گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
اشعار نیمایی
بازگردان تن سرگشته

دوراز شهرو دیارخود شدم با تیرگان همخانه ، آه ازاین بدانگیزی !
داغ حسرت می گذارد باقی عمرمراهردم
من زراه خود بدر بودستم آیا؟
فاش کردم رازهائی را
یا نگفتم آنچه کان شاید !

شمعی آیا برسربالینشان روشن شد از دستم؟
زیرکله ی سرد شب در راه
لکه ی خونی به کس دادم نشانی؟
سخت می ترسم که این خاموش فرتوت
سقف بشکافد
بر سرِ من !
خاکدان همچون دل عفریت مرده گنده دارد تن
در بر من !
هرزمان اندیشم از من در جهان چیزی نماند غیر آهی
هم به همچند سری مو، راه جستن
در بساط خشک خارستان نیابم نقشه ی راهی
ای رفیق روز رنج بینوائی
از کدامین راه بر سوی فضای تیرگان این راه را دادی درازی؟
ازهمان ره رو به گلگشت دیاران بازگردان این تن سرگشته ات را
و « سناور» که طلای زرد را ماند به هنگام گل خود
بگسلد از خنده هایش بر مزار تو گلوبند.



شهریور ماه ۱۳۲۱