گنبد
بدیدند جمعی به ره گنبدی
زهر سوی در بسته ی مفردی
یکی گفت: شنیده ام من امید
چنین بیضه ها می گذارد سپید
یکی گفت: زانگشتِ چرخِ برین
نیفتاده باشد نگین برزمین
یکی گفت: دندان ابلیس هست
ندانسته در راه افکنده ست
یکی گفت: خم سلیمانی ست
یکی گفت: این دام شیطانی ست
یکی گفت: بی سرطلسمی ست این
یکی گفت: معکوس جسمی ست این
ستاره ست، گفت: آن یکی. کز سپهر
جدا گشته ست این قدر خوب چهر
بگفت آن که: این تخمِ چشم کسی ست
که بد می کند هیچ شرمیش نیست
ولیکن فقط گنبدی بود، فرد
درون سوی گرم و برون سوی سرد
جهالت برآن پرده ئی می کشید
.خلایق درآن داشت گفت و شنید.
۱۳۱۰بهمن ماه سال
تایپ شده توسط پری جلالی پور