جامه ی نو
جامه ی نو
یکی جامه آن مرد خیاط دوخت
قضا را تن صاحب جامه سوخت
چو شد اوستا جانب مسکنش
بپوشاند آن دوخته بر تنش
بنالید تن سوخته از نهاد:
که جامه چه بد دوختی اوستاد!
دمی چند بر وی ملامت گرفت
بدو گفت اُستا:« نه جای شگفت
بود جامه ام گر چه خوش دوخته
خشونت کند در تن سوخته
شود مایع ی عیب بسیار من
ز عیب تو باشد اگر کار کار من»
۱۰ آذرماه سال۱۳۰۴
تایپ شده توسط پری جلالی پور