گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
اشعار نیمایی
وای بر من !


کشتگاهم خشک ماند و یکسره تدبیرها،
گشت بی سود و ثمر.
تنگنای خانه ام را یافت دشمن با نگاه حیله اندوزش
وای برمن! می کند آماده بهر سینه ی من تیرهائی
که به زهر کینه آلوده ست.
پس به جاده های خونین، کلّه های مردگان را،
به غبار قبرهای کهنه اندوده،
از پس دیوارمن، برخاک می چیند.
وز پی آزارِ دلِ، آزردگان،
در میان کلّه های چیده بنشیند،
سر گذشت زجر را خواند….
وای برمن! در شبی تاریک از اینسان،
برسراین کلّه ها جنبان،
چه کسی آیا ندانسته گذارد پا ؟
از تکان کلّه ها آیا سکوت این شب سنگین،
(کاندران هر لحظه مطرودی فسون تازه می بافد) کی که بشکافد؟
یک ستاره از فساد خاک وارسته،
روشنائی کی دهد آیا !
این شب تاریک دل را ؟

عابرین ! ای عابرین !
بگذرید از راه من، بی هیچ گونه فکر.
دشمن من می رسد می کوبدم بردر.
خواهدم پرسید، نام وهرنشان دیگر.
وای برمن !
به کجای این شب تیره بیاویزم قبا ی ژنده ی خود را،
تا کشم از سینه ی پر درد خود بیرون
تیر های زهر را دلخون.
وای برمن !

۲۴بهمن ماه ۱۳۱۸