گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
اشعار دیگر

گل ناز دار
برای گل های ذ یروح

سود گرت هست گرا نی مکن
خیره سری با دل و جا نی مکن
آن گل صحرا که به غمزه شکفت
صورت خود در بن خاری نهفت
صبح همی باخت به مهرش نظر
ابر همی ریخت به پایش گهر
یاد ندانسته همی با شتاب
ناله زدی تا که برآید زخواب
شیفته پروانه بر او می پرید
دوستیش از دل و جان می خرید
بلبل آشفته پی روی وی
راهی همی جست ز هر سوی وی
وان گلِ خود خواهِ خود آراسته
با همه ی حسن به پیراسته
زان همه دل بسته ی خاطر پریش
هیچ ندیدی به جز از رنگ خویش
شیفتگان ز برون در فقان
او شده سر گرم خود اندر جهان
جای خود از ناز بفرسوده بود
لیک بسی بیره و بیهوده بود
فرّ و برازندگیِ گل تمام
بود به رخساره ی خویش حرام
نقش به از آن رخ بر تافته
سنگ به از گوهر نا یافته
گل که چنین سنگدلی بر گزید
عاقبت از کار ندانی چه دید
سود نکرده ز جوانی خویش
خسته ز سودای نهانی خویش
آن همه رونق به شبی در شکست
تلخی ایام به جایش نشست
از بن آن خار که بودش مقر
خوب چو پژمرده بود بر آورد سر
دید بسی شیفته ی نغمه خوان
رقص کنان رهسپر و شادمان
از بر وی یکسره رفتند شاد
راست به ماننده ی آن تند باد
خاطر گل ز آتش حسرت بسوخت
زان که یکی دیده بدو بر ندوخت
هر که چو گل جانب دل ها شکست
چون که بپژمرد به غم بر نشست
دست بزد از سر حسرت به دست
کانچه به کف داشت ز کف داده ست

چون گل خود بین زسر بیهشی
دوست مدار این همه عاشق کشی
یک نفس از خویشتن آزاد باش
خاطری آور به کف و شاد باش
اسد سال ۱۳۰۲

تایپ شده توسط پری جلالی پور