گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
اشعار دیگر

مفسده ی گل

صبح چو انوارسرافکنده زد
گل به دم باد وزان خنده زد
چهره بر افروخت چو اختر به دشت
وز در دل ها به فسون می گذشت
زانچه به هر جای به غمزه ربود
بار نخستین دل پروانه بود
راه سپارنده ی بالا و پسَت
بست پروبال وبه گل برَ نشَست
گاه مکیدیش لب سرخ رنگ
گاه کشیدیش به برتنگ تنگ
نیز گهَی بی خود و بی سَر شدی
بال گشادی به هوا بر شدی
در دل این حادثه ناگه به دشت
سرزده زنبوری از آنجا گذشت
تیز پری، تند روی، زرد چهر
باخته با گلشن تابنده مهر
آمد وازره بر گل جا کشید
کاردوخواهنده به دعوا کشید
زین به جدل خست پر و بال ها
زان همه بسترد خط و خال ها
تا که رسید از سر ره بلبلی
سوخته ئی خسته ی روی گلی
بر سر شاخی به ترنّم نشست
قصه ی دل را به سر نغمه بست
لیک رهی از همه نا خوانده بیش
دید هیا هویِ رقیبانِ خویش
یک دو نفس تیره و خاموش ماند
خیره نگه کرد وهمه گوش ماند
خنده ی بیهوده ی گل چون بدید
از دل سوزنده، صفیری کشید
جست زشاخ و به هم آویختند
چند تنه بر سر گل ریختند
مدعیان کینه ورو گل پرست
چرخ بدادند، بسی پا و دست
تا زسه دشمن یکی از جا گریخت
و آن دگری را پَر پُرنقش ریخت
و آن گل عاشق کُش همواره مست
بست لب از خنده و درهم شکست
طالب مطلوب چو بسیار شد
چند تنی کشته و بیمار شد
پس چو به تحقیق یکی بنگری
نیست جز این عاقبت دلبری
در خم این پرده ز بالا و پست
مفسده گر هست ز روی گل ست
گل که سرِ رونقِ هر معرکه ست
مایه ی خونین دلی و مهلکه ست
کارگل این ست و به ظاهر خوش ست
لیک به با طن دم آدم کش ست
گر به جهان صورت زیبا نبود
.تلخی ایّام ، مهیّا نبود

سال ۱۳۰۲

تایپ شده توسط پری جلالی پور