گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
اشعار نیمایی
 آی آدمها


آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید !
یک نفر درآب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتررا پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من ؟
یک نفردرآب دارد می کند بیهوده جان قربان!

آی آدمها که برساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره جامه تان بر تن
یک نفردرآب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
بازمی دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را زراه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود وهرزمان بی تابیش افزون
می کند زین آب ها بیرون
گاه سر، گه پا .

آی آدم ها !
او زراه دوراین کهنه جهان را باز می پاید
می زند فریاد و امید کمک دارد
آی آدم ها که روی ساحل آرام ، درکار تماشائید !
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده ، بس مدهوش
می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می آید
آی آدم ها !

و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آب های دور و نزدیک
باز درگوش این نداها
آی آدم ها !

٢٧آذر سال ١٣٢٠