گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
نامه ها
 لادبن عزیزم! ۱۷/مهر/۱۳۰۵



تهران
۱۷ مهر ۱۳۰۵
لادبن عزیزم !
چند سال قبل یک نفر مسافر پیاده در یکی از شب های تابستانی از”سردیک”می گذشت. این مسافر به “یوش”می رفت. جوان خردسالی بود ،از چادرهای خان راه افتاده بود، ماه می خواست غروب کند ،وقتی که به مقّر خود رسید ، قریه در حالت خاموشی اش با اشباح شب نجوا داشت .
رودخانه با ساحلش حرف می زد :”که بود که در این تاریکی از کوره راههای این کوه بالا می رفت” پسری که به دیدار پدر می رفت . آن وقت چند بوته ی خشک شده در زیر پای پسر خردسال و مقهور شکست و از کنار جاده پایین افتاد .
وقتی که مسافر به منزل رسید نصفه ی شب بود . پدراز شوق دیدار فرزندش، که از راههای دور می آمد بیدار شد . افسوس ! لادبن دیگر او را از خواب شیرینش بیدار نخواهی کرد پسرش را که چشم امیدش به او بسته شده بود ، درآغوش نخواهد کشید .
دیگر آن شمع در آن اطاق نخواهد سوخت ، خواهش می کنم این واقعه را از چشم گریان من نپرس . در اینجا پهلوانی در خاک غربت به خواب رفته ست و اندامش سرد شده ست.
اگر کسل و خسته نبودی به تو می گفتم یکماه قبل هم وقتی که درییلاق بودم خان عمو را در حوالی شمیران تیر زدند، بیچاره عموی بزرگ که در سر اموال زن عمرش بباد رفت. ولی تو باید استقامت بخرج بدهی زن جاهل و مرد فکور چه تفاوتی با هم دارند. فکر کن باید خودت را مرد کار معرفی کنی تا مرد کار به تو پیروی کند.
ناچارم به تو بگویم: تو باید ظالم نباشی ! ظلم پدرم این بود که مرا با خودش نبرد. رفیق ! برادر ! همه چیز من لادبن ! تو هم اگر اسباب نجات برادر را از میان ملت خرفت فراهم نیاوری، ظلم کرده ئی.

نیما

تایپ شده توسط پری جلالی پور