گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
منظومه ها
اندر طلب سخن و چگونگی آن



نیک باید به کار سنجیدن اندکی هم به خویشتن دیدن
اندر این پرده زیر و بالا کن سخنی نامدم نه نونه کهن
از سرایت که در جهان افتاد چه رسیدم نه این نه آن افتاد
گر خود آوازه ی رنگ بود از من همه آوازه ی ننگ بود از من
از سخن رَستم آنچنان که ز بد هیچ کس را چنین بدی نرسد
بار ها دانه کشتکار فشاند کشت من ببین که نادروده بماند
گر چه بسیار هام بر سر نشست نامه ام نا تمام ماند به دست
شب و بیم از حرامیان در کار هم زمن بار ماند وهم رهوار
لعل در کان نهفت و زر در سنگ بس که در کارم اوفتاد درنگ
من که در ره چراغِ راهِ خودم چون فرو در شب سیاهِ خودم؟
گنج در گنج و صد طلسم در آن چه نشینم چو آفتاب بر آن؟
گر سخن را نشان جان باشد چون نه مارا زجان نشان باشد؟
چون ز جان تن رمیده و جان از تن جز سخن چیست مانده از تو و من؟
نقشبندِ جهان نمای وجود نقش از این خوش ترش به کار نبود
بس گشادند و باز پیوستند در سخن جمله بیش او کم بستند
سخنی با زبان جان پرورد خوبتر از خزینه ی زرِ زرد
زر،تن مانده در امان دارد سخن اما تو را به جان دارد
من از گنج غیبم این مزد ست چون برد خاطرم از آن دزد است
آن که کالای من زمن پوشد دزد اگز نیست در چه می کوشد؟
دزد بنگر به خانه به پیش که هراس آیدش زسایه ی خویش
سایه ی جان چوزونه جز سخن ست برگرداییدنش از آن چه فن ست
دل نه از خود اگر گسیخته ام زهر در جام از چه ریخته ام؟
سخنی دارم ار به دلبندی ساز چون ندهمش به خورسندی
پیر نا گشته از جوانی باز کار پیرانه به که گیرد ساز
گر چه خامی بسا کزاین زاید به که خامی زما هم این آید
تیز بینان به راه دریاشند که ز بیننده با خبر باشند
سخن رهزنان به راه گدار باش ره را به دیده ی بیدار
بر گرفتند چون حساب همه آشکارا کنند خواب همه