گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
اشعار نیمایی
 قو


صبح چون روی می گشاید مهر
روی دریای سرکش و خاموش
می کشد موج های نیلی چهر
جبه ئی از طلای ناب به دوش.

صبحگه، سَرد و ترَ، در آن دم ها
که ز دریا نسیم راست گذر
گل مریم به زیرشبنم ها
شستشو می دهد بر و پیکر.

صبحگه، کانزوای وقت و مکان
دلرباینده ست و شوق افزاست
بر کنار جزیره های نهان
قامت با وقار قو پیداست.

آنچنانی که از گلی دسته
پیش نجوای آب ها تنها
وسط سبزه ی خزه بسته
تنش از سبزه بیشتر زیبا.

می دهد پای خود تکان، شاید
که کند خستگی ز تن بیرون
بال های سفید بگشاید
بپرد در برابر هامون.

بپرد تا بدان سوی دریا
در نشیب فضای مثل سحر
برود ازجهان خیره ی ما
بزند درمیان ظلمت پَر.

برود در نشیمن تاریک
با خیالی که آن مصاحب اوست
در خط روشن چو مو باریک
بیند آن چیزها که در خور قوست.

لکَ ابری که دور می ماند
موج هائی که می کنند صدا
وندر آن جا کسی نمی داند
که چه اشکال می شوند جدا.

لیک مرغ جزیره های کبود
در همین دم که او به تنهائی
سینه خالی ز فکر بود و نبود
می کند فکرهای دریائی.

نظر انداخته سوی خورشید
نظری سوی رنگ های رقیق
با تکانی به بال های سفید
بجهیده ست روی آب عمیق.

بر خلاف تصور همه ، او
شاد و خرم به دیدن آب ست
گرکسی هست یا نه، ناظرقو
قو در آغوش موج ها خواب ست.
۲۰فروردین ماه سال ۱۳۰۵