گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
اشعار دیگر

حباب


حباب

خواستم تا ببینمش در روی
گشت طوفان بپا چنان که مپرس
خواستم تا زجا تکان گیرم
خوُرد چونان جهان تکان که مپرس.

خواستم از کبود چشمی امان
دل به گرداب بی کران آمد
برد هرموج ازهر رهی به رهی
آنچنانی که ره به جان آمد.

خواستم تا رهم ز ورَطه که بود
لاغری ماند وساحلی خاموش
شبی و قایقی نشسته به خاک
رفته ئی محو و مانده ئی مدهوش.

خواستم تا حساب دانم از این
یک حباب فضول از جا خاست
قبّه ئی بست و گنبدی بر کرد
رنگی افزود و نقشه ئی آراست.

خواستم تا به فرصتِ باقی
شرح این داستان بگویم باز
در دماغم فضول نقشه ی خود
بست تا میل او بجویم باز.

بود آری حبابی آنچه که بود
گر به بیداری ئی وگر درخواب
اوّل از باد خنده ئی بشکفت
آخراز بارِ گریه رفت برآب.
۲۹ اردیبهشت ماه سال۱۳۲۵

َتایپ شده توسط پری جلالی پور