گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
اشعار نیمایی
در بسته ام


دربسته ام، شب ست
بامن، شب من، تاریک همچوگور،
با آن که دور ازو نه چنانم
او از من ست دور.

خاموش می گذارم من با شبی چنین
هر لحظه ئی چراغ
می کاهمش ز روغن
می سایمش زتن
تا در رهم نگیرد جزاوکسی سراغ.

تا ازقطاررفته ی تاریک لحظه ها
روشن به دست آیدم آن لحظه کاندران
چون بوی در دماغ گل او جای برده ست.
تن می فشارم از در و دیوار
و تنگنای خانه تن از من فشرده ست.

نجوای محرمانه می آغازد
تاریک خانه ی من با من
دارد به گوش حرف مرا،او
دارم به گوش حرف ورا، من.

وهرجدارخاموش
زین حرف کاو چه وقت می آید
دارد به ما نگران گوش.

وشب، عبوس و سرد
برما، به کارمی نگرد
یک دلفریب با قدمش لنگ
در سایه ی گسسته جداری.
پنهان به راه می گذرد.

وسنگ ها به «کاسم» بسته تن کبود
سَر بَر سَریر خار نشانده
چشمی شده اند، می نگرندش
لنگ ایستاده درره مانده.

ومن به هرنشانی باریک
آنگاه مانده با شب، آری
خو بسته ام به خانه ی تاریک
( چون آتشی به خرمن خاکستر سیاه )

خاموش می گذارم
هر لحظه ئی چراغ
می کاهمش زروغن
می سایمش به تن
تا دررهم نگیرد جزاوکسی سراغ.


تیر ماه سال ۱۳۲۹



کاسم : دانه های قرمز رنگی که مثل زنگ برتن سنگ می چسبد. شراگیم