گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
اشعار نیمایی
 از دور

جوی می خواند دردّره خموش
با مه آلوده ی صبحی همَبر
گوئیا خانه تکانی نهان
ریخته بر سر او خاکستر.

گلّه می گردد با نالش نای
گوئیا طوق گشوده ست افلاک
بگسسته ست از آن هردانه
می رود غلت زنان برسرخاک.

هرچه آن هست که هست و« مخرّاد»*
می نماید به برم چون قد دوست
لیک افسوس ! به راه استاده
به فریبی و دلافسای من اوست.

با من او مانده زبان بگرفته
تا کنم با قد اومانندش
چون زدورش نگرم از نزدیک
بگشاید به رخم لبخندش.

خرداد ماه سال ۱۳۲۶

*مخرّاد :درخت جنگلی