گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
اشعار دیگر

جامه ی مقتول


جامه ی مقتول

وقتی که کین و فتنه تمام ست و جنگ نیست
سرباز رفته ناله ئی از قلب تنگ نیست
حتّی صدای لغزش یک پاره سنگ نیست
وقتی که قتلگاه چنین خالی ست وسرد
هرگوشه نشانِ زمانی ست پُر ز دَرد
وقتی که برف جامه ی هر بوته ی خار هست
اجساد کشتگان وسط خار زار هست.
یک خطّه ابردر افقِ تنگ و تارهست
وآن نیز رفته رفته شود محو و ناپدید
می رسد آن زمان، سوی این بسته بنگرید:
ازدوردر مدارِ نظر شکل مبهمی ست
نزدیک ترنشانه ی خونین ماتمی ست
این بسته ژنده جامه ی پیچیده درهمی ست
این جامه دارد از دل یک بینوا خبر
آن بینوا که دارد به جنگ وجدال سر
ازچه نگاه خلق براین جامه سرسریست؟
هرلای آن زحاصل جنگ و جدال دَریست
پیچیده گشته در وسطش قلب مادریست
سرباز رفته می دهد از ره بدان سلام
مادرازآن میانه فرستد بدو پیام.



دی ماه سال ۱۳۰۵

تایپ شده توسط پری جلالی پور