گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
اشعار دیگر
 از ترکشِ روزگار

از ترکشِ روزگار

تا داشت بر سرما زمانه غوغا
تا کینه بُد از رُخش هویدا
تا بود هوای انتقامش.

یک تیر به ترکشش نهان داشت
آن تیرهزارها زبان داشت
بگرفت زمانه اش سرِ دَست.

آلود به زهر مرگش آنگاه
کردش زهرآنچه خواست آگاه
پس چند دگر بیازمودش.

هرجای فرشته بود مغلوب
دیوان پلید اندرآشوب
در قصرتو بود رقص وآواز.

حق بود به راه ها گریزان
می داد نشان آن پلیدان
می ریخت زچشم ها گهرها.

دائم چو دل زمانه می سوخت
چشم ازسرِ کین به آن نشان دوخت
آن تیرکه داشت پس رها کرد.

زان شستِ پریده از سرِ سوز
آن تیر منم، منم که امروز
آئین من ست، جنبش من.

گر زوزه ی دشمن جهانخور
سازد همه ی فضای را پُر
هرگز نشود خروشِ من کم.

گراز همه جا غبار خیزد
بر راه من و به من بریزد
برمن نشود طریق من گم.

آن تیر جهنده ام که چون باد
گردیده رها زشستِ استاد
گشته زنخست با نشان جفت.

اینگونه بپیچم و بپرّم
هرجای ببندم و بدرّم
وز راستیم مرا مدد هست.

۱۴ اردیبهشت ماه سال۱۳۰۵

تایپ شده توسط پری جلالی پور