گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
اشعار نیمایی

خروس ساده


خروسِ ساده خوش می خواند روزی
به فرسنگی ز دِه می رفتش آواز
به خاتون گفت خادم از رهِ مهر
چه می خوانَد ببین این مایه ی ناز!
خروسک با چنین آوا که دارد
شب مهمانی او را می کشی باز؟
به لبخندی جوابش داد خاتون:
بود مهمان کرَو چشمان او باز
شکم تا سفره می خواهند مردم
بخواند یا نه با خون ست دمساز
زبان باطن ست این خواندن او
جهانِ حرص با آن نیست همراز.

۲۷خرداد ماه سال ۱۳۰۸