گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
اشعار دیگر
 گنبد

بدیدند جمعی به ره گنبدی

زهر سوی در بسته ی مفردی

یکی گفت: شنیده ام من امید

چنین بیضه ها می گذارد سپید

یکی گفت: زانگشتِ چرخِ برین

نیفتاده باشد نگین برزمین

یکی گفت: دندان ابلیس هست

ندانسته در راه افکنده ست

یکی گفت: خم سلیمانی ست

یکی گفت: این دام شیطانی ست

یکی گفت: بی سرطلسمی ست این

یکی گفت: معکوس جسمی ست این

ستاره ست، گفت: آن یکی. کز سپهر

جدا گشته ست این قدر خوب چهر

بگفت آن که: این تخمِ چشم کسی ست

که بد می کند هیچ شرمیش نیست

ولیکن فقط گنبدی بود، فرد

درون سوی گرم و برون سوی سرد

جهالت برآن پرده ئی می کشید

.خلایق درآن داشت گفت و شنید.

۱۳۱۰بهمن ماه سال

تایپ شده توسط پری جلالی پور