گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
اشعار نیمایی
 روباه و خروس

می گذشت ازره قبرستانی
روبه زیرک پرُدستانی
پیش رو دید خروسی زیبا
شده برشاخ درختی بالا
جوجکی فربه و دشمن نشناس
ساده ئی بی خبراز کید و ریا
دل روباه پی وصلت وی
سخت لرزید، ولی وصل کجا !
چنگل کوته و مقصود بلند
شکم خالی و مرزوق جدا
حیله را تند بچسبید و گشاد
لب زعجز و ز تضّرع به دعا
جوجکش گفت: که ئی؟ گفتا: من
مومنم، مومن درگاه خدا
مردگان را طلبم غفرانی
زندگان را بدهم درمانی
گفت: از راه خدا ای حق جو
برهان جان من از شرّعدو
مادرم گفته مرا در پی هست
کهنه خصمی به تجسس هرسو
بکشید آه زدل روبه و گفت:
طالع خصم مبادا نیکو
بفرود آی که با هم بنهیم
به مناجات سوی یزدان رو
آمده نامده جوجک به زمین
زیر دندان عدو زد قوقو
مومنا ! آن همه دلسوزی تو
وآن همه وعده ی درمان کو؟ کو؟
گفت: درمان تو جوف شکمم
وعده ام لحظه ی دیگر لب جو.
هر که نشناخته اطمینان کرد
جای درمان، طلب حرمان کرد.
حمل سال ۱۳۰۳