گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دیوان روجا
می اتا گپ ( یک حرف من )


من شاعر زبان تاتی هستم قدیم ترین آوازی که مرغ خواند، یادش نیست. بعدها بادها او را از روی درخت ها عبور داده به سرزمین های دوردست بردند. من هم یاد ندارم که قدیم ترین شعر من کدام بود. ولی در مرگ روجا ، گاو خودمان، شعری را درحضور پدرم خواندم پدرم فقط به من گفت: آفرین. باید تیراندازی هم یاد بگیری. و اشاره به تیروکمان کهنه، که به دیوارآویزان بود، کرد. اما او خودش با آلات دیگر تیراندازی می کرد بعد داستان جنگ ها و زد و خورد دلاوران و کهنه ترین یادگارها در میان قبیله. شب هایی که به دور شماله می رقصیدند. هزاران گوشه از زندگانی اقوام دیگروسایه شتابزدگی های مردم کوه نشین، گرجی ها و دیگران، مرا تسخیر خود کرد. من نمی دانم از کدام دهلیز بیرون آمدم و چطور زنده ماندم دوباره پهلوانان در جلوی من صف کشیدند و زندگانی گذشته درعقب سرآن ها. و حسرت های جوانی به من گفت: حرف بزن اگر بتوانم از حرف خود به تو علاوه برچیزهای دیگر، جوانمردی و مردانگی را نشان بدهم، هنری کرده ام و اگر نتوانم هم لااقل هنر خود را ضایع نکرده ام مثل همه ی مردم، من حرف خود را می زنم. اگر آن ها زبان خود را مخلوط کرده اند من هم مخلوط می کنم، اما حرص دارم با کلماتی مخلوط شود که قبیله ی من دارد آن ها را فراموش می کند من مواظب بوده ام که مثل دلباختگان قدیم سرزمین سحرانگیز باشم. نه مثل آن جادوگرها زیان برسانم، ولی مثل آن جادوگرها جذب کنم. سفر نوبه به نوبه، اگر فکرمرا عوض کرده باشد، چیزی را که قبیله من به تن من پوشانده است از تن من دور نکند کارد را در زیر دامان خود نگاه می دارم و می گویم قوم من اینطور بوده اند. پس از آن لذت زندگانی های دیگران را به چشم تو می کشم. تیر حسد تو به من نخواهد نشست. مرد راستگو و ثابت قدم به راه خود می رود اگر تو شاعر نباشی، بسیاری از حرف های من برای تو بی فایده خواهند بود اگر تو شاعر باشی، دست به روی سینه ی گرم من خواهی گذاشت. من از درون قلبم به تو مردانه سلام می فرستم و از زیر اعماق سال های دراز، روشنی خود را اگر زیاد نکنم، کم نکرده و گوشه ای از اتاق ترا روشن می کنم مرا مثل شمع روشنی بردار که می سوزم و به دیگران روشنایی می دهم دوباره سلام من به تو ای جوان ناشناس که نمی دانم چه وقت متولد شده و مادر و پدر خود را می شناسی یا نه . نیما یوشیج

بهمن ماه سال۱۳۱۸