گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
اشعار دیگر
 حکایت

با جاهلی و فلسفی افتاد خلافی

چونان که بس افتد به سر لفظ کرانه

هر مشکل کان بود برآن کرد جوابی

مرد از راه تعلیم و نه علم بچگانه

در کارش آورد دل از بس شفقت برد

بر راهش افکند هم از روی نشانه

خندید به سخریه براو جاهل و گفتش

هرحرف که گویی همه یاوه ست وترانه

در خاطرش اقتاد ازاو مرد که پرسید

تومنطق خواندستی بیش و کم یا نه؟

زین مبحث حرفی زکسی هیچ شنیدی

یا آنکه تورا مقصد حرف ست وبهانه

رو بر سوی خانه ببرد کور اگر او

برعـــادت پیشین بشنـــاسد ره خـــانه

جوشید براو جاهل: کاین ژاژ چه خایی؟

بخـــشید بــر اومــرد زهــی منطقیــا نه

گویند:که بهتر زخموشی نه جوابی ست

با آن که نـه بـا مــعرفتش هست مـــیانه

ما را گنهی نیست به جز ره که نمـودیم

پیداست وگر نیست در این راه کـــرانه.

سال ۱۳۳۰

تایپ شده توسط پری جلالی پور





درضمن اصلاح و پاکنویس «مرغ آمین» در تنفس و رفع خستگی درضمن خوردن چای این را ساختم، چقدراین طورکارکردن آسان وعاری اززحمت اتود وفکرست