گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
اشعار دیگر
 دیهقانا

دیهقانا ! نبری جای بدر از برِ ده

از به یک جای بماندن، نشوی آزرده؟

سخن از بهرِ فریب تو فراوان گویند

ناتوان مردم از شهر به تو رو کرده

تنگ تراز قفس شهر ندیده ست کسی

چه حدیث آن پسر از تنگ قفس آورده؟

مردگانند به تنگ آمده از تنگی جای

این بخیلان که برون ریخته اند از پرده

از پی ره زدن توسوی ده آمده اند

من به تو گفتم این نکته به جان فرغرده

چه سخنشان نه دروغ ست که شاید شنوی

پس نفور آوری از خانه و جوشی برده

شاخ در موی وفروهشته دمَی چند نگر

بر سر مردم بی پشت ودمی سرکرده

آبشان مُرده سخن های گزاف وبه فسوس

خونشان خورده خورش ها وتردید آورده

مانده سر کنده زبدکاری خلقی که نکرد

بهر گوساله ی بیمار گدایی چرَده*

برده در وقت که بینند یکی را خواجه

خواجه هنگام که یابند یکی را برَدِه

با همه این تبهی بهر تباهِ تو بکا ر

تا چه در گوش کنیشان به تو روی آورده

پاسخ آنچه شنیدستی یک حرف بگو:

صد به شهر اَرزد، یک روز بهاران در ده.



تهران.اول شهریور سال۱۳۰۹

تایپ شده توسط پری جلالی پور