گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
اشعار نیمایی

خواجه احمد حسنِ میمندی

خواجه احمد حسن میمندی
خوی چون کرد به ذلت چندی
از سر مسند خود پای کشید
دژ« کالنجر» مأوا بگزید.
روزی افسرده به دامان سرداشت
وحشت از ذلت افزون ترداشت
گفت دژبان: « چه شد ای خواجه ی شهر
که سعادت ز تو بر گشت به قهر؟»
گفت: « تقدیرخدا بود !» ولیک
نشد آن خواجه درین ره باریک
که براین رهگذر محنت خیز
آنچه بر شد، به فرود آید نیز
نیست درعالم اجسام درنگ
خورد این آینه یک روز به سنگ
روح مردست که چون یافت کمال
به فرود آمدنش گشت محال .

۶ آبان ماه سال ۱۳۰۷