گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
اشعار دیگر
 نامه

مهربانا !

جواب کاغذ تو

من ندانم چگونه باید داد

شعرگفتی به شعرمی گویم

همه یاد توام، چه کم چه زیاد

لب فروبستم ازسخن، آری

لیک بنگرچه می کشم بیداد

عقده های عجیب قلب مرا

این لب بی هنر دمی نگشاد

چون که لب رنج دل نداند گفت

چه دهم پاسخ دل آزاد؟

آنچه می گویم، این فقط نفشی ست

که بیاض صحیفه کرده سواد

قطره ی خون زیک دل خونین

نکند آنچنان که خواهم یاد

معهذا بخوان وهیچ مپرس

حال مخلص دراین خراب آباد

به مرُادم نمی رود سفرم

سفری لازم ست سوی مُراد

ِشکوه هرروز برزبان دارم

که چرا نیست روزومه چون باد؟

ازچه این مختصر نمی گذرد

با چنین رنج وگونه گونه فساد

من که دورم زتو چنان که زتن

جان مجهوردرهوای معاد

چه خوشی،چه سلامتی که حیات

رنج بیننده ست ومردم راد

نه کم ازاین سفر پشیمانم

گرچه از یک جهت کمی دلشاد

«آستارا»ست مدفنی که درآن

جای بگزیده اند مثل جماد

چه توان کرد با دو دیده ی باز

با چنین مردگان سست نهاد؟

قصه ی شهر مُرده باید ساخت

شرح رفتار مُرده باید داد

اوستادی شگفت باید شد

پس براهل شگفت تراستاد

سخت مطرود ترهم از شیطان

بَرشدن زآتش درون فواد

آسمان را به سر فکندن تیغ

مرزمین را به پای براقیاد

درچنین موقعی به تنهایی

که جنین با قفس مراست عناد

تو فقط هستی ای امید دلم

که برادر به یاد تو افتاد

آه! امید زندگانی من!

از شکست دلت شکست مباد!

برادرت. آستارا۸ آذرماه سال۱۳۰۶

تایپ شده توسط پری جلالی پور