گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
نامه ها
 لادبن عزیزم ۱۴/دلو/۱۳۰۲


۱۴ دلو ۱۳۰۲
لادبن عزیزم
صبح ست. افسوس که فصل، قلب و مکان آن را تغییر داده خوب یا بد جلوه می دهد، و بیشتر از هر چیز قلب صبح ست، من به خوبی این موقع را استنباط نمی کنم . در نظر من حالا نه شب ست ، نه سحر ، نه روز . تنها صورتی ست که مثل من رنگش پریده و به آن مبهوت نگاه می کنم . پیش من سایه ست که حقیقت و چگونگی آن را احساس نمی توانم کرد . برای من این حالت غالبأ اتفاق می افتد تاریکی و روشنی در نظرم یکی می شود . در همچو وقتها تنها خیال من ، روز یا شب من ست .
امروز صبح ، همین که از خواب بیدار شدم ، احساس کردم که خیالاتم پریشان ست . می دیدم ، اما نمی خواستم ، می خواستم ، اما نمی دیدم . به هر چه رو می کردم توجه به چیز دیگر ، آن را از من می گرفت چه می جستم، معلوم نبودچه می کردم، اراده ام کجا بود، طبیعت روی کدام کشتی جسد مرا می کشید؟ افسوس! عالم خیال من خیلی وسیع تر از تعریف ما است،اما نمی دانمچطور هیچ جا سکنی نگرفته ام

الان کار می کنم . همان کاری که نه به کار من و نه به کار مردم می خورد . از این بیهوده کاری سرم به شدت می چرخد . خیالات برای قلبم صد نقش می زنند ، اما تمام آنها ناقص و از هم بریده ست .
آه ! یک روز نشده ست که من به خیال آینده ی خوشی به آسودگی به کارهای خود بپردازم . نه کتاب هایم را تمام کرده ام ، نه توانسته ام جواب کاغذ تو را بنویسم . کتاب “حسنک ” من نیمه کاره پاک نویس شده . کتاب دیگرم از هم در رفته، آن یکی دیگر ناقص . هر کدام به یک حالت افتاده اند . از کتاب حسنک ، شب ها می نویسم . لکن سختی معاش ، وقت کم وکتاب زیاد ، چطور خاتمه ی کار را تضمین خواهد کرد ؟به این ترتیب وضع معیشت من ، قبل من ، آرزوی من و تمام هستی من ، مثل خود من ، خراب ست . از حل من چه پرسشی باید داشته باشی ؟…!! نیما

تایپ شده توسط پری جلالی پور