گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
اعداد
بِهَعَلوتخا-فصل يازدهم

1. (چون) آن قوم مانند اشخاص غرولند كن (عمل مي‌كرد) در نظر خداوند ناپسند بود. خداوند شنيد. خشمش افروخته شد. آتش خداوند در ميان آن‌ها مشتعل گشت و عده‌اي را در اردوگاه سوزانيد.

2. آن قوم نزد مُشه (موسی) فرياد برآورد: مُشه نزد خداوند دعا كرد آن آتش فرونشست.

3. نظر به اين‌كه آتش خداوند در ميان آن‌ها مشتعل شده بود نام آن مكان را تَوعِرا (آتش‌سوزي) ناميد.

4. و جمعيتي از قوم‌هاي بيگانه كه در ميان آن‌ها بودند، به هوس افتادند. فرزندان ييسرائل (اسرائیل) هم تغيير رويه داده گريستند و گفتند كي به ما گوشت مي‌خوراند؟

5. ماهي‌هايي را كه در مصر رايگان مي‌خورديم، كدوها، هندوانه‌ها و تره‌ها و پيازها و سيرها را به ياد داريم.

6. و اكنون قواي ما تحليل رفته است، هيچ چيز نيست فقط چشم ما به مان است.

7. و آن مان مانند تخم گشنيز و رنگش مثل رنگ بلور بود.

8. آن قوم متفرق مي‌شدند و (از آن) جمع نموده با آسياب دستي آسياب مي‌كردند يا در هاون مي‌كوبيدند و در ديگ مي‌پختند و از آن نانك درست مي‌كردند و مزه‌اش مانند مزه‌ي كلوچه‌ي روغني بود.

9. و موقعي كه شب شبنم روي اردوگاه مي‌باريد، آن مان روي آن فرود مي‌آمد.

10. مُشه (موسی) (صداي) آن قوم را كه هر كدام نزد قبيله‌ي خود پيش درگاه چادرش گريه مي‌كرد، شنيد. خشم خداوند به شدت افروخته شد و (اين عمل) در نظر مُشه (موسی) هم بد بود.

11. مُشه (موسی) به خداوند گفت: چرا به بنده‌ات (به من) بدي كردي و چرا در نظرت پسنديده نيامدم و بار تمام اين قوم را بر من نهادي؟

12. آيا من اين قوم را آبستن بودم يا من آن را زاييدم كه به من مي‌گويي همان‌طوري‌كه لَلِه، (كودك) شيرخواره را، در آغوش مي‌گيرد او را در آغوش خود تا آن سرزميني كه به اجدادش سوگند ياد نمودم حمل كن.

13. از كجا گوشت دارم به اين قوم بدهم كه پيش من گريه كرده مي‌گويند به ما گوشت بده تا بخوريم.

14. من به تنهايي نخواهم توانست (زحمت) تمام اين قوم را تحمل نمايم چون از (توان) من سنگين‌تر است.

15. و اگر تو با من چنين عمل مي‌كني، خواهشمندم حتماً مرا بكش. اگر در نظرت پسنديده آمده‌ام نگذار شاهد بدبختي خود باشم.

16. خداوند به مُشه (موسی) گفت: هفتاد نفر از پيران ييسرائل (اسرائیل) را – از كساني كه مي‌داني پيران آن قوم و پاسبان‌هايش هستند- براي من جمع كن و آن‌ها را به چادر محل اجتماع ببر و در آن‌جا پيش تو بايستند.

17. فرود‌آمده آن‌جا با تو سخن خواهم گفت و از آن روحي كه بر توست فيضي برداشته به آن‌ها خواهم داد تا بار زحمت آن قوم را با تو بر دوش كشند و تو به تنهايي آن را متحمل نشوي.

18. و به آن قوم بگو خود را براي فردا آماده كنيد تا گوشت بخوريد. چون در حضور خداوند گريه كرده گفتيد «كي به ما گوشت مي‌خوراند زيرا مصر براي ما خوب بود» پس خداوند به شما گوشت خواهد داد تا بخوريد.

