گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
اشعار نیمایی
مرغ مجسمه


مرغی نشسته بر سِر باِم سراِی ما
مرغی دگر نهفته به شاِخ درخت کاج
می خوانداین به شوری گوئی براِی ما
خاموشی ئی ست آن یک (دودی به روی عاج.)

نه چشم ها گشاده ازاو، بال از او نه وا
سرتا به پای خشکی با جاِی و بی تکان
منقارهایش آتش، پرهای او طلا
شکل ازمجسّمه به نظرمی نماید آن.

وین مرغ دیگر، آن که همه کارش خواندن ست
از پای تا به سرهمه می لرزد او به تن
نه رغبتش به سایه ی آن کاج ماندن ست
نه طاقتش به رستن ازآن جای دل شکن.

لیکن برآن دو چون بری آرام تر نگاه
خواننده مرده ئی ست نه چیز دگر جز این
مرغی که می نماید خشکی به جایگاه
سرزنده ئی ست با کشش زندگی قرین.

مرغی نشسته بر سر بام سرای ما
مبهم حکایت عجبی ساز می دهد
از ما برسته ئی ست ولی در هوای ما
بر ما در این حکایت آواز می دهد.
دی ماه سال ۱۳۱۸