گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
اشعار نیمایی
 روی بندر گاه


آسمان یکریزمی بارد
روی بندرگاه
روی دنده های آویزان یک بام سفالین درکنارراه
روی«آئیش»ها که«شاخک»خوشه اش را می دواند
روی نوغانخانه،روی پل، که درسرتاسرش امشب
مثل اینکه ضرب می گیرند، یا آن جا کسی غمناک می خواند.

همچنین برروی بالاخانه ی همسایه ی من(مردماهیگیرمسکینی که اورا می شناسی)
خالی افتاده ست، اما خانه ی همسایه ی من دیرگاهی ست..

ای رفیق من ! که از این بندر دلتنگ روی حرف من با توست
وعروق زخمدارمن ازاین حرفم که با تودرمیان می آیدازدرد درون خالی ست.
ودرون دردناک من زدیگرگونه زخم من می آید پر !
هیچ آوائی نمی آید ازآن مردی که درآن پنجره هرروز
چشم درراه شبی مانند امشب بود بارانی.

وه ! چه سنگین ست با آدم کشی(با هر دمی رویا ی جنگ)این زندگانی.
بچه ها، زن ها،
مردها، آن ها که در آن خانه بودند،
دوست با من، آشنا با من درین ساعت سراسر کشته گشتند.