19. نه يك روز خواهيد خورد نه دو روز و نه پنج روز و نه ده روز و نه بيست روز.

20. تا مدت يك ماه خواهيد خورد تا از بيني شما بيرون آيد و براي شما نفرت‌آور گردد. براي اين‌كه خداوند را كه در ميان شماست حقير شمرديد و در حضور وي گريسته گفتيد چرا از مصر بيرون آمديم.

21. مُشه (موسی) گفت: اين قوم كه من در ميانش هستم، ششصد هزار نفر پياده است و تو گفتي به آن‌ها گوشت خواهم داد تا مدت يك ماه بخورند.

22. آيا اگر گوسفندان و گاوان براي آن‌ها سربريده شوند هوسشان را ارضا خواهد كرد؟ اگر تمام ماهي‌هاي دريا براي آن‌ها جمع‌آوري شود، هوسشان را ارضا خواهد كرد؟

23. خداوند به مُشه (موسی) گفت: مگر قدرت خداوند كم است. اكنون خواهي ديد كه آن‌چه گفته‌ام برايت پيش خواهد آمد يا نه؟

24. مُشه (موسی) بيرون آمده سخنان خداوند را به آن قوم گفت و هفتاد نفر از پيران آن قوم را جمع كرد و آن‌ها را در اطراف آن چادر (محل اجتماع) واداشت.

25. خداوند در ابر فرود آمده با او صحبت كرد و از آن روحي كه بر او بود فيضي برداشته بر آن هفتاد نفر پيرمرد محترم نهاد و همين كه آن روح بر آن‌ها قرار گرفت نبوت كردند و (نبوتشان) ادامه نيافت.

26. دو نفر در اردوگاه باقي مانده بودند نام يكي اِلداد و نام دومي مِيداد بود. آن روح بر آن‌ها قرار گرفت آن‌ها جزء ثبت‌شدگان بودند و به آن چادر (محل اجتماع) نرفتند و در اردوگاه نبوت كردند.

27. آن جوان (پسر مُشه (موسی)) دويده به مُشه اطلاع داد و گفت: اِلداد و مِيداد در اردوگاه نبوت مي‌كنند.

28. يِهُوشوعَ (یُوشَع) پسر نون خادم مُشه (موسی) از برگزيدگان (خادمان) او خروشید و گفت: آقايم مُشه، آن‌ها را زنداني كن.

29. مُشه (موسی) به او گفت: آيا به جاي من حسادت مي‌ورزي؟ اي كاش همه‌ي قوم خداوند پيغمبر مي‌بودند و خداوند روحش را بر آن‌ها مي‌نهاد.

30. مُشه (موسی) و پيران ييسرائل (اسرائیل) به اردوگاه پيوستند.

31. و از جانب خداوند بادي به حركت آمده بلدرچين‌هايي را از سمت دريا پرواز داد و روي اردوگاه به فاصله‌ي يك روز راه از اين‌طرف و يك روز راه از آن‌طرف پيرامون اردوگاه و تقريباً (به ارتفاع) دو اَما بر روي سطح زمين به پرواز درآورد.

32. آن قوم برخاست. تمام آن روز و تمام آن شب و تمام فرداي آن روز بلدرچين جمع كردند. كسي كه كم (جمع) كرده بود، ده توده جمع نموده بود. (آن‌ها آن را) براي خود در اطراف اردوگاه پهن كردند.

33. آن گوشت هنوز بين دندان‌هايشان بود و قبل از آن‌كه جويده شود خشم خداوند بر آن قوم افروخته گشت و خداوند به آن قوم ضربه‌ي بسيار شديدي زد.

34. نظر به اين‌كه افراد آن قومي كه به هوس افتاده بودند آن‌جا مدفون شدند آن مكان قيورُوت هَتاوا (قبرستان هوس) ناميده شد.

35. از قيورُوت هَتاوا آن قوم به حَصِرُوت سفر كردند و در حَصِروُت توقف كردند.