گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
اشعار نیمایی
آنکه می گرید


آن که می گرید با گردش شب
گفتگو دارد با من به نهان
از برای من خندان ست
آن که می آید خندان، خندان.
مردم چشمم، درحلقه ی چشم من اسیر،
می شتابد ازپیش
رفته ست از من، از آنگونه که هوش من از قالب سَر،
نگه دوراندیش.

تا بیابم خندان چه کسی،
وآن که می گرید با او چه کسی ست
رفته هر محرم از خانه ی من
با من غمزده یک محرم نیست.

آب می غرّد در مخزن کوه
کوه ها غمناکند.
ابر می پیچد دامانش تر
وز فراز درّه« اوجا »ی جوان
بیم آورده برافراشته سَر.
من برآن خنده که او دارد، می گریم
و برآن گریه که او راست به لب می خندم
و طراز شب را سرد و خموش
بر خرابِ تِن شب می بندم.

چه به خامی به ره آمد کودک
چه نیابیده همه یافته دید
گفت: راهم بنما
گفتم: او را که بر اندازه بگو
پیش تر بایدت از راه شنید.
همچنان لیکن می غرّد آب
زخم دارم به نهان می خندد
خنده ناکی می گرید.

خنده با گریه بیامیخته شکل
گل دوانده ست بر آب
هر چه می گردد از خانه بدر،
هر چه می غلتد، مدهوش در آب.

کوه ها غمناکند.
ابر می پیچد
وز فراز درّه« اوجا »ی جوان
بیم آورده برافراشته قد.

خرداد ماه سال ۱۳۲۷