گفتند: ما را احيا نمودي كاش در نظر آقايم آبرو يابيم تا غلامان پَرعُوه (فرعون) بمانيم.

26. يوسف (گرفتن) يك پنجم (محصول) را از زمين‌هاي كشاورزي مصريان براي پَرعُوه (فرعون) تا امروز به‌صورت قانون درآورد. فقط زمين كشاورزي كاهنان بود كه بطور استثنايي مال پَرعُوه (فرعون) نشد.

27. (قوم) ييسرائل (اسرائیل) در خاك مصر در سرزمين گُوشِن ساكن شد و بسيار بارور گشته و مالك آن شدند.

پاراشاي وَيِحي

28. يَعقُوو (یعقوب) هفده سال در مصر زندگي كرد. روزگار يَعقُوو (یعقوب) (سال‌هاي زندگي‌اش) يكصد و چهل و هفت سال بود.

29. هنگام مرگ ييسرائل (اسرائیل) فرا رسيد. پسرش يوسف را صدا زده به او گفت اگر در نظرت آبرو يافتم لطفاً دستت را زير رانم بگذار كه با من با احسان و حقيقت رفتار كني. لطفاً مرا در مصر به خاك مسپار.

30. در جوار پدرانم خواهم خوابيد. پس مرا از مصر ببر و در گورستان آن‏ها به‌خاك بسپار. (يوسف) گفت: من چون سخنت عمل خواهم نمود.

31. گفت: براي من سوگند ياد كن. برايش سوگند ياد كرد. ييسرائل (اسرائیل) بر سر تخت‌خواب (به درگاه خداوند) سر تعظيم فرود آورد.







[1] با اينكه از جانب خداوند هفت سال قحطي مقرر شده بود در اثر دعاي حضرت يَعقُوو (یعقوب)، در سال سوم، در كشور مصر، كشاورزي ممكن گرديد و قحطي پايان يافت.