گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
اشعار نیمایی
داستانی نه تازه

شامگاهان که روئیت دریا
نقش درنقش می نهفت کبود
داستانی نه تازه کرد، به کار
رشته ئی بست و رشته ئی بگشود.
رشته های دگر برآب ببرد.
اندرآن جایگه که فندق پیر
سایه درسایه بر زمین گسترد
چون بماند آب جوی از رفتار
شاخه ئی خشک کرد و برگی زرد.
آمدش باد و با شتاب ببرد.
همچنین درگشاد و شمع افروخت
آن نگارین چربدست استاد
گوشمالی به چنگ داد و نشست
پس چراغی نهاد بر دم باد.
هرچه ازما به یک عتاب ببرد.
داستانی نه تازه کرد، آری
آن ز یغمای ما به ره شادان
رفت و دیگر نه بر قفاش نگاه
از خرابی ماش آبادان
دلی از ما ولی خراب ببرد. !

فروردین ماه سال۱۳۲۵