گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
اشعار نیمایی
 گمشدگان


درمَعرکه ی نهیب دریای گران،
هرلحظه حکایتی ست کآغاز شده ست
آویخته با شب سیَه پیشه، به بغض
گوئی زگلوئی گِرهی بازشده ست.

در کار شتاب جوی دریای دمَان
می جنبد باخروشش، از موج به موج
مانند خیال کینه ئی،هرشکنش،
بگرفته در این معرکه با چهره اش اوج.

می آید با چه شور و سوداست به کار
سَر بَر سَر ساحل نگون می کوبد
می کاود و می روبد و می جوشد، دل
از هر تن آرمیده می آشوبد.

می آید از نشیب ره شوریده،
می گردد و هر چه افکنیده به فراز
پایان حکایتی که در گردش اوست
از گردش دیگرش گرفته ست آغاز.

با چشم نه خواب دیده ی دریائیش
بر ساحل و خفتگان آن می نگرد
چون سایه می آرامد در خانه ی موج
از خانه ی ویرانه ی خود می گذرد.

چون نیست ز ساحلش به فریاد جواب
می ماند از هر بد و نیکی پنهان.
می غلتد و می پیچد و می گردد دور
گم می شود، اما نه ز یادِ به مکان.

فروردین سال۱۳۲۰