گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
اشعار نیمایی
 آهنگر


دردرون تنگنا، با کوره اش آهنگِرِ فرتوت
دست او بر پتک
و به فرمان عروقش دست
دائما فریاد او این ست، و این ست فریاد تلاش او:

« کی به دست من
آهن من گرم خواهد شد
و من او را نرم خواهم دید؟
آهن سرسخت،
قد برآور، بازشو، ازهم دوتا شو، باخیال من یکی تر زندگانی کن ! »

زندگانی چه هوسناک ست، چه شیرین!
چه برومندی، دمی با زندگی آزاد بودن،
خواستن بی ترس، حرف از خواستِن بی ترس گفتن، شاد بودن!

او به هنگامی که تا دشمن از او در بیم باشد
( آفریدگار شمشیری نخواهد بود چون )
و به هنگامی که از هیچ آفریدگار شمشیری نمی ترسد
زاستغاثه های آنانی که در زنجیر
او کلید قفل های بسته ی زنجیر زنگ آلوده ئی را می دهد تعمیر.

برسرآن ساخته کاو راست دردست
می گذارد او (آن آهنگر)
دست مردم را به جای دست های خود.

او به آنان دست با این شیوه خواهد داد.
ساخته نا ساخته، یا ساخته ی کوچک
او، به دست کارهای بس بزرگ ابزار می بخشد
او، جهان زندگی را می دهد پرداخت !.

سال ۱۳۳۱