گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
اشعار نیمایی
 خواب زمستانی


سرشکسته وار در بالش کشیده
نه هوائی یاریش داده
آفتابی نه دمی با بوسه ی گرمش به سوی او دویده
تیز پروازی به سنگین خوابِ روزانش زمستانی
خواب می بیند جهان زندگانی را
درجهانی بین مرگ وزندگانی.

همچنان با شربت نوشش
زندگی درزهرهای ناگوارایش
خواب می بیند فروبسته ست زرین بال وپرهایش
ازبراوشورها برپاست
می پرند از پیش روی او
دل به دوجایانِ نا همرنگ
وآفرین خلق برآنهاست.

خواب می بیند( چه خواب دلگزئی اورا)
که به نوک آلوده مرغی زشت
جوشِ آن دارد که بر گیرد زجای اورا
واوست مانده با تن لخت وپرمفلوک و پای سرد.

پوست می خواهد بدرّاند به تن بی تاب
خاطراو تیرگی می گیرد ازاین خواب
درغبارانگیزی ازاین گونه با ایّام
چه بسا جاندارکاو ناکام
چه بسا هوش و لیاقت ها نهان مانده
رفته با بسیارها روی نشان بسیارها چه بی نشان مانده
آتشی را روی پوشیده به خاکستر
چه بسا خاکستر اورا گشته بستر.

هیچ کس پایان این روزان نمی داند
بَرد پرواز کدامین بال تا سوی کجا باشد
کس نمی بیند
ناگهان هولی بر انگیزد
نا بجائی گرم بر خیزد
هوشمندی سرد بنشیند.

لیک با طبع خموش اوست
چشم باش زندگانی ها
سردی آرای درونِ گرم او با بالهایش نا روان رمزی ست
از زمان های روانی ها
سرگرانی نیستش با خواب سنکین زمستانی
از پس سردی روزان زمستان ست روزانِ بهارانی.

او جهان بینی ست نیروی جهان با او
زیرمینای دوچشم بی فروغ وسرد او، تو سرد منگر
رهگذار ! ای رهگذار
دلگشا آینده روزی ست پیدا بی گمان با او.

او شعاع گرم ازدستی به دستی کرده بر پیشانی روز و شب دلسرد می بندد
مرده را ماند به خواب خود فرو رفته ست، اما
بر رخ بیدار وار این گروه خفته می خندد
زندگی از او نشُسته دست
زنده ست او، زنده ی بیدار
گرکسی اورا بجوید، گرنجوید کس
ورچه با او نه رگی هشیار.

سرشکسته واردربالش کشیده
نه هوائی یاریش داده
آفتابی نه دمی با خنده اش دلگرم سوی او رسیده
تیز پروازی به سنگین خواب روزانش زمستانی
خواب می بیند جهان زندگانی را
در جهانی بین مرگ و زندگانی.

۵خرداد ماه سال ۱۳۲۰