گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
اشعار دیگر
 هاد

طوفان زده ست هیبت دریا
وانگیخته نهفت صدایی
درگوشه ها نهان
.دریا ی بیکران

اندیشه ها ی گوشَت را
وگوش های پُرشده زاندیشه های دور
می دارجفت
با آن صدا نهفت
می باش همنوا
با آن خبر که هیبت دریای تیره گفت.

دورآمدش ره و دیرآمدش سفر
واین ست ازاوخبر
هردم، خیالی خوابش می خورد
از لخته ی جگر
خواب خیالش می بَرد
.زین تنگ ره بدر.

برداشته ست ره ولی اکنون
(پیشی گرفته هر قدمش از قدم که هست)
با آنکه بسته اند
هر راهی و دری
او خواهد آمد با این خبر دُرست
آمد شدن که دارد ناز ست، عشوه ئی ست

با آن نگار مست

(رقص نشاط حوصله ی دیرپای وصل)

پیچانده ست گر از پایش
(پاها ی اواگرازدست)
رمزی ست تا به راه نماند
( وآویخته به سرکش هرموج)
اندیشه ئی ست او را
تا بر نشانه راست نشاند.

معصوم من!
او خواهد آمد
با وی که بود شیطنت، گشته منجمد
در گورگوشهایش مقهورماند، مرد
حرفی که داشت با وی تهدید
تا لحظه ی ابد
کشتی رساندگانش به ساحل
خواهند هرجدار شکستن
گربر سریر ساحل، حائل.

او خواهد آمد
اندر تک طلسم بهم ریخته که بود
بزدوده ست رنگ زهرنقشه ئی و نیست
از هیچ نقشه سود
و آن نگاه که بمردند
در یأس حبسخانه ی تاریک چشم ها
خواهند زنده از دَم او خاست
(وشانه های برهنه (با زخم پوستش
اینک پذیرش قدمش را
از جای خاست خواهند
آن رهسپار دیر سفر را
نا دیده پیکرش آرایش
آراست خواهند.

او خواهد آمد
بی دشمنان که ذرّه نیارند
با او چو دوست بود
با دوستان که حیله ی بدجوی
چون دشمنان
می دادشان نمود
با کوششی به نشانه
با جوششی کامان ببریده ست
از هرفسون و فسانه

با نوبتی که زخم شکستش
بر صخم استخوان بفزوده ست
با آن صدا که از رگ دریا شکافته
همچون خیال ناگه بیدار محرمان.

طوفان زده ست هیبت دریا
وانگیخته نهفت صدایی
در گوشه ها نهان
دریای بیکران

۱۳۲۹ هجدهم خردادماه

تایپ شده توسط پری جلالی پور