گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
اشعار نیمایی
خنده ی سرد


صبحگاهان که بسته می ماند
ماهی آبنوس درزنجیر،
دم طاووس پر می افشاند
روی این بام تن بشسته زقیر.

چهره سازان این سرای درشت،
رنگدان ها گرفته اند به کف
می شتابد ددی شکافته پشت،
بر سر موج های همچو صدف.

خنده ها می کنند از همه سو،
بر تکاپوی این سحر خیزان
روشنان سر به سر در آب فرو
به یکی موی گشته آویزان.

دلربایان آب بر لب آب
جای بگرفته اند .
رهروان با شتاب و در تک و تاب
پای گرفته اند.

لیک بادِ دمنده می آید،
سرکشَ و تند
لب ازین خنده بسته می ماند
هیکلی ایستاده می پاید.

صبح چون کاروانِ دزد زده
می نشیند فسرده،
چشم بر دزد رفته می دوزد
خنده ی سرد را می آموزد .

اسفند ماه سال ۱۳۱۹