گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
اشعار دیگر
 به یاد وطنم


به یاد وطنم

ای «فراکش» دو سال می گذرد
که من از روی دلکَشَت دورم
نیست با من دلم ز من بپرد
که چه سوی تو بار مهجورم.

من دراین خانه های شهر اسیر
همچو پرّنده در میان قفس
گوئیا دزدم از بسی تقصیر
شده ام در خور چنین محبس.

بد تراز دزد می کنم باور
کرده ام هر گناهشان را فاش
چون پرنده به هر طرف خود سَر
خوانده ام ،خواندنم بود پرخاش.

می هراسم زهر چه دیوارست
چه کند با هراس خود شاعر؟
شاعری کاین چنین گرفتارست
باشد اندر گریستن ماهر.

این همه هیچ ای «فراکش » من
دور ماندن ز روی تو سخت ست
دوریت کاسته ست ز آتش من
چیست این بخت،مرگ یا بخت ست؟

می رسد چون نسیم های بهار
دامنت می شود سراسر گل
می کشی سوی خود ز راهگذار
هر پرنده:چه «زیک» و چه بلبل

کوه خرم ! «فراکش» محبوب
ملجاء فکرهای تنهایی
که همی ایستد بسی محجوب
بر سرت آسمان مینایی.

من که با فکرِ نافذ و باریک
خلق را هر زمان بپیچانم
پس چرا کمترم ز بلبل و«زیک»
غم فشرده ست روی خندانم؟

کوه! با آن همه نعایم وجود
با چنان میهمانی عامی
نَبرَد پس چرا ز روی تو سود
شاعر بینوا ی ناکامی؟

سهم من دور ماندن از آنجاست
بی نصیبی زهرچه جانبخش ست
وطنم را ببین که از چپ و راست
چه نهان پرور و نهانبخش ست.

باشد آن گونه ئی که می خواهد
از صدای من وز شکلم دور
گر چه هردم زجانِ من کاهد
گنهش نیست، خود شدم مهجور.

وطنم را همیشه دارم دوست
با وجود تمام بی بهری
نرسد سوش تا جهان بد جوست
دست یک فتنه، پای یک شهری.

۲۳ فروردین ماه سال۱۳۰۵

تایپ شده توسط پری جلالی پور